جلسه هفتم: آزادی و حد و مرز آن

جلسه هفتم

آزادی و حد و مرز آن

1ـ نظريه سياسی اسلام و شبهه محدود گشتن آزادی

با توجه به اين‌كه جامعه اسلامی بايد بر اساس احكام و قوانين اسلامی و قوانين متغيّری كه در چارچوبه ارزشهای اسلامی وضع می‌شود اداره گردد و سيستم حكومتی بايد با قوانين اسلام منطبق باشد و مجريان قانون نبايد از محدوده احكام و دستورات اسلامی پا را فراتر نهند و مردم نيز موظف‌اند كه به قوانين اسلامی عمل كنند.

حال اين سؤال اساسی مطرح می‌شود كه آيا چنين نظريه‌ای با آزادی انسان سازگار است؟ انسان بايد در وضع مقررات زندگی خود و در كيفيّت اجرای آن آزاد باشد، اين‌كه بگوييم حتماً بايد در اين چارچوب حركت كند و اين مقررات را رعايت كند، با اصل آزادی انسان كه يكی از حقوق مسلّم بشر است منافات دارد.

پيش از پرداختن به شبهه و سؤال فوق، لازم است نكته‌ای را به عنوان مقدمه عرض كنم كه در بحثهای ديگر نيز مورد استفاده قرار می‌گيرد و بايد با دقّت مورد توجه قرار گيرد: هنگامی كه ما با مفاهيم عينی و انضمامی سروكار داريم، تفاهم چندان مشكل نيست.

برای مثال، در علوم طبيعی ما با مفاهيم عينی روبرو هستيم؛ يعنی، وقتی می‌گوييم آب، حركت و برق؛ و در امور پزشكی، وقتی می‌گوييم چشم، گوش، دست و پا، معده، ريه و كبدْ تفاهم درباره اين مسائل آسان است؛ زيرا همه می‌فهمند كه منظور از اين الفاظ چيست.

بله ممكن است بندرت موارد ابهام آميزی وجود داشته باشد، مثل اين‌كه اگر آب گل آلود بود، باز هم آب هست يا نه؟ اين گونه موارد نادر است و غالباً آنجا كه سروكار ما با مفاهيم عينی و انضمامی است چندان مشكلی در تفاهم پيش نمی‌آيد.

اما آنجا كه سروكار ما با مفاهيم انتزاعی است ـ مثل مفاهيم فلسفی و مفاهيمی كه در علوم انسانی مانند روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق، علوم سياسی و امثال آنها به كار می‌رود ـ تفاهم مشكل می‌شود.

گاهی واژه‌ای دارای تعريفهای بسيار متغايری است و اين اختلاف در تعاريف كه برای اين واژه ذكر می‌شود، موجب بروز مشكلات بسياری در تفاهم می‌شود. غالباً در بحثهايی كه بر سر چنين واژه‌هايی درگير می‌شود، افراد به نتيجه قطعی و مشخصی نمی‌رسند.

برای مثال، همه با واژه فرهنگ آشنا هستيم و اين واژه در نظام آموزشی، در سطوح گوناگون، فراوان به كار رفته است و همچنين در اشعار و ادبيات و سخنان روزمره؛ با اين وجود اگر از كسی بپرسند فرهنگ چيست؟ شايد در بين هزاران نفر، يك نفر پيدا نشود كه درست بتواند فرهنگ را تعريف كند.

حتی متخصصينی كه در مقام تعريف واژه فرهنگ برآمده اند، معتقدند كه اين واژه از پنجاه تا پانصد تعريف دارد! طبيعی است كه وقتی اصطلاح شايعی چنين ابهامی در تعريف آن باشد، آن ابهام و تفاوت نگرشْ مسائل و دغدغه‌های اجتماعی را نيز تحت تأثير خود قرار می‌دهد.

از اين رو، وقتی سخن از توسعه فرهنگی به ميان می‌آيد، سؤال می‌شود توسعه فرهنگی چيست و مصاديق آن كدام است؟ و در چه صورت و چگونه فرهنگ توسعه می‌يابد؟ اگر بودجه‌ای در مجلس شورای اسلامی برای توسعه فرهنگی تصويب شد، اگر مصارف مشخص و مصاديق روشنی برای آن در نظر گرفته نشود، در هر وزارتخانه‌ای از اين واژه انتزاعی به نوعی تعريف می‌شود و مصاديق خاصی مطمح نظر قرار می‌گيرد و زمينه برای سوء استفاده سودجويان فراهم می‌شود.

2ـ تفاوت نگرش در مفهوم آزادی

آنچه در باره واژهای انتزاعی عرض كردم كه مصاديق مشخصی ندارند و تعريف آنها دشوار است، بدان جهت است كه متوجه باشيم ما در بحث آزادی با يك مفهوم انتزاعی سروكار داريم.

وقتی می‌گويند «آزادی»، احساس خوبی برای شنونده حاصل می‌شود و تقريباً همه اقوام و ملل قداست خاصی برای آزادی قائل اند؛ زيرا انسان فطرتاً می‌خواهد آزاد باشد و همواره در پی كسب آزادی است.

اگر بپرسند انسان بهتر است برده باشد يا آزاد؟ قهراً همه ترجيح می‌دهند كه آزاد باشند و برای هيچ كس بردگی مطلوب نيست.

اما چون تعريف روشنی از آزادی وجود ندارد، به مواردی بر می‌خوريم كه قائلين به آزادی نيز خود دچار اختلاف می‌شوند: گاهی در يك طرف، كسی برداشتی را ارائه می‌دهد و در طرف ديگر، ديگری می‌گويد: آنچه تو گفتی منظور من نبود و منظور من از آن مفهوم و معنايی كه از آن دفاع می‌كردم چيز ديگری بود.

در مقابل، آن يكی نيز حرف طرف را نقض می‌كند و می‌گويد آنچه تو به من نسبت دادی منظورم نبود، منظورم چيز ديگری است.

اگر مروری داشته باشيم بر مجموعه مقالات، كتابها و رساله‌هايی كه در ارتباط با مفهوم آزادی است، بخصوص آثاری كه در چند سال اخير ارائه شده، در می‌يابيم كه مفهوم مشخص و مشتركی بين صاحب نظران و نويسندگان وجود ندارد.

يك نفر آزادی را به صورتی تعريف كرده است و از آن حمايت می‌كند و شخص ديگر به معنای ديگر، و به تعريف نويسنده ديگر انتقاد می‌كند. طبيعی است كه با اين اختلاف و تفاوت نگرشْ تفاهم حاصل نمی‌شود و برای حصول تفاهم بايد تعريف مشتركی داشته باشيم تا بحث به نتيجه برسد.

يعنی وقتی ما می‌توانيم به اين سؤال كه آيا آزادی با اسلام سازگار است يا خير؟ پاسخ دهيم كه بدانيم آزادی به چه معناست.

در مورد واژه‌ای كه دارای معانی متعددی است ـ تا آنجا كه نويسندگان غربی، در كتابهايشان، برای آن تا حدود دويست تعريف ذكر كرده‌اند و هر چند بسياری از آن تعاريف به هم نزديك‌اند و تنها با كم و زياد شدن يكی يا دو كلمه با هم اختلاف يافته اند، امّا در مواردی نيز آن تعاريف با يكديگر تنافی دارند ـ چگونه می‌توان قضاوت كرد كه با اسلام سازگار است يا خير؟

نظير واژه آزادی واژه «دموكراسی» است كه يك واژه غربی است و گاهی به «مردم سالاری» و گاهی به «حكومت و يا حاكميّت مردم» تعريف می‌شود. اما باز معنای دقيق و مشخصی از آن ارائه نشده است.

مشخص نيست كه آيا دموكراسی يك نوع حكومت است؟ يا نوعی روش در رفتار اجتماعی است؟ آيا به حوزه حكومت و مسائل سياسی ارتباط دارد يا به حوزه جامعه‌شناسی يا مديريّت؟ در اين خصوص بحثهای زيادی وجود دارد.

بعلاوه، ترجمه چنين واژگانی از زبانی به زبان ديگر بر ابهام و مشكل می‌افزايد.

همچنين واژه «ليبراليسم» كه سابقاً «آزادی خواهی» ترجمه می‌شد و آزادی خواهی، به تبع واژه آزادی، از جاذبيّت و قداست و مطلوبيّت ويژه‌ای برخوردار بود و بر اين اساس در دهه‌های آخر حكومت پهلوی احزابی به نام «احزاب آزادی خواه» شكل گرفتند.

پس با توجه به ابهامهايی كه در اين گونه مفاهيم انتزاعی وجود دارد، بحث مشكل می‌شود؛ چون با وجود اين ابهامات، مفاهيم لغزنده می‌شوند و نمی‌توان بطور قطع بيان كرد كه حد معنا اين است و ديگر تغيير نمی‌كند.

اين گونه مفاهيم كشدار هستند و حد و مرز مشخصی ندارند و قبض و بسط پيدا می‌كنند؛ طبيعی است كه اين مشكلات باعث می‌گردد كه بحث دچار پيچيدگی و ابهام گردد.

حال با توجه به اين مشكلات و ابهامات و تفاوت برداشت و نگرش از آزادی - تا آنجا كه در حدود دويست تعريف برای آن برشمرده‌اند ـ اگر در بررسی آزادی از ديدگاه اسلام، بخواهيم هر يك از تعاريف را جداگانه با اسلام مقايسه كنيم، چنين كاری در محيطهای آكادميك دشوار و پيچيده است، تا چه رسد به يك بحث عمومی كه برای اقشار گوناگون مطرح شود.

بناچار بايد بحث را به شيوه كاربردی و تطبيقی پيش برد و بنگريم كه طرفداران آزادی چه معنا و مفهومی از آن در ذهن دارند؟ و از آزادی چه می‌خواهند؟ آنگاه ببينيم آنچه آنها می‌خواهند با اسلام سازگار است يا خير.

آنان كه به دنبال آزادی هستند و از آن حمايت می‌كنند و مدعی می‌شوند كه در اين كشور آزادی وجود ندارد، چه معنايی را از آزادی اراده می‌كنند؟ آيا مطبوعات آزاد نيستند؟ يا افراد آزادی فردی ندارند؟ يا آزادی سياسی، اجتماعی و اقتصادی ندارند؟ و يا آزادی بيان ندارند؟ اساساً بايد ديد آن مدّعيان در چه حالت و چه صورت مردم را آزاد می‌دانند؟

اگر مقداری روی مصاديق بحث كنيم، امكان دارد كه به نتيجه روشنی برسيم، زيرا حداقل می‌دانيم طرف مقابل چه می‌گويد و چه می‌خواهد و در اين صورت، در زمينه بحث و گفتگو جوّ مبهم و تيرهوتاری وجود نخواهد داشت تا كسانی بتوانند از آن سوء استفاده كنند.

3ـ مطلق نبودن آزادی و ردّ شبهه تقدّم آن بر دين

معمولا افراد فريبكار و مغرض از مفاهيم انتزاعی و لغزنده‌ای چون «آزادی» به نفع اغراض خود سوء استفاده می‌كنند، طوری آن را ذكر می‌كنند كه مخاطب به شكلی می‌فهمد، ولی قصد اصلی اين افراد دقيقاً چيز ديگری است و با بيان كلمات فريبنده و با روشهای مغالطه آميز اغراض سوء خود را تلقين می‌كنند.

برای مثال، در بحثها، سخنرانی‌ها و مقالات برخی از مجلاّت و روزنامه‌ها اين سؤال را مطرح كرده‌اند كه آيا دين بر آزادی مقدّم است و يا آزادی بر دين؟ آيا اصلْ آزادی است و دين تابعی از آزادی است، يا اصلْ دين است و آزادی تابعی از دين است؟

بی ترديد، اين سؤال به نظر می‌رسد كه سؤالی علمی است و فهم اين‌كه دين اصل است يا آزادیْ جاذبه بسياری دارد. اما در مقام بحث اگر بگوييم دين اصل است، می‌گويند: تا كسی آزاد نباشد چگونه دينی را انتخاب می‌كند؟ زيرا بايد آزاد باشد تا دين را بپذيرد؛ پس معلوم می‌شود كه آزادی بر دين مقدّم است.

آنگاه نتيجه می‌گيرند كه دين نمی‌تواند آزادی را محدود كند، چون آزادی پدر دين است و بر آن تقدّم دارد! پس انسان هر كاری را می‌تواند انجام دهد و به هر صورتی كه خواست می‌تواند بينديشد!

چنانكه می‌نگريد، اين استدلال مغالطه آميز بظاهر موجّه به نظر می‌رسد؛ زيرا اگر كسی آزاد نباشد، چگونه می‌تواند اسلام را بپذيرد.

او بايد آزاد باشد تا اسلام را بپذيرد؛ پس معلوم می‌شود كه آزادی بر دين مقدّم است و اساس آن است و به دين اعتبار می‌بخشد و اساساً علت وجودی دين است. در اين حالت، دين ديگر نمی‌تواند عامل زاينده و سازنده خودش را از بين ببرد و يا محدود كند. در نهايت، نتيجه می‌گيرند كه در هر محيط دينی هر فردی نهايت آزادی را خواهد داشت!

عده‌ای ديگر استدلال می‌كنند كه وقتی انسان آفريده می‌شود برده نيست، بلكه آزاد است؛ پس بايد در زندگی نيز آزاد باشد. همچنين استدلال می‌كنند كه داشتن اختيار و اراده آزاد يك ارزش بی همتاست.

بر اين اساس، اگر وقتی انسان وارد دنيا شد دست و پايش فلج باشد و زبانش لال باشد، چه ارزشی دارد؟ ارزش انسان در اين است كه آزاد باشد كه هر كجا خواست برود و هر حركتی كه خواست با دستش انجام دهد و هر چه می‌خواهد بگويد.

حال كه انسان تكويناً آزاد آفريده شده است، قانوناً نيز بايد آزاد باشد! اين همان مغالطه طبيعت گرايانه است كه از «است» «بايدِ» ناصحيح استنباط شده است. ما اگر بخواهيم به اين مسائل جدّی بپردازيم، نيازمند ارائه بحثهای فلسفی دقيق و آكادميك هستيم و به اين زودی‌ها به نتيجه نخواهيم رسيد.

همان‌طور كه بيان شد، اگر بخواهيم درباره تعريف آزادی بحث كنيم، بايد دهها تعريف را بررسی كنيم؛ از اين رو، بهتر است كه روی مصاديق آن بحث كنيم و به كسانی كه فرياد آزادی سر می‌دهند بگوييم:

آيا اجازه می‌دهيد كه كسی سيلی محكمی به گوش شما بزند و استدلال كند كه آزادم؟ قطعاً پاسخ منفی است و خواهند گفت بديهی است كه منظور ما اين نيست؛ زيرا اين تجاوز به حق ديگری است.

پس نتيجه می‌گيريم كه آزادی در حدّی مطلوب است كه موجب تجاوز به حقوق ديگران نشود و آزادی مطلق نيست.

حال اگر بگوييم اجازه می‌دهيد كسی هرچه خواست درباره فاميل و ناموس شما بگويد؟ او به شما كتك نمی‌زند، بلكه تنها به شما بی حرمتی می‌كند و فحش و ناسزا می‌گويد. طبيعی است كه اجازه نخواهد داد، چون اين رفتار نيز تجاوز به حقوق ديگران است و عِرض و ناموس هر كس، در جامعه، محترم است. پس معلوم می‌شود كه تجاوز به عِرض و ناموس منحصر به تجاوز فيزيكی نيست.

حال اگر كسی بخواهد در روزنامه بر عليه او بنويسد و آبرو و شخصيّت او را با مقاله و نوشته‌ای لكه دار كند، آيا در اين صورت كه برخورد فيزيكی صورت نگرفته و با زبان به او توهين و بی حرمتی نشده، او اجازه خواهد داد؟

مسلماً او اجازه نخواهد داد و آن عمل را تجاوز به حقوق و به خطرافكندن عرض و ناموس خود می‌داند و اجازه نمی‌دهد كه ديگران آبرويش را بريزند و حقوقش را پايمال كنند. پس تاكنون سه قيد اصلی برای آزادی مورد تأييد قرار گرفت و اگر اين قيود رعايت نشود، به حقوق ديگران تجاوز شده است.

4ـ لزوم رعايت ارزشها و مقدّسات هر جامعه

نكته ديگری كه بايد به آن بپردازيم اين است كه ارزشها و مقدّسات در جوامع متفاوت‌اند و بطور نسبی مورد نظر قرار می‌گيرند. برای مثال، در برخی محيطها اگر كسی به دلخواه با خواهر كسی يا دختر كسی رابطه‌ای برقرار كند عيبی ندارد.

همان‌گونه كه در كشورهای اروپايی و آمريكايی بدون استثناء اگر هر كسی با هر زنی روابط دوستانه برقرار كند، به هر جا كه بينجامد هيچ اشكالی ندارد؛ چون با رضايت طرفين است. اما اگر شاكی برود، در دادگاه، شكايت كند كه به عُنف به من تجاوز شده است و من راضی نبودم، دادگاه به شكايت او رسيدگی می‌كند.

اما صِرف اين‌كه مرد و زنی دوستانه و به دلخواه خود روابطی داشته باشند عيبی ندارد! حال اگر كسی به يك نفر بگويد: من با خواهر شما دوست هستم و ديشب هم فلان جا بوديم، در فرهنگ اروپايی اين سخن زشت نيست و چه بسا خوشنود هم بشوند؛ اما در جامعه و محيط ما زشت است و فحش تلقی می‌شود و كسی حق ندارد چنين سخنی بگويد.

از اينجا يك نتيجه ديگری می‌گيريم و آن اين است كه هر جامعه‌ای برای خود ارزشهايی دارد و چيزهايی را محترم و دارای قداست می‌شمارد، در حالی كه ممكن است در جامعه ديگری اين قداست‌ها و ارزشها مطرح نباشد.

حال مبنای اين قداست‌ها و ارزشها كدام است؟ بی شك مبنای اين قداست‌ها و ارزشها فرهنگ و محيط اجتماعی و باورهای هر جامعه است و بديهی است كه اين ارزشها براساس جامعه، فرهنگ و محيط اجتماعی هر فرد در هر كشوری تعريف می‌شود.

لذا اگر در محيطی، براساس فرهنگ خاص آن مردم، چيزی قداست داشت و محترم بود، نبايد به آن تجاوز و بی‌احترامی كرد و هر كس در هر محيطی حق ندارد كه هر چه خواست بگويد؛ بلكه بايد به گونه‌ای سخن گويد كه به مقدّسات آن مردم بی‌احترامی نشود.

دريافتيم كه آزادی دارای قيودی است و بطور خاص در هر جامعه بايد ارزشها و مقدّسات آن جامعه محترم شمرده شود. لازمه آزادی اين نيست كه انسان هرچه خواست بگويد و به هر قسم كه خواست عمل كند.

بله در محيطی كه سخنی را بی احترامی تلقی نمی‌كنند، گفتنش رواست؛ اما در جامعه‌ای كه آن سخن و يا عمل بی احترامی به مقدّسات جامعه و مذهب تلقی می‌شود، كسی حق ندارد بدون توجه به ارزشها و مقدّسات هرچه خواست بگويد و هر كار خواست انجام دهد و كسی چنين اجازه‌ای نمی‌دهد.

گرچه در غرب برخی مسائلی كه ذكر شد از قداست برخوردار نيستند و ارزش شمرده نمی‌شوند و هر كس در گفتنش و انجامش آزاد است؛ اما در جامعه ما به دليل حاكميّت مقدّسات و ارزشهای متفاوت با آنچه در غرب مطرح است، آزادی از آن وسعت و گستردگی برخوردار نيست كه هركس هرچه خواست به نواميس مردم نسبت دهد.

دليل اين امر آن است كه در فرهنگ ما اين مسائل ارزش دارند و رعايت ارزشها و مقدّسات هر قوم و جامعه‌ای لازم است و تجاوز به آنها به بهانه آزادی صحيح نيست.

پس آزادی به آن وسعتی كه برخی تصور كرده اند، مورد قبول هيچ انسان عاقلی نيست و بايد آزادی را به گونه‌ای تعريف كنيم كه شامل هتك و زير پا نهادن مقدّسات و ارزشهای جامعه نشود.

بر اين اساس، در جامعه‌ای كه نوعی سخن گفتن بی احترامی به مقدّسات مردم تلقی می‌شود، گفتن آن سخن ممنوع است.

در جامعه اسلامی كسی حق ندارد به بهانه آزادی، به مقدّسات اسلامی و مقدّسات مردم بی احترامی كند، مخصوصاً آن مقدّساتی كه برای مردم از جانشان عزيزتر است.

مردم ما ثابت كردند كه حاضرند صدها هزار جان عزيزانشان فدا بشود، اما اسلام پابرجا بماند. حال وقتی در فرهنگ غربی به هر صورت به كسی اهانت شود ـ مثلا به او بگويند دماغت بزرگ است و بد ريخت هستی ـ او حق دارد به دادگاه برود و شكايت كند، در فرهنگ ما نيز اگر كسی به چيزی توهين كند كه از جان، ناموس، پدر، مادر، زن و فرزند برای مردم عزيزتر است، طبيعی است كه مردم حق دارند به او اعتراض كنند كه چرا به اسم آزادی به مقدّسات ما توهين كردی.

5ـ انگيزه‌های نامشروع در بيان آزادی

آن كسانی كه دم از آزادی می‌زنند و روضه نبودن آزادی می‌خوانند و مرثيه سرايی می‌كنند كه آزادی در ايران نيست، چه می‌خواهند بگويند؟ برخی از آنها رفتارهايی را در كشورهای غربی ديده‌اند و يا شنيده‌اند و يا فيلمهايی را تماشا كرده‌اند و هوس كرده‌اند كه زندگی‌ای مثل غربی‌ها داشته باشند؛ در ايران اجازه اين كارها داده نمی‌شود.

مگر حكومت اسلامی از كجا دستور می‌گيرد؟ مگر حكومت اسلامی از اسلام، خدا و پيامبر دستور نمی‌گيرد؟ آنها حكم خدا را نمی‌خواهند بپذيرند، برای ولیّ فقيه بهانه و اشكال تراشی می‌كنند و كينه او را به دل می‌گيرند. در صورتی كه ولیّ فقيه از خودش چيزی نمی‌گويد:

«... فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَ لَكِنَ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ»1
كافران در واقع تو را تكذيب نمی‌كنند، بلكه آيات خدا را انكار می‌كنند.

1ـ انعام/ 33.

مگر فقيه صاحب رساله و مرجع تقليد از خودشان چيزی می‌گويند؟ آنها هرچه می‌گويند از قرآن، احاديث، كلام خدا و پيغمبر گرفته شده، اما آنها نمی‌خواهند اين را بپذيرند.

در دانشگاههای معتبر آمريكا در فضای باز اتفاق می‌افتد كه دانشجويان دختر و پسر، در حضور ديگران، كاری انجام می‌دهند كه ما از بردن نامش نيز شرم می‌كنيم. آن وقت معلوم است كه در عشرتكده‌های چنين جامعه‌ای چه می‌گذرد و حدس بزنيد آن فيلمی كه از آن عشرتكده‌ها تهيه می‌شود، اگر در اختيار جوانان اين مملكت قرار بگيرد، چه تاثيری روی آنان می‌گذارد! طبيعی است جوانی كه چنين فيلمی را مشاهده كرده، صبح كه به دانشگاه می‌رود آرامش ندارد؛ چون شب خوابش نبرده.

از طرفی فشار غريزه زياد است و از طرفی ديدن اين فيلمها بيشتر آنها را تحريك می‌كند و آرامش و آسايش را از آنها سلب می‌كند.

وقتی چنين جوانی فرياد می‌زند كه آزادی نيست، معنايش اين است كه نمی‌گذاريد آن چيزی كه دلم می‌خواهد انجام دهم و منظور از بحثهای پراكنده‌ای كه در اطراف آزادی و اسلام و تقدّم و تأخر آن می‌كنند، آزادی در ارضاء غريزه جنسی است.

پس از اول بگوييد كه از آزادی چه می‌خواهيد؟ اگر می‌خواهيد آنچه در محيط كفر و الحاد تجويز می‌شود و انجام می‌گيرد در محيط اسلامی نيز تجويز شود، بدانيد و مطمئن باشيد كه چنين نخواهد شد. زيرا مردم جان عزيزانشان را فدا كردند تا ارزشهای اسلامی پياده شود، نه هرزگی و فساد غرب رايج گردد.

ممكن است كسانی بگويند كه ما واقعاً مسلمان هستيم و به اين نظام رأی داده‌ايم و به امام و رهبری نيز معتقديم و آن نوع آزادی را كه در غرب رايج است نمی‌خواهيم. بلكه ما علاقه منديم كه آنچه را می‌خواهيم صريح و مستقيم و بدون دغدغه بنويسيم، می‌خواهيم آزادی بيان و قلم و آزادی عمل داشته باشيم.

اين آزادی را به ما بدهيد و بگذاريد حرفمان را بزنيم. اين سخن و درخواست موجّهی است و در اعلاميه حقوق بشر نيز يكی از حقوقی كه برای همه انسانها، به عنوان فوق قوانين موضوعه، در نظر گرفته شده آزادی مطبوعات و آزادی بيان است و اين آزادی‌ها در دنيا به عنوان اصول دموكراسی شناخته شده است.

به ايشان گفته می‌شود كه شما آزاديد نظر خودتان را راجع به مجريان قوانين بنويسيد و بيان كنيد. اما آيا شما همين چيزها را می‌خواهيد بگوييد؟ مثلا می‌خواهيد بگوييد فلان قاضی در فلان شهر درست عمل كرد يا نكرد؟ فلان شهردار درست عمل كرد يا خير؟ فلان كارمند اداره درست رفتار كرد يا نكرد؟ يا می‌خواهيد راجع به اصل اسلام و ارزشهای اسلام چيزی بنويسيد و همه چيز را نفی كنيد؟ يا می‌خواهيد به مقدّسات توهين كنيد؟

6ـ محدوديّت آزادی بيان

اگر منظور شما از آزادی اين است كه آنچه انجامش جايز نيست، نوشتن و گفتنش جايز باشد، چنانكه در مثال عرض كرديم، چطور كسی مُجاز نيست كه حتی كلام اهانت آميزی درباره شخص شما بگويد و چنين آزادی‌ای ندارد، اما وقتی نوبت می‌رسد به توهين به مقدّسات و ارزشها می‌گوييد آزادی بيان اقتضا می‌كند كه ما هرچه می‌خواهيم بنويسيم و هر چه می‌خواهيم بگوييم!

چطور نسبت به شخص خودتان اجازه نمی‌دهيد كسی يك كلمه توهين آميزی به زبان بياورد و گفتيد می‌رويم دادگاه و شكايت می‌كنيم. اجازه نمی‌دهيد كه مسائل شخصی شما را در روزنامه بنويسند و گفتيد كسی حق ندارد كه اسرار مرا افشا كند و آنها را در روزنامه بنويسد.

حال چطور شما حق داريد اسرار يك ملّتی را افشا كنيد؟ چطور در نظر شما افشای اسرار يك فرد جايز نيست، اما افشای اسرار يك ملّت جايز است! يعنی در نظر شما وقتی يك فرد تبديل به شصت ميليون شد، افشای اسرار او جايز می‌شود؟

آيا نبايد نسبت به يك جامعه در گفتار و نوشتار حدودی را رعايت كرد و هر چيزی را نگفت و هر چيزی را ننوشت؟ جامعه نيز حقوقی دارد، مقدّساتی و ارزشهايی دارد و بايد حريم ارزشهای جامعه حفظ بشود و نبايد مقدّسات شكسته شود.

همان طور كه شما بی احترامی به شخص خودتان را تحمل نمی‌كنيد و اجازه نمی‌دهيد كسی به حريم ناموس و اسرار خانوادگی شما تجاوز كند، چطور به خود اجازه می‌دهيد كه به مقدّسات يك جامعه شصت ميليونی كه صدها هزار شهيد برای پاسداری از آنها داده است، توهين كنيد؟

آيا به نظر شما هيچ منعی نبايد وجود داشته باشد؟ آيا به بهانه وجود آزادی، نبايد هيچ حد و مرز قانونی وجود داشته باشد؟ مگر آزادی مطلق است؟ اگر آزادی مطلق بود كه من نيز بايد حق داشته باشم كه هر چه خواستم درباره هر كسی بگويم! چطور وقتی حرمت و مقدّسات يك ملّت شصت ميليونی شكسته می‌شود، اگراعتراضی به شما بشود می‌گوييد بيان آزاد است!

چه مغالطه‌ای از اين بالاتر كه شكستن حريم يك فرد جايز نيست، اما شكستن حريم يك ملّت 60 ميليونی، بلكه يك جامعه يك ميلياردی مسلمان جايز است؟ اين چه منطقی است ؟ آيا به صِرف اين‌كه در اعلاميه حقوق بشر آمده كه مطبوعات يا بيان آزاد است، تجاوز به حريم مقدسّات نيز آزاد می‌شود؟! يك كلمه مبهم آزادی به كار می‌رود و هر كسی آن را به دلخواه خود تفسير و از آن سوء استفاده می‌كند.

7ـ ضرورت تبيين مفاهيم و مصاديق واژه‌ها

در اينجا پيشنهاد می‌كنم كه به جای استفاده از الفاظ مبهم و كش دار بر مصاديق تكيه كنيم. بگوييد اين كار جايز است يا جايز نيست؟ مثلا به جای اين‌كه بگوييد آيا اسلام با دموكراسی موافق است يا نه، بگوييد شما چه می‌خواهيد و چه كاری می‌خواهيد انجام دهيد؟ آيا می‌خواهيد خدا و احكام او را ناديده بگيريد، اين را اسلام نمی‌پذيرد.

اگر دمكراسی به اين معناست كه مردم حق دارند هر قانونی را وضع كنند، گرچه بر خلاف قانون خدا باشد؛ اگر همه عالم هم جمع شوند ما چنين دموكراسی‌ای را نمی‌پذيريم. اما اگر دموكراسی؛ يعنی، مردم در سرنوشت خودشان مؤثر باشند، كسی بر آنها تحميل نكند؛

اما مردم در چارچوبه ارزشهای اسلامی و قوانين و مبانی اسلامی حركت كنند، اين چيزی است كه در كشور ما از آغاز انقلاب بدان عمل شده است: اگر ادعا كنيم كه در هيچ كشوری از كشورهای دنيا به اندازه ايران به آرای مردم احترام گذاشته نمی‌شود، شايد ادعای گزافی نباشد.

چون من اسناد و مدارك كافی در اختيار ندارم می‌گويم «شايد»، ولی معتقدم كه در هيچ جای دنيا چنين آزادی‌ای وجود ندارد.

پس بهتر است به جای اين‌كه بر سر كلمه دموكراسی مجادله كنيم كه آيا اسلام با دموكراسی مخالف است يا موافق، بياييد مصاديقش را مشخص كنيد كه مثلا آيا اسلام اجازه می‌دهد كه همجنس بازی آزاد و قانونی شود ولو همه رأی بدهند؟

بديهی است كه اسلام هرگز اجازه نمی‌دهد ولو مردم صددرصد به آن رأی دهند. اگر دموكراسی اين قدر بی حد و حصر است ما آن را قبول نداريم. اما اگر منظورتان از دموكراسی اين است كه مردم انتخابات آزاد داشته باشند، نمايندگان مجلس را آزادانه انتخاب كنند، رئيس جمهورشان را آزادانه انتخاب كنند و حق داشته باشند نمايندگان مجلس و مسؤولين نظام را استيضاح كنند، البته بايد اين آزادی وجود داشته باشد كه دارد و ما نيز صددرصد از آن حمايت می‌كنيم.

پس بهتر است كه به جای استفاده از الفاظ و كشمكش بر سر آنها، بياييم بر روی مصاديق بحث كنيم.بی پرده و عريان بگوييم كه چه می‌خواهيم تا جواب قاطع هم بشنويم.

وقتی الفاظ مبهم، كشدار، لغزنده و مفاهيم نامشخص به كار می‌رود، طبعاً جواب مشخصی هم نخواهد داشت: مفاهيمی از قبيل آزادی، دموكراسی، ليبراليسم، جامعه مدنی و تمدّن و فرهنگ مفاهيمی هستند لغزنده و قابل تفسيرهای گوناگون كه دعوا كردن بر سر اينها به هيچ وجه عقلايی نيست. بگوييد چه چيزی می‌خواهيد، تا بگوييم با اسلام می‌سازد يا نمی‌سازد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید