الف) مبنای معرفتشناختی در انديشه مشروعيت مردمسالار
به طور مسلّم «مردمسالاری» در دوره معاصر، به مثابه نظريّهای غالب، برای سامان بخشيدن به نظامهای سياسی، از پشتوانه تئوريك و خاستگاه فكری خاصّی برخوردار میباشد كه در اين ميان، صرفنظر از گرايشهای افراطی جديد به اصالت فرد و نسبیگرايی و ارزشهای سكولار در نفی قيد و بندهای فرابشری، انديشه
سوفسطايی گری از مهمترين نقش در پيدايی و پويايی دموكراسی جديد برخوردار بوده است و در واقع با الهام از چنين تفكری است كه در دموكراسی جديد توأمان با شاخص قرار دادن اراده افراد برای شناسايی حق، بر تحقق جامعه مدنی با ويژگی تساهل و تسامح نسبت به تمايلات و رفتارهای افراد به عنوان لازمه مسلّم مردمسالاری، اصرار میشود.
تأثيرپذيری چنين الگويی از نظريات سوفسطاييان بدين جهت است كه از ديدگاه شخص سوفيست، حقيقت به صورت امری كلّی، واحد و لا يتغيّر يا وجود ندارد، يا قابل شناخت و بيان نيست «1». در نتيجه ملاك نهايی در تشخيص حق و باطل، چيزی جز ادراكات شخصی نيست كه فاقد هرگونه اصل ثابت و مشتركی است. ازاينرو هر فرد میتواند به آنچه میپندارد، به صورت امری حقيقی و درعينحال متغيّر و نسبی، ملتزم باشد و براساس آن آزادانه عمل كند؛ «2» همان طور كه پروتاگوراس (410- 485 ق. م) از بزرگان اهل سفسطه، معتقد است كه همه چيز نسبی است.
حقيقت را هرگز نمیتوان به عنوان يك دانش پايدار آموخت و به ديگران انتقال داد.
در نتيجه حقيقت والايی كه همه انسانها با آن به وحدت نظر برسند و حاكميت آن را بر همه خواستها و تمايلات خويش پذيرا شوند، وجود ندارد و اين انسان است كه معيار همه چيز است؛ پس هرچه را كه او بينديشد و بگويد، حقيقت است؛ زيرا حقيقت امری شخصی و فردی است و دقيقا در پی همين نفی حقيقت ثابت و فرا بشری از سوی پروتاگوراس است كه افلاطون به او اعتراض میكند و معتقد است كه انسان معيار همه چيز نيست؛ بلكه معياری وجود دارد كه او بايد در زندگی عملی و نظری خود به آن به مثابه يك شاخص بنگرد. «3»
توأم بودن تفكرات سوفيستی شايع در يونان باستان كه زمينه های فكری گستردهای برای تحكيم اصالت خواست و ارادههای افراد را فراهم میكرد، با مخالفتهای سرسخت فيلسوفان اصيلی، چون سقراط، افلاطون و ارسطو- كه با اعتقاد راسخ به حقايق و ايده های لا يتغيّر و كلّی میكوشيدند تا رشته تدبير جامعه را نه استوار بر ارادههای جزئی و غير ثابت افراد، بلكه برانگيخته از حكمت پايدار تلقی كرده و در اختيار حكيمانی قرار دهند كه توان هدايت و رهبری راستين، برای تحقق مدينه فاصله را دارا میباشند- گواه بيّنی است بر مبنا بودن افكار سوفيستی امثال «پروتاگوراس» برای دموكراسی يونان باستان؛ همان شالودهای كه مبنای تحولات دموكراتيك در قرون اخير نيز واقع شد.
يكی از متفكران معاصر غربی، در اذعان به اين حقيقت مینويسد:
فلسفه مقابل [افلاطون، يعنی افكار سوفيستی] كه لاك و ديگران با حمايت از نظريه «قرارداد اجتماعی» به تبيين تضمنات سياسی آن پرداختهاند، به همان اندازه، دارای ريشه عميق، در تفكر يونانی است ... هرچه هست فقط قرارداد انسانی است و هيچ قانون اله وجود ندارد و اگر حاكمی آن قرارداد را زير پا گذارد، مردم حق دارند او را عزل كنند؛ همان طور كه اگر مردم آن قرارداد را زير پا بگذارند، او میتواند آنها را مجازات كند. چنانچه خواهيم ديد مبنای انسانگرايی سوفسطائيان يونان اين بود كه قانون را قرارداد محض میدانستند؛ قراردادی كه انسانها آن را به وجود آورده اند و میتوانند با توافق خود آن را تغيير دهند. افلاطون با اين قول مخالفت نمود، به نظر او عدالت و قانون برای خود وجود خاصی دارند و آنچه از دست ما برمی آيد فقط عبارت از اين است كه سعی كنيم تا حدّ امكان در روابط يكديگر مطابق آنها عمل كنيم. «4»
براساس همين رويكرد فكری سوفسطاگری در ساحت انديشوران غربی است، كه شاهد شكلگيری حركت گستردهای در دفاع از سوفسطائيان و انتقاد از افلاطون و ارسطو در غرب معاصر میباشيم.
«گاتری» دراينباره مینويسد:
از دهه (1930 م) به بعد، شاهد حركت وسيعی برای دفاع از سوفسطائيان و پيروان آنها هستيم.
اين گروه، سوفسطائيان را طرفدار پيشرفت و روشنانديشی میدانند و از افلاطون روی میگردانند و او را فرد مرتجع متعصبّ و مستبدّی میخوانند كه با خدشهدار كردن آبروی سوفسطائيان موجب زوال و اختفای ثار آنها شده است. سركارل پوپر آنها را دودمان بزرگ میخواند و پروفسور هولاك، در كتاب خوی آزادیخواهی در يونان عمدتا از آنها اسم میبرد.
به نظر او سوفسطاييان، انديشه ای كاملا آزادیخواهانه و مردمی را در يوان نشان میدهند؛ انديشه ای كه توسّط نظريات نيرومند افلاطون و ارسطو پایمال شده است. متأسفانه [كار به جايی رسيد كه] در سال (1953 م) محقق آمريكايی «لوينسن» توانست بگويد كه: امروزه طرفداری از افلاطون عمدتا در ميان محققانی يافت میشود كه توجه آنها به او موجب پيدايش پيش از وقت نازيسم شد. «5»
نمودهای عينی دالّ بر تأثيرپذيری معرفتشناسی در ايده دموكراسی نو از انديشه سوفسطايی را به ويژه در موارد زير میتوان ملاحظه كرد:
1. ابتنای دموكراسی جديد با شعار حاكميت مردم بر امانيسم كه براساس آن، انسان محور و اساس همه واقعيتها و ارزشهاست و حتی دين نيز براساس تجارب درونی او تفسير و توجيه میشود. همان مبنای نظری كه تفكرات پروتاگوراس بر آن استوار است. وی كتاب درباره حقيقت را با اشاره به آن آغاز میكند و میگويد:
انسان معيار همه چيز است؛ هم معيار هستی چيزهايی كه هستند و هم معيار نيستی چيزهايی كه نيستند. «6»
2. ابتنای دموكراسی جديد بر تحقق فضای باز سياسی، تا بدين ترتيب زمينه مورد نياز برای تنوير افكار عمومی توسط سخنوران روشنفكر، فراهم آيد. پرواضح است كه در اينروشنگریها، اغلب برتری با استدلال گرانی است كه میتوانند با بهرهمندی از مطبوعات و رسانه های با نفوذ، حقايق را به سود خويش تفسير و تبيين كنند. در جهان كنونی سيطره شبكههای پيچيده اطلاعرسانی در راستای اين منظور، به اندازهای است كه برخی ترجيح میدهند، به جای دموكراسی يا حاكميت مردم، از عنوان مدياكراسی و حاكميت رسانهها استفاده كنند. «7» به قول هربرت ماركوزه:
رسانه ها و تبليغات، به نوعی شعور كاذب را در مردم پديد می آورند؛ يعنی وضعيتی كه مردم در آن منافع واقعی خود را درك نمیكنند. «8»
در واقع [در دموكراسی نو] عوامفريبان زير با كلامی زيبا، پرطنين، اما اغلب بیمعنا و واهی، مردم را به دادن رای مثبت و منفی به اين يا آن حزب، فرا میخوانند و آنها را اغفال میكنند. «9»
همانگونه كه موفقيت در مردمسالاری آتن، منوط به توانايی در سخن گفتن و استدلال كردن و اقناع اجتماعهای بزرگ و عمومی بود. «10» امری كه سوفيستها آن را آموزش داده و پيشه خود كرده بودند و همان رويه «پروتاگوراس» كه میخواست شاگردان خود را طوری بپرورد كه بتوانند هر چيزی را هم بستايند و هم تقبيح كنند و مخصوصا از استدلالهای ضعيف، چنان دفاع كنند كه قوی به نظر آيد. «11»
«گاتری» همسانی دموكراسی در يونان باستان و تاريخ معاصر را در اين زمينه، چنين يادآوری میشود:
در يونان، موفقيت قابل اعتنا اولا، موفقيت سياسی بود و ثانيا، موفقيت قضايی و ابزار آن خطابه بود؛ يعنی هنر اقناع. در مقام مقايسه میتوان به جای سخنوری آن زمان، ارتباطات امروز را قرارداد. يقينا هنر اقناع كه غالبا معانی ترديدآميزی هم داشت، از قدرت كمتری برخوردار نبود و همان طور كه ما مدارس شغلی و ارتباطی داريم، يونانيان نيز آموزگارانی برای سياست و سخنوری داشتند؛ يعنی سوفسطائيان. «12»
3. ابتنای دموكراسی نو بر نفی هرگونه معيار ثابتی كه بتوان ضمن آن درصدد بازشناسی «حق» و «ناحق» برآمد؛ ايدهای كه براساس آن حق در ضمن نمودهای متكثری از آراء و نظريات مردم نمايان میگردد و اين امر دقيقا مطابق با آموزههای سوفسطايی است؛ همان طور كه «پروتاگوراس» میگفت:
برای هر موضوعی دو استدلال متضاد وجومد دارد. «13» [و] حقيقت برای هركس، همان است كه او را متقاعد میسازد و كاملا ممكن است كسی را متقاعد كرد كه سياه، «سفيد» است. «14»
با اين تحليل روشن میشود كه دموكراسی در دنيای معاصر با دموكراسی در يونان باستان در مبانی و مؤلّفههای گوناگون از ايده همسانی بهره میگيرند و در واقع انديشه های «سوفسطايی» مهمترين مبنای معرفتشناختی مؤثر در پيدايی و پويايی دموكراسی در گذشته و حال بوده است.
ب) نقد و ارزيابی مبنای معرفت شناختی در ايده مردمسالار
در طول تاريخ فلسفه، انديشوران به طور معمول در ستيزی جدّی با دعاوی نفی حقيقت ثابت و لا يتغير و معيار بودن رأی و انديشه انسان، در سنجش حق و باطل و عقيده نسبيت امور؛ بوده و آن را مورد نقد و بررسی قرار دادهاند. اين امر ازآنروست كه چنين باورهايی كه ريشه در سوفسطايیگری و شكگرايی دارند، آفتی بس خطرناك محسوب میشوند كه همه شئون انسانی را در معرض نابودی قرارداده، همهچيز را بيهوده و پوچ میانگارند و هرگونه معيار ثابتی را در شناسايی حق و باطل تخطئه میكنند و در نهايت رواج هرگونه گناه و جنايت و عمل دون انسانی را توجيه پذير میسازند.
بیترديد، اذعان به صادق و حق بودن هر قضيهای كه از منظر افراد، مورد تأييد بوده باشد و معرفی كردن رأی و نظر افراد به عنوان معيار حقيقت، معنا و پیآمدی جز انكار حقيقت ندارد؛ چرا كه اگر در اين نظام معرفتشناختی، سؤال شود كه آيا میتوان فارغ از نظر و اعتقادات افراد و جوامع در مورد مدلول قضيهای خاص قضاوت كرد؟ پاسخ آن خواهد بود كه اصلا چنين سؤالی نادرست است؛ زيرا با صرف نظر از آرا و عقايد افراد، حقيقتی در ميان نيست.
قول به نسبيت حقيقت، در واقع بر آن است تا عالم را تهی از هر امر وجودی ثابت و لا يتغيری كه حائز مطلوبيت و قداست ذاتی است، معرفی كند تا براساس آن، انسان باور نمايد كه هيچگاه توان شناسايی حجت و مطلوب پايداری ندارد كه با آن پيوند معرفتی و قلبی ايجاد نموده و حجيت هر امر ديگری را در گرو ميزان حظّی بداند كه از آن يافته است. بدين ترتيب اصل نهادينه او كه گرايش به حقيقت و تلاش در تفكيك حق از باطل و دلبستگی به حق و تلاش در تبعيت از آن است، سركوبشده رو به خاموشی گذارد.
بدينسان، براساس آموزه های اين نظام معرفتی، از آنجا كه تحول و دگرگونی، اصلی ترديدناپذير در راستی و نادرستی هر امری تلقی میشود، انسان تهی از هرگونه عقيده و باوری استوار و ايمانساز و به دور از هرگونه انگيزه مقدس در دستيابی به هدفی خاص میباشد و عملكرد و موضعگيریهای او تنها براساس انديشهای برخواسته از هوا و هوس و تمايلات طبيعی و نفسانی كه تابعی از جريانات غالب میباشد، سامانيافته و با دور ماندن از حياتی معنادا و اميدآفرين، سرنوشتی مالامال از علائم پوچی و يأس و شكست را تجربه میكند.
بالأخره آنكه اين نظام معرفتی، كه براساس اصل عدم ثبات و تغيّر معرفتها، مبدأ و معاد انسان، سعادت راستين و نيز بايستهها و شايستههای متعالی او را برخوردار از هويتی ناشناس و غير معقول و حتی تعريف ناپذير میكند، انسان را از تكامل انسانی بازداشته و با فروكاستن او از حيثيتهای فراحيوانی اش، اسير و دربند توشه های بی محتوای بیبندوباری و آزادی افسار گسيخته میسازد.
ج) مبنای معرفت شناختی در مشروعيت حكومت علوی
بی ترديد بنای پرارج حكومت علوی كه سازمان انسجاميافته بر اصول مترقی وحيانی و متكی بر ضوابط قوی عقلانی است، هرگز ممكن نيست بر پايههای سست و لرزان سفسطه و انكار فهم صائب در درك حقيقت پیريزی شده باشد، كه به واقع سفسطه و انكار فهم حقيقت ثابت، در تعارض با بنيادهای الهی اين حكومت بوده و با شاخصه های قرآن آن در تعارض و ناسازگاری است.
اما برای نماياندن بينش مقبول در انديشه علوی در باب معرفتشناسی از جمله میتوان به شاخصههای قرآنی در زمينه مسئله شناخت تمسك كرد و امكان حصول
معرفت درباره حقيقت و اثبات حقيقت ثابت و كلّی و لا يتغير را از اين منظر مورد ملاحظه قرار داد.
در قرآن كريم به تفصيل درباره شناخت و اركان آن، همچنين درباره شرايط، وسايل، موانع و حجابهای شناخت سخن به ميان آمده است. انسان و ارتباط او با خارج كه از طری حس، عقل و شهود قلبی، حاصل میشود و آنچه ميزان و معيار برای شناخت آدمی است از ديگر موضوعهايی است كه در قرآن مطرح شده است. «15»
در قرآن كريم آنچه در جهان هست، «حق» و آنچه نيست، «باطل» ناميده میشود؛ پس حق عبارت است از امر ثابت و موجود و واقعی و باطل، عبارت است از امر معدوم و غير واقعی. «16»
در دو مورد، در قرآن كريم حق محض و مطلق به خداوند سبحان نسبت داده شده است:
ذلك بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل؛ «17» ذلك بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما يدعون من دونه الباطل. «18»
ضمير فصل «هو» به همراه معرفه بودن خبر به «ال» مبين لسان حصر در آيه است.
به اين معنا كه آنچه حق است مختص به خداوند سبحان است و آنچه غير اوست باطل است«19»
ازاينرو تنها تكيه گاه عالم كون، خداوند است و همه اجزای آفرينش در راستای ارائه آن حقيقت و به دليل اينكه نشانه و آيتی از او میباشند، سهمی از حقيقت يافته اند. آنچنان حقايقی كه انسان میتواند با تحصيل معرفت درباره آنها راه به سوی حق محض را بپيمايد. آياتی از قرآن بر تحقق علم و شناخت انسانی و صائب بودن آن صحه میگذارد كه اين آيات گاه در مقام توبيخ كسانی است كه راه معرفت ملك و ملكوت را طی نمیكنند و در حركت به سوی آن سستی و كاهلی میورزند:
أو لم ينظروا فی ملكوت السّموات و الأرض. «20»
بدين مفهوم كه راه شناخت صحيح جهان ممكن است كه در غير اين صورت، توبيخ بر ترك آن معنا ندارد.
و گاه در معرفی كسانی كه راه معرفت را طی نموده و با كسب معارف منطبق با واقع به مقامات رفيع نائل شده اند:
يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم و الّذين أوتوا العلم درجات. «21»
هم آنان كه بهرهمند از مقام خشيت الهی گرديده اند:
إنّما يخشی اللّه من عباده العلماء. «22»
ازآنرو كه از منطق قرآن دستيابی به حقيقت ثابت امكانپذير است، در آياتی چند از قرآن كريم، اساس زيست فردی و اجتماعی انسان مبتنی بر شناخت و آگاهی قرار داده شده و تقليد، جز در برخی فروعات، كه متكی بر تحقيق و شناخت است، نفی شده است.
قرآن كريم، در سوره مباركه اسراء بر اين نكته تأكيد دارد كه انسان نبايد در هيچ يك از شئون فردی و اجتماعی جز براساس آگاهی و شناخت راه به مقصدی پيمايد و يا از كسی پيروی نمايد:
و لا تقف ما ليس لك به علم إنّ السّمع و البصر و الفواد كلّ أولئك كان عنه مسئولا. «23»
تأكيد بر لزوم تحصيل علم، خود دليلی متقن بر آن است كه از منطق قرآن راه بر معرفت و شناخت منطبق با واقع، باز است و مسئول بودن اعضای ادراكی انسان تنها در اين فرض كه برای او امكان درك صحيح و مطابق واقع بوده باشد، توجيه پذير است.
خداوند متعال در سوره مباركه حجر میفرمايد:
و اعبد ربّك حتّی يأتيك اليقين. «24»
به اين معنا كه عبادت گرچه هدف است، لكن هدف متوسط میباشد و هدف برتر، همان يقين، يعنی شناخت مصون از اشتباه و مطابق واقع و ثابت و لا يتغير است. «25»
بنابراين، از نظرگاه قرآن- كه انديشههای بنيادی در نظامهای بشری شايسته است مبتنی بر آن بوده باشد و آموزههای قرآنی كه روح حاكم بر بينش علوی، به ويژه در تدوين و ترسيم اساسنامه نظامهای سياسی و حقوقی در حاكميت آن حضرت میباشد- هرگز حقيقت، امری نسبتی و استوار بر انظار متحول و تابع معيارهای متغير نيست؛ بلكه واقعيتی ثابت و دستيافتنی میباشد و بايسته است كه آحاد جامعه با تلاش در وصول به آن، حق را بيابند و پيرو حق شوند و از باطل روی برتابند.
اما برای حصول شناختی مطابق با واقع و كسب معرفتی يقينی چه بايد كرد و شرط آن چيست؟
از منظر قرآن عمده ترين شرط عبارت است از رعايت تقوای الهی:
إن تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقانا. «26»
به اين بيان كه درك صحيح مفاهيم دهنی و ديدن حقايق عينی در پرتو تقوای الهی تأمين میشود. «27»
از منطق قرآن، آلودگی به گناه و عدم تزكيه دل، ابزارهای شناخت انسان را از فهم حق و شناسايی آن از باطل باز میگذارد و در نتيجه هرگز سخنان حق را درك نمیكند:
و منهم من يستمعون إليك أفأنت تسمع الصّمّ و لو كانوا لا يعقلون* و منهم من ينظر إليك أفأنت تهدی العمی و لو كانوا لا يبصرون. «28»
اما در مقابل، صفای قلب و محافظت خود از آلودگی های روحی، علاوه بر اينكه موانع و حجابهای معرفت را از جلو ديدگان عقل و بصيرت انسان برمیدارد و در وی آمادگی درك حقايق را ايجاد میكند، خود منبع يك رشته الهام ها میشود و حقايق و معارفی به او القا میگردد كه دستيابی بر آنها از راه عقل و خرد امكانپذير نيست؛ چنانكه قرآن كريم میفرمايد:
يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به. «29»
آنگاه در مقام مقايسه كسانیكه از چنين نوری بهره مندهشده و در پرتو آن توان درك حقيقت لا يزال را يافته اند، با آنها كه از اين موهبت بینصيب ماندهاند، میفرمايد:
أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشی به به فی النّاس كمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منها. «30»
با ملاحظه بينش قرآنی در فهم ديدگاه وحيانی در مورد مسئله شناخت و معرفت به موارد زير واقف میشويم:
1. هستی بر مدار حقطلبی و لا يزال الهی است و او مطابق و مدلول واقعی تمام اجزای هستی است؛ از اين رو، معيار تفكيك حق از باطل، در بينش معرفتشناختی قرآنداری قرار و ثباتی عينی و حقيقی میباشد.
2. با وجود چنين معيار مستقر و لا يتغيری است كه انسان بهرهمند از آگاهی و شناخت بوده و میتواند با نظاره كردن بر حقايق عالم از فهمی صائب و پايدار برخوردار شود و با امكان چنين شناختی انسان موظف است كه حيات خويش را در تمام ابعاد بر مبنايی كه از صحت و حقانيت و ريشهدار برخوردار است استوار سازد.
3. رمز دستيابی به حقايق عالم و بهرهمندی از بينشی صائب، محافظت از حريمهای الهی و پرهيز از ورود به ميادين ظلمت گناهان است كه به يمن چنين گزينشی، انسان مشمول هدايتهای نورانی در ساحتهای انديشه خويش خواهد شد.
د) نتيجه گيری
1. مبانی معرفتشناختی سوفسطايی، مهمترين زير ساخت شناخت و معرفت، از منظر انديشه مردمسالاری است كه با الهام گرفتن از چنين مبنايی، اراده افراد شاخصی مطمئن در يافتن حق و تفكيك آن از باطل تلقی شده است.
2. در مبنای معرفتشناختی سوفسطی، هرگز حقيقتی به صورت كلّی، واحد و لا يتغيّر يا وجود ندارد، يا قابل شناخت و بيان نيست. ازاينرو، ملاك نهايی در تشخيص صحيح از ناصحيح جز ادراكهای شخصی نمیباشد.
3. انديشه نفی حقيقت ثابت و معيار بودن انديشه و تمايلات متغير انسانی برای كشف حقيقت، از ديرباز با مخالفتهای فلاسفه بزرگ توأم بوده است. آنان با اعتقاد راسخ به حقايق لا يتغيّر و كلّی میكوشيدند تا رشته تدبير جامعه نه نشئتگرفته از برآيند ارادههای جزئی و غير ثابت افراد، بلكه برانگيخته از اصول ثابت و دائمی عقلانی بوده باشد.
4. نمودهای عينی دالّ بر تأثيرپذيری معرفتشناسی در انديشه مردمسالاری از مبنای معرفتشناسی سوفسطايی عبارتند از:
الف) اخذ انسان به عنوان محور و اساس همه واقعيت و تفسير و توجيه حقايق حتی دين براساس تجارب انسان در ايده مردمسالاری؛
ب) تلاش در ايجاد فضای باز سياسی برای تنوير افكار عمومی و تعيين جهتگيریهای انظار بر محور استدلالهای روشنفكران و فعالان سياسی؛
ج) تفسير حقانيت به آنچه فرد متمايل به آن میشود و در برابر آن تسليم و راغب میگردد؛
5. مواردی كه در نقد مبنای معرفتشناسی در انديشه مردمسالاری میتوان ارائه كرد، عبارتند از:
الف) اذعان به حق بودن هر قضيهای كه از منظر افراد مورد پذيرش باشد و در پی آن نسبی دانستن حقيقت، در واقع نتيجهای جز نفی باورهای ثابت و نفی اصل حقيقت نمیيابد؛
ب) قول به نسبيت حقيقت، تلاش در جهت زدودن قداستهای ذاتی است، تا انسان نتواند حجيت و مطلوبيت امور را در تصميمگيریهای و قضاوتهای خويش،
نشئت گرفته از آن قداستها بداند و چنين روندی پیآمدی جز مقابله جدّی با گرايش اصلی و مقدس انسان به «حقيقت» نداشته، گوهر هرگونه ايمانی را در نهاد انسان میميراند و او را از دستيابی به انگيزهای هدفمند و عاشقانه باز میدارد، تا عملكرد و موضعگيریهايی صرفا براساس هواهای نفسانی متأثر از جريانهای غالب داشته و با تهی شدن از حيات معنادار و اميدآفرين، انواع شكستها را در زندگی خويش تجربه كند و در نهايت سيت تكامل انسانی را مسدود و انسان را در وادی حيرتآفرين بیبند و باری و آزادیهای افسار گسيختهاش رها و سرگردان سازد.
6. به طور حتم، بنياد معرفتشناختی ايده حاكميت علوی، قواميافته بر اصول وحيانی و قواعد عقلانی میباشد؛ ازاينرو در ترسيم عمده تفكر حاكم بر مبنای شناخت و معرفت در الگوی مديريتی علوی میتوان از شناختشناسی در قرآن بهرهگيری كرد.
7. از منظر آيات الهی، حق محض جز ذات لا يزال باری تعالی نيست؛ همو كه محو عالم بوده و تمام اجزای عالم، دليلی استوار در نماياندن آن حق و آيتی از او میباشند. از اينرو تمام كليتها و ثباتها در عالم، نشئت گرفته از حق مطلقی است كه هم واحد است و هم واحد.
8. از بينش قرآنی نه تنها حصول شناخت و آگاهی برای انسان قطعی و وصول به معرفتی صائب و يافتن حق، برای او مسلّم است؛ بلكه انسان ملزم است كه اساس زندگی فردی و اجتماعی خويش را مبتنی بر آگاهی ها و شناختهای مستقيم و بیواسطه كند و در اين مسير بايد انديشه خود را از تأثيرپذيری از القائات سامانيافته بر هوس و اميال دون انسانی پاك و منزه نمايد و همين سرّ تلاقی انديشه انسان با حقيقت ثابت خواهد بود و ابزار چنين توفيقی جز رعايت تقوای الهی و كسب نور هدايت از ذات حق نمیباشد.
پی نوشت ها
(1). افراطیترين سوفيستها، گرگياس (حدود 376- 483 ق. م) مدعی شد كه «هيچ موجودی نيست و اگر چيزی وجود میداشت قابل شناختن نمیبود و اگر قابل شناختن میبود، قابل شناساندن به ديگران نمیبود.» محمد حسينزاده، معرفتشناسی، ص 24.
(2). ر. ك: نعمت الله باوند، تبين نظريه مردمسالاری دينی (نقد برخی مبانی و چالشهای نظريه ليبرال دموكراسی)، ص 39.
(3). ر. ك: حميدرضا يوسفی، سقراط و هنر نينديشيدن، ص 73.
(4). دبليو. كی. سیگاتری، تاريخ فلسفه يونان، ترجمه حسن فتحی، ج 10، ص 23- 24.
(5). همان، ص 29.
(6). همان، ص 45.
(7). تبيين مردمسالاری دينی- دموكراسی و مردمسالاری دينی، ص 130.
(8). ديويد هلد، مدلهای دموكراسی، ترجمه عباس مخبر، ص 347.
(9). ر. ك: عبد الرحمن عالم، بنيادهای علم سياست، ص 307.
(10). ترنس اروين، تفكر در عهد باستان، ترجمه محمد سعيد حنايی كاشانی، ص 94.
(11). همو، تاريخ فلسفه يونان، ص 98.
(12). همان.
(13). همان، ج 11، ص 44.
(14). همان، ج 10، ص 99.
(15). عبد الله جوادی آملی، شناختشناسی در قرآن، ص 133.
(16). همان، ص 135.
(17). «اين به خاطر آن است كه خداوند حق است و آنچه را غير از او میخوانند باطل است.» حج، آيه 62.
(18). «اينها همه دليل آ است كه خداوند حق است و آنچه غير از او میخوانند باطل است» لقمان، آيه 30.
(19). همو، شناختشناسی در قرآن، ص 136.
(20). «آيا بر ملكوت آسمانها و زمين نظر نمیافكنيد.» اعراف، آيه 185.
(21). «خداوند، كسانی را كه ايمان آوردهاند و كسانی را كه علم به آنان دادهشده درجات عظيمی میبخشد.» مجادله، آيه 11.
(22). «ترس از خدای را بندگان عالم او هستند كه دارا میباشند.» فاطر، آيه 28.
(23). «از آنچه به آن آگاهی نداری پيروی مكن؛ چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند.» إسراء، آيه 36.
(24). «خداوند را عبادتنما تا به يقين نائل گردی.» حجر، آيه 99.
(25). ر. ك: همو، شناختشناسی در قرآن، ص 157.
(26). «اگر تقوای الهی پيشه كنيد، خداوند برای شما فرقانی كه مميز حق از باطل است قرار میدهد.» أنفال، آيه 29.
(27). همو، شناختشناسی در قرآن، ص 440.
(28). «گروهی از آنان به سوی تو گوش فرامیدهند [اما گويی هيچ نمیشنوند و ناشنوايند] آيا تو میتوانی سخن خود را به گوش كران برسانی هرچند نفهمند؟ و گروهی از آنان به سوی تو مینگرند [اما گويی هيچ نمیبينند] آيا تو میتوانی نابينايان را هدايت كنی هرچند نبينند؟» يونس، آيه 24- 25.
(29). «ای كسانیكه ايمان آوردهايد! تقوای الهی پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد كه با آن [در ميان مردم و در مسير زندگی خود] راه برويد.» حديد، آيه 28.
(30). «آيا كسی كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نوری برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسی است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟!» انعام، آيه 122.