بخش دوم: مباحث تطبيقى - فصل اول: مقارنه مبانى معرفت شناختى مشروعيت، در حكومت مردم سالار و حكومت علوى

بخش دوم: مباحث تطبيقى‏

فصل اول: مقارنه مبانى معرفت‏شناختى مشروعيت، در حكومت مردم‏سالار و حكومت علوى‏

بى ‏ترديد، مبناى معرفت‏شناختى در طرز نگرش انسان به كل هستى و ترسيم ايده‏ ها و آمال، و سيره‏ها و الگوها و تبيين ارزش‏ها و نيز وصول به معيارهاى سنجش صحت و سقم تعليمات نظرى و عملى، نقش بنيادى و محورى دارد. در اين ميان هر يك از انديشه‏ها و نظريه ‏پردازى‏هاى مربوط به جنبه‏هاى حقوقى و سياسى حيات بشرى به تناسب، برخوردار از آبشخورى خاص در باب معرفت‏شناسى مى‏باشند كه در مقام مقارنه آنها و نمايندن سلامت يا ناسلامتى هريك، پرداختن به اين بعد اهميت زيادى دارد كه در اين فصل به اين بحث مى‏پردازيم.

 

الف) مبنای معرفت‏شناختی در انديشه مشروعيت مردم‏سالار

به طور مسلّم «مردم‏سالاری» در دوره معاصر، به مثابه نظريّه‏ای غالب، برای سامان بخشيدن به نظام‏های سياسی، از پشتوانه تئوريك و خاستگاه فكری خاصّی برخوردار می‏باشد كه در اين ميان، صرف‏نظر از گرايش‏های افراطی جديد به اصالت فرد و نسبی‏گرايی و ارزش‏های سكولار در نفی قيد و بندهای فرابشری، انديشه‏
سوفسطايی‏ گری از مهم‏ترين نقش در پيدايی و پويايی دموكراسی جديد برخوردار بوده است و در واقع با الهام از چنين تفكری است كه در دموكراسی جديد توأمان با شاخص قرار دادن اراده افراد برای شناسايی حق، بر تحقق جامعه مدنی با ويژگی تساهل و تسامح نسبت به تمايلات و رفتارهای افراد به عنوان لازمه مسلّم مردم‏سالاری، اصرار می‏شود.
تأثيرپذيری چنين الگويی از نظريات سوفسطاييان بدين جهت است كه از ديدگاه شخص سوفيست، حقيقت به صورت امری كلّی، واحد و لا يتغيّر يا وجود ندارد، يا قابل شناخت و بيان نيست «1». در نتيجه ملاك نهايی در تشخيص حق و باطل، چيزی جز ادراكات شخصی نيست كه فاقد هرگونه اصل ثابت و مشتركی است. ازاين‏رو هر فرد می‏تواند به آن‏چه می‏پندارد، به صورت امری حقيقی و درعين‏حال متغيّر و نسبی، ملتزم باشد و براساس آن آزادانه عمل كند؛ «2» همان طور كه پروتاگوراس (410- 485 ق. م) از بزرگان اهل سفسطه، معتقد است كه همه ‏چيز نسبی است.
حقيقت را هرگز نمی‏توان به عنوان يك دانش پايدار آموخت و به ديگران انتقال داد.
در نتيجه حقيقت والايی كه همه انسان‏ها با آن به وحدت نظر برسند و حاكميت آن را بر همه خواست‏ها و تمايلات خويش پذيرا شوند، وجود ندارد و اين انسان است كه معيار همه چيز است؛ پس هرچه را كه او بينديشد و بگويد، حقيقت است؛ زيرا حقيقت امری شخصی و فردی است و دقيقا در پی همين نفی حقيقت ثابت و فرا بشری از سوی پروتاگوراس است كه افلاطون به او اعتراض می‏كند و معتقد است كه‏ انسان معيار همه چيز نيست؛ بلكه معياری وجود دارد كه او بايد در زندگی عملی و نظری خود به آن به مثابه يك شاخص بنگرد. «3»
توأم بودن تفكرات سوفيستی شايع در يونان باستان كه زمينه‏ های فكری گسترده‏ای برای تحكيم اصالت خواست و اراده‏های افراد را فراهم می‏كرد، با مخالفت‏های سرسخت فيلسوفان اصيلی، چون سقراط، افلاطون و ارسطو- كه با اعتقاد راسخ به حقايق و ايده‏ های لا يتغيّر و كلّی می‏كوشيدند تا رشته تدبير جامعه را نه استوار بر اراده‏های جزئی و غير ثابت افراد، بلكه برانگيخته از حكمت پايدار تلقی كرده و در اختيار حكيمانی قرار دهند كه توان هدايت و رهبری راستين، برای تحقق مدينه فاصله را دارا می‏باشند- گواه بيّنی است بر مبنا بودن افكار سوفيستی امثال «پروتاگوراس» برای دموكراسی يونان باستان؛ همان شالوده‏ای كه مبنای تحولات دموكراتيك در قرون اخير نيز واقع شد.
يكی از متفكران معاصر غربی، در اذعان به اين حقيقت می‏نويسد:
فلسفه مقابل [افلاطون، يعنی افكار سوفيستی‏] كه لاك و ديگران با حمايت از نظريه «قرارداد اجتماعی» به تبيين تضمنات سياسی آن پرداخته‏اند، به همان اندازه، دارای ريشه عميق، در تفكر يونانی است ... هرچه هست فقط قرارداد انسانی است و هيچ قانون اله وجود ندارد و اگر حاكمی آن قرارداد را زير پا گذارد، مردم حق دارند او را عزل كنند؛ همان طور كه اگر مردم آن قرارداد را زير پا بگذارند، او می‏تواند آنها را مجازات كند. چنان‏چه خواهيم ديد مبنای انسان‏گرايی سوفسطائيان يونان اين بود كه قانون را قرارداد محض می‏دانستند؛ قراردادی كه انسان‏ها آن را به وجود آورده‏ اند و می‏توانند با توافق خود آن را تغيير دهند. افلاطون با اين قول مخالفت نمود، به نظر او عدالت و قانون برای خود وجود خاصی دارند و آن‏چه از دست ما برمی ‏آيد فقط عبارت از اين است كه سعی كنيم تا حدّ امكان در روابط يكديگر مطابق آنها عمل كنيم. «4»
براساس همين‏ رويكرد فكری سوفسطاگری در ساحت انديشوران غربی است، كه شاهد شكل‏گيری حركت گسترده‏ای در دفاع از سوفسطائيان و انتقاد از افلاطون و ارسطو در غرب معاصر می‏باشيم.
 «گاتری» دراين‏باره می‏نويسد:
از دهه (1930 م) به بعد، شاهد حركت وسيعی برای دفاع از سوفسطائيان و پيروان آنها هستيم.
اين گروه، سوفسطائيان را طرف‏دار پيشرفت و روشن‏انديشی می‏دانند و از افلاطون روی می‏گردانند و او را فرد مرتجع متعصبّ و مستبدّی می‏خوانند كه با خدشه‏دار كردن آبروی سوفسطائيان موجب زوال و اختفای ثار آنها شده است. سركارل پوپر آنها را دودمان بزرگ می‏خواند و پروفسور هولاك، در كتاب خوی آزادی‏خواهی در يونان عمدتا از آنها اسم می‏برد.
به نظر او سوفسطاييان، انديشه ‏ای كاملا آزادی‏خواهانه و مردمی را در يوان نشان می‏دهند؛ انديشه‏ ای كه توسّط نظريات نيرومند افلاطون و ارسطو پای‏مال شده است. متأسفانه [كار به جايی رسيد كه‏] در سال (1953 م) محقق آمريكايی «لوينسن» توانست بگويد كه: امروزه طرف‏داری از افلاطون عمدتا در ميان محققانی يافت می‏شود كه توجه آنها به او موجب پيدايش پيش از وقت نازيسم شد. «5»
نمودهای عينی دالّ بر تأثيرپذيری معرفت‏شناسی در ايده دموكراسی نو از انديشه سوفسطايی را به ويژه در موارد زير می‏توان ملاحظه كرد:
1. ابتنای دموكراسی جديد با شعار حاكميت مردم بر امانيسم كه براساس آن، انسان محور و اساس همه واقعيت‏ها و ارزش‏هاست و حتی دين نيز براساس تجارب درونی‏ او تفسير و توجيه می‏شود. همان مبنای نظری كه تفكرات پروتاگوراس بر آن استوار است. وی كتاب درباره حقيقت را با اشاره به آن آغاز می‏كند و می‏گويد:
انسان معيار همه‏ چيز است؛ هم معيار هستی چيزهايی كه هستند و هم معيار نيستی چيزهايی كه نيستند. «6»
2. ابتنای دموكراسی جديد بر تحقق فضای باز سياسی، تا بدين ترتيب زمينه مورد نياز برای تنوير افكار عمومی توسط سخن‏وران روشن‏فكر، فراهم آيد. پرواضح است كه در اين‏روشن‏گری‏ها، اغلب برتری با استدلال گرانی است كه می‏توانند با بهره‏مندی از مطبوعات و رسانه‏ های با نفوذ، حقايق را به سود خويش تفسير و تبيين كنند. در جهان كنونی سيطره شبكه‏های پيچيده اطلاع‏رسانی در راستای اين منظور، به اندازه‏ای است كه برخی ترجيح می‏دهند، به جای دموكراسی يا حاكميت مردم، از عنوان مدياكراسی و حاكميت رسانه‏ها استفاده كنند. «7» به قول هربرت ماركوزه:
رسانه ‏ها و تبليغات، به نوعی شعور كاذب را در مردم پديد می ‏آورند؛ يعنی وضعيتی كه مردم در آن منافع واقعی خود را درك نمی‏كنند. «8»
در واقع [در دموكراسی نو] عوام‏فريبان زير با كلامی زيبا، پرطنين، اما اغلب بی‏معنا و واهی، مردم را به دادن رای مثبت و منفی به اين يا آن حزب، فرا می‏خوانند و آنها را اغفال می‏كنند. «9»
همان‏گونه كه موفقيت در مردم‏سالاری آتن، منوط به توانايی در سخن گفتن و استدلال كردن و اقناع اجتماع‏های بزرگ و عمومی بود. «10» امری كه سوفيست‏ها آن را آموزش داده و پيشه خود كرده بودند و همان رويه «پروتاگوراس» كه می‏خواست شاگردان خود را طوری بپرورد كه بتوانند هر چيزی را هم بستايند و هم تقبيح كنند و مخصوصا از استدلال‏های ضعيف، چنان دفاع كنند كه قوی به نظر آيد. «11»
 «گاتری» هم‏سانی دموكراسی در يونان باستان و تاريخ معاصر را در اين زمينه، چنين يادآوری می‏شود:
در يونان، موفقيت قابل اعتنا اولا، موفقيت سياسی بود و ثانيا، موفقيت قضايی و ابزار آن خطابه بود؛ يعنی هنر اقناع. در مقام مقايسه می‏توان به جای سخن‏وری آن زمان، ارتباطات امروز را قرارداد. يقينا هنر اقناع كه غالبا معانی ترديدآميزی هم داشت، از قدرت كمتری برخوردار نبود و همان طور كه ما مدارس شغلی و ارتباطی داريم، يونانيان نيز آموزگارانی برای سياست و سخن‏وری داشتند؛ يعنی سوفسطائيان. «12»
3. ابتنای دموكراسی نو بر نفی هرگونه معيار ثابتی كه بتوان ضمن آن درصدد بازشناسی «حق» و «ناحق» برآمد؛ ايده‏ای كه براساس آن حق در ضمن نمودهای متكثری از آراء و نظريات مردم نمايان می‏گردد و اين امر دقيقا مطابق با آموزه‏های سوفسطايی است؛ همان طور كه «پروتاگوراس» می‏گفت:
برای هر موضوعی دو استدلال متضاد وجومد دارد. «13» [و] حقيقت برای هركس، همان است كه او را متقاعد می‏سازد و كاملا ممكن است كسی را متقاعد كرد كه سياه، «سفيد» است. «14»
با اين تحليل روشن می‏شود كه دموكراسی در دنيای معاصر با دموكراسی در يونان باستان در مبانی و مؤلّفه‏های گوناگون از ايده هم‏سانی بهره می‏گيرند و در واقع‏ انديشه ‏های «سوفسطايی» مهم‏ترين مبنای معرفت‏شناختی مؤثر در پيدايی و پويايی دموكراسی در گذشته و حال بوده است.

ب) نقد و ارزيابی مبنای معرفت‏ شناختی در ايده مردم‏سالار

در طول تاريخ فلسفه، انديشوران به طور معمول در ستيزی جدّی با دعاوی نفی حقيقت ثابت و لا يتغير و معيار بودن رأی و انديشه انسان، در سنجش حق و باطل و عقيده نسبيت امور؛ بوده و آن را مورد نقد و بررسی قرار داده‏اند. اين امر ازآن‏روست كه چنين باورهايی كه ريشه در سوفسطايی‏گری و شك‏گرايی دارند، آفتی بس خطرناك محسوب می‏شوند كه همه شئون انسانی را در معرض نابودی قرارداده، همه‏چيز را بيهوده و پوچ می‏انگارند و هرگونه معيار ثابتی را در شناسايی حق و باطل تخطئه می‏كنند و در نهايت رواج هرگونه گناه و جنايت و عمل دون انسانی را توجيه ‏پذير می‏سازند.
بی‏ترديد، اذعان به صادق و حق بودن هر قضيه‏ای كه از منظر افراد، مورد تأييد بوده باشد و معرفی كردن رأی و نظر افراد به عنوان معيار حقيقت، معنا و پی‏آمدی جز انكار حقيقت ندارد؛ چرا كه اگر در اين نظام معرفت‏شناختی، سؤال شود كه آيا می‏توان فارغ از نظر و اعتقادات افراد و جوامع در مورد مدلول قضيه‏ای خاص قضاوت كرد؟ پاسخ آن خواهد بود كه اصلا چنين سؤالی نادرست است؛ زيرا با صرف نظر از آرا و عقايد افراد، حقيقتی در ميان نيست.
قول به نسبيت حقيقت، در واقع بر آن است تا عالم را تهی از هر امر وجودی ثابت و لا يتغيری كه حائز مطلوبيت و قداست ذاتی است، معرفی كند تا براساس آن، انسان باور نمايد كه هيچ‏گاه توان شناسايی حجت و مطلوب پايداری ندارد كه با آن پيوند معرفتی و قلبی ايجاد نموده و حجيت هر امر ديگری را در گرو ميزان حظّی بداند كه از آن يافته است. بدين ترتيب اصل نهادينه او كه گرايش به حقيقت و تلاش در تفكيك‏ حق از باطل و دل‏بستگی به حق و تلاش در تبعيت از آن است، سركوب‏شده رو به خاموشی گذارد.
بدين‏سان، براساس آموزه‏ های اين نظام معرفتی، از آن‏جا كه تحول و دگرگونی، اصلی ترديدناپذير در راستی و نادرستی هر امری تلقی می‏شود، انسان تهی از هرگونه عقيده و باوری استوار و ايمان‏ساز و به دور از هرگونه انگيزه مقدس در دست‏يابی به هدفی خاص می‏باشد و عملكرد و موضع‏گيری‏های او تنها براساس انديشه‏ای برخواسته از هوا و هوس و تمايلات طبيعی و نفسانی كه تابعی از جريانات غالب می‏باشد، سامان‏يافته و با دور ماندن از حياتی معنادا و اميدآفرين، سرنوشتی مالامال از علائم پوچی و يأس و شكست را تجربه می‏كند.
بالأخره آن‏كه اين نظام معرفتی، كه براساس اصل عدم ثبات و تغيّر معرفت‏ها، مبدأ و معاد انسان، سعادت راستين و نيز بايسته‏ها و شايسته‏های متعالی او را برخوردار از هويتی ناشناس و غير معقول و حتی تعريف ‏ناپذير می‏كند، انسان را از تكامل انسانی بازداشته و با فروكاستن او از حيثيت‏های فراحيوانی ‏اش، اسير و دربند توشه‏ های بی محتوای بی‏بندوباری و آزادی افسار گسيخته می‏سازد.

ج) مبنای معرفت‏ شناختی در مشروعيت حكومت علوی‏

بی‏ ترديد بنای پرارج حكومت علوی كه سازمان انسجام‏يافته بر اصول مترقی وحيانی و متكی بر ضوابط قوی عقلانی است، هرگز ممكن نيست بر پايه‏های سست و لرزان سفسطه و انكار فهم صائب در درك حقيقت پی‏ريزی شده باشد، كه به واقع سفسطه و انكار فهم حقيقت ثابت، در تعارض با بنيادهای الهی اين حكومت بوده و با شاخصه‏ های قرآن آن در تعارض و ناسازگاری است.
اما برای نماياندن بينش مقبول در انديشه علوی در باب معرفت‏شناسی از جمله می‏توان به شاخصه‏های قرآنی در زمينه مسئله شناخت تمسك كرد و امكان حصول‏
معرفت درباره حقيقت و اثبات حقيقت ثابت و كلّی و لا يتغير را از اين منظر مورد ملاحظه قرار داد.
در قرآن كريم به تفصيل درباره شناخت و اركان آن، هم‏چنين درباره شرايط، وسايل، موانع و حجاب‏های شناخت سخن به ميان آمده است. انسان و ارتباط او با خارج كه از طری حس، عقل و شهود قلبی، حاصل می‏شود و آن‏چه ميزان و معيار برای شناخت آدمی است از ديگر موضوع‏هايی است كه در قرآن مطرح شده است. «15»
در قرآن كريم آن‏چه در جهان هست، «حق» و آن‏چه نيست، «باطل» ناميده می‏شود؛ پس حق عبارت است از امر ثابت و موجود و واقعی و باطل، عبارت است از امر معدوم و غير واقعی. «16»
در دو مورد، در قرآن كريم حق محض و مطلق به خداوند سبحان نسبت داده شده است:
ذلك بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل؛ «17» ذلك بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما يدعون من دونه الباطل. «18»
ضمير فصل «هو» به همراه معرفه بودن خبر به «ال» مبين لسان حصر در آيه است.
به اين معنا كه آن‏چه حق است مختص به خداوند سبحان است و آن‏چه غير اوست باطل است«19»
 ازاين‏رو تنها تكيه‏ گاه عالم كون، خداوند است و همه اجزای آفرينش در راستای ارائه آن حقيقت و به دليل اين‏كه نشانه و آيتی از او می‏باشند، سهمی از حقيقت يافته ‏اند. آن‏چنان حقايقی كه انسان می‏تواند با تحصيل معرفت درباره‏ آنها راه به سوی حق محض را بپيمايد. آياتی از قرآن بر تحقق علم و شناخت انسانی و صائب بودن آن صحه می‏گذارد كه اين آيات گاه در مقام توبيخ كسانی است كه راه معرفت ملك و ملكوت را طی نمی‏كنند و در حركت به سوی آن سستی و كاهلی می‏ورزند:
أو لم ينظروا فی ملكوت السّموات و الأرض. «20»
بدين مفهوم كه راه شناخت صحيح جهان ممكن است كه در غير اين صورت، توبيخ بر ترك آن معنا ندارد.
و گاه در معرفی كسانی كه راه معرفت را طی نموده و با كسب معارف منطبق با واقع به مقامات رفيع نائل شده ‏اند:
يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم و الّذين أوتوا العلم درجات. «21»
هم آنان كه بهره‏مند از مقام خشيت الهی گرديده ‏اند:
إنّما يخشی اللّه من عباده العلماء. «22»
ازآن‏رو كه از منطق قرآن دست‏يابی به حقيقت ثابت امكان‏پذير است، در آياتی چند از قرآن كريم، اساس زيست فردی و اجتماعی انسان مبتنی بر شناخت و آگاهی قرار داده شده و تقليد، جز در برخی فروعات، كه متكی بر تحقيق و شناخت است، نفی شده است.
قرآن كريم، در سوره مباركه اسراء بر اين نكته تأكيد دارد كه انسان نبايد در هيچ يك از شئون فردی و اجتماعی جز براساس آگاهی و شناخت راه به مقصدی پيمايد و يا از كسی پيروی نمايد:
و لا تقف ما ليس لك به علم إنّ السّمع و البصر و الفواد كلّ أولئك كان عنه مسئولا. «23»
تأكيد بر لزوم تحصيل علم، خود دليلی متقن بر آن است كه از منطق قرآن راه بر معرفت و شناخت منطبق با واقع، باز است و مسئول بودن اعضای ادراكی انسان تنها در اين فرض كه برای او امكان درك صحيح و مطابق واقع بوده باشد، توجيه ‏پذير است.
خداوند متعال در سوره مباركه حجر می‏فرمايد:
و اعبد ربّك حتّی يأتيك اليقين. «24»
به اين معنا كه عبادت گرچه هدف است، لكن هدف متوسط می‏باشد و هدف برتر، همان يقين، يعنی شناخت مصون از اشتباه و مطابق واقع و ثابت و لا يتغير است. «25»
بنابراين، از نظرگاه قرآن- كه انديشه‏های بنيادی در نظام‏های بشری شايسته است مبتنی بر آن بوده باشد و آموزه‏های قرآنی كه روح حاكم بر بينش علوی، به ويژه در تدوين و ترسيم اساس‏نامه نظام‏های سياسی و حقوقی در حاكميت آن حضرت می‏باشد- هرگز حقيقت، امری نسبتی و استوار بر انظار متحول و تابع معيارهای متغير نيست؛ بلكه واقعيتی ثابت و دست‏يافتنی می‏باشد و بايسته است كه آحاد جامعه با تلاش در وصول به آن، حق را بيابند و پيرو حق شوند و از باطل روی برتابند.
اما برای حصول‏ شناختی مطابق با واقع و كسب معرفتی يقينی چه بايد كرد و شرط آن چيست؟
از منظر قرآن عمده‏ ترين شرط عبارت است از رعايت تقوای الهی:
إن تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقانا. «26»
به اين بيان كه درك صحيح مفاهيم دهنی و ديدن حقايق عينی در پرتو تقوای الهی تأمين می‏شود. «27»
از منطق قرآن، آلودگی به گناه و عدم تزكيه دل، ابزارهای شناخت انسان را از فهم حق و شناسايی آن از باطل باز می‏گذارد و در نتيجه هرگز سخنان حق را درك نمی‏كند:
و منهم من يستمعون إليك أفأنت تسمع الصّمّ و لو كانوا لا يعقلون* و منهم من ينظر إليك أفأنت تهدی العمی و لو كانوا لا يبصرون. «28»
اما در مقابل، صفای قلب و محافظت خود از آلودگی ‏های روحی، علاوه بر اين‏كه موانع و حجاب‏های معرفت را از جلو ديدگان عقل و بصيرت انسان برمی‏دارد و در وی آمادگی درك حقايق را ايجاد می‏كند، خود منبع يك رشته الهام‏ ها می‏شود و حقايق و معارفی به او القا می‏گردد كه دست‏يابی بر آنها از راه عقل و خرد امكان‏پذير نيست؛ چنان‏كه قرآن كريم می‏فرمايد:
يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به. «29»
آن‏گاه در مقام مقايسه كسانی‏كه از چنين نوری بهره‏ منده‏شده و در پرتو آن توان درك حقيقت لا يزال را يافته ‏اند، با آنها كه از اين موهبت بی‏نصيب مانده‏اند، می‏فرمايد:
أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشی به به فی النّاس كمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منها. «30»
با ملاحظه بينش قرآنی در فهم ديدگاه وحيانی در مورد مسئله شناخت و معرفت به موارد زير واقف می‏شويم:
1. هستی بر مدار حق‏طلبی و لا يزال الهی است و او مطابق و مدلول واقعی تمام اجزای هستی است؛ از اين ‏رو، معيار تفكيك حق از باطل، در بينش معرفت‏شناختی قرآن‏داری قرار و ثباتی عينی و حقيقی می‏باشد.
2. با وجود چنين معيار مستقر و لا يتغيری است كه انسان بهره‏مند از آگاهی و شناخت بوده و می‏تواند با نظاره كردن بر حقايق عالم از فهمی صائب و پايدار برخوردار شود و با امكان چنين شناختی انسان موظف است كه حيات خويش را در تمام ابعاد بر مبنايی كه از صحت و حقانيت و ريشه‏دار برخوردار است استوار سازد.
3. رمز دست‏يابی به حقايق عالم و بهره‏مندی از بينشی صائب، محافظت از حريم‏های الهی و پرهيز از ورود به ميادين ظلمت گناهان است كه به يمن چنين گزينشی، انسان مشمول هدايت‏های نورانی در ساحت‏های انديشه خويش خواهد شد.

د) نتيجه ‏گيری‏

1. مبانی معرفت‏شناختی سوفسطايی، مهم‏ترين زير ساخت شناخت و معرفت، از منظر انديشه مردم‏سالاری است كه با الهام گرفتن از چنين مبنايی، اراده افراد شاخصی مطمئن در يافتن حق و تفكيك آن از باطل تلقی شده است.
2. در مبنای معرفت‏شناختی سوفسطی، هرگز حقيقتی به صورت كلّی، واحد و لا يتغيّر يا وجود ندارد، يا قابل شناخت و بيان نيست. ازاين‏رو، ملاك نهايی در تشخيص صحيح از ناصحيح جز ادراك‏های شخصی نمی‏باشد.
3. انديشه نفی حقيقت ثابت و معيار بودن انديشه و تمايلات متغير انسانی برای كشف حقيقت، از ديرباز با مخالفت‏های فلاسفه بزرگ توأم بوده است. آنان با اعتقاد راسخ به حقايق لا يتغيّر و كلّی می‏كوشيدند تا رشته تدبير جامعه نه نشئت‏گرفته از برآيند اراده‏های جزئی و غير ثابت افراد، بلكه برانگيخته از اصول ثابت و دائمی عقلانی بوده باشد.
4. نمودهای عينی دالّ بر تأثيرپذيری معرفت‏شناسی در انديشه مردم‏سالاری از مبنای معرفت‏شناسی سوفسطايی عبارتند از:
الف) اخذ انسان به عنوان محور و اساس همه واقعيت و تفسير و توجيه حقايق حتی دين براساس تجارب انسان در ايده مردم‏سالاری؛
ب) تلاش در ايجاد فضای باز سياسی برای تنوير افكار عمومی و تعيين جهت‏گيری‏های انظار بر محور استدلال‏های روشن‏فكران و فعالان سياسی؛
ج) تفسير حقانيت به آن‏چه فرد متمايل به آن می‏شود و در برابر آن تسليم و راغب می‏گردد؛
5. مواردی كه در نقد مبنای معرفت‏شناسی در انديشه مردم‏سالاری می‏توان ارائه كرد، عبارتند از:
الف) اذعان به حق بودن هر قضيه‏ای كه از منظر افراد مورد پذيرش باشد و در پی آن نسبی دانستن حقيقت، در واقع نتيجه‏ای جز نفی باورهای ثابت و نفی اصل حقيقت نمی‏يابد؛
ب) قول به نسبيت حقيقت، تلاش در جهت زدودن قداست‏های ذاتی است، تا انسان نتواند حجيت و مطلوبيت امور را در تصميم‏گيری‏های و قضاوت‏های خويش،
نشئت گرفته از آن قداست‏ها بداند و چنين روندی پی‏آمدی جز مقابله جدّی با گرايش اصلی و مقدس انسان به «حقيقت» نداشته، گوهر هرگونه ايمانی را در نهاد انسان می‏ميراند و او را از دست‏يابی به انگيزه‏ای هدف‏مند و عاشقانه باز می‏دارد، تا عملكرد و موضع‏گيری‏هايی صرفا براساس هواهای نفسانی متأثر از جريان‏های غالب داشته و با تهی شدن از حيات معنادار و اميدآفرين، انواع شكست‏ها را در زندگی خويش تجربه كند و در نهايت سيت تكامل انسانی را مسدود و انسان را در وادی حيرت‏آفرين بی‏بند و باری و آزادی‏های افسار گسيخته‏اش رها و سرگردان سازد.
6. به طور حتم، بنياد معرفت‏شناختی ايده حاكميت علوی، قوام‏يافته بر اصول وحيانی و قواعد عقلانی می‏باشد؛ ازاين‏رو در ترسيم عمده تفكر حاكم بر مبنای شناخت و معرفت در الگوی مديريتی علوی می‏توان از شناخت‏شناسی در قرآن بهره‏گيری كرد.
7. از منظر آيات الهی، حق محض جز ذات لا يزال باری‏ تعالی نيست؛ همو كه محو عالم بوده و تمام اجزای عالم، دليلی استوار در نماياندن آن حق و آيتی از او می‏باشند. از اين‏رو تمام كليت‏ها و ثبات‏ها در عالم، نشئت‏ گرفته از حق مطلقی است كه هم واحد است و هم واحد.
8. از بينش قرآنی نه تنها حصول شناخت و آگاهی برای انسان قطعی و وصول به معرفتی صائب و يافتن حق، برای او مسلّم است؛ بلكه انسان ملزم است كه اساس زندگی فردی و اجتماعی خويش را مبتنی بر آگاهی ‏ها و شناخت‏های مستقيم و بی‏واسطه كند و در اين مسير بايد انديشه خود را از تأثيرپذيری از القائات سامان‏يافته بر هوس و اميال دون انسانی پاك و منزه نمايد و همين سرّ تلاقی انديشه انسان با حقيقت ثابت خواهد بود و ابزار چنين توفيقی جز رعايت تقوای الهی و كسب نور هدايت از ذات حق نمی‏باشد.

پی نوشت ها


 (1). افراطی‏ترين سوفيست‏ها، گرگياس (حدود 376- 483 ق. م) مدعی شد كه «هيچ موجودی نيست و اگر چيزی وجود می‏داشت قابل شناختن نمی‏بود و اگر قابل شناختن می‏بود، قابل شناساندن به ديگران نمی‏بود.» محمد حسين‏زاده، معرفت‏شناسی، ص 24.
 (2). ر. ك: نعمت الله باوند، تبين نظريه مردم‏سالاری دينی (نقد برخی مبانی و چالش‏های نظريه ليبرال دموكراسی)، ص 39.
 (3). ر. ك: حميدرضا يوسفی، سقراط و هنر نينديشيدن، ص 73.
 (4). دبليو. كی. سی‏گاتری، تاريخ فلسفه يونان، ترجمه حسن فتحی، ج 10، ص 23- 24.
 (5). همان، ص 29.
 (6). همان، ص 45.
 (7). تبيين مردم‏سالاری دينی- دموكراسی و مردم‏سالاری دينی، ص 130.
 (8). ديويد هلد، مدل‏های دموكراسی، ترجمه عباس مخبر، ص 347.
 (9). ر. ك: عبد الرحمن عالم، بنيادهای علم سياست، ص 307.
 (10). ترنس اروين، تفكر در عهد باستان، ترجمه محمد سعيد حنايی كاشانی، ص 94.
 (11). همو، تاريخ فلسفه يونان، ص 98.
 (12). همان.
 (13). همان، ج 11، ص 44.
 (14). همان، ج 10، ص 99.
 (15). عبد الله جوادی آملی، شناخت‏شناسی در قرآن، ص 133.
 (16). همان، ص 135.
 (17). «اين به خاطر آن است كه خداوند حق است و آن‏چه را غير از او می‏خوانند باطل است.» حج، آيه 62.
 (18). «اينها همه دليل آ است كه خداوند حق است و آن‏چه غير از او می‏خوانند باطل است» لقمان، آيه 30.
 (19). همو، شناخت‏شناسی در قرآن، ص 136.
 (20). «آيا بر ملكوت آسمان‏ها و زمين نظر نمی‏افكنيد.» اعراف، آيه 185.
 (21). «خداوند، كسانی را كه ايمان آورده‏اند و كسانی را كه علم به آنان داده‏شده درجات عظيمی می‏بخشد.» مجادله، آيه 11.
 (22). «ترس از خدای را بندگان عالم او هستند كه دارا می‏باشند.» فاطر، آيه 28.
 (23). «از آن‏چه به آن آگاهی نداری پيروی مكن؛ چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند.» إسراء، آيه 36.
 (24). «خداوند را عبادت‏نما تا به يقين نائل گردی.» حجر، آيه 99.
 (25). ر. ك: همو، شناخت‏شناسی در قرآن، ص 157.
 (26). «اگر تقوای الهی پيشه كنيد، خداوند برای شما فرقانی كه مميز حق از باطل است قرار می‏دهد.» أنفال، آيه 29.
 (27). همو، شناخت‏شناسی در قرآن، ص 440.
 (28). «گروهی از آنان به سوی تو گوش فرامی‏دهند [اما گويی هيچ نمی‏شنوند و ناشنوايند] آيا تو می‏توانی سخن خود را به گوش كران برسانی هرچند نفهمند؟ و گروهی از آنان به سوی تو می‏نگرند [اما گويی هيچ نمی‏بينند] آيا تو می‏توانی نابينايان را هدايت كنی هرچند نبينند؟» يونس، آيه 24- 25.
 (29). «ای كسانی‏كه ايمان آورده‏ايد! تقوای الهی پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد كه با آن [در ميان مردم و در مسير زندگی خود] راه برويد.» حديد، آيه 28.
 (30). «آيا كسی كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نوری برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسی است كه در ظلمت‏ها باشد و از آن خارج نگردد؟!» انعام، آيه 122.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید