امامت در قرآن

امامت در قرآن

براي بررسي مقام ولايت ائمه معصومين (ع)، لازم است به مقدمات زير عنايت فرماييد تا نتيجة لازم به‌دست آيد. ابتدا به مقام امام در قرآن توجه كنيد كه مي‌فرمايد:

«وَ اِذِابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِمامًا، قالَ وَ مِنْ ذُرّيَتي قالَ لايَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»  

 

1- آيه بعد از امتحانات ممتد برحضرت ابراهيم(ع) نازل شده ( بعد از قرباني كردن فرزند ، به آتش انداختن آن حضرت ، مهاجرت از شام) يعني در آخر عمر آن حضرت.

2- حضرت ابراهيم قبل از امام شدن « نبي » بوده و علاوه بر اين كه مي‌فرمايد او را امتحان كرديم و از امتحانات پيروز بيرون آمد كه آن امتحانات همه درزمان پيامبري آن حضرت بود. همين خطاب خدا براو – كه مي‌گويد من تو را امام قرار دادم - دليل برآن است كه آن ححضرت نبي بوده است.   

3- حضرت ابراهيم(ع) پس ازامام شدن ودرك آن مقام ،اين « امامت » را براي فرزندانش تقاضا كرد ، پس اين امامت يك مقام است و عهدي است الهي به نام « امامت » كه گاه با نبوت همراه است و گاه جداي از آن و او هم همين امامت را براي فرزندانش تقاضا كرد ، آن هم به جهت آنكه حضرت متوجه ارزش آن براي هدايت جامعه انساني شده بودند.

4- داوند تقاضاي حضرت را رد نكرد . بلكه فرمود : اين عهد را به فرزندانت كه ظالم باشند نمي‌دهم . پس فرزندان حضرت كه در هيچ بعدي ظالم نباشند ، يعني معصوم باشند امام هستند . ( حال نه ظلم به نفس ، نه ظلم به خلق ، نه ظلم به حق ، هيچكدام در شخصيت آنها نبايد باشد).

لذا علامه طباطبائي«رحمة‌الله‌عليه» در مورد «لا ينال عهدي الظالمين» چهار احتمال مي‌دهند

1- كساني كه تمام عمر ظالم باشند.
2- كساني كه تمام عمر پاك باشند.
3- كساني كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند.
4- كساني كه اول عمر پاك و آخر عمر گناهكار باشند. بعد مي‌فرمايند: از طرفي حضرت ابراهیم(ع) شأن‌شان اجل از آن است كه امامت را از خدا براي قسم اول و چهارم بخواهد.

پس سؤال حضرت مي‌ماند براي دو گروه ديگر كه حضرت ممكن است از آن دو سؤال كند كه خداوند مي‌فرمايد: از آن دو - يعني آنهايي كه تمام عمر پاك باشند و كساني كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند - عهد خود را به ظالمين از آن دو نمي‌دهم. پس مي‌ماند آنهايي كه همواره در عصمت بوده‌اند و اينها مي‌توانند مقام امامت را داشته باشند.

5- چون واژه « جَعَلَ » يعني « قراردادن» را براي امام به كاربرد يعني مي‌گويد: ما تو را امام قرار داديم، پس امامت يك منصب موهبتي است و نه اكتسابي. از طرفي بايد امام معصوم باشد. پس عصمت امام هم، موهبتي است و نه اكتسابي.

و اينكه فرمود: «اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خليفَةً» خبر از استمرار جعل خلافت و امامت مي‌دهد، يعني همواره در هرزماني خداوند خليفه‌اي از خود در زمين قرار مي‌دهد.

6- قرآن در آيه 33 سوره احزاب مي‌فرمايد: اهل‌البيت پيامبر از هرپليدي مبرايند، يعني معصومند. از طرفي اهل‌البيت فرزندان ابراهيم‌اند. پس آنها امامند به همان معنايي كه ابراهيم امام بود.

و در آيه 26 سوره زخرف مي‌فرمايد: « وَ اِذْ قالَ اِبْراهيم لاَبيهِ وَ قومِهِ اِنَّني بَريءٌ مِمّا تَعْبُدون اِلاّ الَّذي فَطَرَني فَاِنَّهُ سَيَهْدين وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقيةً فِي عَقِبهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون» يعني به ياد آر آن زماني را كه ابراهيم به پدرش(عمويش) و قومش گفت: من از آنچه شما مي‌پرستيد مبرا هستم، و آن را مي‌پرستم كه مرا به‌وجود آورد و مرا هدايت خواهد كرد و آن هدايت را خداوند كلمة باقيه و سنت پايداري در نسل ابراهيم قرار داد تا بلكه مردم به آن امام رجوع كنند.

جملة « سيهدين» بر هدايت ويژه‌اي از جانب خداوند دلالت دارد كه فراتر از هدايت فكري است، و مي‌فهميم كه هيچ‌گاه امامت از فرزندان ابراهيم خالي نيست. چون مي‌فرمايد: هدايت را يك سنت پايدار در نسل او، قرار داد تا بشر از هدايت الهي برخوردار باشد.

و در روايت داريم: « كلمه باقيه» در اهل‌بيت‌ پيامبر(ص) و در ذرّيه امام حسين(ع) تا قيامت ادامه دارد (ذيل همين آيه در تفاسير، روايت مورد نظر وجود دارد).

آيه تطهير
«يا نِساءَ النَّبي .... وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّة.... وَ اَطَعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِّرَكُمْ تَطْهيراً، وَاذْكُرْنَ ما يُتْلي »  

« وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

قَرْن = پا برجا تبرج= ظاهر شدن در برابر مردم
و در منزل‌هايتان بمانيد و در برابر مردم، به صورتي كه در جاهليت زنان ظاهر مي‌شدند، ظاهر نشويد و اوامر ديني كه نمونه بارز آن نماز و زكات است را به پا داريد و با انجام وظايف شرعي اطاعت خدا و رسولش را بنماييد. بعد يك‌مرتبه مي‌فرمايد:

اي اهل البيت فقط و فقط خداوند خواسته از شما هر گونه پليدي را بزدايد و اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما پاك كند، و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد. و چون اين خواستن را با كلمة «اِنَّما» منحصر به اهل‌البيت كرده. يعني آنهايي كه مخاطب كلمة «عنكم» هستند،

اولاً: اين تطهير، يك تطهير عمومي كه براي همه مسلمين اراده كرده است نيست و ثانياً: چون براي همه تشريعاً طهارت را خواسته، پس اين طهارت تشريعي نبوده و تكويني خواهد بود و مقام و ذات آنها بايد عين طهارت باشد، زيرا وقتي موجودي يك صفتي را تكويني داشت، يعني وجودش عين آن صفت است.

مثل اين‌كه آب، تكويناً تر است. يعني وجودش، عين تري است. منتها چون اهل‌البيت در مقام انساني هستند و اختيار و داشتن غضب و شهوت از آنها سلب نمي‌شود، بايد با اختيار خود اين مقام طهارت تكويني را حفظ كنند و عبادات طاقت‌فرساي آن عزيزان براي حفظ و باقي‌ماندن در اين طهارت تكويني است، يعني از يك‌طرف آن ذوات مقدس، عين طهارت انساني هستند و ملاك حق و باطل بودن در جامعة بشري محسوب مي‌شوند، و از طرفي چون از طبيعت انساني خارج نشده‌اند بايد با تلاش خود آن مقام را براي خود محفوظ بدارند.

ثالثاً: چون جاي اصلي‌ آيه اينجا نبوده  پس نبايد گفت چون قبل و بعد آيه مربوط به زنان پيامبر است، اين قسمت هم مربوط به آنها است، به‌خصوص كه بيش از 70 حديث كه بيشتر آن از اهل سنت است اقرار دارند كه اين اهل البيت شامل رسول خدا(ص) و امام علي و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين(ع) است.

در روايات اهل سنت نيز داريم كه اُمه‌سلمه مي‌گويد: بعد از آمدن آيه تطهير، رسول خدا(ص) عباي خود را بر سر حضرت علي(ع) و همسر او و حسنين«عليهماالسلام» انداختند و بعد گفتند: بار الها! اينها آل محمداند. من گوشه عبا را بالا زدم كه وارد شوم و حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستي(يعني تو زنِ خوبي هستي، ولي جايگاه تو اين‌جا نيست).

پس بنابراين آنچه گفته شد، كلمة «اهل‌البيت» در عرف قرآن، اسم خاص است كه هرجا ذكر شود، منظور اين پنج تن هستند و بر هيچ‌كس ديگر اطلاق نمي‌شود، هرچند از خويشان آن حضرت باشند.

از طرفي هيچ‌كس تا حال قائل به عصمت زنان پيامبر(ص)نشده، در حالي كه آيه خبر از عصمت اهل‌البيت مي‌دهد. چرا كه مي‌گويد: شما را از هر آلودگي تطهير كرديم و آن هم تطهير خاص، و اگر منظور زنان پيامبر بود ضمير «عَنْكُنَّ» كه قبلاً بود تغيير نمي‌داد به « عَنْكُمْ» .

و علاوه بر اين، سوره تحريم دونفر از زنان پيامبر(ص) را به باد انتقاد مي‌گيرد، مفسرين عامه آنها را عايشه و حفصه معرفي مي‌كنند. حال چطور مي‌توان چنين تطهيري را به زنان پيامبر نسبت داد؟

پس اولاً: اهل‌البيت(ع) معصوم‌اند. ثانياً: زنان پيامبر از جمله اين اهل‌البيت كه معصوم‌اند، نيستند.
همچنان‌كه در آيه 125 سوره توبه و آيه 125 سوره انعام «رجس» را به معني كفر و شرك گرفته، پس اهل‌البيت پيامبر(ص) از هرگونه عقيدة باطلي و عمل غير الهي مبرّا هستند، يعني آنها ملاك حق و باطل در عقيده و عمل براي بشريت مي‌باشند.

3- امه سلمه گويد: بعد از آمدن آيه تطهير، رسول خدا(ص) عبادي خود را بر سر علي و همسر او و حسنين (ع) انداختند و بعد گفتند:

«بارالها: اينها آل محمدند(ع) . من گوشه عبا را بالا زدم كه وارد شوم، حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستي.

در آيه 79 سوره واقعه فرمود: «اِنَّهُ لَقُرانٌ كريمٌ ، في كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا يَمَسُهُ الَّا المُطهَّرون» يعني فقط مطهرون مقامشان، مقام تماس با قرآني است كه در كتاب مكون است كه همان مقام غيبي قرآن است . در آيه تطهير فرمود: شما اهل البيت فقط به تمام معني مطهريد، پس در واقع اهل البيت مترجمان واقعي قرآن اند و بقيه بايد قرآن را از آنها ياد بگيرند.

سابعاً: وقتي خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمود: «اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اماماً» حضرت فرمود: از فرزندان من چطور؟ يعني آن كسي به اين مقام «امامت» مي رسد؟ و خداوند فرمود: «لا يَنالُ عِهْدِي الظَّالمين»، يعني به فرزندان ظالمت نمي رسد.

حال با توجه به آيه تطهير، اهل البيت هيچ گونه نقص و ظلمي ندارند، از طرفي همه فرزندان اسماعيل(ع) كه او فرزند حضرت ابراهيم(ع) است، مي باشند. پس همه اهل البيت داراي مقام امامتي هستند كه خداوند در آخر عمر به حضرت ابراهيم(ع) داد و فرمود: اين امامت عهد من است.

نياز جامعه به سرپرست

در نياز جامعه به سرپرست همين بس كه اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: «وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ»  يعني مردم در هرحال نياز به امير و حاكم دارند، خواه اميري نيكوكار، خواه اميري فاجر و گناهكار.

از طرفي بايد متوجه باشيم كه هيچكس حق ولايت و سرپرستي نسبت به ديگر افراد را دارا نمي باشد زيرا انسان از كسي اطاعت مي كند كه هستي خود را از او دريافت كرده باشد، و انسان هاي عادي نه به انسان هستي بخشيده، و نه در بقاء و دوام هستي او مؤثرند. بنابراين راي هيچ كس براي ديگري لازم الاتباع نيست. و انحصار ولايت در تكوين و تشريع مربوط به خداوند است. و تبعيت از دستورات غير خداوند مشروط به اين است كه از طرف آن ذات اقدس تعيين شده باشد و در واقع حكم خدا را بنمايانند.

انبياء از طريق اعجاز رسالت الهي خود را اثبات مي كنند و لذا خداوند اطاعت از آنها را به اذن خدا مطرح مي كند: «وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ لَيُطاعَ بِاذْنَ اللَّه»  هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اين كه به اذن خداوند مردم موظف به اطاعت از او هستند.

از طرفي چون رهبري، يك امر ضروري براي جوامع بشري است، لازم است بعد از رحلت انبياء آن رهبري ادامه يابد. از طرفي مسائلي مثل قصاص و تعزيرات در درون جامعه، يا مسائلي مثل دفاع و جهاد در برون جامعه اسلامي، نشان دهنده آن است كه دين نيازمند يك قدرت اجرائي و يك سرپرستي و ولايت اجتماعي است، مضافاً اينكه دين از پذيرش ولايت و رهبري غير الهي نهي فرموده، پس بايد خود دين مسئله ادامه رهبري را در خود حل كرده باشد، در نفي ولايت كفار مي فرمايد: «يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري اَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَاِنَّهُ مِنْهُمْ اِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»  يعني؛ اي مؤمنان: يهود و نصاري را دوست نگيريد خود آنها با هم هستند، و هركس از شما كه با آنها دوست بود، از آنهاست، و خدا ظالمين را هدايت نمي كند.

دليل اين مطلب آن است كه جامع يك ملت و امت همان محبت است. كسي كه محبت آنها را در دل جاي دهد، زمينه گرايش او به آنها پيدا مي شود. در قسمت پاياني آيه مي فرمايد: آنان ظالم اند، و ظلم هرگز از هدايت بهره ندارد و به مقصد نمي رسد، بلكه همواره در بين راه مي ماند، پس اگر شما هم در زمره آنان درآئيد به مقصد نمي رسيد (يعني در تكوين قاعده چنين است، و الا چنين نيست كه باب هدايت تشريعي بر ظالم مسدود باشد). بعد از آنكه از ولايت و دوستي يهود و نصاري نهي فرمود، در ادامه آن آيات مي فرمايد: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» يعني ولي و دوست و سرپرست شما فقط خدا و رسولش و آنهايي اند كه ايمان آوردند، آنهايي كه نماز بپا دارند و زكات دهند، در حالي‌كه در ركوع اند.

چون مؤمن به هر گونه محبت و نصرت غير الهي پشت نموده، تحت ولايت الهي مي رود ودر اين صورت ولي او خدا است و رسول او، و آن كه در هنگام ركوع صدقه مي دهد كه مصداق آن بنا به نظر فريقين، حضرت‌علي(ع) است. (چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد، در قسمت آغازين اين آيه كلمه «ولي» را مفرد ذكر فرمود واين يعني يك ولايت است كه اصالتاً از آن خداست و به نحو ظهور از آن رسول خدا و ائمه هدي است.) پس چنانچه ملاحظه فرموديد، خداوند هم روشن فرمود كه چه كساني نبايد وليّ شما باشند و چه كساني بايد وليّ شما باشند.

اگر دين مجري و قيّم نداشته باشد، يك نوشته خواهد بود و مورد غفلت و هجوم دشمنان قرار مي گيرد، و قرآن مي فرمايد آن قيّم بايد كسي باشد كه خود مصداق كامل دينداري باشد: و لذا آيه «اَلْيَوْم اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم» به‌معني اين‌كه امروز دين شما را براي شما كامل كردم، در رابطه با معرفي رهبري مطرح شد، دين خداپسند پس از معرفي ولايت محقَق است و خداوند بعد از معرفي رهبري فرمود: «وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً».

يعني؛ و خداوند از اين به بعد راضي شد كه چنين اسلامي دين شما باشد. چنانچه مي فرمايد: «اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوْقِنُونَ»  آيا غير از حكم شريعت خدا، حكم حق ديگري هست جز حكم جاهليت و ناداني، و چه حكمي از حكم خدا براي اهل يقين بهتر است؟ يعني هر حكم و حكومتي كه بر پاية وحي نباشد، حكم و حكومت جاهليت است. در حكومت جاهلي محترمين و عزيزان ذليل مي شوند -نمل/34- و برعكس در حكومت ديني، مردم به حق دعوت مي شوند، و حاكمان و واليان الهي، همواره مي كوشند تا خود را تنها به عنوان امانت‌دار الهي معرفي كنند، و برعكس حاكميت ديني، طاغوتيان در نظام غير ديني، مردم را از بندگي كه مقصد اصلي حيات زمينيشان است باز مي دارند.

حرفشان به مردم اين است: «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ اِلهاً غَيْري لَاَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونين»  يعني؛ فرعون گفت: اگر معبودي جز من بگيري تو را زندان مي كنم. اساساً روش فرعون، سبك مغز كردن مردم خود است تا به اطاعت او تن در دهند: قرآن در مورد روش فرعون مي‌فرمايد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ اِنَّهُمْ قَوْمًا فاسِقين»، قومش را خوار كرد، پس اطاعتش كردند، و آنها قوم فاسقي بودند كه از مسير بندگي خدا خارج شدند. زيرا آن قوم كه نداند از چه كسي بايد اطاعت كند، تهي مغز است. خلاصه حاكمان غير الهي هيچ حرمتي براي مردمشان باقي نمي گذارند.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید