بخش دوم: رويكرد ارگانيك به حكومت و جامعه

بخش دوم ‏رويكرد ارگانيك به‏ حكومت و جامعه‏

چكيده‏
در جلسات قبل در پى اثبات ضرورت قانون، وظايف قانونگذار نيز مطرح شد. براى تعيين اين وظايف و جايگاه ارگانهاى سياسى و حكومتى، جامعه را به پيكر انسان تشبيه كرده‏اند، يعنى همانطور كه بدن انسان از اجزاء مختلف تشكيل شده است، جامعه نيز شامل نهادها و مؤسسات گوناگون مى‏باشد كه همچون اعضاى بدن هر كدام وظايف مشخصى دارند. البته در اين مورد بعضى افراط كرده و معتقدند كه اگر مجموعه‏اى براى كار خاصى تعيين شوند نبايد كار ديگرى به آنها محول شود.

در تشبيه جامعه به بدن انسان، بخش قانونگذاری مشابه مغز بوده و وظيفه فرمان دادن و تشخيص روش تعيين مقررات مربوط به جامعه را بعهده دارد، و يك بخش اجرايی هم است كه مقررات تعيين شده را به اجرا در می‏آورد. در نحوه استفاده از اين بخشها بايد دقت شود زيرا همانطوری كه نمی‏توان از اندامهای بدن بدون برنامه و مقررات استفاده كرد، در مورد مقررات جامعه هم نبايد افراد هر طور كه مايلند عمل كنند. يعنی رعايت مقررات الزامی است و فقط كسانی كه زنده يا مرده بودن برايشان‏ فرقی نكند، به مقررات هم نياز ندارند، اين بدان معناست كه حتی اگر مرگ را برای خود انتخاب كنند، بايد مسائل مربوط به روش مردن را در نظر داشته باشند. پس جامعه‏ای سالم است كه مقرراتی كامل و دقيق داشته باشد و لذا جوامع بدون نظم نمی‏توانند رشد و ترقی كنند و يا عزت و سعادت ابدی داشته باشند.
بطور كلی مقررات اجتماعی براساس مصالح و مفاسد واقعی جامعه می‏باشد و اگر محدوديتی در روابط انسانها وجود نداشته باشد زندگی اجتماعی مانند جوامع غربی، دچار عواقب وخيمی می‏شود.
البته گروهی نيز معتقدند مفاهيم ارزشی قابل استدلال نمی‏باشند و سليقه‏ای است. در كشورهای غربی از زمان هيوم در معرفت‏شناسی مطرح كرده‏اند همانطور كه انتخاب رنگها دليل نمی‏ خواهد، مسائل اجتماعی هم طبق سليقه است، ولی در واقع برای وضع هر قانون بايد به نتيجه آن توجه كنيم، نه به خواسته‏ ها و سليقه افراد جامعه، ولو اكثريت هم خواستار آن باشند، قانونگذار بايد با آن مخالفت كند. لذا نظر اسلام در قانونگذاری اين است كه ميان رفتار انسانها رابطه علی و معلولی برقرار است و اول مصلحتها بايد شناسايی شود بعد قانون وضع شود.

مروری بر مطالب جلسات گذشته‏

همانطور كه مستحضر هستيد موضوع بحث، تبيين نظريه سياسی اسلام بود. عمده مباحث گذشته حول محور قانونگذاری در دستگاه سياسی و حكومتی اسلام مطرح شد. برای اينكه ما جايگاه ارگانهای‏ سياسی و حكومتی را در جامعه، بخصوص از ديدگاه اسلامی بشناسيم از تشبيهی استفاده می‏كنيم تا بتوانيم اصل موضوع را بهتر درك كنيم.
از ديرباز انديشمندان، جامعه را به پيكر انسان تشبيه كرده‏ اند و گفته‏ اند؛ همانطور كه بدن انسان از اجزاء، اندامهای مختلف و سلولهای فراوان تشكيل شده است، جامعه نيز از نهادها و مؤسسات مختلف بوجود می‏آيد كه هر كدام دارای قسمتهای گوناگونی می‏باشد و هر بخشی از يك عده افراد تشكيل شده كه هر فرد، حكم يك سلول را در بدن انسان دارد. البته گاهی در اين تشبيه افراط و تفريط شده و استفاده درستی از آن نمی‏شود.
معمولا در كارها اعم از علمی و عملی، افراط و تفريط انجام می‏گيرد و تشخيص حد اعتدال و راه صحيح دشوار است. بعضی در اين زمينه گفته‏اند همان طور كه بدن انسان از اندامهای متفاوتی تشكيل می‏شود و به حسب تكوين با هم فرق دارند و هر كدام فقط می‏توانند وظيفه خاصی را عهده‏دار شوند، اعضای جامعه هم در اصل تكوين با هم مختلف هستند. هر بخشی از افراد جامعه برای كار معينی ساخته شده‏اند، كه فقط بايد همان كار را انجام بدهند و از آن مرز تجاوز نكنند. بعنوان مثال می‏دانيم كه همه سلولهای بدن انسان ابتدا از يك سلول بوجود می‏آيد و از تقسيم آن سلول واحد است كه انواع سلولهای سازنده بدن ما بوجود می‏آيد. بعضی سلولها دارای ساختار ظريف و لطيفی هستند مثل اندام چشم يا سلولهای مغز و بعضی دارای ساختارهای محكمی هستند و مثلا استخوان را تشكيل‏ می‏دهند. هيچوقت نمی‏شود سلول اندام استخوان را بجای چشم بكار برد يا وظيفه چشم را از استخوان خواست. با اينكه همه آنها از يك سلول مادر بوجود آمده‏اند، هنگام تقسيم اين سلولها آنچنان با هم تفاوت پيدا می‏كنند كه هر دسته از آنها بطورطبيعی فقط از عهده كاری معين برمی‏آيند لذا نميشود آنها را جابجا كرد. می‏گويند افراد جامعه هم بطور طبيعی متفاوت آفريده می‏شوند. و برای افراد مختلف كارهای گوناگونی تعيين شده است كه ديگری از عهده آن كار برنمی‏آيد. دانشمندان و فيلسوفانی هم كه معتقدند نژادها و طبقات جامعه مرزهای مشخصی دارند و هر كدام برای كاری آفريده شده‏اند و مثلا نژاد سياه برای كارهای بدنی سنگين آفريده شده و نژاد سفيد يا نژاد زرد برای كارهای فكری آفريده شده است، از همين تشبيه استفاده می‏كردند. آنها فكر می‏كردند كه اختلاف رنگها، اختلاف نژادها و اختلاف خون انسانها باعث می‏شود كه هر دسته‏ای از انسانها وظيفه خاصی داشته باشند. ولی نه علم و فلسفه و نه دين اين نظريه را تاييد نمی‏كنند.

رهيافت اسلام در نگرشی ارگانيك به جامعه‏

از ديدگاه اسلام همه انسانها از لحاظ ساختار بدنی و روحی قابليت دارند كه كارهای متفاوتی را در جامعه عهده‏دار شوند. البته استعدادها و قابليتها تفاوت دارد، اما چنان نيست كه بين دو نژاد مرزی كشيده شده باشد و از اين مرز هيچ‏كدام نتوانند عبور كنند. سياه پوست نتواند كار سفيد پوست را انجام بدهد يا سفيد پوست نتواند كار سياه پوست را انجام بدهد. از ديدگاه اسلامی اين طور نيست و تشبيه جامعه به اعضای بدن كه ساختارهای طبيعی متفاوتی دارند در اين حد صحيح نيست. ولی از طرف ديگر شباهتهايی بين جامعه و پيكره انسان وجود دارد كه برای فهميدن موقعيتهای گروهها و افراد می‏توان از آن تشبيه استفاده كرد. در بين جامعه‏شناسان جديد هم كسانی هستند و می‏گويند جامعه نيز يك ارگانيزم است. و قشرها و گروههای مختلف جامعه عينا ارگانهای يك پيكر را تشكيل می‏دهند و رابطه طبيعی مثل رابطه‏ای كه اندامهای بدن با يكديگر دارند افراد را بهم پيوند می‏دهد. بنظر می‏رسد كه اين هم يك نظريه افراطی است. آيا رابطه افراد يك جامعه عينا مثل رابطه سلولهايی است كه بافت يك اندام را در يك پيكر واحد تشكيل می‏دهند؟ يا نه چنين رابطه حقيقی بين سلولها و افراد جامعه نيست.
اثبات اينكه جامعه چنين ارتباطی دارد بسيار كار مشكلی است.
ولی به هر حال شباهتهای بين جامعه و فرد وجود دارد كه از اين شباهتها می‏شود برای شناختن موقعيتهای اجتماعی استفاده كرد. آن شعر معروف سعدی كه می‏گويد، «بنی آدم اعضای يكديگرند»
همان تشبيه است، همانطور كه اعضای يك بدن با هم همكاری می‏كنند، اعضای جامعه هم بايد چنين باشند، اين تشبيه باعث ايجاد يك احساس عاطفی در انسان می‏شود تا سعی كند رابطه‏اش را با افراد ديگر تقويت كرده و با آنها همدردی كند و همينطور از منافعی كه ممكن است از ديگران ببرد، محروم نماند. اين يك تشبيه معقول است و استفاده‏های زيادی هم از آن می‏شود، ريشه‏اش هم روايتی‏است كه از رسول اكرم صلّی اللّه عليه و اله نقل شده است. البته در آن روايت جامعه اسلامی و جامعه مومنين بصورت يك پيكر واحد تشبيه شده است.
سعدی اين را تعميم داده است و جامعه انسانی را بصورت يك پيكر تصور كرده است. بهر حال اين تشبيه جای خودش را دارد اما بايد توجه داشته باشيم كه در مقام تشبيه همه چيزهای مشبه را به مشبه‏به سرايت ندهيم و بالعكس.

وجوه تشابه جامعه و پيكر انسان‏

كار تشبيه اين است كه يك جهت خاص را كه بين دو موجود مشترك و در يكی از آنها شناخته شده‏ تر هست، مورد توجه قرار دهد تا در آن يكی كه بقدر كافی شناخته شده نيست با استفاده از تشبيه شناخته بشود. از جمله تشبيهاتی كه در مورد جامعه و فرد می‏شود، اينست كه پيكر يك انسان دارای سيستمها و جهازهای مختلفی است و با هم همكاری دارند و در ادامه حيات و رشد انسان شريك هستند.
جامعه هم همينطور است، دارای نهادهای مختلفی است كه اين نهادها در مؤسسات و سازمانهای مختلفی تبلور پيدا می‏كند. بعنوان مثال در بدن جهاز گردش خون وجود دارد، دستگاهی كه خون را در اندام بدن به گردش در می‏آورد مركزش قلب است، قلب خونهای ساخته شده را به گردش در می‏آورد و در نتيجه، خون جريان پيدا می‏كند تا به مويرگها می‏رسد و همه سلولها از آن استفاده می‏كنند. اين دستگاه يك سری اندامهای پيوسته و يك سری اندامهای وابسته دارد، اندامهای پيوسته‏اش قلب و عروق است. خونی كه جريان پيدا می‏كند بايد حاوی اكسيژن باشد، ريه بايد اكسيژن را بوسيله دستگاه تنفس تأمين كند و همينطور بايد مواد غذايی را پخش كند، اين مواد غذايی هم بايد از راه دستگاه گوارش فراهم بشود. پس يك دستگاه گوارش، يك دستگاه تنفس و يك دستگاه گردش خون داريم كه اينها با هم همكاری می‏كنند و به انسان امكان ادامه حيات می‏دهند. يك سلسله غدد هستند كه كار خودشان را انجام می‏دهند و يك سلسله اعصاب هستند كه تحت فرمان مغز فعاليت می‏كنند و اين اندامها را به حركت در می‏آورند. حتی قلب هم در حركت خودش تابع همين دستگاه عصبی است. اين نظامی است كه در بدن انسان وجود دارد.
سيستمهای مختلفی هستند كه هر كدام كار مخصوصی انجام می‏دهند اما اين كارها به هم مرتبط می‏باشند. مشابه اين مجموعه در جامعه، نهاد اقتصادی است، نهاد اقتصادی كارش اينست كه مواد مورد نياز جامعه را توليد كند و بعد بوسيله دستگاههای توزيعی در جامعه پخش كند، مثل خونی كه در بدن ساخته می‏شود و بوسيله قلب و عروق به اندامها می‏رسد. اگر در دستگاه گردش خون اختلالی پيدا شود و خون در آنها درست جريان پيدا نكند باعث اختلال در بدن بيمار می‏شود. گاهی عضوی كه از غذای خودش محروم می‏شود، فاسد می‏گردد و از بين می‏رود و بايد قطعش كنند همانگونه كه خون بايد بسادگی و براحتی در بدن جريان داشته باشد. در جامعه نيز بايد اموال و مواد مورد نياز دائما در جريان باشد. اگر در مكانی حبس و احتكار شود و راه جريانش مسدود شود، اين جامعه خواه ناخواه بيمار خواهد شد. اگر دستگاه اقتصاد كه شامل توليد و توزيع‏ فرآورده ‏های كشاورزی و صنعتی و خدمات اداری است دچار اختلال شوند، بگونه‏ای كه موارد مورد احتياج جامعه به راحتی در عروق جامعه جريان پيدا نكند، خواه ناخواه اين جامعه بيمار خواهد شد پس اين يك تشبيه صحيح است، يعنی می‏توان نهاد اقتصاد جامعه را به دستگاه گردش خون در بدن تشبيه كرد همينطور دستگاه عصبی را كه در واقع فرمانروای بدن است و از دو بخش اعصاب حسی و حركتی تشكيل می‏شود، به دستگاه حكومت جامعه تشبيه كرد و گفت دستگاه حكومت هم سيستم عصبی جامعه است. جامعه احتياج به مغزی دارد كه فرمان بدهد و كارگزارانی كه آن فرمان را در اندامهای جامعه بحركت در بياورند و اجرا كنند. دستگاه حكومتی هم بايد تشخيص بدهد كه چه حركتی و به چه شكلی بايد انجام بگيرد- كه البته بخشی از كار حكومت است- و هم بايد آنچه را تشخيص می‏دهد به اجرا در بياورد.
اين همان دو بخش اساسی هر حكومت است؛ بخش قانونگذاری كه تشخيص می‏دهد مسائل جامعه از چه راهی تأمين می‏شود و مقرراتی برای آن تعيين می‏كند و بخش اجرائی كه مقررات و قوانين را به اجرا در می‏آورد.
اعضای حسی ما زمينه شناخت و اعصاب حركتی ما زمينه اجرا را برای ما فراهم می‏كند، مقدمات حس را اعصاب حسی فراهم می‏كند و مغز ابزار انديشيدن و تفكر است، البته روح انسان حقيقت تفكر را دارد ولی ابزارش مغز است. با مغز فكر می‏شود و بعد دستورات حركتی بوسيله اعصاب حركتی اجرا می‏شود كه يكی قوه‏ عالمه نفس انسانی است و يكی قوه عامله روح انسانی است، يكی كارش علم است يكی كارش عمل، يكی شناخت است يكی حركت، هر دوی اينها تحت فرماندهی مغز قرار دارند. جامعه هم عينا چنين سيستمی را دارد. آن سيستمی كه كل اندامهای بدن را زير نظر دارد، هم شناختهای لازم را بدست می‏آورد و هم دستورات لازم را صادر می‏كند و بوسيله اندامهای عصبی به اجرا در می‏آورد. آن دستگاه بطور كلی سيستم مغز و اعصاب است. اين تشبيه هم می‏تواند تشبيه مفيدی باشد تا جايگاه حكومت را در جامعه برای ما مشخص كند.

بهره‏ گيری از روش ارگانيكی جامعه جهت تبيين جايگاه حكومت‏

ما با استفاده از اين تشبيه بهتر می‏توانيم موقعيت حكومت در جامعه را درك كنيم. ملاحظه می‏فرماييد به زبان دينی، خداست كه اين اندامها را با ويژگيها، استعدادها، قابليتها و با تواناييهای خاصی آفريده است و به زبان علمی طبيعت اينكار را كرده است. در واقع خداست كه اين اندام را آفريده و طبق قوانين و مقررات خاصی اين ساختار انسانی را بوجود آورده است. تازه اين ساختار بدن است و فوق اين ساختار روح است كه بمراتب پيچيده‏تر، عظيم‏تر گسترده‏تر و عميق‏تر است. اگر بخواهيم اين اندامهای ساخته شده را كه در اختيار ما قرار می‏گيرد. درست بكار بگيريم و تا پايان عمر از آن استفاده كنيم و عمر طولانی توام با سلامتی و شادابی داشته باشيم چه بايد بكنيم؟ آيا شيوه استفاده از اين اندامها مهم نيست؟ اگر به هر چه رسيديم بخوريم، هر چه بدستمان آمد بنوشيم، هر كاری هوس‏ كرديم انجام بدهيم و خدای ناكرده از مخدرات و مسكرات استفاده كنيم و از غذای نامتناسب پرخوری كنيم، آيا می‏توانيم اميدوار باشيم كه زندگی طولانی و شادی داشته باشيم؟ جواب منفی است.
در صورتی ما می‏توانيم با سلامتی عمر طولانی داشته باشيم كه ضوابط بهداشتی را رعايت كنيم. يعنی ابتدا آن آزادی عملی را كه دلخواه است محدود كنيم، اينطور نباشد كه هر چه هوس كرديم بخوريم، هم كيفيت غذا را بايد مورد توجه قرار دهيم و هم كميتش را.
در وقت غذا و نوع غذا دقت كنيم چرا كه همه اينها مقررات دارد. اگر غذاهای غير بهداشتی بخوريم، مسموميت در بدن پيدا می شود و مريض می‏شويم. پس چنين مقرراتی وجود دارد. كسانی زحمت می‏كشند و اين مقررات را شناسايی و كشف می‏كنند و در اختيار ديگران می‏گذارند كه اگر افراد به اين مقررات عمل كردند از زندگی طولانی توام با سلامتی برخوردار خواهند شد. اگر پزشكی يا متخصص بهداشتی به ما بگويد فلان غذا را نخوريد، از مسكرات و مخدرات استفاده نكنيد زيرا كه دستگاه عصبی شما را مختل می‏كند و برای ريه، كليه وكبد شما ضرر دارد، ما در مقابلش چه بايد بگوييم؟! يا بايد از او تشكر كنيم زيرا ما را راهنمايی كرده است و راه سلامتی را به ما نشان داده است يا به او اعتراض كنيم كه به شما چه ارتباطی دارد؟ آن كسی كه مقررات بهداشت را در اختيار ما قرار می‏دهد، خدمت بسيار بزرگی انجام می‏دهد و به ما راه سعادت را نشان می‏دهد ما بايد دستانش را ببوسيم. همانطور كه وقتی بيمار می‏شويم گاهی با خواهش و تمنا می‏رويم نزد پزشك تا ما را معاينه‏ كند، بعد هم نسخه‏ای بما بدهد و بگرديم دارويش را پيدا كنيم تا سالم بمانيم، چرا؟ چون هدفی در زندگی داريم و می‏خواهيم رفتارهای زندگی موجب دوام سلامتی و كاميابی باشد اگر چنين هدفی را داشته باشيم بايد آن ضوابط، قواعد و قوانين بهداشتی را رعايت كنيم بايد آزاديهای خودمان را در عمل محدود كنيم اين كارها در واقع ضامن سلامتی ماست، نه مانع خوشی، ما بايد از كسانی كه اين راه را پيش پای ما می‏گذارند خيلی ممنون باشيم آيا عقلای عالم دستورات بهداشتی را دخالت بی‏جا در زندگی افراد می‏دانند يا اين كه بهترين خدمت برای جامعه به شمار می‏ آورند؟ ساير مسائل هم به همين شكل است، اين روند زندگی فردی است يعنی برای اينكه بدن ما سالم بماند لازم است دستورات بهداشتی را رعايت كنيم، به هر صورت كه می‏خواهيم رفتار كنيم، به هر صورت كه می‏خواهيم رفتار نكنيم و آزاديهای خودمان را محدود كنيم عينا اين مسئله در جامعه هم وجود دارد. اگر كسی بگويد من اصلا نمی‏فهمم زندگی چيست و نميخواهم زنده باشم، برای من فرقی نمی‏كند زنده باشم يا بميرم! در صورتيكه اسمش را انسان عاقل گذاشتيد، لازم نيست رعايت مقررات كند. البته هر حادثه‏ای اتفاق بيافتد باز تابع قانون و مقررات مربوط به خودش خواهد بود. قانونی كه ديگر تحت اختيارش نيست قانون طبيعی است كه تاثير خودش را می‏بخشد و بالاخره به مرض و مرگ وی منتهی می‏شود. اگر كسی هدف ندارد و خودش را به دست اتفاقات و حوادث بسپارد هر چه دلش می‏خواهد بخورد و هر كاری كه می‏خواهد انجام دهد تا ببيند چه می‏شود نتيجه‏ای جز بيماری و متعاقبا مرگ نخواهد داشت، اما كسی كه هدف دارد و می‏خواهد عمر طولانی داشته باشد و سلامتيش محفوظ بماند و از اين سلامتی حيات استفاده كند تا رشد تكاملی پيدا كند و رشد معنوی داشته باشد، نمی‏تواند نسبت به مقررات بهداشتی بی‏تفاوت باشد، يعنی بايد به دست خود آزاديهای خودش را محدود كند. طبق چه مقرراتی؟ آن مقرراتی كه كارشناسان آگاه ديكته می‏كنند، اگر جامه را مانند آن فرد بی‏هدف فرض كنيم چه می‏شود؟ مرگ و زندگی برايش مساوی است، نه بقاء و نه شرف خود را می‏خواهد، نه عزت و نه استقلال خود را می‏خواهد نه هويت و شرفی و نه آخرت و معنويتی برای خود قائل است. چنين جامعه‏ای هر كاری می‏خواهد بكند آزادی كامل دارد و لازم نيست هيچ مقرراتی را رعايت كند مانند آن فردی كه مرگ و زندگی برايش يكسان است.
تنها وقتی انسان احتياج به مقررات محدود كننده آزادی ندارد كه مرگ و حيات برايش يكسان باشد. يعنی اگر زنده يا مرده بودن برايش فرقی نكند، ديگر هيچ مقرراتی نمی خواهد، اما اگر مرگ را هم انتخاب كند بايد مقرراتش را رعايت كند، بايد بداند چه كاری انجام دهد تا بميرد. پس هيچ كار هدفمندی بدون مقررات امكانپذير نيست. رسيدن به هر هدفی با آزادی مطلق، امكانپذير نيست اگر هدفی در كار است بايد محدوديتی هم باشد.
بايد مقدمات طبق قوانين و ضوابط خاصی انجام بگيرد، حتی اگر هدف مرگ باشد! جامعه اگر هدفی دارد بايد مقررات را رعايت كند.
يعنی بايد از آزاديهای خود بكاهد و از خواسته‏های خود صرفنظر كنند. اگر هر چه خواست انجام بدهد، هيچ وقت به هدف نخواهد رسيد. بلی، اگر هيچ هدفی نداشته باشد هيچ مقرراتی هم نمی‏خواهد. چنين جامعه‏ای هم مانند همان فرد بی‏هدف در زمان كوتاهی محكوم به مرگ خواهد بود. اما اگر جامعه‏ای بخواهد دوام پيدا كرده و رشد و ترقی كند و عزت و سعادت ابدی داشته باشد بايد مقررات دقيقی داشته باشد. كلام در اين است كه اين مقررات چگونه بايد وضع شود؟ بايد توسط چه كسی وضع شود؟ آيا اين مقررات يك امور واقعی است كه بايد كشف شود يا صرفا يك امر اعتباريست كه بايد فرض شود؟ اين مسئله در فلسفه حكومت بسيار مهم است. ما در طبيعت و در زندگی فردی، يك سری مقررات واقعی داريم كه دانشمندان آنها را كشف می‏كنند. يعنی اينكه فلان ميكروب موجب پيدايش فلان بيماری می‏شود اين يك رابطه واقعی است، علت و معلول حقيقی است و در طبيعت وجود دارد و دانشمندان با تجربه‏های خودشان اين واقعيت را كشف می‏كنند و بصورت يك قانون بهداشتی در اختيار ديگران قرار می‏دهند، برای اينكه از فلان بيماری مصون بمانيد بايد از فلان ميكروب پرهيز كنيد. اگر آن بيماری شايع شد بايد واكسيناسيون شويد با از آن بيماری مصونيت پيدا كنيد.
اين يك قانون بهداشتی است و در طبيعت وجود دارد، جامعه هم اگر بخواهد سالم زندگی كند ناچار مقرراتی می‏خواهد. آيا آن مقررات واقعا در طبيعت وجود دارد و كسانی بايد كشف كنند؟ يا نه اموری اعتباری و قراردادی است يا فرضی است. و برای جلب رضايت مردم می‏توان آن مقررات را هر روز عوض كرد؟
يك بعد اين مسئله به فلسفه و بعد ديگرش به انسان‏شناسی و بخشی هم به معرفت شناسی برمی‏گردد و همه اينها مسايل پيچيده مربوط به خود را دارد كه بايد در دانشگاهها و رشته‏ های مربوط، آن‏ها را دنبال كرد.

مصالح و مفاسد واقعی، پشتوانه قانون‏

آيا واقعا رابطه‏ ای بين امنيت و جلوگيری از دزدی بشود يا نه اين يك رابطه قراردادی است. آيا امكان دارد هم امنيت حفظ می‏شود و هم دزدی باشد؟ آيا جواز آدم‏كشی واقعا رابطه‏ای با حفظ ناامنی دارد؟ آيا اگر كسی حق داشته باشد هر كسی را كه دلش خواست بكشد واقعا موجب ناامنی می‏شود يا قراردادی است؟ آيا واقعا ايمان بخدا موجب آرامش دل می‏شود يا اين امر هم قراردادی است؟ آيا آزادی جنسی باعث متلاشی شدن خانواده‏ها می‏شود يا نه؟ آيا اينها همه روابط واقعی است يا نه روابط دلخواهی است؟
يكروز در جامعه‏ای می‏گويند روابط جنسی آزاد، چون مردم می‏خواهند. يكروز هم می‏گويند محدود، چون عده‏ای و يا اكثريت نمی‏خواهند. وضع اين قانون كه آزادی جنسی وجود داشته باشد يا نه، آيا صرفا يك امر قراردادی است؟ يعنی يك امر سليقه‏ای است كه مردم خوششان می‏آيد يا بدشان می‏آيد و بايد طبق دلخواه آنها قانون وضع شود؟ يا نه يك رابطه جسمی و روانی شايع می‏شود و اساس خانواده متلاشی می‏گردد بيماريهای روانی در مرد و زن بوجود می ‏آيد، بچه ‏های بی‏تربيت، انگل، مفسد و تبهكار به بار می آيند؟ آيا يك رابطه واقعی وجود دارد يا نه؟ كسانی معتقدند كه مقررات اجتماعی تابع مصالح و مفاسد واقعی است، چنين نيست كه فقط به دلخواه باشد بدين صورت نيست كه تابع سليقه‏ها باشد. همانطور كه اگر استفاده از مسكرات رايج باشد، بيماری‏های عصبی، عروق وقلب افزايش می‏يابد؛ آنجايی كه استعمال دخانيات رواج دارد بيماريهای مربوط به آن هم زياد است؛ مسائل اجتماعی هم همينطور است اگر روابط مرد و زن بصورت آزاد و بدون قيد و شرط و بدون محدوديت باشد عواقب وخيمی برای جامعه خواهد داشت نشانه‏اش در كشورهای غربی وجود دارد چرا كه اين روابط بصورت گسترده در آنجا موجود است.
پس برای اثبات وجود قانون بايد به نتايج آن توجه كنيم نه اينكه بخواسته مردم عمل كنيم و ببينيم كه اكثريت مردم آزادی جنسی را می‏پذيرند يا نميپذيرند؟ يا اكثريت رأی می‏دهند كه مواد مخدر آزاد باشد يا نباشد؟ آيا بايد بدين صورت قانون را وضع كرد؟ يا بايد در نظر داشته باشيم كه واقعا مواد مخدر چه ضررهايی برای انسان دارد، و لو اكثريت مردم هم موافق باشند؟ اينكه قوانين اجتماعی براساس رأی مردم باشد يا نباشد يك مبنای زيرين دارد و آن اينست كه آيا واقعا مصالح و مفاسد اجتماعی يك امر واقعی و حقيقی است يا امری اعتباری و سليقه ‏ای؟ حتما شما شنيده‏ايد كه كسانی بخصوص از زمان هيوم به بعد در مغرب زمين معتقد شدند كه بايدها و نبايدها و مفاهيم ارزشی واقعيت خارجی ندارند و امور عقلانی و استدلال‏ بردار نيستند و بطور كلی در معرفت‏شناسی اين مبحث را مطرح كرده‏اند كه مفاهيم ارزشی قابل استدلال نيست، خوب و بدها مثل همان سليقه‏های است كه مردم در مورد رنگها دارند، اگر يكی مثلا از رنگ صورتی خوشش می‏ آيد نمی‏شود گفت به چه دليل خوشش می‏آيد، يكی از اين رنگ خوشش می‏آيد و ديگری از آن رنگ، آيا مسائل اجتماعی هم سليقه‏ای است؟ و مثل انتخاب رنگها می‏ماند؟
يا نه احكام اجتماعی تابع مصالح واقعی است؟ بين رفتار انسانها و تأثيری كه در زندگی فردی، اجتماعی، مادی و معنويشان دارد، رابطه حقيقی وجود دارد علت و معلول هستند همين كار انسانهاست كه در زمينه فردی و اجتماعی سعادت يا شقاوت می‏آفريند بايد ديد كدام كار موجب سعادت می‏شود تا جايز شود و كدام كار موجب شقاوت و بدبختی می‏شود تا ممنوع شود. بين رفتارهای فردی و اجتماعی انسان رابطه واقعی و حقيقی وجود دارد كه بايد سعی كرد اين روابط را شناخت و براساس آن روابط، قانون وضع كرد. آن وقت سوال می‏شود كه چه كسی مصالح و مفاسد واقعی را بهتر می‏شناسد؟ ما مسلمانان معتقديم كه خدا بهتر می‏شناسد.
بنابر اين در بعد قانونگذاری نظر اسلام اينست كه ميان رفتارهای انسانها در زمينه فردی و اجتماعی با نتايجی كه در سعادت و شقاوت آنها در دنيا و آخرت دارد، رابطه علی و معلولی برقرار است و اسمش می‏شود مصلحت و مفسده، اين مصلحتها را بايد شناخت و براساس آنها قانون وضع كرد، نه اينكه قانون را براساس هوسها اكثريت مردم قرار داد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید