فصل دوم: حکومت اسلامی و اهداف آن - قانون و حکومت

فصل دوم:

حكومت اسلامى و اهداف آن

قانون و حكومت

 

دين، هرگز از حكومت و سياست جدا نمی باشد; زيرا همان گونه كه گفته شد، دين، موعظه و نصيحت و تعليم محض مسائل فردی بدون اجتماعی، و مسائل اخلاقی و اعتقادی بدون سياسی و نظامی و مانند آن نيست، بلكه احكام اجتماعی و سياسی نيز دارد.

 

خدای سبحان در يكی از آيات قرآن كريم، هدف ارسال رسولان خود را چنين بيان می فرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه » (1) .

در اين كريمه، مساله رفع اختلاف ميان مردم، به عنوان هدف بعثت انبياء مطرح شده است. اگر اختلاف ميان انسان ها امری طبيعی و قطعی است چنانكه در پيش گفته شد و اگر رفع اختلاف ها، امری ضروری برای ايجاد نظم در جامعه بشری و دوری از هرج و مرج است، موعظه و نصيحت و مساله گويی صرف نمی تواند مشكل اجتماعی را حل كند و لذا هيچ پيامبر صاحب شريعتی (2) نيامده است مگر آنكه علاوه بر تبشير و انذار، مساله حاكميت را نيز مطرح نموده است.

خدای سبحان در اين آيه نمی فرمايد پيامبران به وسيله تعليم يا تبشير و انذار، اختلاف جامعه را رفع می كنند، بلكه می فرمايد به وسيله «حكم » اختلافات آن را بر می دارند; زيرا حل اختلاف، بدون حكم و حكومت امكان پذير نيست.

اكنون نيز كه انسان ها نسبت به امم گذشته، از علم و تمدن بهره بيشتری دارند، هرگز نمی توان اختلافات آنان را با مساله گويی و صرف نصيحت از ميان برد; بلكه نظام و حكومتی لازم است تا احكام قضايی و جزايی و كيفری را به اجرا درآورد و حدود و قصاص و ديات و مجازات های مالی و اقتصادی را محقق سازد و اساسا قضاء و داوری، بدون حكومت امكان پذير نيست و اين دو، متلازم يكديگرند و حكومت، مجری احكام قضايی است.

بنابراين، هر مكتبی كه پيام آور شريعتی برای بشر باشد، به يقين، احكام فردی و اجتماعی را با خود آورده است و اين احكام، در صورتی مفيد و كارساز خواهند بود، كه به اجرا درآيند و اجرای قانون و احكام الهی نيز ضرورتا نيازمند حكومتی است كه ضامن آن باشد.

در غير اين صورت، يا اساسا احكام دينی به اجرا درنمی آيد و يا اگر اجرايش به دست همگان باشد، لازمه اش هرج و مرجی است كه بدتر از نبودن احكام در جامعه است.

صرف قانون كه وجود لفظی يا كتبی تفكر خاصی است، توان تاثير در روابط خارجی را ندارد و حتما يك موجود مرتبط با غيب و توانمند می خواهد كه مسؤول تعليم و حفظ و اعمال آن باشد و از اينرو، حضرت مولی الموحدين، علی بن ابی طالب(عليه السلام)، برای رفع مغالطه خوارج كه قانون را كافی می دانستند و جامعه را بی نياز از رهبر و حاكم و حكومت می پنداشتند و شعارشان اين بود كه: «لا حكم الا لله » فرمودند: «كلمة حق يراد بها الباطل; نعم انه لا حكم الا لله ولكن هؤلاء يقولون لا امرة الا لله وانه لابد للناس من امير بر او فاجر» (3)

يعنی اين سخن: «لا حكم الا لله »، سخن حق و گفته قرآن است، ولی اراده باطل و نادرست از آن شده است; بله هيچ حكم و قانونی حق نيست مگر حكم و قانون خداوند; ولی اين افراد، از اين كلام درست، چيز ديگری اراده كرده اند و مقصودشان آن است كه هيچ امارت و حكومتی نيست مگر امارت و حكومت خداوند و اين در حالی است كه مردم، بدون امير و حاكم نمی توانند زندگی كنند وحتی در نبود امير نيكوكار، امير فاجر غيرظالمی نياز دارند تا جامعه به هرج و مرج و انهدام كشيده نشود.

حكومت اسلامی

اسلام را نبايد در برابر مكاتب فكری محض قرار داد; زيرا مكتب های فكری صرف، تنها در حريم فكر و انديشه برنامه دارند و بس. اگر بخشی از اسلام مربوط به معارف و اعتقادات و جهان بينی است و بخش ديگری از آن مربوط به امور اخلاقی و تهذيب نفس می باشد، در كنار اين دو، بخش سومی وجود دارد كه به شرح وظائف و دستورهای عملی پرداخته است.

اگر اسلام نظارت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منكر و جهاد و دفاع دارد، اگر حدود و مقررات و قوانين اجتماعی و جامع دارد، اين نشان می دهد كه اسلام يك تشكيلات همه جانبه و يك حكومت است و تنها به مساله اخلاق و عرفان و وظيفه فرد نسبت به خالق خود يا نسبت به انسان های ديگر نپرداخته است; اگر اسلام راه را به انسان نشان می دهد و در كنارش از او مسؤوليت می طلبد، اگر اسلام آمده است تا جلوی همه مكتب های باطل را بگيرد و تجاوز و طغيان طواغيت را درهم كوبد، چنين انگيزه ای، بدون حكومت و چنين هدفی، بدون سياست هرگز ممكن نيست.

خدای سبحان درباره اسلام و رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم می فرمايد: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودين الحق ليظهره علی الدين كله ولو كره المشركون » (4) ; يعنی خدای تعالی رسولش را با هدايت و دين حق اعزام نمود تا مردم را در همه ابعاد زندگی هدايت كند و بساط هر طاغوت را برچيند و تا دينش را بر تمام مرام ها و حكومت ها و نظام ها پيروز گرداند.

بر اين اساس، پيامبر اسلام برای دو كار آمد نه يك كار; هم برای هدايت و موعظه و تعليم و ارائه قانون آمد و هم برای برچيدن ظلم و ستم و طغيان.

خدای تعالی هدف بعثت همه رسولان خود را چنين بيان می فرمايد: «ولقد بعثنا فی كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت » (5) ; ما برای هر امتی پيام آوری فرستاديم كه آنان را به عبادت «الله » دعوت كند و به اجتناب از طاغوت برانگيزد.

اجتناب كردن از طاغوت يعنی خود را در جانبی و طاغوت را در جانب ديگر قرار دادن و در جهت او قدم برنداشتن و از خود در برابر تجاوز طاغی دفاع كردن و تسليم و برده او نشدن.

اسلام از آن جهت كه دين الهی است و از آن جهت كه كامل و خاتم همه مكتب هاست، برای اجرای احكامش و برای ايجاد قسط و عدل در جامعه، حكومت و دولت می خواهد; برای نبرد با طاغوت و ستيز با ظلم و تعدی طاغوتيان، حكومت و حاكم می خواهد.

اسلام بی حكومت و بی اجرا، قانون صرف است و از قانون كه «سوادی بر بياض » است، به تنهايی كاری ساخته نيست و اگر دشمنان اسلام، جدايی دين از سياست را ترويج می كنند و اسلام بی حكومت را تقديس و تكريم كرده و می كنند، برای خلع سلاح نمودن مسلمين و جامعه اسلامی است; نه به جهت خيرخواهی و نيك انديشی يا اسلام شناسی واقعی و اصيل آنان.

آتش بس يك جانبه!

فكر جدايی دين از سياست، در واقع، آتش بس يك جانبه بين دو طرف درگير است; يعنی همه كسانی كه از روی ترس يا علل ديگر، سخن از جدايی دين از سياست زده اند و در عمل، كاری به سياست ندارند، در جنگ و ستيز دينداران با سياستمداران ظالم، آتش بس را يك جانبه قبول كرده اند سياستمداران جبار و بی رحم، هيچ گاه نمی گويند ما با دين و دينداری كاری نداريم.

آنان هر زمان كه بتوانند، دين را به كام خود می كشند و دينداران را به ذلت و اسارت درمی آورند. هيچ سياستمدار دنياطلبی نمی گويد من با دين كاری ندارم، بلكه می گويد دين بايد در چنگ من باشد. او اگر بتواند، دين را نابود می كند و اگر نتواند، آن را به اسارت می گيرد تا برای رسيدن به اهداف شوم خود، از آن استفاده كند.

در گذشته، رژيم منفور پهلوی را ديديم كه گاهی برای فريب مسلمانان و منحرف ساختن آنان، قرآن چاپ می كرد، ولی آن زمان كه احساس خطر كرد و فهميد كه جامعه دينی ديگر نمی خواهد اسير او باشد، مسجد كرمان را با قرآن هايش به آتش كشيد.

پس يك زمان «قرآن سوزی » است و يك زمان «قرآن سازی » و هر دو برای اهداف پليد استعماری و سياسی است; زيرا سخن و روش همه دنياطلبان و بی دينان، همان شعار «قد افلح اليوم من استعلی » (6) است كه قرآن كريم آن را نقل كرده است; يعنی آنان خوشبختی در اين دنيا را در گرو برتری بر ديگران و استثمار و بهره گيری هر چه بيشتر می دانند.

ما در جريان جنگ خليج فارس، شاهد استفاده آمريكا از دين برای فريب مردم بوديم; از واتيكان كمك گرفت و از پاپ برای جنگ درخواست دعا نمود و اين همان سوءاستفاده ای است كه معاويه منافق از دين می كرد.

معاويه عليه اللعنه زمانی كه فهميد مالك اشتر(سلام الله عليه) به مصر می رود و با رفتنش آنجا را منقلب خواهد كرد، روز و شب، منزل و سير او را شناسايی كرد و با حيله عمرو عاص، عسل مسموم را به مالك اشتر خورانيد و پيش از آنكه عسل مسموم او را به شهادت برساند، مردم را به مسجد جامع شام دعوت كرد و به آنان گفت خطری حكومت اموی را تهديد می كند و ما بايد دعا كنيم و شما امين بگوييد.

او دعا كرد كه خدا خطر مالك را برطرف كند و مردم شام نيز آمين گفتند و زمانی كه خبر شهادت مالك به شام رسيد، معاويه گفت ما «مستجاب الدعوه » هستيم.

بنابراين، قدرت طلبان و دنياپرستان، هيچ گاه با دين و دينداران از در آشتی درنمی آيند; می خواهند دين را نابود كنند اگر بتوانند و يا آن را برای مقاصد خود و فريب مردم به بازی می گيرند و با چنين وضعی، شعار جدايی دين از سياست، چيزی جز آتش بس يك جانبه و تسليم شدن در برابر دشمن نيست.

آينده جهان از نظر اسلام

آينده جهان از نظر مكتب های مختلف كه رشد سلاح های هسته ای و اتمی را می بينند، جز ويرانه ای نيست; اما اسلام، آينده جهان را قسط و عدل، آرامش و تمدن، و حكومت صالحان می داند: «ولقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادی الصالحون » (7) .

هدف رسالت انبياء الهی، تربيت انسان ها و در نتيجه، قيام آنان برای اقامه قسط و عدل است; چنانكه فرمود: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط » (8) ; و خداوند مؤمنان راستين را وعده قطعی داده است كه خلافت در زمين را نصيب آنان سازد: «وعد الله الذين امنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فی الارض » (9) و دين پسنديده و مرضی خود را مستقر سازد و در سايه هدايت های آن، پس از خوف و ترس، امن و آرامش تحقق يابد: «وليمكنن لهم دينهم الذی ارتضی لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننی لا يشركون بی شيئا» (10) .

اسلام، تنها دين الهی است: «ان الدين عندالله الاسلام » (11) كه خداوند آن را با ولايت اوليائش كامل گردانيد و بدان راضی شد: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتی ورضيت لكم الاسلام دينا» (12) و خود وعده داده است كه اسلام، دين جهانی باشد و حكومت اسلامی، تنها حكومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاك گردد: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودين الحق ليظهره علی الدين كله ولو كره المشركون » (13) .

خداوند نظام آفرينش را بر پايه حق استوار ساخته است; چنانكه فرمود: «وما خلقنا السموات والارض وما بينهما الا بالحق » (14) و هر باطلی در اين جهان، محكوم به نابودی است و مانند كف روی آب، زائل خواهد گشت: «فاما الزبد فيذهب جفاء» (15).

قرآن كريم، همه مخاطبان خود را دعوت می كند كه در سرگذشت گذشتگان سير كنند و عاقبت بد و هلاكت تكذيب كنندگان را ببينند: «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فی الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين » (16) ; سنت شكست ناپذير و غير قابل زوال الهی، پيروزی قيام حق و نابودی باطل است و اين سنت، از اصول هميشگی و همگانی نظام آفرينش است كه هيچ گاه تغييرپذير نيست: «فلن تجد لسنت الله تبديلا ولن تجد لسنت الله تحويلا» (17) .

قرآن كريم درباره پيروزی حق بر باطل می فرمايد: «وقل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (18) ; يعنی حق می آيد و باطل می رود وطبيعت باطل، همان رفتن و نابودی است. در آيه ديگر نيز كيفيت رفتن باطل راچنين بيان فرموده است: «بل نقذف بالحق علی الباطل فيدمغه فاذا هوزاهق » (19) ; يعنی حق را بر باطل چيره می كنيم پس حق، باطل را سركوب می كند و باطل سركوب شده، نابود و محكوم به زوال می گردد.

آنچه از اين آيات استفاده می شود اين است كه حكومت حق، با هيچ باطلی سازش ندارد و نه تنها در برابرباطل تسليم نمی شود بلكه آن را از بين می برد و علاوه بر وجه اثباتی كه دارد وخود را تثبيت می كند، جنبه نفی غير خود را نيز دارد و باطل را می زدايد; وازاينجا روشن می شود كه اگر چيزی بتواند خود را تثبيت كند، ولی جنبه نفی وباطل زدايی نداشته باشد، حق نيست; بلكه باطلی است در پوشش حق.

نقش مردم در حكومت اسلامی

جامعه ای می تواند قيام به حق داشته باشد كه زيربنای آن، اعتقاد عميق به معارف الهی باشد نه اقتصاد يا ديگر شؤون مادی; زيرا در اين صورت، هدف قيام مردم، ارضاء هوای نفس يا رفاه مادی خواهد بود نه برقراری قسط و عدل و قانون الهی.

قيامی حق است كه تنها برای خدای حق محض و اعتلاء كلمة الله باشد: «كلمة الله هی العليا» (20) ; چون فقط خداوند حق است و حق، تنها از اوست و هر چه جز او باطل است: «الحق من ربك » (21) .

همان گونه كه مكتب حق، به صورت قرآن كريم و سنت معصومين(عليهم السلام) تبلوريافته و بر تمام مكاتب و قوانين جهان پيروز خواهد شد و حكومتش جهانی خواهد گشت، ملتی پيروز می گردد كه اولا در شناخت حق، «محقق » باشد و ثانيا در مقام عمل به حق، «متحقق » گردد و جامه حق بر تن بپوشد و ثالثا همانند خود دين، دارای انسجام و اتحاد و هماهنگی بوده، از اختلاف و نزاع و درگيری مصون باشد; چنانكه خدای سبحان درباره معجزه ختميه قرآن می فرمايد: «ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (22)

اگر اين قرآن از غير خداوند باشد، لازمه قطعی اش اختلاف و تناقض درونی است; در حالی كه اكنون هيچ گونه اختلاف و ناهمگونی درونی ندارد; زيرا بر محور حق، و نازل شده از سوی خداوند است.

بنابراين، «اتحاد» از مهمترين علل پيروزی است و مقصود از آن، صرف گردهمايی صوری و حضور در صحنه نيست، بلكه گذشته از اجتماعات صوری و ظاهری، لازم است دل ها به هم مرتبط و جان ها با يكديگر منسجم باشند(متحد جان های مردان خدا) و اين اتحاد، وقتی دائمی و بی نقص خواهد بود كه بر محور ماديات نباشد، بلكه برای رضای خدا و بر محور حق قرار گيرد.

مسائل مادی، نه تنها آرامش و انسجام نمی آورند، بلكه دير يا زود، مايه تشتت و پراكندگی و نابرابری خواهند بود.

از اين رهگذر، قرآن كريم، پيوند و انسجام دل ها را در اختيار خداوند دل آفرين دانسته، درباره اتحاد و الفت مؤمنين خطاب به پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم می فرمايد: «والف بين قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم ولكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم » (23) ; يعنی پروردگار متعال، ميان دل های آنان الفت برقرار كرد; تو اگر تمام ذخاير زمين را هزينه می كردی تا ميان دل های آنان انس و الفت ايجاد كنی، نمی توانستی; وليكن خداوند ميان آنان الفت برقرار نمود; تحقيقا خدای متعال، عزيز و حكيم است.

منافع مادی و ذخائر و هر چند به دست بابركت رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم تقسيم گردد و هر چند توسط تقوای مجسم و عدل ممثل، عادلانه توزيع شود، باز هم زمينه شقاق فراهم است و الفت معهود در آيه حاصل نمی شود.

حاكميت دين حق و نظام اسلامی، همانند هر نظام ديگری، با آرزوها تحقق نمی پذيرد، بلكه حضور مردم و اتحاد آنان بر محور حق را می طلبد. مردم، با پذيرش دين اولا و پذيرش ولايت حاكم اسلامی ثانيا، دين خدا را در جامعه متحقق می سازند و چنين مردمی اگر چه اندك باشند، خداوند نصر خود را به آنان می رساند و در جنگ با بيگانگان، همه معادلات رياضی و سياسی و نظامی را برهم می زند: «كم من فئه قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله » (24)

انبياء الهی كه با عده ای خاص قيام كردند، با اينكه فاقد همه امكانات مادی بودند و دشمنان آنان از همه امكانات مادی برخوردار بودند، چون مؤمنين به قدر ميسور، به دستور خدا عمل می كردند، خداوند سلاطين ستم و باطل را نابود می ساخت; عده ای از آنان را به صورت: «فاخذناه وجنوده فنبذناهم فی اليم » (25) گروهی را: «فخسفنا به وبداره الارض » (26) و برخی را: «سخرها عليهم سبع ليال وثمانية اياما حسوما» (27) و جمعی ديگر را با ساير جنود الهی از ميان برد.

پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم و مسلمانان، از كمترين امكانات جنگی و مادی برخوردار بودند، ولی در همان جنگ های نابرابر، خداوند آنان را ياری كرد و اكنون نيز كه انقلاب اسلامی حكومتی دينی برپا كرده است، اگر مردم در صحنه نباشند و حضور جدی نداشته باشند، حتی اگر رهبر آنان در حد وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) باشد، نظام اسلامی سقوط می كند.

رهبری مانند علی بن ابی طالب(عليه السلام) كه جز شخص پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم، هيچ كس در روی زمين به عظمت علمی و عملی آن حضرت نمی رسد و از نظر شجاعت و سلحشوری و سياست نظامی نيز بی همانند است و پيروزی بيشتر جبهه ها به عهده آن حضرت بود، وقتی كه مردم با او هماهنگ نباشند و او را نپذيرند، هرگز پيروز نمی شود.

در سوره مباركه «نور»، درباره حضور مردم آمده است: «انما المؤمنون الذين امنوا بالله ورسوله واذا كانوا معه علی امر جامع لم يذهبوا حتی يستاذنوه ان الذين يستاذنوك اؤلئك الذين يؤمنون بالله ورسوله » (28) ; يعنی مؤمنان واقعی كسانی هستند كه گذشته از ايمان به خدا و پيامبر، در مسائل اجتماعی نيز رهبران الهی خود را رها نكنند و در اين زمينه، از جهت ملاك حكم، تفاوتی ميان آنكه رهبر، پيامبر باشد يا امام معصوم يا جانشينان آنان در عصر غيبت، وجود ندارد.

بنابراين، حكومت اسلامی هيچ گاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمی شود و تفاوت اساسی حكومت اسلامی با حكومت های جابر در همين است كه حكومت اسلامی، حكومتی مردمی است و بر پايه زور و جبر نيست، بلكه بر اساس عشق و علاقه مردم به دين و حاكم اسلامی صورت می پذيرد و هر چه مردم از اخلاق و معارف دينی بهره مندتر باشند و هر چه احكام دينی را بيشتر عمل كنند و هر چه از اتحاد و همبستگی و الفت الهی برخورداری بيشتری داشته باشند، حكومت اسلامی نيز استوارتر و در رسيدن به اهدافش موفق تر است و هيچ گاه نبايد تصور نمود كه اگر مردم با حكومت اسلامی نباشند و اگر مؤمنان راستين كمر همت نبندند، خداوند حكومت اسلامی را برپا می دارد.

بايد دانست كه نعمت الهی و فيض و نصرت خداوند، وقتی به ملتی می رسد كه خود آنان خواهان سعادت خويش باشند و به ياری دين خدا بشتابند: «ان الله لا يغير ما بقوم حتی يغيروا ما بانفسهم » (29) و نيز خداوند، نعمت حكومت شايسته اسلامی را از ملتی بی جهت نمی گيرد، مگر آنكه خود آنان در حفظ و حراستش كوتاهی كنند: «بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علی قوم حتی يغيروا ما بانفسهم » (30) .

مردم در جامعه الحادی

شكل گيری يك جامعه، به اهداف و اصول و خط مشی نياز دارد و ماهيت هر جامعه ای، در ارتباط مستقيم با جهان بينی جاری در آن جامعه است و از اينرو، جوامع را می توان به دو دسته الهی و الحادی تقسيم نمود.

عده ای معتقدند كه جهان هستی در همين طبيعت محسوس و مادی خلاصه می شود و انسان نيز كه جزئی از اين مجموعه است، سرنوشتی جز ميلاد و سرگذشتی جز مرگ ندارد; انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه می شود و همه موجودات جهان، در يك روز موجود و در روز ديگر نابود می گردند و پيش از ميلاد و پس از مرگ، چيزی نبوده و نخواهد بود; مگر تطورات و تحولات ماده; انسان پس از مرگ خواهد پوسيد و طبيعت، با خاك بدن او همان خواهد كرد كه با ديگر موجودات نباتی و حيوانی می كند.

بر اساس اين «جهان احساسی »، خوبی و بدی انسان و رفتار او هيچ نقشی در آينده اش ندارد و لذا در زندگی دنيايی به لحاظ عقائد، اخلاق و اعمال فردی، نيازمند قانون نيست و از جهات ياد شده، بی قيد و رهاست; مگر آنكه طبيعت و زندگی طبيعی به ناچار او را محدود سازد. او آزاد است تا در حيطه مسائل شخصی، با بدن خود، به دلخواه رفتار كند و در استفاده از منابع و مواهب طبيعی، هر گونه كه می خواهد بهره مند باشد. شعار چنين افرادی، همان «نان، مسكن، رهايی » است; يعنی سه چيزی كه حيوانات نيز نيازمند آن هستند.

اما از آنجا كه بی قيدی و رهايی همه افراد در آنچه می خواهند امكان پذير نيست، ناچارند كه در زندگی گروهی خود، قانونی داشته باشند تا به آزادی های بی حد و حصر آنان قيدی بزند و كيفيت برخورداری بدون مزاحمت هر يك آنان از طبيعت را مشخص نمايد; قانون جزايی هم بايد باشد كه متخلفان و متجاوزان را تنبيه و مجازات كند تا توازن طبيعی اجتماع از هم نپاشد.

در چنين جامعه ای كه خدامداری، ارزش گرايی، و فضيلت خواهی، نامفهوم و نادرست است، هر كس كه زمام قانونگذاری را در ست بگيرد، به نفع و سود مادی و شخصی خود و بستگان خونی و نژادی خود قانونگذاری می كند و اگر فرضا در جامعه ای اينچنين، با حضور اكثريت و مانند آن، قانونی نسبتا متعادل و عمومی جعل شود، در مقام اجرای اين قانون كه از اهميت بيشتری برخوردار است، هيچ ضمانت اخلاقی و درونی برای اجرای قانون وجود ندارد;

زيرا كسی كه جهانبينی اش، «ان هی الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا» (31) است و خواسته ای جز لذت و رهايی بی حد و حصر ندارد، چرا خود را مقيد به اجرای درست قوانين بداند و چرا دست از امكانات فراوانی بردارد كه در سايه قدرت و اجرای نادرست قوانين می تواند بدست آورد؟ چرا لذت نقد را رها كند و چرا به حقوق ديگران تجاوز نكند؟

سيستم های قضايی و قوانين جزائی نيز هيچ گاه نتوانسته اند به تنهايی مانع تعدی و تجاوز مردم و تخلف زمامداران شوند و بهترين شاهد زنده، جوامع غربی امروز است كه در اوج پيشرفت صنعتی و علوم تجربی، از بيماری های روانی و سوءاستفاده های فراوان از قدرت و حكومت، در حال اغماست و به خط پايانی خود نزديك گشته است.

مساله علاقه به وطن و خوشنامی پس از مرگ نيز نزد چنين جوامعی، يك امر عاطفی و احساسی است. اگر كسی هوش متوسطی داشته باشد و دارای اين بينش الحادی باشد كه پس از مرگ، حيات ديگری نخواهد بود و او نيز رنج و لذتی نخواهد داشت، برای پس از مرگش هيچ كاری انجام نمی دهد و فقط به فكر لذت نقد و حاضر است.

البته ممكن است جوان يا نوجوانی را خام كنند و به او بگويند پس از مرگ تو، با پوستر و عكس، با مجلس گراميداشت و با...، خاطره و نام و ياد تو را زنده نگه می داريم، ولی وقتی او بالغ شد و اندكی فكر كرد و به گمان باطل خود، فهميد كه مرگ نابودی مطلق است و برای انسان مرده و معدوم، هيچ فرقی نمی كند كه همه عالم در سوگ او بنشينند يا برای او شادمان باشند; او جز در موارد اجبار، هرگز تن به قانون نمی دهد و هرگز به اجرای درست قانون نمی پردازد; اگر چه آن قانون، بر اساس قسط و عدل تدوين شده باشد و تضمين كننده منافع همگان باشد.

جامعه الهی و مردم خدامدار

«جامعه الهی »، بر «جهان بينی الهی » استوار است كه می گويد: جهان و انسان را خدا آفريده و انسان، سرگذشت فراوانی داشته و عوالمی را در پيش رو دارد و هرگز با مرگ از بين نمی رود و چگونگی حيات و زندگی جاويد او در آينده، بستگی تام به حيات دنيايی و چگونگی رفتار و اخلاق و عقايد اودراين دنيا دارد.انسان ازخداست وبه خداوند بازگشت می كند:«انا لله وانا اليه راجعون » (32) .

يك انسان الهی، اگر تنها نيز زندگی كند، نيازمند قانونی برای نحوه زندگی و تامين سعادت اخروی است. در نظام الحادی، جامعه، مقدم بر قانون است; زيرا قانون، مولود تفكر انديشوران جامعه می باشد; ولی در نظام الهی و اسلامی، قانون، مقدم بر جامعه است; زيرا از ناحيه خدای سبحان و برای تامين سعادت جامعه نازل شده است و بر همين اساس، خداوند، اولين انسان يعنی حضرت آدم(عليه السلام) را فردی باقانون و دارای نبوت آفريد تا هيچ گاه هيچ بشری بدون قانون سعادت بخش نباشد.

در روايتی از حضرت صادق(عليه السلام) كه در كتاب علل الشرايع وبحارالانوار نقل شده، آمده است كه اگر بيش از دو نفر در جهان نباشد، بدون شك يكی از آن دو، امام و حجت خداوند خواهد بود و آخر كسی كه درجهان می ميرد، شخص امام است; زيرا اگر امام در روی زمين نباشد، می توان بر خداوند احتجاج كرد كه چرا مرا بدون جت خود وانهادی. «قال ابوعبدالله(عليه السلام): لو كان الناس رجلين لكان احدهما الامام وقال: ان اخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم علی الله عزوجل تركه بغير حجة » (33) .

انسان، مسافر الی الله است: «يا ايها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقيه » (34) ; پيوسته از داری به دار ديگر منتقل می شود و از مرحله ای به سوی مرحله ديگر در حركت است و همواره سير او با صيرورت درونی همراه است(نه مانند سير مكانی و اقليمی دنيا) و چنين صيرورتی ادامه دارد تا به لقاء خداوند نائل گردد و كسی كه چنين جهان بينی و اعتقادی دارد، وقتی كه با همفكران خود جامعه را تشكيل می دهد، هدفش اين نيست كه بر اساس «ان هی الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا» (35) ، از زهرت حيات دنيا، هر چه بيشتر بهره مند باشد و هر چه افزون تر از آن لذت برد، بلكه زندگی او بر مبنای «المال والبنون زينة الحيوة الدنيا والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا» (36) تنظيم شده و به دنبال باقيات صالحات و زندگی سعادتمندانه اخروی خود می باشد; هدف او، در عين تامين سعادت دنيا، «لقاء الله » است و اصول و مبانی حركتش و راه وصول به هدفش، همان است كه انبياء الهی از سوی خالق و پروردگارش آورده اند و خطامشی او نيز به استناد همين ره آورد آسمانی است.

در جامعه دينی و نظام الهی، قانونگذار، معصوم و مصون از جهل و خطاست; او منفعت طلب و سودجو نيست تا به سود فرد يا گروهی قانون وضع كند و در اين قانون، عرب و عجم فرقی ندارند: «ليس لعربي علی فضل » (37) ; سياه و سفيد و سرخ تفاوتی با يكديگر ندارند: «وارسلت الی الابيض والاسود والاحمر» (38) ; انسان ها مثل دندانه های شانه، يكسان و مساوی اند: «الناس سواء كاسنان المشط » (39) .

در حوزه اجرايی نيز مجريان نخستين اين قانون، انسان های وارسته و معصومند و در عصر غيبت نيز كارگزاران حكومت دينی، كسانی هستند كه انگيزه حفظ قانون و عمل به آن را دارند و آن انگيزه، از همان اعتقاد و اخلاق و عبادت ايشان برمی خيزد و اگر بر اساس غفلت يا تغافل، شخص دنياطلبی در جامه دينی درآمد و آخرت را با دنيا معامله كرد، مؤمنان متعهد چنين جامعه دينی، او را خلع جامه می كنند و از قلمرو كسوت پوشان اسلامی و پيش كسوتان دينی طرد می نمايند.

البته جهان ايده آلی كه هيچ نقص و گناهی در آن نباشد، فقط در بهشت است; چراكه همه اهل بهشت، معصومند: «لا لغو فيها ولا ثاثيم » (40) . در بهشت،نه تنهاكسی عمدا به حق ديگران تجاوز نمی كند،بلكه از روی سهووخطا نيز نسبت به سهم ديگران تعدی ندارد و عصمتی كه انبياء و اولياء(عليهم السلام) در دنيا دارند، مؤمنين، از سنخ همان عصمت را در بهشت دارند و با حفظ مراتب، همگی، عالم عادل و معصومند; آنان اهل تباهی نيستند.

رسيدن به چنين عالمی كه سراسر خوبی و پاكی و نور است، رايگان به دست نمی آيد. انسانی كه بخواهد در عالم دنيا زندگی كند و با انجام وظايف، به كمال اختياری خود برسد، بهترين راه معقول و ميسور وی آن است كه قانون جامعه و فرد را تنها از ذات اقدس خداوند دريافت كند و مجريان نخستين آن قانون، انسان های معصوم و خليفة الله باشند و پس از آنان، اسلام شناسان وارسته و عادل و با انگيزه الهی، قانون الهی را بفهمند و تفسير و اجرا كنند; البته چنين نظامی در دنيا، قهرا ضايعاتی نيز خواهد داشت، اما اين چنين نظام حق مداری، با حداقل ضايعات همراه است.

اسلام برای اينكه نظام الهی از هر گزندی محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملی موظف كرده است و اين گونه نيست كه مردم، فقط مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتی نداشته باشند. اسلام، مردم را ناظر حسن اجرای قانون دينی و الهی قرار داده و امر به معروف و نهی از منكر را بر همه واجب كرده است و حتی عده ای از فقيهان اماميه مانند مرحوم محقق حلی(رضوان الله عليه)، آن را بر همگان «واجب عينی » دانسته كه در هنگام قيام برخی برای انجام اين واجب، موضوع وجوب، نسبت به ديگران منتفی می شود (41) ; ولی معروف ميان فقيهان اسلامی اين است كه امر به معروف و نهی از منكر «واجب كفايی » است.

جايگاه «اكثريت » در نظام اسلامی

شعار اسلام، با شعار حكومت های بشری و به ويژه غربی، متفاوت است. شعار دين و حكومت اسلامی، پيروی از حق است و شعار حكومت های بشری و دموكراسی، پيروی از «اكثريت ». محور و معيار نظام اسلامی حق است و در اين نظام، هر حقی از ذات اقدس اله كه حق محض است سرچشمه می گيرد: «الحق من ربك » (42) ; هر گونه حقی كه در طبيعت يا نظام جامعه محقق می شود، از او نشات می گيرد و حتی آن كس كه پيام آور وحی الهی است، او نيز منشا حق نيست، بلكه خود او، پيرو حق است و حق هيچ دخل و تصرفی در وحی و قانون الهی را ندارد.

خدای سبحان درباره قرآن كريم و رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم می فرمايد: «انه لقول رسول كريم(ع) وما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون(ع) ولا بقول كاهن قليلا ما تذكرون(ع) تنزيل من رب العالمين ولو تقول علينا بعض الاقاويل(ع) لاخذنا منه باليمين(ع) ثم لقطعنا منه الوتين » (43) ; فرمود اين قرآن، قول رسول كريم است و نه گفته شاعر و نه گفته كاهن; بلكه از سوی رب العالمين نازل گشته و اگر او(رسول كريم) سخنی را به دروغ بر ما می بست، او را با قدرت می گرفتيم و رگ قلب و حياتش را قطع می كرديم.

خدای سبحان در سوره مباركه «نجم » بر اين نكته تصريح می كند كه نطق و گويش و كلام پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم، نطق و كلام خداست و هر آنچه كه می گويد، عين وحی و واقعيت است وهيچ گاه از روی هوا وهوس سخن نمی گويد: «وما ينطق عن الهوی(ع) ان هو الا وحی يوحی » (44) .

البته در نظام اسلامی، در بعضی موارد و مراحل، «اكثريت » معتبر است و جايگاه خاص خود را دارد كه همان مقام «تشخيص حق » است نه «تثبيت حق »; يعنی حق را وحی الهی تبيين و تثبيت می كند و در مقام اجرای حق، رای اكثريت كارساز است و گاهی در مواردی كه تشخيص حق دشوار باشد و صاحب نظران با يكديگر اختلاف نظر داشته باشند، رای اكثريت معيار است.

منكران وحی و نبوت، با رای اكثريت، اصل حق را ثابت می كنند; زيرا در نظر آنان، حق همان چيزی است كه اكثر مردم به آن رای بدهند، اما اسلام می گويد «حق » آن است كه از راه وحی ثابت شده است، ولی در هنگام روشن نبودن آن، اگر اكثر انديشمندان و عالمان دين گفتند كه اين مطلب سخن دين است، تشخيص آنان بر تشخيص اقليت مقدم است.

تفاوت اساسی اكثريت در نظام دموكراسی با اكثريت در نظام اسلامی در اين است كه در حكومت اسلامی، حق و قانون، پيش از اكثريت و مقدم بر آن است و اكثريت، «كاشف حق » است نه مولد و به وجودآورنده آن; ولی در نظام دموكراسی و غيردينی، اكثريت، پيش از حق و قانون، و به وجودآورنده آن است. اكنون در نظام جمهوری اسلامی، رای اكثريت مجلس شورای اسلامی و اكثريت شورای نگهبان و اكثريت مجلس خبرگان معتبر است و در هر جايی كه كار با شورا انجام گيرد، همين گونه است.

جايگاه دوم اكثريت در اسلام، مقام عمل و اجراست; به اين معنا كه رای اكثريت مردم، در كارهای اجرايی خودشان معتبر است. مردمی كه در بخش قانونگذاری و در حوزه نبوت و امامت معصوم و در بخش حاكميت و ولايت و رهبری پذيرای حق می باشند (45) ، در مسائل اجرايی، تشخيص شان حجت است و با حضور و رای آزادانه و انديشمندانه، در سرنوشت خود سهيم هستند و برای رفع مشكلات و تامين نيازهای خود، افرادی را به عنون وكيل انتخاب می نمايند و به مجلس شورای اسلامی يا به مجلس خبرگان و مانند آن می فرستند.

بنابراين، در نظام دينی و اسلامی، دو نوع رای اكثريت محترم و معتبر است; يكی در مقام اجراء و عمل، و ديگری در مقام تشخيص قانون الهی كه توسط وحی و دين ارائه گرديده است; كسانی كه خود توانايی تشخيص قانون دينی را ندارند، قانون شناسان را با رای اكثريت تعيين می كنند و قانون شناسان، با رای اكثريت خود، قانون الهی را می شناسند.

نظام دموكراسی غرب

به جنايت ها و فجايعی كه در درون نظام غربی صورت می گيرد كاری نداريم; با صرف نظر از آن، خوبی يك نظام، در اين نيست كه به مردم خود ستم نكند، ولی تمام توان خود را بر ضد كشورهای جهان سوم به كار برد.

كدام درنده ای از اين نظام غربی درنده تر است؟ اكنون تمام كشورهای جهان سوم، به سفره ارتزاق آنان تبديل شده است. جنگ جهانی اول و دوم و كشتار بی رحمانه ميليون ها انسان، ثمره نظام های سلطه غربی است.

ممكن است يك حاكم غربی، در داخل كشور خود به شهروندانش تهاجم نكند يا يك سارق حرفه ای، كالای مغازه غربی ديگر را به سرقت نبرد، اما همه تهاجم هايی كه به منابع جهان سوم شده، به دست آنان صورت گرفته است.

دنيای غرب، اكنون به اين باور ناروا رسيده كه «آقای مردم دنيا»ست. اين باور، در نتيجه چند اصل است:

1- رشد جمعيت از حد گذشته است.

2- منابع طبيعی زمين و مواد غذايی و پوشاكی و ديگر ارزاق روی زمين برای همه كافی نيست. 

3- بر اساس تنازع بقاء داروينی، قدرتمندان بايد بمانند و بهره برند.

4- چون ما از ديگر مردم دنيا بهتر و قدرتمندتريم، پس ما بايد حق خود را بگيريم; اگر چه همه مردم كشورهای ديگر از گرسنگی بميرند.

غربی ها سنگين ترين پديده های خونين را صلح می نامند; جنگ خليج فارس را به عنوان صلح جهانی، به خاورميانه و بخشی از جهان سوم تحميل كردند. اگر كسی به مغازه يك شهروند آمريكايی تهاجم نكرد، ولی جهان سوم را به كام خود كشيد، اگر يك چاقو به شهروند خود نزد(كه می زند)، اما به وسيله بمب و موشك، هزاران انسان ديگر را به خاك و خون كشيد، آيا چنين تهاجمی تمدن است؟ آيا معيار تمدن اين است كه در داخل يك نظام، با هم بسازند، ولی هر گونه جنايتی را در مورد ديگران روا دارند؟ آيا جاهليت عصر رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم خطرناك تر بود يا جاهليت قرن بيستم؟

امروز تمام جهان در ضعف و فقر و گرسنگی به سر می برد و غربی ها باثروت های همين گرسنگان، مرفه شده اند و اين عمل را پيشرفت می دانند. اين فكر و عمل، بر اساس همان قانون جاهلی و قانون زورمدار جنگل كه قرآن كريم آن را نقل می كند: «قد افلح اليوم من استعلی » (46) می باشد نه براساس تمدن. اگر معيار تمدن، قسط و عدل و حق شناسی جامعه انسانی وحقوق بشر است، داخل و خارج كشور نبايد فرقی داشته باشد; اما غربی های خون ريز، به عنوان حفظ منافع و صنعت و تمدن، جهان سوم را بلعيده اند.

سرلشكرهای انگليسی، تا همين اواخر نيز به گاو يك گاوپرست هندی سلام نظامی می دادند و احترام می كردند تا هندو و بودايی و گاوپرست را در همان مرام باطل و در همان گمراهی و بی خبری نگه دارند و منافع و منابع آنان را همچنان چپاول كنند و اگر دستشان از درآمدهای ملی ديگران كوتاه نشد، برای براندازی نظام آنان از كودتا و مانند آن بهره می گيرند.

«حاكم اسلامی » كيست؟

در قرآن كريم، خدای تعالی به رسول الله(عليه افضل الصلوة والتحية) فرمود: «لتحكم بين الناس بما اراك الله » (47) ; تو مبعوث شده ای تا به عنوان حاكم در بين مردم حكومت كنی; اما نه بر ميل و اراده و فكر خود، نه به آنچه می بينی، بل به آنچه از وحی می يابی; آنچه را كه خدای تعالی به وسيله وحی به تو نشان داد، بر اساس همان حكومت كن و بس. چون جهان را الله آفريد، همان آفريننده بايد جهان را بپروراند كه او، «رب العالمين » است و تنها خداست كه ولی و حاكم بر انسان هاست و آنان را می پروراند و از راه وحی، مدبر و مربی انسان است.

خدای سبحان برای اينكه جامعه بشری را جز به دست وحی نسپارد، رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم را در سه مرحله، معصوم و مصون از خطا و لغزش قرار داد و او را به مردم معرفی نمود و آنگاه فرمود: تو وحی را بياب و از راه وحی بر مردم حكومت كن; يعنی بگذار وحی حكومت كند.

سه مرحله وحی عبارتند از: مرحله دريافت وحی، مرحله ضبط و نگهداری وحی، و مرحله ابلاغ و انشاء وحی. هيچ انسان عالمی با بيش از اين سه مرحله كار ندارد; اگر اشتباه می كند، در يكی از اين سه مرحله است و اگر مصون از لغزش است، باز در همين سه مرحله معصوم است.

مرحله اول:

در مرحله اول خطاب به رسولش فرمود: «نزل به الروح الامين(ع) علی قلبك » (48) ; فرشته امين، اين وحی را در قلب تو القا می كند و فرود می آورد و آن پيك وحی، هرگز اشتباه نمی كند و هرگز كم و زياد نمی كند و هر چه را يافت، با حفظ امانت و بدون تغيير، به تو می رساند و تو نيز آنچه را كه ما گفتيم در مقام لدن از نزد خداوند تلقی می كنی: «انك لتلقی القران من لدن حكيم عليم » (49) .

اگر انسان علمی را از سرچشمه زلالش و از نزد «الله » دريافت كند، درباره او می گويند: او «علم لدنی » دارد; يعنی علم او از نزد خداوند و بدون واسطه است و در اين صورت، ديگر جايی برای وهم و خيال و نسيان و شيطان نيست; در آن مقام بلند، نه شيطان می تواند شيطنت كند و نه سهو و نسيان و تغييری رخ می دهد.

مرحله دوم:

مرحله دوم، مقام ضبط و نگهداری و حفظ وحی است. اين مرحله را نيز قرآن كريم با عصمت رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم معرفی كرده است و می فرمايد: هر چه را كه رسول الله از خدا يافت، در حرم قلبش محفوظ است; حافظه روحش آن را درست نگهداری می كند; نه فراموش می كند نه كم و زياد: «سنقرئك فلا تنسی » (50) .

مرحله سوم:

مرحله سوم، مرحله ابلاغ شفهی وحی يا املاء كتبی آن است كه آن حضرت كلام الهی را می گويند و ديگران آن را می شنوند يا می نويسند. در اين باره ذات اقدس اله می فرمايد: «والنجم اذا هوی(ع) ما ضل صاحبكم وما غوی(ع) وما ينطق عن الهوی(ع) ان هو الا وحی يوحی » (51) ; يعنی هر آنچه كه رسول الله می گويد، وحی خدا است و هر چه وحی است همان را می گويد; نه چيزی را در مقام ابلاغ و املاء بر وحی می افزايد و نه چيزی از آن می كاهد; «وما هو علی الغيب بضنين » (52) 

رسول خدا، ضنين و بخيل نيست و بر وحی الهی ضنت و بخل نمی ورزد و لذا چيزی از آن را كتمان نمی كند. پس حرم لفظ و تكلم رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم نيز معصوم و مصون است.

وقتی از آن حضرت سؤال كردند: آيا ما در محضر شما هر چه را كه در محضر شما می شنويم، يادداشت كنيم؟ فرمود: آری. عرض كردند: گاهی شما در حال نشاط سخن می گوئيد و گاهی در حال غضب; آيا هر چه در اين حالات شنيديم، همه آنها را يادداشت كنيم؟ فرمود: «نعم فانی لا اقول فی ذلك كله الا الحق »; آری; هر چه را از من می شنويد يادداشت كنيد; زيرا اگر راضی ام، رضايم برای خداست و اگر غضبناكم، غضبم نيز برای خداست; نه حالت نشاط می تواند مرا از منطقه عصمت بيرون برد و نه حالت غضب می تواند مرا از مرز عصمت خارج سازد (53) .

بنابراين، برای آنكه وحی خداوند بر انسان ها و جامعه بشری حكومت كند، لازم است در صورت امكان، انسان كاملی كه خود وحی ممثل است حضور داشته باشد. جامعه برين، انسان كاملی می خواهد كه هرگز قلبش نخوابد و هرگز خيال گناه در جانش رخنه نكند و اين انسان كامل، جز معصوم نيست.

در حكومت وحی، رسول خدا نه تنها امتيازی بر ديگران ندارد، بلكه دارای وظائف برتری است كه اين دشواری وظيفه رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم، خود نشان دهنده حاكميت وحی است نه حاكميت شخص.

اگر خدای سبحان در احكام عبادی، بر مردم واجب كرده است كه پنج نماز بخوانند: «اقم الصلوة لدلوك الشمس الی غسق الليل وقران الفجر» (54) ، به رسولش می فرمايد تو شش نماز بخوان; بر تو، سحرخيزی و شب زنده داری نيز واجب است: «ومن الليل فتهجد به نافلة لك عسی ان يبعثك ربك مقاما محمودا» (55) ; تو شب زنده دار باش و مناجات شبانه را فراموش نكن تا پروردگارت تو را به «مقام محمود» برساند.

همچنين در بعد سياسی نيز كه بر مردم واجب نموده است با طاغوت بجنگند و با كفر و حكومت های جابر بستيزند، به رسول الله فرمود اگر احدی تو را ياری نكرد و هيچ فردی به ندای تو پاسخ نداد، تو به تنهايی موظف به قيام هستی: «فقاتل فی سبيل الله لا تكلف الا نفسك وحرض المؤمنين علی القتال » (56) ; مؤمنين را به جنگ و نبرد با طاغوت تشويق كن و اگر كسی تو را ياری نكرد، به تنهايی بايد وظيفه ات را انجام دهی.

بنابراين، وظيفه رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم، هم در جهاد اكبر مانند نماز شب و هم در جهاد اصغر، دشوارتر از ديگران می باشد.

حاكم اسلامی و ضرورت عصمت

برهان عقلی می گويد تنها كسی كه بالاصاله حق ولايت و سرپرستی انسان و جامعه بشری را دارد، خالق انسان و جهان است و از ميان انسان ها، آن كس می تواند جانشين خداوند باشد و از سوی او بر مردم حكومت كند كه در مقام علم و عمل عصمت داشته باشد; يعنی هيچ خطا و لغزشی از او در علم و عملش رخ ندهد و در اين صورت، علم و عملش مطابق و تابع علم و عمل خداوند خواهد بود.

خدای سبحان در قرآن كريم، ولايت بالاصاله و بالذات را منحصر در خود می سازد و می فرمايد: «فالله هو الولی » (57) ; تنها ولی بالذات و اصيل، الله است; البته در آيات ديگر، ولايت را به جانشينان راستين خود نسبت می دهد; زيرا آنان معصوم بوده، آنچه را كه می فهمند و انجام می دهند، همگی مستند به خدای سبحان است و در نتيجه، حاكميت آنان، حاكميت الهی است.

اين استدلال عقلی بر ضرورت عصمت واليان امور مسلمين را آيات قرآنی به صراحت تاييد می نمايد. در سوره «نساء» می فرمايد: «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولی الامر منكم فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله والرسول ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الاخر» (58)

يعنی ای كسانی كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر از خودتان را; و اگر در چيزی ميان شما نزاع درگرفت، آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد، اگر ايمان به خدا و آخرت داريد.

اين آيه كريمه، دارای سه بخش است: در بخش اول كه فرمود: «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولی الامر منكم »، سخن از اطاعت سه مطاع(اطاعت شونده) است; خداوند تبارك و تعالی، رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم، و اولی الامر.

در بخش دوم آيه كه می فرمايد: «فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله والرسول »، سخن از مرجعيت دو مرجع يعنی خدا و رسولش به ميان آمده و در بخش سوم آيه كه فرمود: «ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الاخر»، تنها سخن از خداوند و ايمان به اوست و اين سير آيه نشان می دهد كه تثليث(سه گانگی) بخش اول، و تثنيه(دوگانگی) بخش دوم، در حقيقت به توحيد در عبادت و اطاعت بازمی گردد; يعنی هر اطاعتی كه از رسول خدا و اولی الامر می شود، بازگشتش به اطاعت از خداوند است; زيرا علم و عمل آنان، به دليل عصمتشان، به خداوند مستند است.

اما آنچه كه در اين آيه دلالت بر عصمت اولی الامر دارد، امر به اطاعت مطلق و بی قيد و شرط از آنان است. اگر ولی امر امت، معصوم نباشد و يا احتمال اشتباه در قول و فعل او او داده شود، هر چند كه عدالت او محرز و مسلم باشد، نمی توان مطلقا از او اطاعت كرد; زيرا عدالت، مانع عصيان عمدی است نه مانع سهو و نسيان.

كسی كه احتمال اشتباه علمی و عملی در كار او باشد، اطاعت از او، مقيد می شود به مواردی كه فرمان او مطابق با خواست و فرمان الهی باشد; چرا كه بر اساس دليل عقلی و بر مبنای آن روايت مشهور كه فريقين از رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق » (59) ، فرمان مخلوقی كه بر خلاف فرمان خالق و خداوند باشد، نادرست است و هيچ اعتباری ندارد.

پس به ناگزير بايد رفتار و گفتار چنين شخصی را با معيار و ميزانی سنجيد و در اين صورت، اين شخص نمی تواند مطاع و فرمانده مطلق باشد و جامعه انسانی نمی تواند در همه موارد از او اطاعت كند و حكم او تنها در مواردی اطاعت پذير است كه مطابق با معيار و ميزان باشد و از اينرو، مطاع مطلق، همان ميزان و معيار الهی خواهد بود.

آن ميزان، يقينا قرآن تنها نيست; زيرا الفاظ و ظواهر قرآن كريم می تواند در معرض هجوم سليقه های اشخاص قرار گيرد و بر اساس برداشت های گوناگون، آراء و تفسيرهای متفاوت داشته باشد.

پس ميزان در علم و عمل، «قرآن ناطق » است كه علاوه بر واجد بودن حقايق قرآنی، ذو وجوه نيست و كردار و گفتار و سيرت و سكوت وی، به صراحت و روشنی، معيار انديشه ها و رفتارهاست و تنها شخصی كه دارای اين ويژگی می باشد، از او به «معصوم » تعبير می شود و بايد به نحو مطلق مورد اطاعت قرار گيرد و به همين دليل، اطاعت مطلق از نبی اكرم صلی الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين(عليهم السلام)، از عصمت آن ذوات مقدسه است; هر چند كه عصمت آنان، پرتوی از «عصمت بالاصاله وبالذات » حضرت حق است و به همين دليل، عصمت ايشان را «عصمت بالتبع وبالعرض » می گويند.

فلسفه و اهداف حكومت اسلامی

مهم ترين هدفی كه حكومت اسلامی به همراه دارد، دو چيز است: اول، انسان ها را به سوی «خليفة الله » شدن راهنمايی كردن و مقدمات سير و سلوك آنان را فراهم نمودن و دوم، كشور اسلامی را «مدينه فاضله » ساختن، مبادی تمدن راستين را مهيا نمودن، و اصول حاكم بر روابط داخلی و خارجی را تبيين كردن.

نصوص دينی، اعم از آيات قرآن و متون احاديث و نيز سيره معصومين و پيشوايان الهی، گرچه حاوی معارف فراوان و نكات آموزنده زيادی است، ليكن عصاره همه آنها همين دو ركن ياد شده است.

همان گونه كه نظام داخلی انسان را روح و جسم او می سازد ولی اصالت از آن روح است و بدن پيرو روح می باشد و سلامت و رعايت اصول طبی وی، برای تامين سلامت روح از گزند عقائد سوء و آسيب اخلاقی ناروا و حفظ از زيان رفتار ناپسند است، تامين «مدينه فاضله » نيز برای پرورش انسان هايی است كه در جهت «خليفة الله » گشتن گام برمی دارند و اصالت در بين دو ركن ياد شده، همانا از آن خلافت الهی است; زيرا بدن هر چند سالم باشد، پس از مدتی می ميرد و می پوسد ولی روح، همچنان زنده و پاينده است.

همچنين، مدينه فاضله، هر چند از تمدن والا برخوردار باشد، پس از مدتی ويران می گردد، ولی «خليفة الله » كه همان انسان كامل است، از گزند هر گونه زوال مصون است. بنابراين، مدينه فاضله، به منزله بدن است و خليفة الله، به مثابه روح آن; و همان گونه كه بر اساس اصالت روح، بدن را روح سالم می سازد، بنابر اصالت «خليفة الله »، مدينه فاضله را انسان كامل تاسيس و تامين می نمايد.

لازمه خلافت الهی آن است كه انسان كامل يعنی خليفة الله، همه كمال های مستخلف عنه را كه خداوند جهان است، به اندازه سعه هستی خود فراهم نموده و در همه آن كمال های وجود، مظهر خداوند سبحان قرار گيرد و بنابراين، آنچه به نام قسط و عدل و نظاير آن به عنوان اهداف حكومت اسلامی ياد می شود، اگر چه كمال به شمار می آيند، ليكن همه آنها جزء فروعات كمال اصلی اند; زيرا انسان متعالی كه خليفه خداست، مصدر همه آن كمال ها خواهد بود; چرا كه خلافت خداوند مستلزم آن است كه خليفه وی، مظهر همه آنچه كه در تامين سعادت ابد سهيم است و در تدبير جوامع بشری نقش سازنده دارد باشد.

نورانی گشتن، هدف عالی حكومت

قرآن كريم در آغاز سوره ابراهيم(عليه السلام)، هدف نزول قرآن را كه همان هدف والای رسالت و غرض اصيل حكومت اسلامی می باشد، چنين ترسيم می نمايد: «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزيز الحميد» (60) ; قرآن كتابی است كه ما آن را به سوی تو فروفرستاديم تا مردم را از هر تيرگی و تاريكی برهانی و آنان را به نور برسانی; البته اين رهانيدن از ظلمت ها و رساندن به نور، به دستور و اجازه پروردگار آنان می باشد و راه نورانی شدن مردم، همانا پيمودن راه راست خداوند عزيز و نفوذناپذير و پيروز بر هر چيز است; كه آن خداوند، عزيز حميد و شايسته هر گونه ثناست.

دوری از خداوند كه «هستی محض » و «كمال صرف » است، تيرگی است و جدايی از او كه نور تام است، جز تاريكی نيست و تنها مبدئی كه توان بيرون آوردن انسان از تيرگی و رهاندن او از تاريكی را دارد، همانا «نور بالذات » و خداوندی است كه نور آسمان ها و زمين می باشد و از اينرو، در آية االكرسی، ولايت اين امر را فقط به خود نسبت داده، چنين فرمود: «الله ولی الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الی النور» (61) و اگر در آيه مورد بحث، نورانی ساختن مردم را به رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم اسناد داد، برای اين است كه انسان كامل، خليفه خداست و خليفه، كار مستخلف عنه را انجام می دهد و چون انجام اين كار توسط آن حضرت از راه خلافت و نيابت است نه اصالت، لذا در آيه مزبور اخراج از ظلمت ها به سوی نور، به اذن خدا مقيد شده است.

غرض آنكه; هدف والای رسالت و نزول وحی كه همان حكومت الهی است، نورانی نمودن جامعه انسانی است و انسان نورانی، از گزند تيرگی هوا و آسيب تاريكی هوس مصون، و از وسوسه و دسيسه و مغالطه، محفوظ خواهد بود و چنين انسانی كه از جهت انديشه، از تباهی توهم و تخيل و هر گونه مغالطه آزاد است و از جهت عمل، از آلودگی هر گونه شهوت و غضب پاك می باشد، شايسته خلافت خداست.

بنابراين، هدف مهم تاسيس نظام اسلامی مبتنی بر وحی و نبوت، همانا خليفة الله شدن انسان است و در چنين جامعه ای، خطمشی انسان نورانی بسيار روشن می باشد و او با نور الهی كه بهره وی گشته حركت می كند و زندگی می نمايد; چنانكه خداوند فرمود: «وجعلنا له نورا يمشی به فی الناس » (62) ; «ويجعل لكم نورا تمشون به » (63) .

سيره آموزنده انسان نورانی آن است كه در عين رعايت ادب و پاسداری از حرمت انسانيت ديگران، هيچ انسانی را شايسته ستايش و پرستش نمی داند و نيز در عين زيبا ديدن نظام كيهانی و تحسين سراسر گيتی، هيچ موجود سپهری يا زمينی را شايسته تكريم عبادی ندانسته، برای آن قداست پرستش قائل نيست و بلكه تمام عالم و آدم را نشانه خدای بی نشان دانسته، برای آنها ارزشی بيش از نشانه بودن معتقد نيست; چنانكه انسان كامل يعنی حضرت علی بن ابی طالب(عليه السلام) در معرفی اين گونه از انسان های نورانی چنين می فرمايد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم » (64) .

خاصيت «نور» آن است كه هر چيز را آن گونه كه هست ارائه می نمايد و نور توحيد، انسان كامل را چنان بينا می نمايد كه خداوند عظيم را به عظمت می نگرد و قهرا همه اشياء كه مخلوق خدايند، در ساحت جلال الهی كوچك خواهند بود. از اينرو، هر چيزی غير از خدا، از ديدگاه عارف كوچك شمرده می شود.

حضرت علی بن ابی طالب(عليه السلام) در اين باره فرموده اند: «عظم الخالق عندك يصغر المخلوق في عينك » (65) ; يعنی بزرگی خالق در نزد تو، كوچك می سازد مخلوق را در چشم تو. و اين بينش صائب نيز به نور خداوند است كه بهره پرهيزگاران می گردد: «من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن ونورا من الظلم » (66) .

نكته ديگری كه توجه به آن لازم می باشد اين است كه نه تنها قرآن كريم عامل نورانی شدن انسان هاست، بلكه تنها مبدا نوربخش، همانا حكومت اسلامی در پرتو قرآن است و كسی كه از آن محروم باشد، هيچ نوری نخواهد داشت; چه اينكه خداوند فرمود: «ومن لم يجعل الله له نورا فما له من نور» (67) ; زيرا «بر اهرمن نتابد اسرار اسم اعظم ».

هدف متوسط حكومت اسلامی

چون «اسلام » تنها دين الهی است: «ان الدين عند الله الاسلام » (68) و هيچ دينی غير از آن مرضی و مقبول خداوند نيست: «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فی الاخرة من الخاسرين » (69) ، بنابراين، تنها ره آورد همه پيامبران الهی همانا اسلام بوده و حكومت آنان نيز اسلامی بوده و می باشد و اهداف فراوان آن، در جای جای قرآن كريم آمده است.

در سوره «حديد» كه هدف «نبوت عامه » را بازگو می كند، چنين می فرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد» (70) ; يعنی ما پيامبران را با معجزه و ادله قاطع و گويا فرستاديم و با آنان كتاب آسمانی را كه دربردارنده مجموعه عقايد، اخلاق، و قوانين عملی است، نازل نموديم تا مردم به عدل و داد قيام نموده، به جور و ستم قصور نكنند و آهن را كه در راس نيروی شديد و عامل هراس بيگانگان است، فروفرستاديم كه طاغيان و رهزنان به آن دفع شوند و از حريم قسط و عدل و قانون الهی دفاع گردد.

در اين آيه، هدف عمومی همه پيام آوران و زمامداران حكومت اسلامی در طول تاريخ، همان قسط و عدل جامعه شمرده شد، ليكن همان گونه كه قبلا اشاره شد، رعايت حقوق فرد و جامعه و تامين همه مظاهر تمدن، از فروعات نورانی شدن افراد آن جامعه می باشد;

زيرا «خليفة الله» كه انسان نورانی است، به يقين حقوق ديگران را رعايت می كند و از آنان حمايت می نمايد. پس آنچه در اين آيه به عنوان هدف حكومت رهبران الهی ياد شده، يك «هدف متوسط » است نه هدف نهايی. «هدف نهايی » همان است كه قبلا بيان شد و آن، خليفة الله شدن انسان كامل است كه نه تنها معلم انسان ها می باشد و آنان را از كتاب و حكمت خدا آگاه می نمايد و نفوس آنان را تهذيب می كند، فرشتگان را نيز از اسرار اسماء الهی آگاه كرده، حقايق آنها را به ملائكه تعليم می دهد و لذا قلمرو خلافت او، فقط موجودهای زمينی نيستند، بلكه موجودهای آسمانی نيز از فيض خلافت او بهره می برند; اگر چه جسم وی در زمين به سر می برد.

خلافت و حكومت داود(ع)

گرچه برهان عقلی و تحليل قرآنی، دليلی كافی بر آن است كه هدف اصيل حكومت اسلامی، همان خليفة الله شدن انسان و قيام به قسط و عدل در پرتو آن است، ليكن ارائه برخی از شواهد قرآنی، مايه طمانينه بيشتر خواهد شد.

قرآن كريم حضرت داود پيامبر(عليه السلام) را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خويش معرفی نمود: «وقتل داود جالوت » (71) و او را از كتابی به نام «زبور» برخوردار می داند: «واتينا داود زبورا» (72) ; وی را پيشوای اهل تسبيح دانسته، كوه ها و پرندگان را همنوا با او، تسبيح گوی خدا می شمارد: «وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير» (73) و او را همچون پسرش، حضرت سليمان(عليه السلام)، از علم خاص الهی متنعم می داند: «ولقد اتينا داود وسليمان علما» (74) و از منطق و زبان پرندگان آگاه می شمارد: «وورث سليمان داود وقال يا ايها الناس علمنا منطق الطير» (75) و او را صاحب قدرت معنوی، و اهل «اوب » و رجوع مكرر به درگاه خدا معرفی می نمايد: «واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب » (76).

خدای سبحان آنگاه كه وی را به اوصاف راستين خليفة اللهی ستود و كمال های انسان نورانی را برای او اثبات نمود، فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فی الارض فاحكم بين الناس بالحق » (77) ; يعنی ای داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم; پس در ميان مردم بر اساس حق حكومت كن.

از اين كريمه روشن می شود كه رهبر جامعه اسلامی كه نمونه سالكان كوی كمال می باشد، خليفه خداست و خود به مقام منيع خلافت الهی نائل می گردد و آنگاه حكومت اسلامی را تشكيل می دهد و حاكميت قانون خدا را تحقق می بخشد و از فروع آن مقام، به عدل و داد حكم نمودن و حقوق متقابل انسان ها را رعايت كردن و از آنان حمايت نمودن است.

تا كنون بيان كوتاهی پيرامون هدف اول حكومت اسلامی ارائه شد و اما در بيان هدف دوم آن كه تاسيس مدينه فاضله است، نكاتی ارائه می گردد.

اوصاف مدينه فاضله

«مدينه فاضله » دارای اوصاف و شرايطی است كه بخشی از آن به محيط زيست برمی گردد و بخش ديگرش به ساكنان آن; اگر چه روشن است كه همه اوصاف مدينه فاضله، در سايه رشد علمی و ترقی عملی ساكنان هر مرز و بوم فراهم می گردد. اوصاف و شرايط مدينه فاضله بسيار است كه به برخی از آنها به نحو اختصار اشاره می شود.

ا- رشد فرهنگی

زمامدار حكومت اسلامی، عهده دار تامين علم و دانش شهروندان قلمرو حكومت خود می باشد و آياتی مانند «هو الذی بعث فی الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفی ضلال مبين » (78) ، بيانگر آن است.

مشكل اساسی جامعه در جاهليت جديد يا كهن، همانا ندانستن اصول «تمدن ناب » و يا عمل نكردن به آن در فرض دانستن است; يعنی جهالت و ضلالت، دو عامل قطعی انحطاط جامعه جاهلی است و مهمترين هدف حكومت اسلامی در بخش فرهنگ به معنای جامع، جهالت زدايی و ضلالت روبی است تا با برطرف شدن جهل و نادانی، علم و كتاب و حكمت جايگزين آن گردد و با برطرف گشتن ضلالت و گمراهی اخلاقی و انحراف عملی، تزكيه و تهذيب روح، جانشين شود و لذا در آيه مزبور و مانند آن كه اهداف و برنامه های زمامداران اسلامی مطرح می شود، جهل زدايی توسط تعليم، و ضلالت روبی توسط تزكيه، از شاخصه های اصلی آن قرار گرفته است و آيه مذكور، جامعه امی و نادان و بی سواد را به فراگيری دانش تشويق می كند تا از امی بودن برهند و به عالم و آگاه شدن برسند و نيز جامعه گمراه و تبهكار را به طهارت روح فرامی خواند تا از بزهكاری برهد و به پرهيزكاری و وارستگی باريابد; البته مردم آگاه و وارسته، توان تاسيس مدينه فاضله و حفظ آن را خواهند داشت.

ب- رشد اقتصادی

رهبران اسلامی، تبيين خطوط كلی مال در نظام اسلامی را به عهده دارند و قوانين الهی، گذشته از آنكه مردم را به كاشت، داشت، و برداشت در همه شؤون اقتصادی دعوت می نمايد و حلال بودن آن را در همه مراحل تحصيل مال، نگهداری مال، توزيع مال، و صرف و هزينه آن، ركن لازم يك اقتصاد سالم می داند،به مسائل اساسی ديگرآن نيزمی پردازد كه به برخی از آنها اشاره می شود.

اسلام، اصل مالكيت خصوصی را پذيرفته و آن را امضا نموده است و معنای آن اين است كه هر فردی در قياس با ديگر افراد، مالك دسترنج خود است و هيچ كس حق تصرف در آن را بدون اذن و رضای او ندارد; ولی اين نكته را نيز تصريح می نمايد كه در قياس با خداوند، هيچ كس مالك نيست، بلكه به منزله امين در نگهداری و نائب در تصرف می باشد و آياتی نظير «واتوهم من مال الله الذی اتاكم » (79) و «وانفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه » (80) ، گواه بر آن است و از اينرو، هيچ فردی حق ندارد بدون اذن و رضای خداوند، در مال به دست آورده خويش تصرف نمايد.

اسلام، مجموع مال ها را برای اداره شؤون مجموع انسان ها می داند; يعنی اصل مالكيت خصوصی نبايد مايه حرمان جامعه باشد و امت اسلامی را به دو گروه مالمند زراندوز و نيازمند تقسيم كند. اسلام، مال را به مثابه ستون فقرات جامعه انسانی و سبب قيام مردم می داند. فرد و يا گروهی كه فاقد مالند، از آن جهت فقيرند كه ستون فقرات اقتصادی آنان شكسته شده و توان قيام را از دست داده اند; زيرا «فقير» يعنی كسی كه مهره كمرش شكسته است و قدرت ايستادن و ايستادگی ندارد. از آنجا كه مال به منزله خون در عروق جامعه و ستون فقرات ملت محسوب می گردد، نبايد آن را در اختيار سفيه و بی خرد قرار داد كه مبادا در آن مسرفانه يا مترفانه تصرف كند و عامل قيام امت را به هدر دهد.

بيان قرآن درباره سه مطلب اخير چنين است: «ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التی جعل الله لكم قياما» (81) . در اين كريمه، خداوند سبحان، هم مال را به عموم جامعه نسبت می دهد: «اموالكم »، و هم آن را سبب قيام می داند: «التی جعل الله لكم قياما» و هم از قرار دادن آن در اختيار سفيه مانند كودك يا بالغ بی خرد، نهی می فرمايد: «ولا تؤتوا السفهاء».

اسلام، احتكار ثروت و اكتناز مال و ذخيره كردن آن را ممنوع می داند و اين عمل را به منزله ضبط خون در رگ بدن كه سبب فلج شدن ساير اعضاء می گردد، تلقی می كند و لذا جريان و حركت آن را لازم می شمرد. آياتی از قبيل «الذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فی سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم » (82) ، دليل بر منع ركود مال و گواه بر لزوم جريان آن در تمام اعضاء جامعه است.

اسلام جريان ناتمام مال و منحنی ناقص مسير آن را ممنوع، و جريان كامل و منحنی تام آن را لازم می داند; يعنی اجازه نمی دهد كه ثروت مملكت در دست گروهی خاص جاری باشد و هرگز به دست ديگران نرسد و بلكه فتوا می دهد كه لازم است دور آن كامل باشد تا به دست همگان برسد. آياتی مانند «كی لا يكون دولة بين الاغنياء منكم » (83) ، گواه بر اين سخن است.

گردش و تداول ثروت در دست گروهی خاص و حرمان توده جامعه از آن، به دو صورت ترسيم می شود كه هر يك از آن دو نارواست; يكی بر اساس نظام كاپيتال و سرمايه داری غرب، و ديگری بر پايه نظام دولت سالاری و مكتب ماركسيسم فروريخته شرق.

به هر تقدير، مال نبايد در اختيار اشخاص حقيقی خاص يا شخصيت های حقوقی مخصوص محصور باشد، بلكه بايد در تمام قشرهای جامعه جاری گردد و اين ره آورد اسلام، پايه و اساس «برين اقتصاد سالم » است كه از بين «فرث » سرمايه داری و «دم » دولت سالاری و ماركسيسم، «لبن » خالص و شير شفاف اقتصاد دينی را استنباط می كند تا از افراط اول و تفريط دوم رهائی يابيم و به هسته مركزی عدل اسلامی نائل شويم.

اسلام، جريان تام و منحنی كامل مال در دست توده مردم را كه از راه مشروع مانند تجارت با رضايت صورت گيرد می پسندد; يعنی راه اصلی انتقال مال و جريان عمومی آن، غير از راه ارث و بخشش و...، همانا راه تجارت با رضايت است و بنابراين، «تجارت بدون رضايت » يا «رضايت بدون تجارت »(مانند قمار و...)، راه مشروع تلقی نمی شود و آياتی نظير «يا ايها الذين امنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم » (84) ، دليل بر آن است.

آنچه از نظر اسلام درباره رشد اقتصادی بيان شد، در چند بند ذيل خلاصه می گردد:

1- اصل مالكيت انسان ها نسبت به يكديگر پذيرفته است، ولی تمام انسان ها سبت به خداوند، امين و نائبند نه مالك.
2- مجموع اموال، متعلق به مجموع انسان هاست.
3- مال، به منزله خون بدن و به مثابه ستون فقرات جامعه انسانی است.
4- قرار دادن مال در اختيار سفيه ممنوع است و صرف آن به نحو اسراف يا اتراف نارواست.
5- احتكار ثروت و اكتناز مال، ممنوع است و جريان آن لازم می باشد.
6- جريان ناقص مال، ممنوع می باشد و دور كامل آن لازم است.
7- جريان عمومی مال، گذشته از راه های پيش بينی شده در شرع مانند ارث و بخشش، همانا بر اساس تجارت با رضايت است.

ج- فرايند صحيح صنعتی

پيشوايان نظام اسلامی، عهده دار ترغيب به فراگيری كامل فرايند صحيح صنعتی و تعليم كيفيت بهره برداری از آن می باشند. قوانين الهی، ضمن ارائه خطوط كلی فراگيری آن، با نقل سيره آموزنده اسوه های تمدن و عصاره های مدينه فاضله، نحوه استفاده از مدرن ترين صنعت های هر عصر را به انسان های صالح سالك كوی سعادت می آموزند كه نموداری از آن بازگو می شود:

1- سليمان(عليه السلام) كه حكومت اسلامی را در پهنه وسيعی از زمين گسترش داد و به برخی از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند و كامياب شد، از امكانات فراوانی برخوردار بود و قرآن كريم نحوه استفاده او از وسائل صنعتی آن روزگار را چنين بازگو می كند:

«واسلنا له عين القطر» (85) ; ما برای او جشمه مس گداخته را سيل گونه روان ساختيم; «يعلمون له ما يشاء من محاريب وتماثيل وجفان كالجواب وقدروا راسيات اعملوا ال داود شكرا وقليل من عبادی الشكور» (86) . كارگزاران نظام اسلامی حضرت سليمان(عليه السلام)، هم در صنعت معماری بناهای بلند و قصرهای منيع می ساختند و هم در صنعت نقاشی و هنر، تمثال فرشتگان و پيامبران و صالحان را با زيبايی ترسيم می كردند تا ضمن تشويق به هنر و ارضای غريزه هنرجويی، روش بهره برداری درست را ارائه نمايند و اسوه ها را به صورت نقاشی، فراسوی مردم نصب كنند تا با مشاهده نقش، هنر بياموزند و با شهود منقوش، سعادت را تحصيل كنند

و نيز در صنعت فلزكاری، ظروف مورد نياز فردی و جمعی را می ساختند تا در كنار هنرآموزی، وسائل رفاهی را فراهم نمايند و آئين بهزيستی را در سايه تامين لوازم ضروری زندگی، بياموزند و از اينرو به ساختن ظرف های بزرگ و كاسه های عظيم و ديگ های رفيع و استوار می پرداختند و در عين حال كه نعمت صنعت را بجا صرف می كردند، به شكرگزاری خداوند منان مامور شدند; خداوندی كه هم نعمت مواد خام و معدنی را آفريد و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق كرد و هم نعمت صنعت و ساخت وساز وسائل سودمند را يادشان داد.

جريان ورود ملكه سبا به ساحت قدس سليمان(عليه السلام) و مشاهده قصر ظريف شيشه ای و پندار آب و بالا زدن پوشش پا، شاهد بر پيشرفت صنعت معماری، هنری، و صنعتی آن عصر است: «قيل لها ادخلی الصرح فلما راته حسبته لجة وكشفت عن ساقيها قال انه صرح ممرد من قوارير» (87) . 

2- حضرت داود كه پدر سليمان(عليهمالسلام) بود و زمينه حكومت اسلامی را با رهبری انقلاب و ستم زدائی از عصر خود آغاز كرد و از امكانات مناسبی متنعم بود، مامور شد كه از نعمت غيبی خداوند كه آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم كرده بود، صنعت زره بافی را ارائه كند و نظم هماهنگ بندها و حلقه های زره را رعايت نمايد. بيان قرآن مجيد در اين باره چنين است: «ولقد اتينا داود منا فضلا يا جبال اوبی معه والطير والنا له الحديد» (88) ; «ان اعمل سابغات وقدر فی السرد واعملوا صالحا» (89) ; «وعلمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون » (90) .

نكته قابل توجه آن است كه صنعت زره بافی، جزء علوم عملی و هنری است و قابل انتقال به غير می باشد و لذا قرآن كريم در اين باره به كلمه «تعليم » تعبير نمود، ولی نرم نمودن آهن همچون موم در دست، هرگز جزء علوم نظری يا عملی نيست; زيرا به كرامت روح ولی خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همين دليل قرآن در اين باره تعبير تعليم را به كار نبرد، بلكه به كلمه «النا» بسنده نمود تا روشن شود كه لين و نرم شدن آهن در دست داود(عليه السلام) با قدرت غيبی ميسور می شود; البته آهن را از ديرزمان با آتش نرم می كردند.

ليكن آن، جزء علوم عملی می باشد و امری عادی است نه خارق عادت; به خلاف اعجاز خارق العاده داود(عليه السلام).

3- نوح، شيخ الانبياء(عليه السلام) كه نه تنها در مساله وحی و نبوت، جزء پيشگامان كوی رسالت است، بلكه در جريان استفاده صحيح از علم صنعت، از پيش كسوتان به شمار می آيد و خداوند، هم تعليم كشتی سازی او را به عهده گرفت و هم توفيق و تاييد عملی آن را عهده دار شد كه قرآن كريم در اين باره چنين می فرمايد: «اصنع الفلك باعيننا ووحينا» (91) ; «فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا ووحينا» (92) .

خلاصه مطالب گذشته آنكه:

1) اصل فرايند صنعتی در حكومت اسلامی،ممدوح و مورد ترغيب است.
2) لزوم استفاده صحيح از آن، در سيره عملی زمامداران دينی بيان شده است.
3) مهم ترين بهره درست از صنايع پيشرفته هر عصر، عبارت است از تامين نيازهای علمی و عملی مردم آن عصر.
4) آنچه در قرآن ياد شد، جنبه «تمثيل » دارد نه «تعيين »; يعنی در قرآن، مثال بهره وری صحيح از صنعت بازگو شده نه آنكه استفاده درست از صنعت، منحصر در همين چند مورد باشد.
5) صنعت كشتی سازی نوح(عليه السلام) الگويی برای ساخت و پرداخت هر گونه وسائل نقلی دريايی و زيردريايی، اعم از وسيله نقل مسافر، بار و مانند آن و نيز وسايل نقلی زمينی و هوائی به طور عام می باشد; و صنعت زره بافی داود(عليه السلام)، الگويی برای ساختن هر گونه وسائل دفاعی است; خواه در برابر تير و مانند آن باشد و خواه در قبال سموم شيميايی و نظائر آن; و صنعت معماری و كارهای دستی و ظرائف هنری و ساختن ظروف فلزی سليمان(عليه السلام)، نمونه ای برای ساختن هر گونه لوازم زندگی است كه نيازمندی های فردی يا گروهی و همچنين نيازمندی های هنری و ادبی، به وسيله آن برطرف می گردد.

اكنون كه عصاره سيره رهبران حكومت اسلامی در نحوه بهره برداری از صنعت بازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنين در قرآن كريم نقل گرديده بيان شود. قرآن كريم اگر چه از نبوت او سخن نگفت، ولی روش پسنديده او را با برخورداری از همه وسائل مقدور آن عصر، به طور نسبی گزارش داد. او از تمام امكانات لازم بهره مند بوده و كارهای قابل توجهی انجام داده است.

يكی از آن كارهای شگفت انگيز، ساختن سد عظيم نفوذناپذير است كه بر اثر ارتفاع و صاف بودن، قابل فتح نبود و بر اثر استواری و استحكام، قابل نقب و سوراخ نمودن نبود; زيرا آن سد عظيم فلزی، از خاك، آجر، سنگ، سيمان، و مانند آنها ساخته نشد، بلكه از پاره های آهن و مس گداخته ساخته شد كه بيان قرآن مجيد در اين باره چنين است: «اتونی زبر الحديد حتی اذا ساوی بين الصدفين قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال اتونی افرغ عليه قطرا» (93) ;

يعنی پس از چيدن تكه های آهن همانند قطعات سنگ، دستور داد كه با استفاده از كوره آهنگری، در آن بدمند تا كاملا قطعه های آهن به صورت آتش گداخته درآيد و آنگاه فرمان داد كه مس گداخته را در آن تعبيه نمايند تا به صورت سد كامل و محكم فلزی درآيد.

از مجموعه اين نمودارها می توان خطمشی حكومت اسلامی را درباره بهره برداری از صنايع استنباط نمود كه استفاده از تكنولوژی در تمام امور سازنده و سودمند رواست، ولی بهره برداری از آن در امور تخريبی، و تهاجمی، و سوزنده، و كشنده، و تباه كننده زمين، دريا، هوا، گياهان، جانوران، انسان ها، مناطق معمور، و...، هرگز روا نيست و با اين تحقيق، می توان فرق ميان كادر صنعتی در مدينه فاضله كه هدف حكومت اسلامی است را با كادر صنعتی كشورهای مهاجم و مخرب و مدعی تمدن، بررسی نمود.

د- رشد حقوقی داخلی و بين المللی

قوانين اسلامی و مسؤولان نظام دينی، عهده دار تبيين، تدوين، و تحقق رشد حقوقی داخلی و بين المللی می باشند; زيرا جامعه انسانی هر چند در شؤون گوناگون اقتصاد مترقی باشد و هر چند در امور تشويقی صنعت كارآمد باشد، مادامی كه از قوانين حقوقی كامل و متقابل آگاه نباشد و به آن معتقد نشود و در عمل به آنها متعهد نگردد، هرگز كامياب نخواهد شد; چرا كه همان سلاح های اقتصادی و صنعتی، بدون صلاح حقوقی و اخلاقی، زمينه تباهی را فراهم می كند. جنگ جهانی اول و دوم و نيز تهاجم های موضعی پس از آن دو كه سبب شد همواره زورمداران در موضع تخريب قرار گيرند و محرومان را در موضع انزوا و قتل و غارت قرار داد، گواهی صادق بر اين سخن است.

حكومت اسلامی، برای پيشگيری از اين فجايع و تباهی ها، اصولی را ارائه می نمايد كه نموداری از آن نقل می شود:

1- نفی هر گونه سلطه گری يا سلطه پذيری: «لا تظلمون ولاتظلمون » (94) .
2- رعايت عهدها و مواثيق بين الملل: «واوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا» (95) . بايد دانست كه لزوم عمل به عهد، اختصاصی به عهد با خدا ندارد بلكه اطلاق آيه و ساير ادله، دليل است بر لزوم وفای به عهد مطلقا حتی در عهد با خلق خدا.

قرآن كريم مؤمنان والا مقام را كه به مرحله ابرار نائل آمده اند، چنين معرفی می كند: «والموفون بعدهم اذا عاهدوا» (96) ; يعنی سيره و روش ابرار آن است كه وقتی عهدی می بندند، به عهد خود وفا می كنند و در سوی ديگر، خدای سبحان، مشركان و كافران را به دليل بی تعهدی و نقض عهد، چنين نكوهش می نمايد: «الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فی كل مرة » (97) .

اهتمام حكومت اسلامی برای برقراری نظام تعهد و قانون، و عمل به پيمان و احترام به ميثاق، برای آن است كه جامعه متعهد، از امنيت و آزادی كه از لوازم تمدن و اصول مدينه فاضله به شمار می آيد، برخوردار گردد. اگر رعايت ميثاق، از جامعه ای رخت بربندد، امنيت، آزادی، و ساير شؤون مدنيت آن نيز از ميان خواهد رفت.

قرآن كريم، تبيين رسايی در اين باره دارد كه با تحليل آفرينش انسان و تساوی همه انسان ها در اصول كلی خلقت و عدم تاثير زمان، زبان، نژاد، رنگ، رسوم، و آداب و عادات محلی و بومی و مانند آن: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر او انثی وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم » (98) ، اجازه هيچ گونه اعتلا و برتری طلبی را به هيچ فرد يا گروهی نمی دهد و استكبار را عامل مهم برهم زدن تعادل اجتماعی می داند و نبرد با آن را از اين جهت لازم می داند كه خوی استكبار، خوی پيمان شكنی و نقض ميثاق است و از اينرو چنين می فرمايد: «وان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فی دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون » (99) ; يعنی مهم ترين دليل نبرد با مستكبران، همان پيمان شكنی آنان است.

قرآن كريم مبارزه با چنين اشخاصی را نه به جهت بی ايمانی آنان، بلكه به دليل بی تعهدی شان لازم می داند و لذا فرمود: «لا ايمان لهم »(به فتح همزه); يعنی اينها افراد بی تعهدی هستند و لذا غيرقابل اعتمادند. با «كافر بی ايمان » می توان زندگی مسالمت آميز نمود، ولی با «مستكبر بی ايمان » هرگز ممكن نيست; زيرا زندگی بدون تعهد متقابل، ميسور نيست; وقتی طرف مقابل به عهد و سوگند و ميثاق خود احترام نمی نهد و هر لحظه كه زورمند شد، آن را نقض می كند، هرگز نمی توان با او زندگی مشترك داشت.

آنچه در جاهليت جديد همانند جاهليت كهن دامنگير جامعه بشری گشته، پيمان شكنی زورمداران عصر حاضر است كه شرح نارسايی سازمان بين الملل و ساير مجامع بين المللی و مدعيان حقوق بشر، در مقابله با تهاجم ددمنشانه گروه های مهاجم در نقاط مختلف جهان، خارج از حوصله اين مقالت است.

3- رعايت امانت و پرهيز از خيانت در اموال و حقوق، سومين اصل پيشگيرانه اسلام است كه فرمود: «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» (100) ; دستور خداوند، لزوم رعايت امانت و تاديه آن به صاحبش می باشد. بيان قرآن در ستايش مردم بايمان اين است: «والذين هم لاماناتهم وعهدهم راعون » (101) ; يعنی آنان، امانتدار و مراعات كننده عهد و پيمان خويش هستند. قرآن كريم بسياری از انبياء الهی به وصف امين بودن به جهانيان معرفی كرده است كه آيات سوره «شعراء»، نمونه ای از آن می باشد.

تاثير احترام متقابل به امانت های يكديگر، در برقراری امنيت و آزادی و تاسيس مدينه فاضله، كاملا مشهود است. قرآن مجيد با تحليل ساختار انسانی، ثابت نمود كه هيچ فرد يا گروهی حق ندارد در امانت، خيانت نمايد و نژادپرستی صهيونيست ها و كسانی كه خود را برتر می پندارند و رعايت امانت ديگران را بر خويش لازم نمی دانند را محكوم كرده، چنين می فرمايد: «ومنهم من ان تامنه بدينار لا يؤده اليك الا مادمت عليه قائما ذلك بانهم قالوا ليس علينا فی الامين سبيل » (102) ; يعنی برخی از يهوديان، اگر به عنوان امانت، ديناری را به او بسپاری، آن را پس نمی دهد; مگر آنكه مراقب او باشی و با زور از او بستانی.

اين خيانت ورزی، به سبب آن است كه آنان خود را نسبت به غير اهل تورات برتر می پندارند و می گويند: بر ما حرج و قدح و ذمی نيست اگر امانت غيريهوديان را برنگردانيم. روشن است كه چنين افراد بی تعهد و نژادپرست و مستكبری كه به خيانت در يك دينار تن درمی دهند، خيانت در ثروت كلان و منابع ملی را قطعا مباح می شمارند و از هر غارت ابتدايی نيز پرهيز نخواهند كرد.

اهداف حكومت اسلامی در دعای ابراهيم(ع)

سلسله انبياء ابراهيمی(عليهم السلام) كه ساليان متمادی، حكومت اسلامی را عهده دار بوده اند و قرآن كريم درباره آنان می فرمايد: «اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم انبياء وجعلكم ملوكا» (103) ، خطوط كلی امامت و رهبری و اصول مهم سياست و حكومت را از بنيانگذار كعبه و معمار مطاف، و مهندس قبله جهانی، به ارث برده اند. حضرت ابراهيم(سلام الله عليه)، نه تنها در سيره خويش آن اصول و خطوط كلی را رعايت می نمود، بلكه در نيايش های خاص خود نيز مطرح می كرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست می نمود.

عصاره دعاهای آن حضرت در اين زمينه، همان دو هدف مهم حكومت اسلامی يعنی خليفة الله شدن انسان صالح سالك كوی كمال و تاسيس مدينه فاضله است. با توجه به اين نكته، روشن می شود كه سامان يافتن مدينه فاضله، در پرتو تعالی انسان هايی است كه مقام منيع خلافت الهی بهره آنان شده باشد. آنچه به آبادی، آزادی، امنيت، اقتصاد سالم، و مانند آن برمی گردد، از اوصاف و شرايط مدينه فاضله است كه در آياتی از قبيل «رب اجعل هذا بلدا امنا وارزق اهله من الثمرات » (104) آمده است و آنچه به كمال های انسانی برمی گردد و زمينه ساز خليفة االلهی است، در آياتی مانند «واجنبنی وبنی ان نعبد الاصنام » (105)

و «ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت العزيز الحكيم » (106) ذكر شده است و ريشه های اصلی دعاهای سياسی كه در جوامع روائی ثبت شده، همين نيايش های زمامداران الهی است كه صحائف آسمانی و به خصوص قرآن كريم آنها را بازگو نموده است.

پی نوشت ها:

1. سوره بقره، آيه 213.

2.برخی از پيامبران از خود شريعتی نداشته اند و پيرو شريعت پيامبر اولوالعزم پيش از خود شده اند; مانند لوط (عليه السلام) كه به شريعت ابراهيم (سلام الله عليه) ايمان آورد: «فامن له لوط »;(سوره عنكبوت، آيه 26) و بر اساس دستور او عمل می نمود و هر پيامبر اولوالعزمی باذن الله حاكم بود و كارهای شريعت را تقسيم می نمود; به برخی سمت فرماندهی جنگ می داد، به بعضی سمت تدريس، و به ديگری هدايت و ارشاد و مانند اينها.
3. نهج البلاغه، خطبه 40، بند 1.
4. سوره توبه، آيه 33.
5. سوره نحل، آيه 36.
6. سوره طه، آيه 36.
7. سوره انبياء، آيه 105.
8. سوره حديد، آيه 25.
9. سوره نور، آيه 55.
10. همان.
11. سوره آل عمران، آيه 19.
12. سوره مائده، آيه 3.
13. سوره توبه، آيه 33.
14. سوره حجر، آيه 85.
15. سوره رعد، آيه 17.
16. سوره آل عمران، آيه 137.
17. سوره فاطر، آيه 43.
18. سوره اسراء، آيه 81.
19. سوره انبياء، آيه 18.
20. سوره توبه، آيه 40.
21. سوره هود (ع)، آيه 17.
22. سوره نساء، آيه 82.
23. سوره انفال، آيه 63.
24. سوره بقره، آيه 249.
25. سوره قصص، آيه 40.
26. همان، آيه 81.
27. سوره حاقه، آيه 7.
28. سوره نور، آيه 62.
29. سوره رعد، آيه 11.
30. سوره انفال، آيه 53.
31. سوره مؤمنون، آيه 37.
32. سوره بقره، آيه 156.
33. بحار; ج 23، ص 21، ح 21 و علل الشرايع; ج 1، ص 231، باب 153، ح 6 (با اندكی تفاوت).
34. سوره انشقاق، آيه 6.
35. سوره مؤمنون، آيه 37.
36. سوره كهف، آيه 46.
37. بحار; ج 73، ص 350، ح 13.
38. همان; ج 16، ص 324، ح 16.
39. همان; ج 75، ص 251، ح 99.
40. سوره طور، آيه 23.
41. سلسلة الينابيع الفقهيه; ج 9، ص 219.
42. سوره هود (ع)، آيه 17.
43. سوره حاقه، آيات 40 46.
44. سوره نجم،آيات 3 و 4.
45. در فصل چهارم كتاب به تفصيل خواهد آمد كه حاكم اسلامی در عصر غيبت، به سبب رای اكثريت مردم، وكيل آنان نمی گردد، بلكه ولايت دينی او مورد پذيرش مردم قرار می گيرد.
46. سوره طه،آيه 64.
47. سوره نساء، آيه 105.
48. سوره شعراء، آيات 193 و 194.
49. سوره نمل، آيه 6.
50. سوره اعلی، آيه 6.
51. سوره نجم، آيات 1 4.
52. سوره تكوير، آيه 24.
53. بحار; ج 2، ص 147، ح 19.
54. سوره اسراء، آيه 78.
55. همان، آيه 79.
56. سوره نساء، آيه 84.
57. سوره شوری، آيه 9.
58. سوره نساء، آيه 59.
59. بحار; ج 10، ص 227، ح 1.
60. سوره ابراهيم (ع)، آيه 1.
61. سوره بقره، آيه 257.
62. سوره انعام، آيه 122.
63. سوره حديد، آيه 28.
64. نهج البلاغه، خطبه 193، بند 5.
65. نهج البلاغه، حكمت 129.
66. نهج البلاغه، خطبه 183، بند 11.
67. سوره نور، آيه 40.
68. سوره آل عمران، آيه 19.
69. همان، آيه 85.
70. سوره حديد، آيه 25.
71. سوره بقره، آيه 251.
72. سوره نساء، آيه 163.
73. سوره انبياء، آيه 79.
74. سوره نمل، آيه 15.
75. همان، آيه 16.
76. سوره ص، آيه 17.
77. همان، آيه 26.
78. سوره جمعه، آيه 2.
79. سوره نور، آيه 33.
80. سوره حديد، آيه 7.
81. سوره نساء، آيه 5.
82. سوره توبه، آيه 34.
83. سوره حشر، آيه 7.
84. سوره نساء، آيه 59.
85. سوره سبا، آيه 12.
86. سوره سبا، آيه 13.
87. سوره نمل، آيه 44.
88. سوره سبا، آيه 10.
89. همان، آيه 11.
90. سوره انبياء، آيه 80.
91. سوره هود (ع)، آيه 37.
92. سوره مؤمنون، آيه 27.
93. سوره كهف، آيه 96.
94. سوره بقره، آيه 279.
95. سوره اسراء، آيه 34.
96. سوره بقره، آيه 177.
97. سوره انفال، آيه 56.
98. سوره حجرات، آيه 13.
99. سوره توبه، آيه 12.
100. سوره نساء، آيه 58.
101. سوره مؤمنون، آيه 8.
102. سوره آل عمران، آيه 75.
103. سوره مائده، آيه 20.
104. سوره بقره، آيه 126.
105. سوره ابراهيم (ع)، آيه 35.
106. سوره بقره، آيه 129.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید