بخش دوم: فصل سوم: تاريخ تحولات نظام سياسى اسلام

فصل سوم؛ تاريخ تحولات نظام سياسى اسلام

بررسى تاريخ تحولات نظام سياسى اسلام، به اين معناست كه سير پيدايش، رشد و تحولات نظام سياسى اسلام در گذر تاريخ تاكنون پيگيرى شود. اين بحث را مى توان در سه مقوله ى اصلى؛ حكومت اسلامى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سلم، نظام خلافت و نظام امامت، بررسى نمود.

الف. حكومت اسلامى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم

پيامبر اسلام(ص) ، در زمان و مكانى به رسالت مبعوث شدند كه از منحط ترين دوران هاى تاريخ بشر به حساب مى آيد.

امير المؤمنين على عليه السّلام اين عصر را چنين توصيف مى فرمايد: «خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلم را فرستاد تا جهانيان را از راه و رسمى كه در پيش گرفته بودند، بيم دهد و بر آنچه به او نازل مى شد، امين بود و شما اى گروه عرب در آن دوران پيرو بدترين آيين بوده و در بدترين سرزمين سكونت داشتيد.

بين سنگ هاى خشن و مارهاى گزنده استراحت مى كرديد. از آب هاى تيره و لجن نوشيده و غذاهاى خشن مى خورديد. خون همديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد. بت هايى در ميان شما علم شده بود و به گناهان تعلق پيدا كرده و بدان ها خو گرفته بوديد».

رسالت پيامبر كه با دعوت به توحيد و نفى شرك و بت پرستى آغاز گرديد، با مقاومت قدرت هاى سياسى و اقتصادى آن عصر مواجه شد، اين كانون هاى قدرت در اختيار دو جريان نيرومند قرار داشت؛ يكى، رؤساى قبايل كه به طور موروثى فرمانروايى را بر عهده داشتند. و ديگرى ثروتمندان كه از راه تجارت و رباخوارى به اموال فراوانى رسيده بودند.

اين دو گروه با اينكه از نظر ساختمان اجتماعى داراى تفاوت بسيار بودند؛ اما از آنجا كه منافع آنها به هم گره خورده بود، با پشتيبانى هم، نظام طبقاتى و منحط و ظالمانه اى پديد آورده بودند. نظامى آن چنان سخت و متعصب و پاى بند به سنت ها كه حتى با شناختى كه جمع اندكى به اسلام گرويده و حاضر شدند به روابط جاهلى و سنت هاى قبيله اى گذشته، پشت كنند.

ايمان آورندگان نخستين، كمتر از قريش و عمدتا از ميان طبقات پايين و از بردگان و جوانان بودند؛ بنابراين خداوند نيز از پيامبرش مى خواهد كه مراقب افراد ضعيف، كه به او ايمان آورده اند، باشد و خطاب به او مى فرمايد: «كسانى را كه هر صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و طالب خشنودى او هستند از خود مران، نه چيزى از حساب آن ها بر عهده ى تو و نه چيزى از حساب تو بر عهده ى ايشان است. اگر آنها را طرد كنى، در زمره ى ستمكاران خواهى بود».

در آغاز رسالت، تبليغ و دعوت به اسلام در مكه به صورت پنهانى و سرّى انجام مى شد تا آنكه با نزول آياتى؛ چون: و انذر عشيرتك الاقربين دعوت علنى آغاز گرديد و پيامبر گرامى تمامى همت و تلاش خويش را براى هدايت نزديكان و خويشاوندان بكار بستند.

ولى وابستگى هاى قبيله اى و منافع مادى، باعث شد كه بسيارى از فاميل هاى نزديك پيامبر نيز از پذيرش دعوت امتناع كنند.

علنى شدن دعوت، واكنش هاى شديد قريش و فشارهاى طاقت فرسايى؛ چون: شكنجه و كشتار ياران، اخراج از شهر، محاصره ى اقتصادى و انزواى سياسى را براى پيامبر و ياران وى به همراه داشت. سخت گيرى هاى قريش نسبت به پيامبر و مسلمانان باعث شد كه رسول خدا «مهاجرت» از مكه را مطرح نمايند تا جان و ايمان مسلمانان از دسترس قريش و آزار و اذيت آنان در امان باشد؛ بنابراين دسته اى از مسلمانان در سال پنجم بعثت و گروه ديگرى پس از آن، به سرپرستى جعفر بن ابيطالب، رهسپار كشور حبشه گرديدند.

انتخاب حبشه، پيشنهاد رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم بود. آن حضرت در وصف نجاشى، پادشاه حبشه، فرمود: «در آنجا پادشاهى است كه نزد وى بر كسى ستم نمى رود و آنجا، سرزمين راستى است».

در نوبت دوم، مهاجرين بيش از 82 نفر بودند و تلاش نمايندگان قريش نزد نجاشى براى بازگرداندن آنان نتيجه ى معكوس داد. مسلمانان اجازه يافتند كه در سرزمين حبشه آزادانه زندگى كنند و آيين هاى مذهبى خود را به جاى آورند.

اين حادثه، نشان داد كه رسول خدا توانايى خروج از بن بست، را داشته و از اين طريق توانسته، بحران اوج گيرى فشار و شدت عمل مشركين را به نفع مسلمين حل نمايد. مضافا بر اينكه درس آموزى بزرگى براى تاريخ اسلام به شمار مى رود كه مسلمانان نبايد خود را پاى بند خاك و آبى خاص بدانند و اگر محيطى مسلمين را تحمل نمى كرد و مانع پيشرفت و حيات اسلامى بود، لازم است كه، آن ديار را ترك گفته، سرزمين مناسب و مساعدى را براى اقامت انتخاب نمايند.

هجرت به حبشه آزمونى بود كه ثمرات نيك آن، تصميم هجرت به مدينه را آسانتر نمود.
در يثرب نيز، دو قبيله ى بت پرست به نام «اوس» و «خزرج» از عرب قحطانى سكونت داشتند كه جنگ هاى دائمى و خونينى بين اين دو قبيله وجود داشت، آنان دريافتند كه در صورت ادامه همين روند، يهوديان ساكن يثرب؛ چون: «بنى نظير» و «بنى قريظه» جرأت يافته، بر آنان غالب خواهند شد؛ بنابراين به دنبال هم پيمانانى مى گشتند تا اينكه خداوند ايشان را هدايت نموده، با رسول خدا و آيين او آشنا شدند و در سال دوازدهم بعثت، حدود دوازدهم نفر از اهل مدينه در عقبه ى منى با رسول خدا بيعت كردند؛ سپس در سال سيزدهم بعثت، جمع بيشترى از اهل يثرب، در موسم حج به مكه رفتند و «بيعت دوم عقبه» به وقوع پيوست.

زمانى بيعت عقبه ى دوم، واقع شد كه مردم مدينه به اسلام توجه كرده و به پيامبر و آيين او گرايش پيدا نموده و از مبلّغينى؛ چون: مصعب بن عمير به خوبى استقبال نمودند؛ بنابراين اگرچه محتواى اولين بيعت، اعتقادى، اخلاقى بود؛ اما بيعت دوم، بر مقوله هاى سياسى اجتماعى تاكيد داشت.

چنانچه آنان تعهد كردند كه پيامبر را در مقابل دشمنان يارى نموده تا پاى جان از او حمايت نمايند و از اطاعت وى سرپيچى نكنند، و رسول خدا نيز خود را از آنها دانسته، فرمود: «خون من، خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شمايم و شما از منيد، با هركه با شما بجنگد، مى جنگم و با هركه با شما بسازد مى سازم».

بنابراين هجرت به مدينه انجام شد و سرآغاز فصل نوينى در رسالت نبوى و حيات سياسى اسلام قرار گرفت و استقرار رسول خدا و مهاجرين در مدينه، فرصت پايه ريزى حكومت اسلامى را فراهم نمود. مهمترين اقدامات و مراحلى كه منجر به تأسيس، تحكيم و پى ريزى شالوده هاى حكومت دينى در مدينه گرديد عبارت بودند از:

1. جلب همراهى و پذيرش مردم

پيش از اين بيان شد، وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم به مدينه هجرت نمودند، براى ايشان اطمينان حاصل شد كه واقعا ياران وفادار و آماده ى پيكارى، وى را در مصاف با دشمنانش يارى خواهند رساند.

در بيعت عقبه ى دوم، كه جمعى از مردان و زنان يثرب متعهد شدند كه آن حضرت را تبعيت نموده، با دشمنان وى پيكار نمايند و تا پاى جان از پيامبر دفاع كنند، بخش عمده اى از اين زمينه را فراهم نمود.

2. برقرارى وحدت اجتماعى در مدينه

جامعه ى نوپاى مدينه، با وجود دشمن سرسختى، چون قريش بيش از هرچيز به سازماندهى و انسجام، نيازمند بود؛ بنابراين «نگاه به درون» و برقرارى وحدت در جامعه مدينه را، مى توان خط مشى كلى و استراتژى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم در سال هاى نخست هجرت دانست.

يكى از اقداماتى كه در اين مسير صورت گرفت، پيوند «اخوت» بين مؤمنين مهاجر و انصار بود كه در راه حق يكديگر را يارى دهند و پس از مرگ از يكديگر ارث ببرند. اينان نود يا صد نفر بودند نيمى از مهاجران و نيمى از انصار، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم به آنان فرمود:

«تأخّوا فى اللّه اخوين اخوين»؛ در راه خدا، دو نفر دو نفر با هم برادرى كنيد. سپس، دست على بن ابيطالب عليه السّلام را گرفت و فرمود: «هذا اخى» اين برادر من است.

حكم توارث ناشى از عقد اخوت با نزول آيه ى: اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله، بعد از جنگ بدر منسوخ گرديد.

اقدام بعدى، تغيير ساختار قبيلگى بود؛ البته هرچند تعرض آشكار و مستقيم به ساخت قبيله صورت نگرفت؛ اما پيمان عمومى مدينه، كه در آن مرزهاى اعتقادى و سيعترى فراروى قبايل قرار گرفت و حقوق اجتماعى تعريف شده در آن، به طور كلى مخالف با حقوق پذيرفته شده ى ميان قبايل بود، زمينه ساز تحول اساسى در بافت زندگى قبيلگى گرديد؛ همچنين مكانيزم حل اختلافات، متفاوت و متعارض با نظام قبيله اى، به خدا و رسول او سپرده شد.

اقدام سوم، تنظيم روابط با يهوديان ساكن در مدينه بود. يهوديان مدينه از جايگاهى برخوردار بودند كه نقش آنان نبايد ناديده گرفته مى شد؛ چون آنان پيرو دين الهى بوده و از موفقيت اقتصادى خاصى برخوردار بودند و روابط تجارى نزديكى با قريش داشتند؛ از اين رو، در پيمان با يهوديان، آنان بخشى از امت واحده ناميده شدند.

موارد عمده ى اين پيمان عبارتست از:

1. مسلمانان و يهوديان، مانند يك ملت در مدينه زندگى مى كنند.
2. مسلمانان و يهوديان در انجام مراسم دينى خود آزاد خواهند بود.
3. در موقع پيشامد جنگ، هركدام از اين دو، ديگرى را درصورتى كه متجاوز نباشد، عليه دشمن كمك خواهد كرد.
4. هرگاه مدينه مورد حمله و تاخت وتاز دشمن قرار گيرد، هر دو با هم در دفاع از آن تشريك مساعى خواهند كرد.
5. قرارداد صلح با دشمن، با مشورت هر دو به انجام خواهد رسيد.
6. چون مدينه شهر مقدسى؛ است از هر دو ناحيه مورد احترام و هر نوع خونريزى در آن حرام خواهد بود.
7. در موقع بروز اختلاف و نزاع، آخرين داور براى رفع اختلاف رسول خدا خواهد بود.
8. امضاكنندگان اين پيمان با همديگر به خيرخواهى و نيكوكارى رفتار خواهند كرد.

بنابراين، با تدبير رسول خدا زمينه هاى اختلاف و نزاع از جامعه نوبنياد مدينه برچيده شد و پايه هاى دولت اسلامى به رهبرى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم استوار گرديد.

3. مسجد، پايگاه اجتماعى مسلمانان

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم در ابتداى ورود به مدينه، زمينى را در مقابل خانه ى ابو ايوب انصارى خريدارى نموده و در آن مسجدى بنا نمودند. مسجد علاوه بر مكانى براى عبادت و پيوند با خدا و برقرارى نمازهاى جمعه و جماعات به مثابه پايگاه حكومتى نيز به شمار مى رفت؛ چنانچه مسجد در آغاز، «دار الحكومة»، «مدرسه» و حتى محل غنايم و مالياتى بود كه جمع شده و در آنجا نگهدارى مى شد و نخستين زندان دولت جديد نيز، در گوشه اى از مسجد بود .

4. ريشه كنى تبعيض

از صريح ترين و پرجاذبه ترين پيام هاى اسلام در آغاز رسالت، نفى تبعيض و برترى جويى هاى طبقاتى و نژادى بود كه جامعه ى بشرى را به شدت رنج مى داد. در ايران آن روز جامعه ى انسانى طبقاتى شده و به صورت فرهنگ غالب درآمده بود.

[داشتن ] سواد و به دست گرفتن مناصب حكومتى، خاص طبقات بالاى جامعه بود. مشهور است كه فرزند پينه دوزى علاقمند به تحصيل علم بود؛ ولى انسداد طبقاتى اجازه ى تحصيل علم به طبقه ى پيشه وران جزء را نمى داد و با اينكه حاضر به پرداخت مبلغ هنگفتى پول گرديد كه سخت مورد نياز حكومت بود، بااين حال به وى اجازه ى تحصيل ندادند.

مغرب زمين هم كه از پيشينه طولانى تاريخى در تمدن و نظام اجتماعى برخوردار بود، وضعى بهتر از ايران نداشت. مالكان بزرگ، خاندان هاى سلطنتى و ارباب كليسا، حقوق اجتماعى و شهروندى را در انحصار خود داشته، طبقات پايين جامعه و بردگان و زنان در محروميت كامل از حقوق شهروندى به سر مى بردند «1».

رسول خدا به روابط انسانى و مناسبات اجتماعى سازماندهى ديد دادند كه در آن، هيچ كدام از عوامل ثروت، خاندان و قبيله، رنگ پوست و نژاد، ملاك موقعيت اجتماعى نبود و به راحتى ارباب و برده در يك صف كنار هم جا مى گرفتند؛ ازهمين رو، پيش از همه، بردگان و قشر محروم و مستضعف جامعه به پيام آسمانى اسلام لبيك گفتند.

5. استقرار نظامات اسلامى

با تثبيت حكومت، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم به تدريج، برقرارى سازوكارهاى متناسب با جامعه اسلامى و نظام هاى سياسى- اجتماعى لازم، را در دستور كار خود قرار داد كه از آن ميان، مى توان به جمع آورى و صرف زكوة، قضاوت در حل مناقشات بين مردم، اعزام و نصب والى به مناطق و بلاد تابعه ى حكومت مدينه، سازماندهى نيروى نظامى و فرماندهى جنگ ها و سريّه ها اشاره نمود.

سيستم حكومتى جديد، توجه خاصى به قدرت عالى مركزى داشت و حاكميت بر جامعه اسلامى را از آن خدا مى دانست و پيامبر به عنوان فرستاده و حامل روحى و اجرا كننده فرمان الهى، ولايت عينى جامعه را از طرف خداوند بر عهده داشت.

قضاوت در اختيار رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم بود و ايشان، نزاع و نابسامانى هايى را كه امنيت جامعه را تهديد مى كرد، برطرف مى نمود. داورى رسول خدا، تنها شامل مسلمانان نبود؛ بلكه يهوديان مدينه، مشركان قريش و مردم يثرب را كه از ايشان تبعيت كرده اند، نيز شامل مى شد.

مهمتر از همه، شكل گيرى دولت با عناصر اصلى آن، يعنى رهبرى، امت و سرزمين است. در اين دولت، رهبرى با رسول خدا است كه مورد پذيرش همه ى گروه ها و قبايل مدينه است؛ سرزمين اين دولت در ابتداى كار، شهر يثرب با مدينة النبى و اطراف آن است.

و امت تنها اختصاص به مسلمانان مدينه ندارد؛ بلكه مهاجرين، انصار (اوس و خزرج)، يهود هم پيمان اوس و خزرج (بنى النجار، بنى الحارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى الاوس و بنى ثعلبه) يهود خارج مدينه و مشركين داخل و خارج مدينه را نيز شامل مى شود. چنانچه اهالى مدينه همه تحت عنوان امت واحده قرار مى گيرند.

6. مراعات امور مربوط به حاكم دينى

رفتار پيامبر به عنوان حاكم دينى، الگوى رهبرى و زعامت در جامعه اسلامى به شمار مى رود؛ چنانچه قرآن مى فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة؛ به تحقيق كه سيره ى پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.

از جمله امورى كه آن حضرت با رعايت آنها معيارهاى مطلوب رهبرى اسلامى را ارائه نموده اند؛ عبارتند از:

عدالت: عدالت، ملكه نفسانى است كه در پرتو آن، انسان از مسير طاعت خداوند گامى پس وپيش نمى گذارد. در مفهوم اجتماعى، رعايت جايگاه واقعى امور و مناسبات اجتماعى و انطباق با اراده ى حق تعالى و قوانين منتسب به او، از ملاك هاى برقرارى عدالت هستند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم در رأس حكومت اسلامى، عالى ترين مراتب عدالت را در حوزه ى اجتماعى به اجرا درآوردند.

نمونه هايى از عدالت و عدالت خواهى پيامبر عظيم الشأن؛ عبارتند از: اجراى حد شرعى بر زن مخزوميه با اينكه از قبيله ى پرنفوذى بود. همچنين آمادگى آن حضرت براى قصاص در روزهاى پايانى عمر و رعايت عدالت در تقسيم غنايم از نمونه هاى روشن آن است.

مردمى بودن: بررسى تاريخ حيات پيامبر اسلام نشان مى دهد كه وى بيش از هركس با خصوصيات روحى، اخلاقى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى مردم آشنا بوده است و به همين علت آن حضرت، مى توانست با هركس به اندازه ى ظرفيت فكرى و روحى او سخن گفته و با او برخورد نمايد.

مضافا بر اينكه اسلام دينى است براى همه ى مردم و رهبر آن نمى تواند جداى از مردم و بيگانه از مسايل و مشكلات آنها زندگى كند؛ ازهمين رو رسول گرامى اسلام با مردم زندگى مى كرد و از نظر معيشتى در حد ضعيف ترين و فقيرترين آنها از مواهب مادى بهره مند بود.

جاذبه هاى اخلاقى: يكى از رموز موفقيت پيامبر اسلام، خلق وخوى كريمانه ى آن حضرت، به ويژه حلم و بردبارى و نرمش آن بزرگوار در برخورد با اعراب تندخوى عصر جاهليت بود كه نقش مهمى در جذب و سازماندهى آنان براى تشكيل نخستين هسته ى حكومت اسلامى داشت.

بى شك اگر اين جاذبه در پيامبر نبود، مردم وى را تنها مى گذاشتند. خداوند متعال براى تقويت هرچه بيشتر اين جاذبه، به پيامبرش توصيه مى كند كه خطاهاى امت را با ديده ى عفو و اغماض بنگرد و در كارها با آنان مشورت نمايد؛ چنانچه در قرآن مى خوانيم:

فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لا نفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر

؛ پس به بركت رحمت الهى با آنان نرم خو شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى به يقين از اطراف تو پراكنده مى شدند؛ پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن.

پيامبر اسلام در اين زمينه چنان به كمال رسيد كه خداى متعال او را مورد ستايش قرار داد و فرمود:
و انك لعلى خلق عظيم؛ و براستى كه تو داراى خلق وخوى والايى هستى.

اخلاق نيكوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم سبب شده بود كه آن حضرت به شدت مورد علاقه ى مردم قرار گرفته و محبت و عشق او در عمق جان و وجدان مردم نفوذ كند؛ ازهمين رو دشمنان، او را متهم به جادوگرى مى كردند.

پيش گامى در عمل: در الگوى رهبرى اسلامى، شايسته ترين فرد براى رهبرى سياسى جامعه، كسى است كه در انجام خوبى ها و عمل به ارزش ها و امورى كه همگان را بدان توصيه مى كند، خود پيش قدم باشد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم همانطور كه در اخلاق سرآمد بشريت بود، در عمل به شعارها و توصيه ها نيز از ديگران گوى سبقت را مى ربود؛

چنانچه اگر شعار توحيد مى داد، خود نخستين موحد بود و در زندگى فردى و اجتماعى، جز خدا تكيه گاهى نمى شناخت. و اگر مردم را به عبادت و شب زنده دارى دعوت مى نمود، خود بيش از همه به عبادت مى پرداخت و همين طور اگر به عدالت توصيه مى فرمود، بيش و پيش از ديگران عدالت را درباره ى خود و نزديكان خويش اجرا مى كرد و آنگاه كه شعار حمايت از مستضعفان مى داد، خود همانند يك مستضعف زندگى مى كرد.

تا آنجا كه امام باقر عليه السّلام سوگند ياد مى كند كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سلم از زمان بعث تا پايان زندگى، سه روز متوالى از نان گندم سير نشد.

استقامت و پايمردى: رسول گرامى اسلام كه رهبرى بشريت را به سوى كمال مطلوب، سعادت و تكامل مادى و معنوى، هدف خود قرار داده است، خود بيش و پيش از ديگران به هدفش ايمان دارد و حاضر است در راه تحقق آن، تمامى سختى ها را تحمل نمايد.

خداوند متعال در سوره ى احقاف، به پيامبر اسلام توصيه مى كند كه در برخورد با مشكلات، همچون ساير انبياى بزرگ الهى، صبر و استقامت پيشه نمايد؛ چنانچه فرموده است:

فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرّسل؛ پس همانگونه كه پيامبران اولوا العزم صبر پيشه كردند، صبر پيشه كن.

همچنين در سوره ى هود مى فرمايد:

فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ پس همانطور كه فرمان يافتى، بايد تو و آنانكه با تو توبه نموده اند، مقاومت كنيد.

استقامت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم نه تنها در مقابل تهاجمات دشمنان اسلام و توحيد و پايدارى در نبردها و مشكلات جامعه بود؛ بلكه با ايستادگى در برابر انواع تهمت ها، زخم زبان ها و شايعات عليه شخصيت قدسى آن حضرت، صلابت و پايمردى بى مانندى را در پيشبرد هدف هاى الهى به نمايش گذاشت، هرچند وى را دروغگو، مجنون و شاعر خواندند.

7. تلاش براى گسترش اسلام

همانطور كه در فصل پيش اشاره شد، اسلام خود را دين همه ى انسان ها تا ابديت تاريخ حيات بشرى معرفى مى كند؛ بنابراين از ابتداى ظهور درصدد توسعه و گسترش دامنه ى نفوذ و فراگيرى چتر هدايت الهى بر همه ى بشريت بوده و رسول گرامى اسلام براى تحقق اين هدف از روش هاى مختلفى استفاده نمودند. شيوه هاى اساسى و استراتژيك گسترش اسلام عبارتند از:

الف. دعوت

دعوت به اسلام؛ به معناى رساندن پيام و احكام الهى به كليه ى افراد بشر و پيشنهاد پذيرش توحيد، نبوت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلم و ديگر معتقدات بنيادين اسلام و پايبندى به آن ها است.
اصل دعوت از اصول مسلم و منصوص دينى است كه خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن إنّ ربك اعلم بمن ضلّ عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين

؛ مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوه اى پسنديده مناظره كن، براستى كه خداوند نسبت به كسانى كه گمراه شدند داناتر است و هم او نسبت به هدايت يافتگان داناتر است.

دعوت بر اين پيش فرض استوار است كه لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرشد من الغى «3» اسلام نمى خواهد كه به زور عقايدى را كه حق مى داند تحميل كند بلكه با تبيين حق و تميز آن از باطل بشريت را به انتخاب آگاهانه اسلام فرامى خواند. در آيه ى 108 سوره ى يوسف كه بر اين هدف تصريح دارد مى خوانيم:

قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة أنا و من اتبعنى ...؛ بگو راه من اين است كه مردم را براساس بصيرت و شناخت به سوى خدا فراخوانم. من اينگونه عمل مى كنم و هر كس نيز از من تبعيت كند اينگونه خواهد بود.

بنابراين، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم، ابلاغ پيامبرى خود را با دعوت مردم به توحيد و نفى شرك و بت پرستى آغاز نمود و پس از گذشت دوران دعوت پنهانى، به شكل آشكار، پيام توحيد و اسلام را به گوش مردم رساند.

اهميت دعوت تا به آنجا بود كه با دستور پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم، مسلمانان؛ قبل از دعوت به توحيد و نبوت، حق جهاد با مشركان را نداشتند.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم گذشته از دعوت خويشان، اهالى مكه، يثرب، طائف و قراى نزديك، توسط سفيرانى پيام دعوت خويش را به ساير قبايل بزرگ و كوچك و سران كشورهاى ديگر رساندند. مهمترين آن دعوت ها عبارتند از:

دعوت از خسرو پرويز شاه ساسانى: طى نامه اى كه توسط عبد الله بن حذافه ى سهمى فرستاد از او به عنوان كسراى عظيم فارس ياد نمود و از او خواست تا به وحدانيت خداوند و نبوت آن حضرت، شهادت دهد؛ در غير اين صورت گناه مجوس بر عهده ى او خواهد بود. به نقلى كسرى نامه را پاره كرد و به باذان، حاكم دست نشانده ى خود در يمن دستور داد تا پيامبر خدا را وادار به توبه نمايد در غير اين صورت سر او براى وى بفرستد.

نامه ى ديگر خطاب به مقوقس حاكم مصر بود كه در آن وى را عظيم القبط خوانده و توسط حاطب بن ابى بلتعه ارسال شد. مقوقس با احترام فراوان نامه را خوانده و از حاطب استقبال كرد، نامه اى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم نوشت و به همراه دو كنيز براى آن حضرت فرستاد كه يكى از آنها ماريه قبطيه است.

نامه اى ديگر به قيصر روم هرقل نوشته شد كه حامل نامه، شخصى به نام دحية بن خليفه ى كلبى است. برخورد هرقل به گونه اى توصيف شده كه گويى تنها از ترس از دست دادن پادشاهى خود، نخواسته اسلام را بپذيرد؛ هرچند كه او، انتظار ظهور چنين پيامبرى را داشته است؛ به هر حال، پاسخ هاى قيصر همراه با احترام و ارسال هدايا گزارش شده است.

نجاشى، حاكم حبشه، از ديگر مخاطبان رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم است كه توسط عمر بن اميه ضمرى نامه اى براى او فرستادند؛ اگرچه در مورد نامه به نجاشى، اين ترديد وجود دارد كه آيا در همان سال هجرت مسلمانان به حبشه بوده، يا مربوط به پس از جنگ بدر و يا بعد از صلح حديبيه است؛ در هر صورت نجاشى مسلمان شده، رفتار شايسته اى با مهاجران مسلمان نشان داد و با ابراز علاقمندى به رسول خدا، هداياى زيادى براى آن حضرت ارسال نمود.

حارث بن ابى شمر، حاكم غسانى شام كه از طرف قيصر روم بر دمشق و نواحى آن حكومت مى كرد و محل استقرارش در جولان بود از ديگر پادشاهانى است كه به اسلام دعوت شد و شجاع بن وهب نامه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم را به وى رساند؛ اما حارث از تعابير به كار رفته در نامه، به شدت عصبانى شد و گفت با سپاهى به سوى او خواهد آمد؛ حتى اگر در يمن باشد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم توسط سليط بن عمرو به هوزة بن على حنفى كه بر يمامه حكومت مى كرد، نامه اى فرستاد و از او خواست تا با قبول اسلام، آنچه را تحت سلطه دارد حفظ كند؛ ولى او در مقابل ضمن نامه اى نوشت كه: عرب احترام فراوانى به من مى گذارد، بهتر است مرا نيز در كار خود شريك گردانى تا از تو پيروى كنم.

از ديگر كسانى كه مخاطب رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم قرار گرفتند، منذر بن ساوى حاكم بحرين بود كه در جواب رسول خدا نوشت: من نامه ى شما را براى مردم بحرين خواندم، برخى از آنها اسلام را دوست داشته و آن را پذيرفتند و برخى آن را قبول نكردند. در سرزمين من يهوديان و مجوسيان هستند؛ اگر دستورى درباره آنها داريد، بفرماييد.

ب. جهاد

بشريت، در سرتاسر تاريخ حيات خود، دائما با مسأله ى جنگ و نزاع دست به گريبان بوده تا آنجا كه گويى جنگ همزاد بشر است؛ چنانچه گذشته از بدو خلقت آدم و جنگ ابليس با او، پيدايش اختلاف بين هابيل و قابيل فرزندان آدم كه منجر به قتل هابيل گرديد، حلقه هاى نخستين زنجيره ى جنگ بين انسان ها را تشكيل مى دهد.

در اسلام، جنگ ذاتا پديده ى مطلوبى نيست؛ بلكه اصل اوليه دعوت انسان ها به اسلام و خداپرستى است. سيره ى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم، گواهى مى دهد كه آن حضرت هرگز براى دعوت به اسلام، جنگ نكردند و در جنگ هايى هم كه كفار و دشمنان اسلام، تحميل مى كردند، از همه ى امكانات براى پرهيز از خونريزى سود مى جستند.

جهاد در چارچوب استراتژى ارشادى اسلام، در آخرين مرحله قرار دارد؛ اما واقعيت اين بود كه پيامبر براى هدايت همه ى انسان هاى روى زمين مبعوث شده اند، بنابراين هر كسى كه با دعوت پيامبر مخالفت مى كرد، وظيفه ى پيامبر(ص) بود كه براى گشودن مسير دعوت، با وى بجنگد؛

ازاين رو شيعه و سنى، جهاد را يكى از اصول مسلّم اسلام مى دانند و نيز قرآن صريحا به پيامبر و مسلمانان فرمان مى دهد كه با كفار و منافقان بجنگند و با درشتى و خشونت با آنان رفتار كنند؛ چنانچه در قرآن مى فرمايد:

يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأويهم جهنم و بئس المصير؛ اى پيامبر با كافران و منافقان كارزار كن و بر آنها سخت بگير جايگاه ايشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است.
همچنين در سوره ى انفال، از مسلمانان مى خواهد كه براى به وحشت انداختن دشمنان آشكار و نهان، در آماده باش دائمى به سر برده و به تهيه ى امكانات لازم بپردازند.

بنابراين، بسيارى از نبردها، غزوات و سريه هاى پيامبر با عنوان جهاد فى سبيل الله انجام مى شد.

8. تدبير جانشينى

رهبران اجتماعى، به خصوص مبتكران نظام هاى سياسى، با مشخص كردن تكليف جانشينى پس از خود، سعى مى كنند از دستاوردهاى تلاش و پشتكار خود و ياورانشان، محافظت نمايند. پيامبران الهى نيز از اين قاعده مستثنى نيستند با اين تفاوت كه آنان نه تنها به حكم عقل كه با فرمان الهى موظف به تعيين وصى و جانشين براى تداوم نهضت و رسالت اند؛ همان طور كه موسى عليه السّلام برادرش هارون را به جانشينى خود برگزيد، پيامبر گرامى اسلام نيز به امر خداوند تكليف رهبرى امت را پس از خود، مشخص نموده، در مقاطع مختلف بدان تأكيد و اشاره نمودند كه مى توان به جلسه دعوت رسمى از خويشاوندان در سال هاى آغازين بعثت، تا واقعه ى غدير خم را از نمونه هاى آشكار اهتمام آن حضرت، بر تعيين جانشين خود دانست؛ چنانچه روايت خطبه ى ايشان در هنگام بازگشت از آخرين حج، در مكانى به نام غدير خم، نزد شيعه و سنى از جمله سندهاى متواتر و مسلم است. پيامبر خدا در آن خطابه، على عليه السّلام را به جانشينى خود و امامت امت برگزيد و از همگان به روشنى و صراحت اعتراف گرفت.

از مجموع مباحث فوق، اين نتيجه ى مهم در انديشه ى سياسى اسلام به دست مى آيد كه پيامبر عظيم الشأن اصول سياست، را در نظام سياسى با جانمايه و منشأ دينى و اسلامى طراحى نمود؛ به شكلى كه امتزاج سياست و دين، در تمامى حركات و موضع گيرى هاى پيامبر، به ويژه در امر حكومت و تدبير جامعه مشهود است.

ب. نظام خلافت

پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم حوادث شگفت انگيز و پيش بينى نشده اى در جهان اسلام رخ داد و ترفندهاى برخى از خواص و بى اعتنايى عوام به سفارشات رسول خدا، رهبرى جامعه را از مسير اصلى خود منحرف نمود؛ چنانچه آنها با تمسك به بهانه هاى واهى؛ چون: جوانى و كم تجربگى على عليه السّلام و نيز تحريك ذائقه رياست طلبى سران قبايل مهاجر و انصار، فضا را براى بى توجهى به رهبرى على عليه السّلام و تكيه زدن نااهلان غير معصوم بر اريكه ى حكومت دينى آماده كردند.

مجموعه ى اين وقايع چنان سريع و شتابزده اتفاق افتاد كه نه تنها على عليه السّلام بلكه وفادارترين و صادقترين ياران پيامبر؛ يعنى كسانى چون: سلمان، ابو ذر و مقداد پس از فراغت از كفن و دفن رسول خدا از اين اتفاق مهم باخبر گرديدند.

در «نظام خلافت» حاكم به عنوان جانشين پيامبر شناخته مى شد و موظف بود كه راه و سنت آن حضرت را دنبال كند. جهان اسلام طىّ چند قرن متمادى در چارچوب اين نظام سياسى اداره شد و مسلمانان در اين مدت اشكال مختلفى از نظام خلافت را تجربه كردند.

در اين قسمت با نگاهى گذرا به دوران حاكميت برخى از خلفا؛ ويژگى هاى نظام خلافت بيشتر آشنا مى شويم.

1. خلافت ابو بكر

ابو بكر، اولين شخصى است كه پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم بر مسند خلافت تكيه زد. وى از سوى گروهى از صحابه و در محلّى به نام «سقيفه بنى ساعده» به خلافت برگزيده شد و بيش از دو سال بر مسلمانان حكومت كرد.

در دوران خلافت ابو بكر، آيين نوپاى اسلام رواج بيشترى يافت و با حركت صفوف مجاهدان به مرزهاى شرق و شمال و محاصره ى شهر دمشق از سوى آنان، زمينه هاى گسترش جغرافيايى جهان اسلام فراهم شد.

نظام خلافت در دوران ابو بكر با چالش هايى نيز روبه رو بود كه از آن جمله بايد به: بحران مشروعيت اين نظام اشاره كرد. مخالفت گروهى از بزرگان صحابه و عدم بيعت اهل بيت پيامبر كه در رأس آنان امير المؤمنين على عليه السّلام قرار داشت، مشروعيت نظام خلافت و حاكميت شخص ابو بكر را به شكل جدى زير سؤال برده بود.

مصالح امت اسلامى ايجاب مى كرد كه امام على عليه السّلام نتواند مخالفت خويش را ابراز نمايد؛ البته علت سكوت آن حضرت را مى توان در اوضاع اجتماعى- سياسى و شكل گيرى قيام هاى داخلى در شبه جزيره، وجود قدرت هاى بزرگ خارجى؛ چون: ايران و روم و همچنين خوف از ترور، دانست كه به خاطر حفظ اسلام، انجام گرفت.

امام على عليه السّلام در خطبه ى شقشقيه رمز انتخاب، مدارا و سكوت را چنين بيان مى فرمايد: «... من جامه ى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم و كنار رفتم؛ درحالى كه در كار خود انديشه مى كردم كه آيا دست تنها و بدون ياور به پا خواسته و حق خود و مردم را مطالبه نمايم و يا آنكه در محيط پرخفقان و ظلم كه پيران را فرسوده و جوانان را پير و پژمرده و مردان مؤمن را تا واپسين دم حيات به رنج و سختى واداشته، صبر نمايم؟

سرانجام ديدم، صبر كردن خردمندانه تر است؛ پس شكيبايى ورزيدم؛ ولى به سان كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به تاراج مى برند»
علاوه بر اين در خارج از حوزه ى مركزى جهان اسلام گروهى از قبايل عرب دست به شورش زده و با گرايش مجدد به آيين جاهليت، يا گرد آمدن پيرامون اشخاصى كه ادعاى پيامبرى داشتند و يا با عدم پرداخت زكات، مشكلاتى را براى مسلمين پديد آوردند.

خليفه در برخورد با اولين چالش، سياست سكوت و برخوردهاى زيركانه و گاه خشونت آميز را در پيش گرفت و در نهايت با منزوى كردن مخالفان، اذهان عمومى را از توجه جدى به بحران مذكور باز داشت.

وى همچنين با اعزام بخشى از سپاهيان اسلام به مناطق آشوب زده و برپايى نبردهايى كه در تاريخ به جنگ هاى «ردّه» مشهور است، به مقابله با چالش دوم پرداخت و شورشيان را سركوب نمود.

2. خلافت عمر

پس از مرگ ابو بكر، عمر بن خطاب بر مسند خلافت تكيه زد. وى كه از سوى خليفه ى پيشين به اين سمت منصوب شد، بيش از ده سال بر جامعه ى اسلامى حكومت كرد. در دوران خلافت عمر، قدرت سياسى و نظامى مسلمين شكوفاتر شد و با فتح ايران، دمشق، حمص، بعلبك، انطاكيه، بيت المقدس و مصر، جغرافياى جهان اسلام به سرعت توسعه يافت.

در اين دوران گسترش جغرافيايى خلافت، سبب پيچيده تر شدن ساختار حكومت گرديد و براى انتخاب كارگزاران و نظارت بر عملكرد آنان، به ويژه در زمينه امور مالى، ضوابط خاصى تعيين گرديد.

يكى از معيارهاى اصلى خليفه براى انتخاب كارگزار، توان و تجربه نظامى كافى بود. وى كمتر از ياران مشهور پيامبر براى اداره ى امور استفاده مى كرد. دلايلى براى اتخاذ اين سياست ذكر شده است:

1. آلوده شدن به كارهاى اجرايى.
2. خوف از پراكنده شدن در شهرها و قرار گرفتن در محور مخالفت عليه خليفه.
3. جلوگيرى از نشر احاديث پيامبر خدا در شهرها، چنانچه خطيب بغدادى نقل كرده است كه عمر، در پى ابو الدرداء، ابو مسعود انصارى و عبد الله بن مسعود فرستاد و پيغام داد كه: اين همه حديثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم نقل مى كنيد چيست؟»

يكى از ويژگى هاى مهم دوران زمامدارى عمر، كنترل و نظارت بر كارگزاران بود؛ بدين شكل كه موقع عزيمت آنان به محلّ خدمت، ثروتشان ثبت مى شد و در وقت بازگشت، ثروت آنان را به دو نيم تقسيم كرده، نيمه اى را به آنان پس مى دادند و نيمى ديگر را به بيت المال مى سپردند كه به اين كار، اصطلاحا «مشاطره» اموال مى گويند.

اساس اين كنترل به اين جهت بود كه عمر تقريبا همه كارگزاران خود را دراين باره خطاكار مى دانست و بيشتر از جهت مالى اين كنترل صورت مى گرفت؛ ولى در ميان كارگزاران خود، به طور محسوس، از معاوية بن ابى سفيان كه بر دمشق حكومت مى كرد، هيچ گونه بازخواستى نكرد.

امام على عليه السّلام در زمان خلافت عمر، مشاور امين و كارآمد حكومت بود و براى گره گشايى و حل معظلات فكرى و مديريتى نظام، گام هايى اساسى برداشت؛ به همين دليل، خليفه همواره از نقش هدايت گرانه ى امام تجليل نموده و رهنمودهاى ايشان را بر نظرات ديگر صحابه مقدم مى داشت؛ البته با اين وجود، مخالفت خاموش امام با اصل حكومت، يكى از چالش هاى نظام خلافت در زمان عمر به شمار مى آيد؛ ضمن اينكه شكل انتخاب خليفه ى دوم كه با نحوه ى گزينش خليفه ى اول متفاوت بود، «بحران مشروعيت» نظام خلافت را جدى تر مى كرد.

در اين دوران همچنين فاصله گرفتن از سنت هاى اصيل نبوى و رواج برخى بدعت ها، بى توجهى به اصل شايسته سالارى و انتخاب افرادى؛ چون: فرزند ابو سفيان براى يك منصب مهم حكومتى و رواج نابرابرى هاى غير عادلانه بين اقشار و نژادهاى گوناگون مسلمين، از جمله عرب و عجم، كاركرد نظام خلافت را زير سؤال برده بود «2».

عمر در آخرين روزهاى زندگى، مانند ابو بكر در امر انتخاب خليفه ى پس از خود عثمان، سعد و عبد الرحمن بن عوف و واگذارى حق انتخاب خليفه به اين شورا، زمينه هاى دست يافتن عثمان به قدرت را فراهم ساخت.

3. خلافت عثمان

دوران خلافت عثمان، دوران تثبيت و حفاظت از دستاوردهايى به شمار مى رفت كه طىّ سال ها مجاهدت و فداكارى لشكر اسلام به دست آمده بود. در اين دوران همچنين نظم و آرامش حاكم بر مناطق تازه فتح شده به مسلمانان امكان داد تا عقايد و ارزش هاى نوين مكتب را در اين مناطق ترويج كرده و پايه هاى فرهنگى نظام اسلامى را مستحكم سازند.

همچنين سرازير شدن سيل غنايم و وجوهات از سرتاسر جهان پهناور اسلام به خزانه ى بيت المال، پشتوانه هاى مالى نظام خلافت را به شدت تقويت كرد و زمينه هاى ايجاد يك تحول اساسى در وضعيت معيشتى مسلمانان حجاز و عراق را فراهم آورد؛ اما متأسفانه مديريت ضعيف، منفعت طلبى، فاميل گرايى و بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب خليفه ى سوم به برخى از اطرافيان، مانع از آن شد كه امكانات به دست آمده، به شكل مطلوب مورد استفاده قرار گيرد؛

بنابراين به جاى اصلاح وضعيت اقتصادى عموم مسلمين، اشرافى گرى در جامعه ى اسلامى رواج يافت و گروه معدود و تازه اى از سرمايه داران كه در كمترين زمان، به مال و قدرت دست يافته بودند، در ميان مسلمين پديدار شدند.

بدين ترتيب اندكى پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم در شهر مدينه كه پايگاه سياسى، فرهنگى و معنوى آن حضرت بود، برخى از اساسى ترين آموزه هاى اجتماعى مكتب، زير پا گذاشته شد و تبعيض و شكاف طبقاتى، در بدترين شكل ممكن نمايان گرديد.

عثمان، نه تنها در توزيع بيت المال، بلكه در گزينش كارگزاران حكومت نيز بسيار غير عادلانه رفتار مى كرد و همه ى مناصب مهم اجتماعى را به بنى اميه كه در دشمنى با اسلام سابقه ى فراوان داشتند، مى سپرد؛ حتى كسانى از اين خاندان بر سر كار گماشته شدند كه مشكلات زيادى داشتند؛ از جمله حكم بن ابى العاص كه تبعيد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم بود و شيخين او را بازنگردانده بودند، به مدينه فراخوانده شد و براى جمع آورى صدقات بنى خزاعه به كار گماشته شد.

در اين دوران نكته ى منفى ديگرى نيز در كارنامه ى نظام خلافت ثبت شد و آن عبارت از برخورد بسيار خشن دستگاه حكومت با برخى از صحابه ى مشهور پيامبر، مانند ابو ذر غفارى و ابن مسعود بود كه به جرم عدالتخواهى و اصلاح طلبى اين افراد، صورت گرفت.

امام على عليه السّلام در دوران عثمان نيز تلاش مى كرد تا همچنان به مشاوره و خيرخواهى خليفه را ادامه دهد؛ امّا نابسامانى اوضاع حكومت و بى اعتمادى شخص عثمان، به اهل بيت پيامبر، ايفاى اين نقش را براى امام دشوار كرده بود با اين وجود بسيارى از گره هاى خلافت در اين دوران نيز به دست تواناى امام على عليه السّلام گشوده شد و در روزهاى بسيار سخت پايان حكومت عثمان، تنها كمك هاى ويژه ى امير المؤمنين عليه السّلام بود كه ادامه ى زندگى را براى خليفه و اطرافيانش امكان پذير مى ساخت.

در آخرين سال حكومت عثمان، نظام خلافت با يك بن بست اساسى روبه رو شد. اين نظام كه از ابتدا با «بحران مشروعيت» مواجه بود و نحوه ى انتخاب حاكمان آن، هيچ پايه ى قابل قبولى نداشت، به تدريج از لحاظ كارآمدى نيز دچار ضعف هاى عمده گرديد و نقايص اصول و برنامه هاى اداره ى آن آشكار شد؛ بنابراين جنبش مردمى عليه اين نظام آغاز گرديد و مسلمانان مصر، بصره، كوفه و حتى شهر مدينه به مخالفت با حكومت برخاستند.

مسلمانان معترض كه نسبت به عملكرد عثمان و فاصله گرفتن وى از سنت پيامبر، اعتراض داشتند، ابتدا به مخالفت آرام با حكومت پرداختند؛ امّا شيوه ى برخورد حيله گرانه ى عثمان با آنان، نشان داد كه او در نظام خلافت، جايگاهى براى حقوق مردم قائل نيست؛ ازاين رو خانه ى خليفه به محاصره ى مخالفان درآمد و سرانجام پس از چهل و نه روز محاصره، عثمان كشته شد.

همچنان كه گذشت، روى كار آمدن خلفا كه به عنوان «جانشين» رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم از آن تلقى مى شد در مورد خلفاى سه گانه به سه روش مختلف صورت گرفت. تنوع منابع مشروعيت در آغاز شكل گيرى نظام خلافت سبب شد كه روش هاى ديگرى، همچون غلبه نيز، وسيله ى به قدرت رسيدن خليفه قرار گيرد.

نظريه پردازان نظام خلافت به جاى استناد به نصوص دينى، به فعل و عمل صحابه تمسك جسته و براى روش هاى معمول آنان، توجيه شرعى و مقبوليت مى ساختند و چون رويه ى منسجم و يكپارچه اى در مشروعيت نظام سياسى، وجود نداشت، موجب پراكندگى آرا و نظريات ارايه شده در اين موضوع مهم، گرديد.

چنين نگرشى به مشروعيت خلافت، از آن جا ناشى شد كه عده اى بدون توجه به تصريح پيامبر، گمان بردند كه منصب خلافت و اداره ى امور دنيوى مردم، در متون دينى، قرآن و كلام رسول الله صلّى اللّه عليه و اله و سلم بدان تصريح نشده و امر حكومت و شكل آن، به مسلمين و اجتهاد آنان واگذار شده است.

4. خلافت امام على بن ابى طالب عليه السّلام

پس از كشته شدن عثمان، باقى مانده ى صحابه ى پيامبر در مدينه و نيز مسلمانانى كه عليه عثمان دست به قيام زده بودند، يكپارچه در امر خلافت، به على ابن ابى طالب عليه السّلام روى آوردند.

هم نحوه ى به خلافت رسيدن و هم ميزان پايگاه مردمى امام على عليه السّلام، با ديگر خلفامتفاوت بود. چنانچه خليفه ى اول با تبانى جمعى اندك در سقيفه به خلافت رسيد.

مورخان گفته اند: بيعت با ابو بكر در آغاز، ناگهانى و دو نفرى انجام گرفت؛ يعنى عمر و ابو عبيده جراح با وى به عنوان خليفه بيعت كردند و در همان سقيفه و جمع اندك مهاجر و انصار، او را معرفى كرده، خواستار بيعت شدند؛ عمر شمشير خود را از نيام بيرون كشيده و در راه بازگشت از سقيفه، به هركس مى رسيد از او مى خواست كه با ابو بكر به عنوان خليفه ى پيامبر بيعت كند؛ در غير اين صورت، او را تهديد نموده و بدين گونه عده اى با رغبت و بسيارى از روى اكراه به بيعت با او تن دادند.

عمر نيز با وصيت و نصب خليفه اول در موقعيت خلافت قرار گرفت و همچنين عثمان با انتخاب شوراى شش نفرى خلافت، كه نتيجه ى آن از قبل مشخص به نظر مى رسيد، بر مسند خلافت تكيه زد.

اما پس از عثمان، جريان تعيين امر خلافت، شكل ديگرى به خود گرفت. عموم مردم و صحابه، با رويگردانى از روند سابق، به شخصى روى آوردند كه بيست و پنج سال از حق امامت مسلمين و خلافت رسول خدا محروم گرديد؛ بيعتى پرشور و بى سابقه كه برخاسته از نياز عمومى به عصمت، عدالت و امانت بود، خلافت امام على عليه السّلام، مردمى ترين حكومت است كه در تاريخ خلافت اسلامى، شكل گرفت.

5. خلافت امام حسن مجتبى عليه السّلام

در مورد خلافت امام حسن عليه السّلام، بين مورخان، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدين ترتيب كه برخى دوران خلافت ايشان را نه از عهد خلفاى راشدين مى دانند و نه از زمره ى دوران ملوكى به حساب مى آورند؛ ولى ديگران، با توجه به اقبالى كه باقى مانده مهاجرين و انصار و نيز مردم عراق و نواحى شرقى سرزمين اسلام، به آن حضرت نشان دادند، دوره ى شش ماهه حكومت آن جناب را در عداد خلافت خلفاى راشدين به حساب مى آورند؛ چنانچه برخى نيز بنابر روايت منسوب به پيامبر كه پس از سى سال خلافت، امارت شكل مى گيرد.

خود را موظف دانسته كه اين شش ماه را نيزاز دوران خلافت بدانند، يعنى تنها با محاسبه آن، «الخلافة بعدى ثلاثون سنة» درست مى شود.

در هر صورت با وجود كسانى از صحابه در ميان مهاجر و انصار و حتى قريشيان موجود در كوفه، همچون عبد الله بن عباس، كوچكترين ترديدى در مردم، نسبت به بيعت با امام مجتبى عليه السّلام پيش نيامد و از فرد ديگرى نام برده نشد.

در تفكر شيعى و علوى «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» پذيرفته شده است و دليل روشنى است بر اينكه امامت اين دو برادر منصوص بوده است. امام على نيز وى را به عنوان جانشين خود مطرح كرده است و چنانچه آن حضرت در يكى از خطبه ها فرموده است:

«... از ما اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است، زيرا ملحق به اطاعت از خدا و رسول، پيروى از اولى الامر است كه اگر در چيزى نزاع كرديد آن را نزد خدا و رسول بريد ... و اگر نزد رسول و اولى الامر برده شود به تحقيق آنان كه اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند فهميد»

در يك نقل تاريخى وقتى مردم از امام على عليه السّلام در واپسين روزهاى عمر شريفشان پرسيدند كه، آيا پس از شما با حسن عليه السّلام بيعت كنيم؟ فرمود: بر اين كار نه شما را فرمان مى دهم و نه شما را از آن بازمى دارم، خود بهتر مى دانيد كه چگونه عمل كنيد

عبارت «ابصر» كه آن حضرت به كار برده اند، مى تواند حامل اين معنا باشد كه شما طعم حكومت عدل محور علوى را چشيده ايد و پرورش ولايى يافته ايد. انتظار مى رود كه راه را به خوبى يافته و تشخيص دهيد كه فرزندم حسن شايسته ترين مردم به امامت جامعه اسلامى پس از من است.

طبرى مى گويد: نخستين كسى كه با امام حسن عليه السّلام بيعت كرد قيس بن سعد بود كه گفت: دست بياور تا بر كتاب خداوند عز و جل و سنت پيامبر و جنگ با منحرفان با تو بيعت كنم. امام در جواب فرمود: بر كتاب خدا و سنت پيامبر وى كه همه ى شرط ها در آنهاست؛ ولى با هركس، من نبرد كردم، شما نيز بجنگيد و با هركس به صلح رفتار كردم، شما نيز چنين كنيد. قيس خاموش شد و بيعت كرد و مردم نيز بيعت كردند «6».

مردم طى دو روز پس از شهادت امام على عليه السّلام با امام حسن عليه السّلام به عنوان خليفه پيامبر بيعت كردند و آن حضرت كارگزارانش را براى اداره ى امور كشور پهناور اسلامى به سوى نقاط دور و نزديك گسيل داشت.

6. خلافت بنى اميه

از روزى كه خليفه ى دوم، معاويه بن ابو سفيان را به فرمانروايى شام منصوب كرد، اولين پايه هاى حكومت بنى اميه نهاده شد و در سال چهل و يك هجرى پس از برقرارى پيمان صلح امام حسن عليه السّلام با معاويه، حكومت امويان به نحو رسمى، آغاز گرديد.

بنى اميه بيش از هشتاد سال بر سرزمين هاى اسلامى حكومت كردند و در سال يكصد و سى و دو ه ق با كشته شدن مروان بن محمد معروف به مروان حمار، خلافت آنان پايان يافت.

در عهد بنى اميه، فتوحات اسلامى، همچنان ادامه يافت و سپاهيان مسلمان با خلق حماسه هاى شگفت انگيز، سرزمين هاى پهناور ديگرى را به تصرف خود درآورند. فتح اندلس و نفوذ مسلمانان به شمال افريقا از جمله حوادث مهم اين دوره از تاريخ به شمار مى رود.

با ورود بنى اميه به عرصه ى سياست، چهره ى جديدى از نظام خلافت به نمايش گذاشته شد؛ زيرا حاكمان بنى اميه، هم از لحاظ شكل به قدرت رسيدن و هم از لحاظ شيوه ى عملكرد و برخورد با مردم، وضعيتى كاملا متفاوت با خلفاى پيشين داشتند. آنان در نخستين گام باتصرف در مفهوم خلافت، آن را به سلطنت موروثى تبديل نموده و قدرت و حاكميت را به نام خود و فرزندانشان به ثبت رساندند و سپس در ادامه از هر طريق مشروع يا غير مشروعى براى باقى ماندن خلافت در دست آل ابو سفيان و آل مروان تلاش كردند؛ بنابراين نظام سياسى در زمان بنى اميه، نه تنها جنبه ى دينى نداشت؛ بلكه حتى فاقد هرگونه وجهه ى مردمى و مشروعيت رايج سياسى بود.

علاوه بر اين، خلفاى بنى اميه خط مشى تازه اى براى اداره ى جامعه در پيش گرفتند كه آميخته از سه ابزار مهم قدرت، يعنى، زر، زور و تزوير بود. آنان با استفاده از اين سه ابزار، توانستند همه ى كانون هاى مقاومت را تصرف كرده و دامنه ى سلطه ى خود بر جامعه ى اسلامى فراگير سازند؛ ازاين رو در زمان بنى اميه از فضاى آزاد و انتقادپذيرى خلفاى پيشين، خبرى نبود و استبداد بر همه جا سايه افكنده بود.

در اين نظام استبدادى، ملاك و قانون ويژه اى براى اداره ى جامعه، جز اراده ى خليفه و تأمين منافع مادى وى و اطرافيان وجود نداشت و حتى اساسى ترين احكام دين نيز در صورت تعارض با اين ملاك، كنار گذاشته مى شد؛ يعنى هرگاه كه منافع خلفا ايجاب مى كرد، خون انسان هاى بى گناه به زمين ريخته مى شد، اموال مسلمانان به تاراج مى رفت و آبروى آنان سلب مى شد و در اين ميان، هيچ كس حق اعتراض و انتقاد نداشت.

در زمان بنى اميه، جناياتى در جهان اسلام صورت گرفت كه تاريخ از بازگويى آن، شرم دارد و حقوقى از مسلمانان پايمال شد كه محاسبه ى آن امكان پذير نيست. حادثه ى عظيم عاشورا و به شهادت رسيدن سيد الشهداء و ديگر شهداى گلگون كفن كربلا، تنها يكى از جنايات دودمان بنى اميه است كه تا ابد قلوب شيعيان را جريحه دار كرده است؛ همچنين «واقعه حرّه» يكى ديگر از جنايات اين خاندان است.

در اين حادثه «يزيد بن معاويه»، شهر مدينه و جان، مال و ناموس مردم آن را به مدت سه روز بر لشكرش مباح كرد و سربازان وى در اين مدت، يكى از دردناك ترين جنايات بشرى را در شهر پيامبر مرتكب شدند.

شيوه ى عملكرد حاكمان بنى اميه، متأثر از الگويى بود كه معاويه، اولين خليفه ى اين خاندان، طراحى كرده بود. معاويه كه پس از فتح مكه، به اجبار مسلمان شده بود با اهل بيت پيامبر دشمنى مى كرد و حاضر به تبعيت از امام على عليه السّلام نشد. وى پس از سلطه بر حجاز و عراق، بسيارى از شيعيان را به شهادت رساند و لعن و ناسزاگويى به امير المؤمنين را رواج داد.

اين سنّت شرم آور پس از معاويه، توسط ديگر خلفاى بنى اميه نيز دنبال شد تا هنگامى كه عمر بن عبد العزيز آن را ممنوع ساخت، اما دشمنى با اهل بيت پيامبر و شيعيان آنها، همچنان در ميان بنى اميه تداوم يافت.

7. خلافت بنى عباس

بنى عباس فعاليت هاى مبارزاتى خود بر عليه امويان را از ابتداى قرن دوم هحرى و با اعزام نمايندگانى به منطقه ى خراسان، آغاز كردند. نمايندگان بنى عباس با آنكه اعتقادى به ولايت اهل بيت پيامبر نداشتند؛ اما براى تحريك عواطف و احساسات مردمى، شعار مبهم:

 «الرضا من آل محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم» سر داده و از اين طريق آنان را به بيعت و همكارى فرا مى خواندند. در مسير تداوم همين فعاليت هاى پراكنده، در سال يكصد و سى و دو هجرى، سردار معروف ايرانى ابو مسلم خراسانى پرچم قيام عليه بنى اميه را برافراشت و با سرنگون كردن حكومت امويان، بنى عباس را بر مسند قدرت نشاند.

ظهور سلسله ى بنى عباس، سرآغاز تحولات دامنه دارى در جهان اسلام شد؛ از جمله در سال هاى نخستين خلافت اين گروه، فشارهاى سياسى بر اهل بيت و شيعيان براى مدتى كاهش يافت و فضاى تنگ و استبدادى جامعه تا حدودى بازتر شد.

در آن ايام، توجه عباسيان به تعقيب و مجازات بنى اميه معطوف شده بود و برنامه ريزى براى ساماندهى دوباره جامعه و تثبيت و گسترش قلمرو خلافت مد نظر آنها بود.

بنى عباس با زير پا نهادن سياست هاى تنگ نظرانه ى امويان كه همه ى قدرت ها را در انحصار اعراب قرار داده بودند، زمينه هاى ورود ساير اقوام غير عرب از جمله؛ ايرانيان و ترك ها را به مراكز قدرت فراهم آورده و تركيب جديدى از عناصر مديريتى جامعه ايجاد كردند كه ثمره ى آن، مشاركت جدى تر عجم ها با برنامه هاى حكومتى بود.

خلافت عباسيان در زمان مأمون به نقطه ى اوج عظمت و شكوفايى رسيد. در آن زمان، مسلمانان صاحب يكى از بزرگترين امپراتورى هاى جهان بودند و قدرت سياسى و نظامى آنان، چشم همه ى ملت ها را خيره كرده بود. جهان اسلام در آن ايام، درآمدهاى اقتصادى هنگفتى داشت و نظم، انضباط و امنيت فوق العاده اى بر سرزمين هاى پهناور آن سايه افكنده بود.

همچنين، تمدنى كه مسلمانان در طول ساليان متمادى پايه گذارى كرده بودند، در زمان عباسيان شكوه و اقتدار ويژه اى يافت و با صدور محصولات فرهنگى و دستاوردهاى اقتصادى آن، به تمامى نقاط جهان، ساير تمدن ها را تحت تأثير قرار داد؛

البته از رهگذر تعاملات فرهنگى با تمدن هاى زنده ى آن زمان، از جمله تمدن يونان، تحولاتى در حوزه ى انديشه هاى كلامى و فلسفى مسلمين نيز پديد آمد و اين انديشه ها رنگ و بوى منطق ارسطويى به خود گرفت.

با اين وجود، ساختار نظام خلافت در زمان بنى عباس، دستخوش تغييرات اساسى نشد و همان نگرش به قدرت كه در نظام سلطنت موروثى رايج بود و در ميان عباسيان نيز دوام يافت و خودخواهى، منفعت طلبى و لذت جويى خلفا، محور همه ى تصميم گيرى ها و برنامه ريزى ها قرار گرفت؛

بنابراين اميدهايى كه در ابتداى ظهور اين سلسله در ميان مسلمين پديد آمده بود، خيلى زود بر باد رفت و چهره ى باطنى عباسيان كه در پشت شعارهاى فريبنده و تحولات سياسى روز، پنهان شده بود، براى همگان آشكار گرديد.

شيوه ى عملكرد خلفا نيز كه در ابتدا به نظر مى آمد كه آميخته با مهر و محبت و در مسير تأمين منافع مردم است، ناگهان تغيير كرد و توأم با تندى و خشنوت شد؛ به نحوى كه ياد حاكمان بنى اميه، دوباره در ذهن هاى مردم، زنده شد و فرياد آه و فغان آنها از ستم حاكمان به هوا برخاست. از سوى ديگر، دشمنى با اهل بيت پيامبر و شيعيان، سنت جارى اجتماع و حكومت شد و روزهاى سخت زندان، اسارت، آوارگى و شهادت سادات علوى دگر باره آغاز گرديد.

با گسترده شدن دامنه ى جنايات خلفاى بنى عباس، بسيارى از بزرگان بنى هاشم، دست به قيام زده و يا از بيم جان، به بيابان ها و نقاط دور افتاده پناه بردند و يا از آنجا كه مردم ايران را به ارادت نسبت به خاندان اهل بيت شهرت داشتند، عزم مهاجرت به اين ديار نسبتا امن را كردند تا شايد كه از چنگال مأموران خون آشام عباسى رهايى يابند.

از مرگ مأمون و به قدرت رسيدن برادرش معتصم، در سال دويست و هجده هجرى به اين سو، خلافت عباسيان رو به افول گذاشت و ضعف مديريت، تغيير پى درپى خلفا، و ظلم و ستم هاى بى اندازه ى آنان، زمينه هاى بروز آشوب در گوشه وكنار سرزمين پهناور اسلامى را فراهم آورد؛ بنابراين يكپارچگى جهان اسلام به تدريج برهم خورد و دولت هاى مستقل ديگرى در كنار دولت مركزى تشكيل شد به نحوى كه در قرن چهارم هجرى بنى عباس درعراق، بنى اميه در اندلس و فاطمى ها در مصر زمام امور را در دست داشتند.

پس از مدتى با قدرت گرفتن آل بويه در ايران و تسلط آنان بر بغداد، خلافت عباسى باز هم ضعيف تر شد تا آنجا كه در سال 656 هجرى هلاكو خان مغول بساط اين خاندان را درهم ريخت و براى هميشه پرونده ى خلافت عباسى را بست.

8. بقاياى خلافت

نظام خلافت با زوال دولت عباسيان، به طور كلى از ميان نرفت؛ بلكه حكومت هايى با همين عنوان، سال ها بر بخش هايى از سرزمين اسلامى فرمانروايى كردند.

به طور مشخص، نظام خلافت در مصر ادامه يافت تا آنكه سلطان سليم اول در سال هشتصد و هشت هجرى به عمر آن پايان داد و با نهادن عنوان سلطان بر خود، سلطنت عثمانى را بنا نهاد.

آنان تا سال ها خود را به نام خليفه، امام و يا امير المؤمنين نمى خواندند؛ ولى مجددا لقب خليفه به همان معناى زعامت بر تمامى مسلمانان را براى خود انتخاب كردند.

خلافت عثمانى تا سال 1924 ميلادى ادامه يافت تا آن كه در دوم مارس همان سال به دست مصطفى آتاتورك رئيس جمهورى وقت تركيه، عنوان خلافت برداشته شد.

ج. نظام امامت

نظام امامت، شكل ديگرى از حكومت و رهبرى سياسى است كه بر محور حاكميّت امام معصوم يا جانشين وى شكل مى گيرد؛ از جمله ويژگى هاى نظام امامت آن است كه: اولا حاكم آن، از سوى خداوند منصوب مى شود. ثانيا دامنه ى ولايت و رهبرى او به مسايل سياسى و اجتماعى محدود نشده و همه ى عرصه هاى حيات انسانى را دربر مى گيرد.

در اين نظام، بين امام و امت، ارتباط عاطفى و پيوند قلبى مستحكمى وجود دارد؛ يعنى امام فقط رهبر سياسى نيست؛ بلكه سررشته ى عشق و محبت عمومى را در دست دارد و بر قلب ها و جان هاى مردم فرمان مى راند. حقوق متقابلى كه در نظام امامت براى مردم و حاكم تعريف مى شود از نقش و جايگاه سرنوشت ساز مردم در اين نظام حكايت مى كند تا آنجا كه مى توان موفقيت نظام امامت را بسته به بلوغ فكرى، بينش سياسى و حضور مستمر مردم در صحنه هاى حساس اجتماعى دانست.

براى آشنايى بيشتر با نظام امامت لازم است كه آن را در سه مقطع تاريخى:

 «عصر حضور»، «دوران غيبت» و «عصر حضور» مورد بررسى قرار دهيم.

1. عصر حضور

در عصر حضور، نظام امامت از نعمت سرشار وجود امام معصوم عليه السّلام بهره مند است و تحت نظر مستقيم ايشان، هدايت و سرپرستى مى شود. متأسفانه از آنجا كه بيشتر معصومين، فرصت تشكيل حكومت را نيافتند، تاريخ، تجربه ى كوتاهى از اين حكومت اندوخته است؛ امّا الگويى كه در همان دوران كوتاه خلافت امير المؤمنين عليه السّلام و بخشى از زندگى امام حسن عليه السّلام به نمايش گذاشته شد، چراغ فروزانى است كه تا ابد راه اداره ى جوامع را براى حاكمان و مديران، روشن مى كند.

همچنين، ساير ائمه معصومين عليهم السّلام نيز در عصر حضور خويش، اصول كلى هدايت را بيان فرموده و با اتخاذ مواضع متقن و شفاف، راه سعادت افراد و گروه ها را مشخص نموده اند.

در اين مسير با نگاهى گذرا به زندگانى ائمه معصومين عليهم السّلام، مى توان از برخى تعاليم سياسى آنها آگاه شد.

1. حكومت امام على عليه السّلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم علاوه بر آنكه در موقعيت ها و مناسبت هاى مختلف بر وصايت و خلافت داماد و پسر عمويش على بن ابيطالب عليه السّلام تصريح كرده اند و آيه ى ولايت «1» احاديث منزلت «2» و يوم الدار بر اين امر دلالت دارند، به صورتى كاملا مشخص و عمومى در روز هجدهم ذى حجة سال دهم هجرى طى آئينى رسمى در محل غدير خم، على بن ابيطالب عليه السّلام را به جانشينى خود معرفى نموده و مسؤوليت هدايت و سرپرستى مسلمانان را پس از خود بر عهده ى ايشان گذاشتند؛

اما پس از رحلت آن حضرت، مسايل و حوادثى به وقوع پيوست كه مانع از انتقال حكومت و رهبرى سياسى جامعه به امام على عليه السّلام شد و در نتيجه آن امام بزرگوار، درعين حال كه مقام امامت و ولايت مسملين را بر عهده داشتند، خانه نشين شدند.

در سال سى و پنج هجرى، در شرايطى كه جامعه ى اسلامى به مدت بيست و پنج سال از راه مستقيم امامت فاصله گرفته و از بعد رهبرى سياسى به آسيب هاى سختى دچار شده بود، مسلمانان به سوى امام على عليه السّلام هجوم آورده و با اصرار از ايشان خواستند كه زمام حكومت اسلامى را در دست گيرد.

امام عليه السّلام ابتدا از پذيرش خلافت، خوددارى كردند؛ اما پس از آنكه اصرار فراوان مردم را مشاهده نمودند، مسؤوليت رهبرى مسلمانان را پذيرفته و زمام امور مسلمين را به دست گرفتند.

انگيزه ى اصلى امام عليه السّلام از پذيرش اين مسؤوليت، اصلاح وضعيت نابسامان جامعه، مبارزه با ظلم و تبعيض و برپايى عدالت بود. آن حضرت، خود در اين رابطه مى فرمايد: «اگر اين حضور عمومى نبود و ياران، حجت را بر من تمام نمى كردند و خدا از علما تعهد نگرفته بود كه ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده برخيزند، رشته ى اين كار را وامى نهادم و پايان آن را چون آغازش مى انگاشتم و مى ديديد كه دنياى شما [و حكومت و مقامات آن ] در نزد من ناچيزتر از آب بينى بز است».

با شروع حكومت امام على عليه السّلام، اداره ى امور جامعه ى اسلامى، دستخوش تغيير و تحول شد، بسيارى از كارگزاران و استانداران كه از شايستگى لازم برخوردار نبودند از سمت خود عزل شدند. ضوابط و ملاك هاى مديريتى تغيير كرد و از همه مهمتر امتيازات نابه جاى اشراف لغو گرديد. اموال بيت المال كه متعلق به عموم مسلمين بود، به گونه اى توزيع شد كه همه ى مردم، اعم از قدرتمندان و ضعيفان سهم يكسان دريافت كردند.

امام عليه السّلام تمامى اين تغيير و تحولات را كه به منزله ى يك انقلاب اساسى در كليه ى ساختارهاى اجتماعى بود، با اتخاذ سياست هايى شفاف و واضح دنبال كردند و قبل از انجام آن، اصول و برنامه هاى خويش را در خطبه ها بيان فرمودند؛ زيرا آن حضرت معتقد بودند كه مردم حق دارند از برنامه هاى حاكم باخبر باشند و براى همراهى و يا عدم همراهى با وى، آگاهانه تصميم بگيرند.

انقلابى كه امام على عليه السّلام در نظام اجتماعى مسلمانان پديد آوردند، هرچند كه با استقبال گسترده ى عموم مردم، از جمله محرومان و ستمديدگان روبه رو شد، امّا مخالفت هايى را در ميان برخى از خواص؛ به ويژه گروه هايى از اشراف و ثروتمندان كه ساليان متمادى به بهره بردارى اختصاصى از بيت المال مشغول بودند، درپى داشت.

واكنش اين گروه ها در مقابل رفتارهاى عدالت جويانه ى امام على عليه السّلام متفاوت بود؛ مثلا: برخى كه از دست يافتن به آرزوهاى دنيوى خود در حكومت امام على عليه السّلام كلا نااميد شده بودند، به سوى شام حركت كرده و به اردوگاه معاويه پيوستند.

برخى ديگر از اين افراد نيز خود را خانه نشين كرده و به اصطلاح از امام عليه السّلام قهر كردند. و برخى ديگر هم به كارشكنى، مخالفت و قيام عليه حكومت آن حضرت پرداختند. مخالفت با امام على عليه السّلام در واقع سرآغاز يك انحراف بزرگ در جامعه ى اسلامى بود؛ زيرا سنت ناپسند مقابله با حكومت حق و عدل، در اين جامعه شكل گرفت و در نهايت نيز با خارج كردن رهبرى و خلافت از خاندان پيامبر، حكومت هاى فاقد مشروعيت را بر مسلمين مسلط نمود و نيز زمينه ساز بروز فجايع بسيارى شد؛

البته دشمنان آن حضرت براى مخالفت با آن حضرت هيچ دليل قابل قبولى نداشتند؛ زيرا حكومت امام على عليه السّلام از يكسو مستند به سفارشات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم بود و از سوى ديگر، با خواست و اراده ى عموم شكل گرفته بود؛ بنابراين با هر ديدگاهى، در مشروعيت و منطقى بودن آن، هيچ ترديدى وجود نداشت.

امام در مقابل اين مخالفت ها و پيمان شكنى ها، استوار و ثابت قدم ايستاد و اهداف و سياست هاى عدالت جويانه ى خود را با جديّت و قاطعيت دنبال نمود و هزينه هاى سنگين آن را با جان و دل پذيرا گرديد.

برخورد آن حضرت، با گروه هاى مختلفى كه به مخالفت با ايشان پرداختند، نشان مى دهد كه در مكتب امامت هيچ چيز به اندازه ى پاسدارى از حقوق محرومين و تحقق عدالت فراگير اجتماعى و هدايت جامعه با معيارهاى خداپسندانه، اهميت نداشته و دغل بازى هايى كه برخى از سياستمداران به دروغ، تحت عنوان مصلحت و ضرورت انجام مى دهند، در نظام علوى جايگاهى ندارد.

براى مثال: آن حضرت هرگز حاضر نشد به پيشنهاد برخى از اصحاب، مبنى بر مصالحه با معاويه و ابقاى وى بر حكومت شام تا هنگام تثبيت پايه هاى حكومت خويش، تن دهد؛ بلكه از همان ابتدا فرمان عزل طاغوت شام را صادر نموده و دفع ظلم و بى عدالتى را بر هر اصل ديگرى مقدم داشتند.

از ميان درس هايى كه تاريخ، از حكومت پنج ساله ى امام على عليه السّلام آموخته است، عدالت خواهى و ظلم ستيزى آن حضرت، شهرت و جذابيت بيشترى دارد تا آنجا كه حتى برخى افراد غير مسلمان نيز در اين زمينه خود را شاگرد مكتب امير المؤمنين على عليه السّلام مى دانند و بر پيروى از سيره ى دادگسترانه ى آن پيشواى بزرگ، افتخار مى كنند.

با اين وجود، همه ى تعاليم و دستاوردهاى نظام علوى در عدالت گسترى آن ختم نمى شود و آموزه هاى ارزشمند ديگرى؛ چون: ضرورت ساده زيستى مسئوولين عالى رتبه ى حكومتى، رعايت حقوق و آزادى هاى مشروع و تعريف شده ى همه ى اقشار، از جمله منحرفان و كج انديشان، ميدان دادن به منتقدان خيرخواه حكومت، ضرورت تلاش براى ارتقاى سطح علمى و فرهنگى مردم، و قاطعيت در اجراى احكام دين و برخورد با مفسدين نيز برگرفته از الگوى حكومت علوى است.

همچنين روابط دوستانه و عاطفى و خيرخواهانه امير المؤمنين عليه السّلام با گروه هاى مختلف مردم و حمايت همه جانبه ى ايشان از محرومين، مستمندان، ستمديدگان و پابرهنگان، از جمله ويژگى هاى ديگر حكومت امام على عليه السّلام است كه بايد مورد توجه پيروان آن حضرت قرار گيرد.

2. حكومت امام حسن عليه السّلام امام على عليه السّلام در هنگام شهادت، فرزندش امام حسن مجتبى عليه السّلام را به جانشينى خود برگزيد و مسؤوليت رهبرى و سرپرستى مسلمانان را بر دوش ايشان نهاد.

شرايط تاريخى دوران حكومت امام حسن عليه السّلام بسيار دشوار و غير عادى بود؛ زيرا از يك سو مردم كوفه و شهرهاى اطراف آن كه پايگاه اصلى خليفه ى مسلمين به شمار مى آمد از جنگ و جهاد در راه خدا خسته شده و حاضر به همكارى با امام حسن عليه السّلام نبودند.

و از سوى ديگر، قدرت سياسى و نظامى معاويه كه عليه خليفه ى مسلمين قيام كرده بود، روزبه روز در حال گسترش بود و ترفندهاى زيركانه و تبليغات ناجوانمردانه او، در سست كردن روحيه ى مردم عراق، بسيار مؤثر واقع شد.

در اين شرايط، پذيرش مسؤوليت خلافت و به تعبير صحيح تر «امامت» از سوى امام حسن عليه السّلام تنها بيانگر شجاعت، از خودگذشتگى و همت والاى اين پيشواى بزرگ بود.

پس از بيعت مردم با امام حسن عليه السّلام، ايشان به ساماندهى وضعيت مسلمين و تجهيز سپاه پرداختند ومردم رابه جهاد عليه معاويه كه بالشكرخويش به سمت عراق درحركت بود،فراخواندند.

آن حضرت در خطبه اى كه در همين رابطه ايراد كردند، پس از حمد و سپاس خداوند، فرمودند: «امّا بعد، همانا خداوند جهاد را بر مردم مقرر كرد و آن را «كره» و سختى ناميد.

آن گاه به اهل جهاد فرمود: پايدارى كنيد كه خدا با پايداران است و شما اى مردم به آنچه دوست مى داريد نايل نخواهيد شد، مگر به وسيله ى پايدارى و صبر بر آنچه ناپسند مى داريد.

شنيده ام كه معاويه پس از آگاهى از تصميم ما بر جنگ به اين سو حركت كرده است. پس شما نيز به اردوگاهتان در نخيله وارد شويد، رحمت خدا بر شما باد».

پس از آن، حضرت سپاهى دوازده هزار نفرى به فرماندهى عبيد الله بن عباس به سوى دشمن اعزام كرد و با نوشتن نامه اى از معاويه خواست تا با پيشواى مسلمين بيعت كرده و يا آماده نبرد باشد؛ امّا عبيد الله بن عباس و گروهى ديگر از فرماندهان سپاه به امام عليه السّلام خيانت كرده و قبل از آنكه جنگى روى دهد، به اردوگاه معاويه پيوستند. همچنين گروهى از خوارج و منافقين كه در لشكر امام عليه السّلام بودند، دست به شورش و نافرمانى زدند و هرج و مرج را بر سپاه امام حاكم ساختند.

دراين حال گروهى از اشراف و ثروتمندان عراق نيز مخفيانه با معاويه تماس گرفتند و اظهار داشتند كه حاضرند امام حسن عليه السّلام را دست بسته به او تحويل دهند.

امام عليه السّلام با مشاهده ى اين نابسامانى و سستى ياران خود، مصلحت ديدند كه از جنگ وخونريزى دست برداشته و با معاويه پيمان صلح امضا كنند. صلح با معاويه در واقع به معناى واگذارى خلافت به وى و پايان حكومت، هفت ماهه ى امام حسن عليه السّلام بود.

با انجام اين صلح، بار ديگر بنى هاشم خانه نشين شدند و رهبرى جامعه در اختيار افراد نالايقى چون حاكمان بنى اميه قرار گرفت.

بروز اين تحول دردناك، در رهبرى جامعه ى اسلامى، ثمره ى تلخ عملكرد خواص و بزرگانى بود كه نعمت هاى چرب و شيرين دنيا را به جهاد در راه خدا ترجيح داده و مصالح درازمدت جهان اسلام را فداى منافع شخصى خويش كردند.

در اين شرايط جديد، امام حسن عليه السّلام و ساير ائمه ى معصومين عليهم السّلام ناچار به اتخاذ مواضع و سياست هاى ديگرى براى هدايت جامعه ى اسلامى و حفاظت از دستاوردهايى شدند كه در پى سال ها تلاش خالصانه ى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سلم و امير المؤمنين عليه السّلام به سدت آمده بود؛ بنابراين آنها به تشريح و تبليغ احكام دين پرداخته و كوشيدند تا آداب و سنن اسلامى را در جامعه همچنان زنده نگاه داشته و از اين راه زمينه هاى بازگشت دوباره ى جامعه به صراط مستقيم دين و امامت، فراهم شود.

بدين ترتيب دشمنان، اگرچه حكومت را از دست خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم خارج كردند؛ امّا در مقابله با اصل دين ناكام مانده و به اهداف شيطانى خود، يعنى تحريف قرآن و تعطيلى احكام اسلام دست نيافتند و همچنان شجره ى طيبه ى مكتب، استوار، سرافراز و پابرجا ماند.

پس از شهادت امام مجتبى عليه السّلام در طول بيش از دو قرن ائمه معصومين عليهما السّلام سياست واحدى را براى مبارزه با طاغوت ها و نيز تبليغ و ترويج احكام دين و پاسدارى از ارزش هاى ناب اسلامى در پيش گرفتند و خط رهبرى الهى را در بستر تاريخ و در شرايط متفاوتى كه هر زمان پيش مى آمد، تداوم بخشيدند.

در اين ميان، امام حسين عليه السّلام و ياران باوفايش پرشورترين حماسه ى تاريخى را در صحراى كربلا آفريدند. آنان با تقديم خون سرخ خود، ريشه ى ظلم و بى عدالتى را متزلزل و نهضت اسلامى را تا ادامه تاريخ، بيمه كردند.

پس از آن امام سجاد عليه السّلام با ابلاغ پيام شهداى كربلا و دميدن روح عبوديت و معنويت در مسلمانان به تحكيم مبانى اخلاقى شيعيان پرداختند و سپس در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السّلام با توجه به ظرفيت هاى اخلاقى و اجتماعى پديد آمده، پايه هاى يك حركت عميق فرهنگى نهاده شد و انديشمندان فرهيخته ى بسيارى تربيت شدند تا عقايد و انديشه هاى ناب اسلامى و شيعى را عالم گير سازند.

بدين ترتيب از زمان امام كاظم عليه السّلام شيعه بار ديگر به عنوان يك جريان پرقدرت و ريشه دار در صحنه ى مبارزات سياسى مطرح شد و حاكمان ستمگر زمان، ناچار به اتخاذ موضع در مقابل شيعيان و رهبران پرآوازه ى آنها شدند.

از اين دوران همچنين ضرورت ساماندهى و گسترش ارتباطات شيعيان با يكديگر، به ويژه امام و رهبرشان محسوس تر شد و مسئله ى نيابت و وكالت از سوى امام معصوم عليه السّلام و حضور نمايندگان ايشان در مناطق مردمى گسترده و سامان يافته درآمد كه همه ى عناصر آن به گونه اى با هسته ى مركزى در ارتباط بردند.

اين تغيير و تحولات، سبب شد تا از زمان امام رضا عليه السّلام، شيعيان به بلوغ فكرى تازه اى نسبت به موضوع امامت و رهبرى دست يابند؛ به شكلى كه از آن پس در تبعيت از ائمه معصومين عليهم السّلام هيچ ترديدى به خود راه ندادند؛ بنابراين در ميان شيعيان نحله ها و فرقه هاى سياسى جديدى پديد نيامد.

از زمان امام جواد عليه السّلام با افزايش سطح آگاهى شيعيان از احكام خمس، زكات و پرداخت گسترده تر وجوهات، ابعاد اقتصادى زندگى شيعيان نيز با امر ولايت و رهبرى گره خورد و حمايت و تبعيت آنان از پيشواى سياسى شان جدّى تر شد.

پس از آن، امام هادى عليه السّلام و امام عسكرى عليه السّلام با تدابير و رهنمودهاى ويژه ى خود، زمينه هاى بلوغ فرهنگى و سياسى شيعيان را فراهم آوردند و آنان را براى حفظ ايمان و عقايدشان در دوران دشوار غيبت؛ آماده نمودند.

2. دوران غيبت

پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السّلام و آغاز دوران غيبت صغرى، مسئله ى ولايت و سرپرستى مسلمانان شكل تازه اى به خود گرفت و در قالب رهبرى چهار شخصيت غير معصوم كه نائب خاص امام مهدى (عج) بودند، تداوم يافت.

در اين مدت، شيعيان آموختند كه مسائل و مشكلات خود را به نوّاب امام زمان (عج) عرضه كرده و احكام دين را از آنها سؤال كنند. غيبت صغرى در واقع يك دوران ويژه براى انتقال رهبرى مستقيم ائمه معصومين به رهبرى غير مستقيم آنان و واگذار شدن امور به فقها و علماى دين بود؛

در نتيجه با پايان يافتن اين دوران، فقها و علماى دين مسئووليت هدايت شيعيان را بر عهده گرفتند و «نظام امامت» در شكل «ولايت فقيه» متجلى شد.

در اين ساختار جديد، ولى فقيه جانشين امام معصوم عليه السّلام است و با پيروى از اصول و خط مشى هاى آنان به اداره ى جامعه و حل وفصل امور مى پردازد و مردم نيز همانگونه كه از معصومين تبعيت مى كردند، از فرمان ها و رهنمودهاى ولى فقيه پيروى كرده و براى پيشبرد اهداف اسلامى با ايشان همكارى مى كنند.

هم اكنون بيش از چندين قرن است كه اين شكل از نظام امامت در ميان شيعيان رواج دارد و رهبرى سياسى انان، در چارچوب همين الگو سامان مى يابد؛ البته چون در گذشته شيعيان كمتر موفق به تشكيل حكومت شده اند، دايره ى رهبرى سياسى فقها و علماى دين نيز فقط به برخى از مسائل مهم عبادى و اجتماعى محدود بوده است؛ اما پس از تأسيس نظام جمهورى اسلام، زمينه براى واگذارى رهبرى سياسى شيعيان در تمامى سطوح به ولى فقيه فراهم آمده است.

3. دولت موعود (نظام سياسى كمال مطلوب اسلامى در عصر ظهور)

دولت موعود، وعده ى خداوند به مؤمنين است كه در فرجام تاريخ پرتنش و نزاع ميان حق و باطل، به دست دوازدهمين امام شيعيان حضرت مهدى عليه و على آبائه آلاف التحية و السلام برپا خواهد شد.

انديشه ى پيروزى نهايى نيروى حق، صلح و عدالت بر نيروى باطل و ظلم، گسترش جهانى ايمان اسلامى، استقرار كامل و همه جانبه ى ارزش هاى انسانى، تشكيل مدينه ى فاضله و جامعه ى مطلوب به وسيله شخصيتى مقدس و عاليقدر كه در روايات متواتر اسلامى، از او به مهدى (عج) نام مى برند، انديشه اى است كه كم وبيش همه ى فرق و مذاهب اسلامى با تفاوت ها و اختلاف هايى، بدان مؤمن و معتقدند؛ زيرا اصل اين انديشه، قرآنى است و قرآن مجيد با قاطعيت تمام، پيروزى نهايى ايمان اسلامى ، غلبه ى قطعى صالحان و متقيان، كوتاه شدن دست ستمكاران و جباران براى هميشه و آينده ى درخشان و سعادتمندانه ى بشريت «3» را نويد و بشارت مى دهد.

بنابه روايات، آن حضرت حضرت هنگامى زمام امور را به دست خواهند گرفت كه دنيا، وارث انبوهى از نابسامانى هاست و پوچى ادعاهاى بسيارى از مدعيان اصلاح امور آشكار مى گردد.
يكى از مهمترين مشخصه هاى حكومت امام مهدى (عج) عدالت است كه از ضرورى ترين نيازهاى حيات بشرى به شمار مى رود.

در سايه ى حكومت آن حضرت، زندگى تحت حكومت عدل معناى حقيقى خود را آشكار ساخته و عدالت آن چنان فراگير مى شود كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: «به خدا سوگند محققا عدالت مهدى به درون خانه ها و اتاق هاى مردم نفوذ خواهد كرد؛ همانطور كه سرما و گرما وارد آن مى شود».

ازاين روايت مشخص مى شود كه عدالت، فضاى جامعه و حيات بشر را پر مى كند و همانند هوا و دماى آن، خواسته يا ناخواسته، زندگى اجتماعى را تحت تأثير قرار داده، انسان ها از مزاياى آن برخوردار مى شوند.

بديهى و روشن است كه آن حضرت، در مدت كوتاهى بر دشوارى ها چيره شده، با رفع نابسامانى ها بذر اميد در دل مردم مى كارد، آتش جنگ ها را خاموش و امنيت و آرامش را به بشر بازمى گرداند. طبيعى است كه چنين حكومتى مورد پشتيبانى مردم قرار گرفته و آنان به امام و پيشواى خود علاقه مند گردند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم مى فرمايد: «شما را به مهدى، مردى از قريش، بشارت مى دهم كه از خلافت و فرمانروايى او اهل آسمان و زمين خشنودند». و در روايتى ديگر زنده ها آرزو مى كنند كاش مرده ها هم بودند و از آن عدالت بهره مند مى گرديدند.

حكومتى كه حضرت مهدى (عج)، رهبرى آن را بر عهده دارد، لزوما كارگزاران و مسؤولانى را مى طلبد كه از بزرگان و نيكان امت هستند. مضامين روايات، دولت مهدى (عج) را تركيبى از پيامبران، جانشينان آنان، تقواپيشگان و صالحان روزگار و امت هاى پيشين و از سران اصحاب پيامبر، بيان مى كند كه نام برخى از آنان عبارتند از:

حضرت عيسى عليه السّلام، هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع؛ وصى موسى، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسى، ابو دجانه انصارى، مالك اشتر نخعى و قبيله ى همدان»

خلاصه و نتيجه

بررسى تاريخ نظام هاى سياسى اسلام، به اين معنا است كه سير پيدايش، رشد و تحولات نظام سياسى اسلام در گذر تاريخ تاكنون پيگيرى شود. اين بحث در سه مقوله ى اصلى؛ حكومت اسلامى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و سلم، نظام خلافت و نظام امامت بررسى مى گردد.

رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم با دعوت به توحيد و نفى شركت و بت پرستى آغاز گرديد و آن حضرت پس از هجرت به مدينه، اقدام به تأسيس حكومت اسلامى نمود. مهمترين قدم ها و مراحلى كه منجر به تأسيس و تحكيم و پى ريزى شالوده هاى حكومت دينى در مدينه گرديد، عبارتند از: جلب همراهى و پذيرش مردم، برقرارى وحدت اجتماعى در مدينه، قرار گرفتن مسجد به عنوان پايگاه اجتماعى مسلمانان، ريشه كنى تبعيض، استقرار نظامات اسلامى، مراعات امور مربوط به حاكم دينى، تلاش براى گسترش اسلام و تدبير جانشينى.

پس از رحلت پيامبر، حادثه اى عظيم و شگفت انگيز رخ داد و در نتيجه رهبرى جامعه با ترفندهاى برخى از خواص و بى اعتنايى عوام به سفارش هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم در مسأله جانشينى، از مسير اصلى خود منحرف شد و نظام خلافت وجه غالب در رهبرى نظام سياسى اسلام گرديد.

در نظام خلافت با آنكه منشا مشروعيت به اجماع صحابه، شوراى حل و عقد، انتصاب توسط خليفه ى پيشين و حتى غلبه، بود؛ اما حاكم به عنوان جانشين پيامبر شناخته شده و موظف بود كه راه و سنت آن حضرت را دنبال نمايد.

پس از سپرى شدن ايام خلافت ابو بكر، عمر و عثمان، نظام خلافت دستخوش تحولاتى گرديد كه محصول آن نظام هاى شبه سلطنتى اموى و عباسى و حكومت عثمانى و ... شد كه قرن ها بر جامعه اسلامى حكمرانى كردند.

نظام امامت، همان شيوه ى اداره ى جامعه بعد از رسول خدا است كه آن حضرت به فرمان خداوند در امر تدبير جانشينى بنياد نهادند. بر آن اساس، بايد امام على عليه السّلام زمام جامعه را بعد از پيامبر در اختيار گرفته و به ترتيب يازده فرزندش پس از وى امامت سياسى و دينى جامعه را عهده دار گردند.

در عهد حضور امام معصوم، حكومت امام على و امام حسن عليهما السّلام، نمونه هاى قابل بررسى تحقق يافته از نظام امامت مى باشند.

در عهد غيبت امام معصوم (غيبت امام عصر «عج») طى دو مرحله، رهبرى اجتماعى امت اسلامى قابل بررسى است؛ يكى دوران غيبت صغرى كه چهار نائب خاص و معيّن از سوى امام عصر (عج) به ترتيب رابط آن حضرت و مسلمانان بودند و ديگرى در دوران غيبت كبرى است كه فقها و علماى دين مسؤوليت هدايت جامعه را بر عهده دارند و نظام امامت در شكل ولايت فقيه تجلى مى يابد.

نظام سياسى كمال مطلوب اسلامى در عصر ظهور امام عصر (عج) به وقوع خواهد پيوست، آن حضرت با برقرارى مناسبات عادلانه و فراگير، چهره ى زمين را از وجود حكومت هاى فاسد و منحرف پاك نموده، جامعه بشرى را در كمال صلح و آرامش با نظمى الهى اداره خواهند نمود.

پرسش ها

1. امام على عليه السّلام وضعيت زندگى اعراب، مقارن بعثت رسول خدا را، چگونه به تصوير مى كشد؟
2. پايگاه هاى اجتماعى گروندگان و مخالفين دعوت رسول خدا چگونه بود؟
3. كيفيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم به آيين اسلام را با ذكر مراحل آن بيان فرماييد.
4. محتواى بيعت عقبه ى دوم چه بود و نقش آن را در شكل گيرى حكومت اسلامى بيان كنيد.
5. مهمترين اقدامات و مراحلى را كه منجر به تأسيس حكومت اسلامى در مدينه گرديد، فقط نام ببريد.
6. محتواى پيمان مسلمانان با يهوديان مدينه را بيان فرماييد.
7. ويژگى هاى شخصيتى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم را به عنوان الگوى رهبرى دينى، بيان نماييد.
8. شكل گيرى نظام خلافت را با ذكر علل آن توضيح دهيد.
9. منابع مشروعيت نظام خلافت را بيان نماييد.
10. علل مدارا و سكوت امير المؤمنين على عليه السلام با دستگاه خلافت چه بود؟
11. چرا خليفه ى دوم (عمر)، كمتر از ياران مشهور پيامبر براى اداره ى امور استفاده مى كرد؟
12. چالش هاى دوران حكومت عمر را ذكر نماييد.
13. مهمترين چالش هاى دوران حكمت عثمان را بيان فرماييد.
14. تحولات عمده ى دوران خلافت بنى اميه كدامند؟
15. ويژگى هاى نظام امامت را نام ببريد؟
16. چرا بعد از قتل عثمان، امير المؤمنين عليه السّلام حكومت را پذيرفت؟
17. امام على عليه السّلام در ابتداى امامت خود، چه تغييراتى در اداره ى امور جامعه ى اسلامى ايجاد نمود؟
18. موضع گيرى خواص در برابر تحولات انجام شده توسط امير المؤمنين عليه السّلام در آغاز حكومت، چگونه بود؟
19. شرايط تاريخى دوران حكومت امام حسن عليه السّلام را ذكر نماييد.
20. مشخصه ى اصلى حكومت موعود چيست؟

تحقیق کنید

1. تأثير انحراف نظام سياسى اسلام را، پس از پيامبر، در انحطاط و عقب ماندگى جوامع اسلامى بررسى نمائيد.
2. تأثير قيام امام حسين عليه السّلام بر نهضت هاى بيدارگرى و ظلم ستيزى تاريخ شيعه بررسى كنيد.
3. قيام ها و نهضت هاى سياسى شيعى را در عصر غيبت، با تأكيد بر رهبرى، برنامه ى حكومتى و برخورد با حكومت هاى جاير بررسى كنيد.
 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید