جلسه دوم
اهميّت و ضرورت طرح بحث نظريه سياسی اسلام
در جلسه قبل، فهرست مباحث نظريه سياسی اسلام و محورهای انتخاب شده برای بحث در اين زمينه را به عرض شنوندگان عزيز رساندم تا توجه داشته باشند كه در اين سلسله مباحث چه مطالبی عرض خواهد شد.
امروز در حدی كه خداوند متعال توفيق بدهد، درباره اهميّت اين بحث و ضرورتش در شرايط فعلی جامعه مان سخن خواهيم گفت.
1ـ برخورد شرق و غرب با انقلاب اسلامی
برای اينكه اولويّت و ضرورت اين بحث روشن بشود، ناچارم نگاهی به تاريخچه كشور خودمان و كشورهای اسلامی، در عصر اخير، داشته باشم. چنانكه میدانيد، در طول تاريخ، همواره اقليّتی دنياپرست، سلطه جو، برتری طلب و زورگو منشأ اغلب فتنهها بوده و هستند.
هرچه زندگی بشر شكل متمركزتری پيدا میكند و نظامهای جامعه بر اساس قواعد و علوم مربوطه پيشرفت میكند، اين فعاليتها نيز شكل علمیتر و بر اساس قواعد و ضوابط دقيقتر انجام میگيرد.
به هر حال بعد از جنگ جهانی دوم، زورمندان عالم به اين نتيجه رسيدند كه در جهان دو قطب قدرت؛ يعنی، قطب سرمايه داری در غرب و قطب ماركسيستی و كمونيستی در شرق وجود دارد و با پيروزیهايی كه در جنگ به دست آوردند، سعی كردند قدرت خودشان را بر ساير ملل تحميل كنند و در مقابل خودشان مجال ظهور به قدرت ديگری كه قد علم كند و توان عرض اندام داشته باشد ندهند.
از سوی ديگر، در طول تاريخ، كسانی كه در مقابل اين فتنه جويان و مفسدان قد علم میكردند، انبياء و پيروان آنها بوده اند.
ديندارانی بودهاند كه به هيچ قيمت حاضر نمیشدند زير بار اين ستمگران و زورگويان بروند؛ از اين جهت همواره زورمداران انبياء و پيروان آنها را دشمنان خويش میدانستند. ولی بعد از جنگ جهانی دوم و پس از آنكه كليسا، كه مظهر قدرت دين در اروپا بود، بكلّی از صحنه خارج شد، ديگر فكر نمیكردند كه در دنيا در مقابل اين قدرتها قدرت ديگری وجود داشته باشد.
تا اين كه، در سه دهه اخير، ناباورانه با حركت شگفتیسازی در خاورميانه و در ايران مواجه شدند. در ابتدا، فكر میكردند حركتی كه در ايران شروع شده مثل ديگر حركتهای محدود اسلام خواهانه است كه گهگاه در گوشه و كنار كشورهای اسلامی ظهور كردهاند و براحتی سركوب شده اند.
فكر میكردند با شيوههای خاصی كه دارند و تجربههايی كه اندوخته اند، میتوانند اين حركت را بكلّی خنثی كنند. ولی هرچه پيشتر رفتند، ديدند اين حركت با ساير حركتها بسيار متفاوت است.
بالاخره در پرتو نهضت اسلامی ايران يك قدرتی در اين منطقه پديد آمد كه بدون اتكاء به دو قطب شرق و غرب و بدون استفاده از نيروها و فعاليتهايی شبيه به كودتا و برخوردهای نظامی تند و خشن، توانست حاكم دست نشانده غرب را به زانو در آورد و در ايران حكومت اسلامی تشكيل بدهد.
طبيعی بود كه با تجربههايی كه در طول تاريخ در مبارزه با دين داران داشتند، در اينجا نيز به انواع فعاليتها و توطئههايی دست يازند كه همه شما میدانيد و نيازی نيست كه تفصيلا آن را ذكر كنيم و تنها اشارهای به آن توطئهها خواهيم داشت: در آغاز، كشمكش و جنگ داخلی به راه انداختند، به اين اميد كه زمينه سر كار آمدن دولت كودتا ـ كه منافع غرب را تأمين كند ـ فراهم گردد.
اما ديدند كه قدرت مردم عظيمتر و وسيعتر از آن است كه تحرّك گروهكها بتواند خطری برای انقلاب در پی داشته باشد. پس از آزمودن نقشهها و توطئههای گوناگون، از جمله حصر اقتصادی و تبليغات جهانی عليه ايران و جنگ هشت ساله را بر مردم ما تحميل كردند، به اين تصور كه از اين راه بتوانند دولت اسلامی را به زانو در آورند كه موفق نشدند.
2ـ جوانان و توطئه بلند مدّت فرهنگی
با توجه به اينكه دشمنان در هيچ صحنهای موفق نشدند، تنها به يك چيز اميد بستهاند وآن يك برنامه دراز مدّت فرهنگی است؛ و در اين راستا سعی میكنند كه بتدريج از راههای گوناگونی ـ البته در اين زمينه تجربههای زيادی دارند ـ در داخل كشور نفوذ كنند.
آنها میكوشند مركزی جهت نشر افكار و ايدههای خود فراهم كنندو از آنجا امواج تبليغاتی را به همه قشرهای گوناگون جامعه برسانند و تدريجاً زمينه را برای خواستههای خودشان فراهم كنند. طبيعی است كه محاسبات آنها در اين مورد، مثل ساير موارد، براساس محاسبات علمی است.
چون ديدند نسل انقلاب رو به ميانسالی و پيری نهاده است و آينده از آنِ جوانان است ـ جوانانی كه نه از رژيم و جنايات و ستمهای آن اطلاع درستی دارند و نه از فداكاریهای مردم مبارز پيش از انقلاب و بعد از انقلاب، و تنها خواستههای خودشان را دارند، خواستههايی كه گاهی محور آنها را مادّيات و هوسها تشكيل میدهد ـ بر اين تصورند كه میشود در اين قشر عظيم كه اكثريّت جامعه را تشكيل میدهد و آينده نيز از آنِ اين قشر خواهد بود نفوذ كنند و تدريجاً و در طی چند دهه زمينه را برای حكومتی كه دست نشانده و حافظ منافع خودشان باشد فراهم كنند.
در اينكه كار را از كجا بايد شروع كرد و چگونه بايد در اين نسل نفوذ كرد و افكار و ايدهها و ارزشهای آنها را تغيير داد تا زمينه برای چنين آرمان شومی فراهم بشود، آنها مطالعاتی را در شناسايی عامل اصلی حمايت مردم از حكومت اسلامی و اينكه حاضر شدند همه سختیها، گرفتاریها، تورمها، كمبودها، بمبارانها، موشك بارانها و همه سختیهای ديگر را تحمل كنند و دست از حمايت اين حكومت بر ندارند، صورت دادند و به اين نتيجه رسيدند كه اين حمايت عمومی مردم ريشه در اعتقاد و دين آنها دارد.
3ـ محورهای سه گانه توطئه فرهنگی
با توجه به اينكه مردم ايران تابع مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستند و الگوی خودشان را از ائمه اطهار و از سيدالشهداء گرفتهاند و اين باور و اعتقاد كه بايد برای تحقق آرمانهای اسلامی از جانشان و مالشان و همه عزيزانشان بگذرند، در دل آنها ريشه دارد و با شير اندرون شده است و با جان بيرون خواهد رفت؛ دشمنان میكوشند كه اين اعتقاد را سست كنند.
میخواهند كاری كنند كه نسل آينده اينچنين فريفته حكومت دينی نباشد. افكاری را درنسل جوان رواج میدهند كه اعتقادشان را به اين سبك حكومت دينی و كسانی كه به نام دين حكومت میكنند ضعيف كند، زيرا مردم و جوانان معتقدند كه بايد دين حاكم باشد و سررشته حكومت هم در دست دين شناسان و دين مداران باشد كه در رأس آنان ولیّ فقيه قرار دارد؛ تا اين اعتقاد در عمق دل جوانها نفوذ دارد امكانی برای سرنگون كردن اين رژيم و براندازی حكومت اسلامی وجود نخواهد داشت.
پس بايد اين اعتقاد را از بين برد، اما از چه راهی؟ طبعاً نشر افكار به وسيله يك گروه روشنفكر ممكن است فراهم بشود، لذا سعی كردند كه يك مركزيتی در ميان مراكز فرهنگی و دانشگاهی به وجود آورند، كسانی را عَلَم كنند و بفريبند و وادار كنند كه چنين افكاری را در جامعه پخش كنند؛ تا تدريجاً به واسطه نشر اين افكار لااقل شكی در دلهای مردم و بخصوص نسل جوان پيدا بشود و اعتقاد راسخشان نسبت به حكومت اسلامی و ولايت فقيه سست گردد.
سست شدنِ عقيده نسل جوان به حكومت اسلامی برای آنها ايده آل است. چون اگر شكی پيدا شد ديگر يك نوجوان سيزده ساله حاضر نمیشود نارنجك به خودش ببندد و زير تانك برود. چنين حركتهايی وقتی انجام میگيرد كه جوان ايمان قطعی به آخرت و حساب و كتاب و درستی راهش و اهميّت ارزشهايش داشته باشد. اگر شك پيدا شد، كافی است كه يك پا جلو بگذارد و يك پا عقب، و اين حالت ترديد زمينه را برای خواستههای آنها فراهم خواهد كرد.
در راستای اين هدف بود كه با كمك عناصر دست نشانده خود و عوامل فريب خورده و با بهره گيری از راههای گوناگونی كه در طول تاريخ تجربه كرده بودند و با فريفتن كسانی كه در عقايد و افكارشان ضعف و سستی وجود دارد توسط وسايط مرموز خود و سوق دادن آنها به سمت اهداف خود، حركت خود را در چند محور شروع كردند:
الف ـ ترويج تفكر جدايی دين از سياست
اولين محور فعاليت و حركت آنها جدايی حكومت و سياست از دين است. برای تبليغ اين امر زمينههای زيادی فراهم بود.
قرنها در مغرب زمين و در اروپا روی اين مسأله كار شده بود، كتابها نوشته شده بود و تحقيقات گستردهای انجام گرفته بود و در نتيجه آن فعاليتها، در مغرب زمين، مسأله سكولاريزم و تفكيك دين از سياست و از اجتماع جای خودش را باز كرده بود.
برای رسيدن به اين هدف، اينجا نيز بايد زمينهای فراهم كرد كه دست كم كسانی معتقد بشوند كه حساب دين از سياست جداست. البته كم و بيش زمينههايی نيز وجود داشت: در بين همان كسانی كه در انقلاب نقشی داشتند و بعد هم در اداره حكومت اسلامی وظايفی به عهده گرفتند، چنين زمينههايی و چنين تفكری وجود داشت و آنها معتقدند كه بين دين و سياست مرزی وجود دارد و در اين زمينه سخنرانیهايی كرده بودند و كتابهايی نوشته بودند.
تقويت اين گرايش به وسيله كارهای فرهنگی كه در مغرب زمين انجام گرفته بود كار مشكلی نبود.
پس يكی از محورهای فعاليت فرهنگیِ دشمن، ترويج تفكر تفكيك دين از سياست است. البته همه مردم تحت تأثير اين فكر واقع نمیشوند. مردمی كه برای حكومت دينی عزيزانشان را داده اند، از مالشان گذشتهاند و همه مشكلات را تحمل كرده اند، به آسانی تحت تأثير اين فكر قرار نمیگيرند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه هنوز طنين صدای ملكوتی امام در گوششان هست و كلامی كه از مرحوم مدرس نقل شده است ـ كه ديانت ما عين سياست ماست ـ به اين زودی فراموش نمیشود.
ب ـ انكار ولايت فقيه
محور دوم فعاليت دشمنان و روشنفكران غرب زده القاء اين فكر است كه بر فرض بپذيريم دين هم میتواند در امور اجتماعی و سياست دخالت كند و احكام دينی بايد در جامعه پياده شود و در سياست نيز بايد ارزشهای دينی رعايت شود، اما حكومت دينی به معنای حكومت فقهاء نيست.
كافی است قوانينی كه در مجلس شورا تصويب میشود، از يك فيلتری بگذرد كه خلاف دين نباشد. همين كه اين قوانين خلاف دين نبود حكومتْ دينی میشود، چون همه قوانين موافق دين اجرا میشود؛ حكومت دينی نيز معنايی غير از اين ندارد.
پس محور دوم اين بود كه اگر نتوانيم همه مردم را قانع كنيم كه دين از سياست جداست، میگوييم بله دين و سياست با هم توأم اند، اما معنای حكومت دينی اين است كه احكام دينی اجرا شود، ولی اينكه اجرا كنندهاش چه كسی باشد ربطی به دين ندارد. مردم هر كس را برای اجرای احكام دينی انتخاب كردند، او حاكم دينی خواهد بود.
پس دينی بودن حكومت به اين است كه احكام دين اجرا شود، نه اينكه حاكمْ متدين، عالم و فقيه باشد. اين را كه دين در سياست دخالت دارد میپذيريم، اما نمیپذيريم كه مجری احكام دينی بايد فقيه باشد، يا در رأس حكومت دينی بايد ولیّ فقيه قرار گيرد.
بی ترديد روی اين محور؛ يعنی، تفكيك حكومت دين از تئوری ولايت فقيه نيز بسيار كار كردهاند و كماكان فعاليت آنها ادامه دارد. در روزنامهها و حتی در روزنامههای كثيرالانتشار و در مجلات گوناگون به صورتهای گوناگون مطالبی ارائه میگردد.
حول اين محور، در دانشگاهها و مراكز ديگر ميزگردهايی تشكيل میشود تا در متدينينی كه هنوز معتقد به عدم جدايی دين از سياستاند اين فكر را جا اندازند كه حكومت دينی مورد قبول است، اما ولايت فقيه ملازم با حكومت دينی نيست.
اين محور فعاليت میتواند در عده زيادی از جوانانی كه آشنايی چندانی با احكام اسلامی و مبانی فقهی ندارند مؤثر باشد، بخصوص كه با ابزارهای فرهنگی زيادی توأم گردد و تبليغات فراوانی در جهت آن انجام بگيرد؛
ولی هنوز، در جامعه، هستند كسانی كه تحت تأثير اين افكار واقع نمیشوند و ولايت فقيه را كه در قانون اساسی نيز محور قرار گرفته ركن تفكر و حركت خودشان تلقی میكنند و به اينكه اين انقلاب بحق در عالم به نام انقلاب ولايت فقيه و حكومت ولايت فقيه شناخته شده پايبند هستند.
ج ـ خدشه در شكل ولايت فقيه
طبيعی است در مواجهه با كسانی كه معتقد به ولايت فقيه هستند، از راه ديگری بايد در آنها نفوذ كرد و آن القای اين فكر است كه ولايت فقيه اَشكال گوناگونی میتواند داشته باشد و اين شكل از ولايت فقيه كه در ايران اجراء شده است مخدوش و قابل تجديدنظر است.
اين نحو ولايتی كه در ايران اجرا شده است صحيح نيست و با اصول دموكراسی و با ليبراليزم نمیسازد، بايد كاری كرد كه ولايت فقيه با دموكراسی و ارزشهای پذيرفته شده در دنيای حاضر وفق پيدا كند. پس محور حركت سوم فكری مخدوش كردن شكل ولايت فقيه در جمهوری اسلامی است.
حاصل بحث تا اينجا اين است كه از نقطه نظر فكری و نظری تمام اهتمام دشمن و استكبار جهانی متوجّه اين است كه اين حكومت را از سه راه تضعيف كند. گرچه آنان از لحاظ عملی نيز برنامههای خاصی اجرا كردهاند و هنوز هم اجرا میكنند، اما آن برنامه دراز مدّتی كه اميدوارند نسل آينده اين مملكت آن را بپذيرد كار فكری است.
محور اول آن برنامه اين است كه دين از سياست جداست كه گروهی اين را قبول خواهند كرد. دوم اينكه دين از سياست جدا نيست، امّا حكومت دينی از ولايت فقيه جداست، اين نظريه نيز در قشری میتواند مؤثر باشد.
سوم اينكه به آن كسانی كه در اعتقاد به ولايت فقيه خيلی راسخ و استوارند چنين القاء شود كه ولايت فقيه را قبول داريم، امّا اين شكل ولايت فقيه كه در ايران اجرا شده است بايد تغيير يابد. بالاخره آنها به دنبال اين هستند كه به نحوی در دل جوانها شبهه به وجود آورند تا اعتقاد آنها به اين نظام و ارزشهای اين نظام سست شود.
اگر چنين شد، راه نفوذ برای استكبار جهانی در درون جامعه اسلامی و حتی در درون حكومت اسلامی باز میشود.
كسانی كه تحت تأثير يكی از اين سه فكر قرار بگيرند، هر كجا كه باشند، هر پستی كه داشته باشند، در هر قشری از اقشار جامعه حضور داشته باشند و هر موقعيت و پايگاه اجتماعی كه داشته باشند، میتوانند كمكی به خواستههای استكبار جهانی بكنند و در راه رسيدن استكبار به اهداف خودش نقشی را ايفا كنند.
4ـ وظيفه ما در قبال محورهای سه گانه توطئه دشمن
با توجه به اين مطلب كه دشمن تمام نيروی خودش را در حول اين سه محور صرف میكند، اگر كسانی دلبستگی به اين نظام داشته باشند ـ كه بحمدالله اكثريت قاطع مردم به اين نظام دلبستگی دارند و يكی از نمودهای آن تظاهراتی است كه هر از چند گاه رخ میدهد و دنيا را متحيّر میسازد ـ بايد به هوش باشند كه از اين سه راه دشمن در آنها نفوذ نكند.
بنابراين، بايد بكوشند كه روز به روز در پذيرش اين نظريه كه دين از سياست جدا نيست راسختر شوند. بايد باور كنند كه اگر هر دين ديگری بتواند از سياست جدا باشد، اسلام چنين نيست. دوم اينكه در پذيرش اين نظر راسختر شوند كه حكومت دينی تنها به اين نيست كه قوانين مصوب مجلس، اسلامی باشد و يا مخالف اسلام نباشد؛ بلكه قوام حكومت دينی به اين است كه مجريان قانون دلباخته اسلام باشند.
هم اسلام شناس باشند و هم بهترين علاقه مندان و مجريان احكام الهی باشند؛ وگرنه قانونی كه روی كاغذ نوشته شده باشد و مجريانش آن را رعايت نكنند، چه نفعی به حال جامعه خواهد داشت؟ مگر در قانون اساسیِ رژيم گذشته مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمی ايران شناخته نمیشد؟ اما اين قانون چه اندازه میتوانست در رفتار حكومتی كه سراپا تسليم خواستههای دشمنان كافر و معاند بود مؤثر باشد؟
چيزی كه روی كاغذ نوشته شده، تا مجری مقتدر و مؤمن نداشته باشد نفعی نخواهد داشت.
پس اگر صرفاً قانون اسلامی در مجلس شورای اسلامی گذرانده شود، اما كسی كه در رأس هرم قدرت قرار دارد چندان دلبستگی به اين قانون نداشته باشد و چنان قدرت و اقتدار فكری و دينی نداشته باشد كه اين قانون را به اجرا در آورد، آن قانون ضمانت اجرايی نخواهد داشت.
پس اصل دوم اين است كه ما روز به روز بايد اعتقادمان را به اصل ولايت فقيه راسختر كنيم و اين تئوری را بر اساس ادله محكم تبيين كنيم كه هم باور خودمان محكم گردد و هم به نسل آينده بباورانيم كه حكومت اسلامی تنها در سايه ولايت فقيه قابل بقا خواهد بود.
بعد از دو مرحله فوق، نوبت میرسد به مرحله سوم كه آيا اين شكل از ولايت فقيه كه در طول دو دهه گذشته در ايران اجرا شده همان ولايت فقيهی است كه از مكتب اهل بيت تلقی شده، يا اينكه بايد شكلش عوض بشود؟ مرحله سوم يك مسأله فرعی است كه بعد از تبيين مرحله اول و دوم بايد به آن پرداخت.
بنابراين، پرداختن به آن دو مرحله در اولويت قرار دارد و از اين رو موضوع بحث ما تحت عنوان فلسفه سياسی اسلام را تشكيل میدهد.
5ـ لزوم گزينش روشهای مناسب در برابر توطئه دشمن
با توجه به آنچه گفته شد كه دشمن، در راستای فعاليت فرهنگی خود، سه نوع نقشه و توطئه طرح ريزی كرده كه عبارتاند از: تفكيك دين از سياست، تفكيك حكومت دينی از ولايت فقيه و تشكيك در صحّت عملكرد ولايت فقيه در ايران، بالطبع ما با سه طايفه و گروه روبرو خواهيم بود: يكی كسانی كه باور كردهاند كه دين از سياست جداست.
قلمرو دين معبد و مسجد و حسينيه است و قلمرو سياست صحنه جامعه است. طبيعی است كه در مواجهه با چنين كسانی بايد شيوه خاصی از بحث را برگزيد و با كسانی كه حكومت دينی را پذيرفته اند، اما در تعيين مجری آن بحث دارند، بايد به گونه ديگر بحث كرد.
چنانكه اگر كسی فرضاً، در مسايل دينی، اصلاً اعتقاد به خدا نداشته باشد، بايد بحث را از مرحله ديگری شروع كرد كه به اثبات وجود خدا بينجامد و پس از آن نوبت به اثبات نبوّت عامه و خاصه میرسد. اما با كسی كه خدا و برخی از انبياء را قبول دارد؛ ولی درباره پيغمبر اسلام(صلی الله عليه وآله) بحث دارد، بحث را از نبوّت خاصّه بايد شروع كرد.
برای كسی كه معتقد به توحيد و خداوند است، اما نبوّت پيامبر اسلام را قبول ندارد، در جهت اثبات نبوّت پيامبر اسلام لازم نيست كه ما بحث را از اثبات خدا شروع كنيم. او اين مراحل را پيموده است و به اينجا رسيده كه خدايی هست و خدا برای هدايت بندگانش پيغمبرانی میفرستد. همين طور در ارتباط با ساير مسائل بايد شيوههای متناسبی را برگزيد و بی ترديد هر بحثی كه ما جهت ارائه در نظر بگيريم، بر گرفته از اصول و مقدماتی است كه مردم در جهت پذيرش آن اصول در مراحل و مراتب مختلفی قرار دارند: برخی پارهای از اصول را پذيرفتهاند و به مراحل بعدی رسيده اند، برخی هنوز آن مراحل اوّليه را هم نپذيرفته اند.
بنابراين، ما برای بررسی و بحث درباره سه ديدگاه مذكور احتياج به چند نوع بحث داريم كه متدهای مختلفی را میطلبد؛ يعنی، ممكن است در بحث فقط از ادلّه عقلی استفاده كرد و بجز آنچه عقل انسان درك میكند از چيز ديگری بهره نگيريم؛ در اين صورت محور و ملاك بحث را برهانهای عقلی قرار میدهيم. مانند وقتی كه میخواهيم برای كسی كه هنوز به وجود خدا معتقد نشده خدا را اثبات كنيم، در اينجا جا ندارد كه از آيه قرآن و فرموده امام صادق(عليه السلام) استفاده كنيم.
او خدايش را قبول ندارد چه برسد به قرآن و احاديث! برای هدايت او تنها بايد از دليل عقلی استفاده كرد و بايد روش تعقّلی و متد عقلانی را به كار گرفت.
كسانی كه حكومت دينی را پذيرفته اند، يك مرحله و يك گام به جلو آمدهاند و در برابر آنها بايد سبكی از بحث را برگزيد كه ارائه گر محتوای دين مقبول آنها باشد. بايد ادلّهای ذكر كنيم كه محتوای دين را تبيين كند، از اين رو منابع بحث، قرآن و سنّت، و متد و سبك بحث، نقلی و تاريخی خواهد بود.
اما آنجا كه صحبت از عملكرد نظام است، بايد به اسناد و مدارك تاريخی مراجعه كرد و ديگر بحث نقلی و تعبدی كارساز نيست.
بايد شيوههای رفتاری كه به كار گرفته شده مورد بررسی و قضاوت قرار گيرد. پس چون بحث ما ابعاد گوناگونی دارد، تنها از يك متد نمیتوانيم استفاده كنيم: در بعضی از ابعادش بايد از متد عقلانی استفاده كنيم، در بعضی از ابعادش بايد از متد نقلی و تعبّدی و ادله شرعی استفاده كنيم و در برخی از ابعادش بايد از متد تاريخی و بررسیهای عينی استفاده بكنيم.
آنچه عرض شد برای توجيه كسانی است كه ممكن است در خلال بحث بر ما خرده گيرند كه بحث عقلی است يا نقلی؟ از اين جهت عرض كردم بحث ما ابعاد گوناگونی دارد و هر بعد آن را بايد با شيوه خاص خودش بررسی كرد.
6ـ تعريف و قلمرو دين
در اينجا يك مسأله اساسی ديگری وجود دارد كه البته میتواند موضوع مستقلی برای بحث و تحقيق قرار بگيريد، اما در اين جا ما تنها به اشاره بدان موضوع بسنده میكنيم:
بحث در اين است كه اساساً قلمرو دين تا كجاست؟ ما وقتی درصدديم كه دريابيم حكومت با دين ارتباط دارد يا ندارد و آياتفكيك دين از سياست صحيح است و يا صحيح نيست، در ابتدا بايد خود دين را بشناسيم. بايد تعريف صحيحی از دين داشته باشيم تا بتوانيم بر اساس آن قلمروش را تعيين كنيم.
در اين راستا، كسانی در صدد برآمدند كه ابتدا از طريق متد بحث بيرونی اصل حاجت به دين را بررسی كنند و به شناخت قلمرو دين در زندگی انسانی دست يابند، پس از اين مرحله میپردازند به اينكه آيا در اسلام سياست جزو دين هست يا نيست.
در اين زمينه، بحثهای فراوانی را مطرح كردهاند و حتماً شما كم و بيش با بحثهايی از قبيل انتظار از دين، اينكه انتظار ما از دين حداقلی است و يا حداكثری است ـ يعنی قلمرو دين همه عرصههای زندگی انسانی را در بر میگيريد، يا اينكه تنها بخشی از عرصههای زندگی انسانی را در برمیگيرد و بيشتر عرصههای زندگی انسانی را بايد به عقل، علم و خواستههای مردم واگذارد ـ آشنايی داريد.
كسانی كه گرايش به عدم دخالت دين در حكومت دارند، وقتی درصدد تعريف دين برآمدند، تعريفی از دين به دست دادند كه با گرايش و عقيده سكولاريسم همسو باشد. مثلا گفتند دين برای تنظيم رابطه معنوی انسان با خداست؛ يا اندكی وسيعتر و گسترده تر، دين چيزی است كه در زندگی آخرت ـ به فرض كه آخرتی باشد میتواند مؤثر باشد و برای تنظيم زندگی انسان با آخرت است.
طبيعی است كه اگر دين چنين تعريف بشود، خيلی راحت میشود گفت كه سياست چه ربطی به دين دارد؟ سياست ربطی به رابطه انسان با خدا ندارد و تنها رابطه انسانها با يكديگر را روشن میسازد و از قلمرو دين خارج است.
سياست مربوط به زندگی دنياست و ربطی به عالم آخرت ندارد. بعلاوه، اگر قلمرو دين تنها چيزهايی است كه بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتی داشته باشد ديگر جای دين نيست؛ قلمرو دين جايی است كه عقل راهی ندارد!
اگر ما در ارائه تعريف دين قلمرو آن را محدود ساختيم و عرصه و قلمرو دين را به عقل و فهم بشری محدود كرديم و گفتيم در آن عرصههايی كه عقل ما توان حل مسائل را دارد نيازی به دين نداريم و احتياج ما به دين تنها در مسائلی است كه عقل توان فهم و حلّ آنها را نداشته باشد، بی ترديد با گذشت زمان و تطوّر و توسعه زندگی بشری از حاجت به دين كاسته میشود؛ چون بر اين اساس، دين برای حلّ نيازهايی است كه عقل از حلّ آنها عاجز باشد.
در ابتدا كه بشر بهره چندانی از علوم و تمدّن نداشت، احتياجش به دين گسترده بود و چون با عقل خود نمیتوانست مسائل را بفهمد، نيازمند دين بود. رفته رفته از احتياج بيشتر به دين كاسته شد و در سالهای اخير بشر تقريباً احتياجی به دين ندارد. بله در ارتباط با مسائل جزيی كه هنوز عقل او از حلّ آنها قاصر است و اميد ندارد به اين زودیها آنها را حلّ كند به سراغ دين میرود.
(سوگمندانه بايد گفت كسانی كه داعيه مسلمانی دارند، در شمار شبهات خود اين شبهه را مطرح كردهاند كه در اين زمان كه عقل بشر كامل شده، ديگر نيازی به دين، وحی و دستورات تعبّدی نداريم.) بر اين نگرش و تعريف، اين نتيجه مبتنی میشود كه سياست ربطی به دين ندارد و وقتی ما همه مسائل سياسی را میتوانيم با تكيه بر عقل و استدلالها و كاوشهای عقلانی حل و فصل كنيم، ديگر چه نيازی به دين داريم!
آنچه ذكر شد از جمله شبهاتی است كه در اين زمينه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ میدهيم . ابتدا بايد گفت تعريفی كه از دين ارائه دادهاند و بر اساس آن، دين را تنها مربوط به زندگی آخرت و تنظيم رابطه انسان با خدا دانسته اند، باطل و مردود است و اين سخن كه مسائل سياسی انسان ربطی به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعيّت دين بيگانه است.
دين يعنی شيوه رفتار صحيح انسانی، آنگونه كه خدا میخواهد . اگر انسان در اعتقاد، در پذيرفتن ارزشها و در عمل فردی و عمل اجتماعیاش آنگونه كه خدا خواسته است باشد ديندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد كه خدا خواسته، ارزشهای پذيرفته شدهاش بر خلاف آن ارزشهايی باشد كه مورد قبول خداست، رفتار فردی يا اجتماعیاش بر خلاف آن روشی باشد كه خداپسند است و در هر كدام از اينها نقص داشته باشد؛ دينش نقص خواهد داشت. پس دين همه عرصههای فوق را در بر میگيرد.
7ـ لزوم شناخت دين از طريق منابع آن
اگر ما بخواهيم دين را تعريف كنيم، بايد ببينيم دينداران و كسی كه دين را نازل كرده چگونه آن را تعريف كرده اند؟ اگر ما بياييم از پيش خود تعريفی از دين ارائه دهيم و بر اساس آن تعريف خود ساخته بگوييم مسايل سياسی و اجتماعی از حوزه دين خارج است، مسائل سياسی واجتماعی با دينی ارتباط ندارد كه ما تعريف كرده ايم، نه دينی كه خدا فرستاده است.
برای شناخت دين خدا و ارائه تعريف از آن ما نبايد به سليقه خود مراجعه كنيم، بلكه برای شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دين بايد منابع و محتوای آن را بررسی كنيم.
يك وقت كسی میگويد: من اسلام را قبول ندارم، چون دلايلی كه برای درستی اسلام اقامه شده ضعيف اند، يا (العياذبالله) من دلايلی دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام؛ چنين ادعايی جای بحث دارد.
اما صحيح و منطقی نيست كه كسی با فرض پذيرش اسلام بگويد، اسلام چيزی است كه من میگويم، نه آنچه قرآن و پيغمبر و ائمه گفتهاند و مسلمانان به آن پايبندند. اگر كسی بخواهد درباره درستی و يا نادرستی اسلام بحث كند، خواه از آن طرفداری كند و خواه آن را رد كند، اول بايد اسلام را بشناسد و بی شك برای شناخت اسلام بايد به فرمودههای خداوند كه مبتكر و نازل كننده اسلام است روی آورد و از طريق قرآن اسلام را شناخت.
نظر به اين حقيقت ما گفتيم برای شناخت دين و ارائه تعريف و قلمرو آن بايد به منابع دينی؛ يعنی، كتاب و سنّت مراجعه كنيم، نه اينكه به دلخواه خويش يا بر اساس تعريف فلان مستشرق آمريكايی و يا اروپايی ـ كه حرفشان برای ما حجيّت ندارد ـ دين را تعريف كنيم.
پس اگر كسی بخواهد درباره اسلام مسلمانان صحبت كند، بايد از اسلامی سخن گويد كه قرآن و پيامبر و ائمه (عليهم السلام) تبيين كردهاند و بر اساس اين اسلام كه ريشه در كتاب و سنّت دارد به تعريف و بيان قلمرو آن بپردازد، نه اسلامی كه در كلام فلان مستشرق و يا نويسنده و يا سياستمدار مغرض و يا در فلان دائرة المعارف تعريف شده كه بی شك اين اسلام به درد ما نمیخورد.
با مراجعه به اسلام واقعی در میيابيم كه نه تنها قلمرو دين به عقل و فهم بشر ختم نمیشود، بلكه عقل خود يكی از منابع شناخت اسلام به شمار میرود. از ديگر سوی، كسی كه اندك آشنايی با زبان عربی داشته باشد ـ گرچه از تفسير ولو تفسير اجمالی قرآن بی بهره باشد ـ وقتی به قرآن مراجعه كند، پی میبرد كه اسلام مسائل اجتماعی را نيز فروگذار نكرده و به بيان آنها پرداخته است؛ پس چگونه میتوان گفت دين از سياست جداست!
اگر دين چيزی است كه در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعی و سياسی میشود و راجع به قوانين مدنی، قوانين جزايی، قوانين بين المللی و راجع به عبادات و اخلاق فردی سخن گفته است و برای زندگی خانوادگی، ازدواج، تربيت فرزند و برای معاملات و تجارت دستورالعمل دارد؛ پس چه چيزی از قلمرو دين اسلام خارج میماند؟
بزرگترين آيه قرآن كريم درباره معاملات، قرض دادن و رهن دادن و رهن گرفتن است. اگر اسلام دينی است كه در قرآن معرفی شده، چطور برخی میگويند اسلام ربطی به زندگی اجتماعی مردم ندارد. اگر مسائل ازدواج و طلاق جزء دين نيست، اگر مسائل تجارت، رهن، بيع و ربا مربوط به دين نيست، اگر مسأله ولايت و اطاعت از اولی الأمر جزء دين نيست؛ پس چه از دين میماند و شما از كدام دين صحبت میكنيد؟ قرآن كه پی درپی درباره اين مسائل صحبت كرده است.
يك وقت شما میگوييد ما دينی را كه دربرگيرنده مسائل سياسی و اجتماعی میباشد قبول نداريم! بسيار خوب، كم نبودند كسانی كه اسلام را نپذيرفتند؛ اكنون نيز هستند كسانی كه اسلام را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوايی نداريم.
اگر دلشان خواست بيايند تا با هم بحث كنيم و اين اسلام جامع را برايشان اثبات كنيم؛ اگر هم نخواستند به هر راهی كه میخواهند بروند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ...»1 اما اگر میگوييد اسلام را قبول داريم، چرا اسلام را شامل اين مسائل نمیدانيد و در هر يك از احكام اجتماعی اسلام خدشه میكنيد؟ آيا آنچه در كتاب و سنّت است اسلام نيست؟ كه شما نه نمازش را قبول داريد، نه عباداتش را، نه احكامش را، نه احكام اجتماعی و سياسیاش را، نه ازدواجش را، نه طلاقش را و نه ساير مسائلش را؛ پس چه چيز از اسلام میماند و شما از كدام اسلام صحبت میكنيد؟ آيا اين سخنان جز فريفتن يك عده افراد ناآگاه تأثير ديگری میتواند داشته باشد؟
دين عبارت است از صبغه الهی در زندگی بشر: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»2زندگی انسان هم میتواند رنگ خدايی داشته باشد و هم میتواند رنگ شيطانی داشته باشد؛ حال اگر اين زندگی رنگ خدايی داشت، دين اسلام تجسّم يافته است.
اگر ما خواسته باشيم از منشأ و خاستگاه صبغه الهی بحث كنيم، بايد ابتدا منابع دين را بشناسيم و ما غير از قرآن، سنّت و ادله عقلی منبع ديگری برای اسلام سراغ نداريم و بر اساس اين منابع، اسلام همه حوزههای عبادی، سياسی، اجتماعی و فردی را در بر میگيرد و چنانكه گفتيم، مروری سطحی و گذرا روی قرآن كافی است كه بروشنی برای ما اثبات كند كه آن دينی كه در قرآن هست و قرآن به عنوان منبع اصلی آن به شمار میرود، امكان ندارد از مسائل سياسی و اجتماعی بر كنار باشد.
مجموعه قوانين و ارزشهايی كه ناظر به مسائل سياسی و اجتماعی نباشد، حتی اگر آكنده از مسائل عبادی باشد، ربطی به اسلام ندارد؛ چون اسلامی كه در قرآن تبيين شده است و ما از آن دفاع میكنيم، مجموعه مسائل سياسی، اجتماعی و عبادی را شامل میشود و سياست از اركان مهمّ آن و از قلمروهای اصلی آن به حساب میآيد و با اسلامی كه بر اساس نوشتهها و گفتههای نويسندگان اروپايی و آمريكايی ارائه میگردد كاری نداريم و آن را بيگانه با روح و محتوای اسلام اصيل میدانيم.
پی نوشت:
1ـ كهف/ 29.
2ـ بقره/ 138.
﴿ صفحه 41﴾