حكومت علوى و جريان هاى اجتماعى

حكومت علوى و جريانهاى اجتماعى
حبيب‏اللّه احمدى

موضوع اين نوشتار، موضع‏گيريهاى امام على(ع) در برابر جريانهاى اجتماعى كه در زمان ايشان پديد آمدند يا تداوم يافتند، است. شاخص درخشانى مانند امام على(ع) هر زمان مورد توجه انسانها، با باورهاى متفاوت مى‏باشد. اين رويكرد بدين لحاظ است كه امام، فردى است كه در همه ابعاد وجودى، انسانى ممتاز است و نيز از فرزانگان الهى است كه فرصت حكومت كردن براى وى پديدار شده است. بعد سياسى و اجتماعى زندگانى وى، به ويژه زمان زمامداريش، بيش از هر فرازى، مورد پژوهش است. بر اين اساس، جريانهاى متفاوت اجتماعى، گرچه خود، موضوع مهمى هستند كه به لحاظ همانند بودن آنها در بستر زمان، همواره موضوع تحقيق و بهره‏ورى‏اند، لكن جريانهاى اجتماعى زمان حكومتدارى امام، از آن جهت كه موضع‏گيريهاى حضرت را در پى دارد، از اهتمامى ويژه برخوردار است؛ زيرا، روش امام، الگوى هر زمان است.

 

از سوی ديگر، رويكردهای امام، گاهی به گونه‏ای متفاوت جلوه‏گر است كه در نگاه نخست، ممكن است ميان آنها تضاد مشاهده شود.
تحليل جريانهای متفاوت اجتماعی، غبار چشم ره‏رسيدگان را می‏زدايد تا با ديده زلال‏بين و حقيقت‏ياب بنگرند كه اين تفاوتها، به لحاظ تفاوت فضای سخن و تفاوت مخاطبان بوده است كه هر يك، سخن مناسب خويش را می‏طلبيده است. اين دو ويژگی، تحليل جريانهای اجتماعی زمان امام را، اهميتی ديگر بخشيده است. قصد ما، تحليل اين جريانها است، ولی محدوديت حجم نوشته چاره‏ای جز ايجاز و فشرده ‏گويی، باقی نمی‏گذارد، گرچه اميد است اخلال و كاستی در آن راه نيافته باشد.
چون آشنايی به خاستگاه اين جريانها، در تحليل صحيح آنها، ياری می‏رساند، پيش از پرداختن به جريانها، نگاهی به برخی خاستگاههای اين جريانها، بايسته می‏نمايد.
سوژه‏های فكری و فرهنگی و نيز موضع‏گيريهای سياسی نهاد سياسی جامعه، همواره، زمينه خيزش جريانهای اجتماعی است. حكومتداری امام علی(ع) از شاخصه‏های منحصر به فردی برخوردار است كه زمينه حضور انواع جريانهای اجتماعی متفاوت و چه بسا متضاد را موجب گشته است. در اينجا به دو ويژگی عمده اشاره می‏شود.

الف) استقرار عدالت

از ويژگيهای مهم حكومت علوی، استقرار عدالت اجتماعی در ابعاد گوناگون فرهنگی واجتماعی و اقتصادی است. امام همام، برای مستقر ساختن عدالت، از هيچ تلاشی فروگذارنكرد، بلكه به عنوان يك ارزش مهم بر آن پای فشرد و در هيچ شرايطی، از آن عدول‏نكرد. امام، در استقرار عدالت در بعد اقتصادی، اين رفتار را متبلور ساخت كه اگر قراربوداموالِ شخصی‏اش را تقسيم كند، عدالت را محور قرار می‏داد تا چه رسد به اموال‏ عمومی:
«لو كان المال لي لسويتُ بينهم فكيف و إنّما المالُ مال اللَّه؛[1]اگر مال، از خودم بود، مساوی تقسيم می‏كردم تا چه رسد به مالی كه از آنِ خداست.»
حضرت، نه تنها از روز نخست بر اين اصل پافشاری كرد، بلكه به اصلاحِ بی‏ عدالتی‏های گذشته نيز پرداخت:
«وَ اللَّه! لو وَجَدته قد تزوج به النساء و ملك به الإماء، لرددتُهُ؛ فإنَّ في العدلِ سعة و مَنْ ضاق عليه العدلُ فالجورُ عليه أضيق؛[2]به خدا سوگند! اگر بيابم كه با بيت المال، همسر انتخاب كرده باشند و يا كنيزانی مالك شده باشند، همه را باز خواهم گرداند، زيرا، در عدل، گشايشی است و آنان كه از عدالت در تنگنا باشند، ظلم بر آنان بيشتر تنگنا فراهم خواهد آورد.»
امام، در همان روزهای نخست حكومتی، اقدام به تجديد ساختار مديريتی كرد. مديران و استانداران پيشين را كه نوعاً، از ميان بنی‏اميه و هواداران آنان بودند، تغيير داد و هيچ گونه توصيه‏ای را در باره ابقای آنان نپذيرفت، حتی در مورد معاويه، از سوی مغيرة و حتی عبداللَّه بن‏عباس، بارها پيشنهاد شد كه «با توجه به قدرت وی، چند صباحی او را تحمل كن»، ولی امام، در پاسخ آنان گفت: «من، دو روز، معاويه را تحمل نخواهم كرد.»[3]

ب) استقرار آزادی اجتماعی

آزادی اجتماعی در عرصه ‏های گوناگون فرهنگی و سياسی، از ويژگی مهم ديگر نظام سياسی امام علی(ع) است.
نهادهای سياسی كه از پايگاه مردمی بهره‏مندند، از استقرار آزادی اجتماعی هراسی ندارند، بلكه اين محور را در جهت اهداف ارزشی خويش ديده و از آن استقبال می‏كنند، در مقابل، نهادهای سياسی استبدادی و ضد ارزشی، هماره، از آزادی اجتماعی مردم در هراسند، زيرا، آزادی اجتماعی به چالشهای وسيع برای آنان منتهی خواهد شد.
امام علی(ع) در استقرار آزادی اجتماعی، مردم را در انتخاب حكومت آزاد گذاشت و گفت، پيمان و بيعت با من، با رضايت مردم بايد صورت گيرد:
«و لا تكون إلّا عن رضا المسلمين؛[4]بيعت با من، جز با رضايت مردم نبايد باشد.»
امام مردم را در امور اجتماعی خويش، كاملاً آزاد گذاشت و سهيم كرد و امور عمومی را با مشاوره و مشاركت مردم تحقق بخشيد و در بيان خواسته‏ها و ابراز انديشه‏ها، تا آن مقدار به مردم آزادی داد كه هر كس در هر شرايط، سخت‏ترين و تندترين سخن خويش را در حضور همگان، حتی در حضور رهبری مطرح می‏كرد و از رفتار امام، انتقاد می‏كرد و امام هم نه تنها از انتقادها برنمی‏آشفت، بلكه شفاف، خود را پاسخگو می‏دانست. به همين سبب، زيباترين شكل حكومت مردمی، در حكومت علی(ع) شكل گرفت.
اين دو شاخصه، به همراه ويژگيهای ديگر رفتار سياسی امام، زمينه‏ساز جريانهای اجتماعی گرديد، جريانهايی كه بسياری از آنها، همگون نشان می‏دادند. اين ويژگيها خاستگاه دو نوع جريان همخوان و چالشی را موجب شد.
به ديگر سخن، اين ويژگی، همان گونه كه سبب شكل‏گيری يك جريان مهم اجتماعی آرمان‏خواه شد، خاستگاه جريانهای چالشی و بی‏تفاوت نيز گشت كه تحليل هر دو گروه، پيامی برای زمانهای مشابه است. اين جريانها را در دو محور عمده، می‏توان بررسی كرد.

تشكل همسو

ويژگيهای حكومتداری امام، زمينه شكل‏گيری يك طيف عظيم از هواداران و ياران امام شد. احزاب و افراد آرمان‏خواه كه به ارزشهای الهی و انسانی می‏انديشيدند، تحقق آرمانهای خويش را در روش امام مشاهده می‏كردند و به همين جهت، نه تنها از استقرار عدالت نمی‏رنجيدند و از آزادی اجتماعی بهره‏وری سوء نمی‏كردند، بلكه عدالت را، يك آرمان ارزشی‏می‏دانستند و از آزادی اجتماعی نيز به عنوان بستری مناسب برای رشد و بالندگی جامعه بهره می‏بردند.
ياران زبده امام كه شيفته استقرار ارزشها بودند، طيف بزرگی از حواريون حضرت بودند كه انبوه جمعيت را به همراه داشتند. به طور طبيعی، افراد شاخص اين جريان، گرچه قابل شمارشند، لكن اكثريت مردم عراق و ساير مناطق كه در زير پوشش حكومت امام بودند با اين جريان پيوند داشتند.
اين جريان، از لحاظ انديشه، روشن‏بين و بالنده و از لحاظ باور، متدين به ارزشها و از لحاظ رفتار نيز مقاوم و استوار در مسير آرمانها بود. انديشه آنان، انديشه امام و رفتارشان، رفتار امام‏بود.
اين جريان بالنده و سترگ، در ساختار مديريتی نظام امام و نيز صحنه‏های چالشی و نظامی و دفاع از آرمانها، نقش محوری را داشت و چون اكثريت جمعيت، با اين جريان همسوبودند، نيروی عظيم و پرتوانی را شكل می‏دادند كه در مهار شورشها عليه امام، ايشان‏راياری‏می‏رساند.
اين جريان اجتماعی، همان جريان و تشكلی است كه در اندك زمان (حدود نصف روز) توطئه ناكثين را در بصره مهار كرد و در صفين، قاسطين را آنچنان مستأصل كرد كه ليلة الهرير و يوم الهرير پديدار ساخت، يوم الهريری كه سردمدار قاسطين، معاويه را آنچنان مضطر ساخت كه سپاه شكست‏خورده خويش را رها كرد و در صدد نجات جان خويش شد كه از مهلكه فرار كند.[5]
اين جريان، همان جريانی است كه در مهار نهروانی‏های خشك و خشن، نقش اساسی را ايفا كرد و به پيروی از امام، چشم فتنه را از حدقه بيرون افكند.
اين جريان، گرچه از افراد و احزاب و قوميتهای متفاوت شكل گرفته، لكن به لحاظ وحدت آرمان، يكسو و هم‏جهت و متشكل بودند. برخی افراد زبده اين جريان، پس از فرزندان حضرت، مانند حسن و حسين(ع) و محمد بن‏ حنفيه، عبارتند از مالك اشتر؛ محمد بن ‏ابوبكر؛اويس قرنی؛ عبداللَّه بن‏ عباس؛ قيس بن‏ سعد؛ سهل بن‏ حنيف؛ عثمان بن‏ حنيف؛ زيدبن‏ صوحان؛ صعصعة بن‏ صوحان؛ عدی بن‏ حاتم؛ حجر بن‏ عدی؛ عمرو بن‏ حمق؛ شريح بن‏ هانی؛ عبداللَّه بن‏ جعفر؛ مخنف بن ‏سليم؛ ابوايوب انصاری؛ خذيمة بن‏ ثابت؛ مالك بن‏ ضمره،[6] ...
اينان، ياران پاك‏باخته امام بودند كه در تمام عرصه‏ها، همراه حضرت بودند و انديشه‏ای جز انديشه حضرت را نمی‏پسنديدند. برخی از انديشه‏ های آنان، در سخنانشان آشكار است. امام همام، در هنگام عزيمت به صفين، با اصحاب خويش، مهاجر و انصار، به مشاوره پرداخت و در مورد جنگ با معاويه نظرخواهی كرد، عده‏ای، اظهار نظر كردند: عمار گفت: «يك روز درنگ هم روا نيست. ريختن خون اينان، كرامت الهی و تقرب به خدای سبحان است.»
قيس بن‏ سعد گفت: «جهاد با اينان، از جهاد با ملتهای غير مسلمان، بر من محبوبتر است.»سهل بن‏حنيف، خطاب به امام اظهار داشت: «جنگ ما، جنگ تو، و مسالمت ما، مسالمت‏تو است.»
زيد بن‏ حصين، چنين ابراز كرد: «ما، يك چشم به هم زدن، در جنگ با اين قوم، ترديدنداريم.»
ابوزبيب گفت: «اگر ما، به راه حق هستيم، از بركت تو، ای علی، است. ما، در جنگ با اين قوم، جز اطاعت تو، نمی‏شناسيم.»
مالك اشتر، هنگامی كه فردی (فزازی) سخنان زشتی را بر زبان جاری كرد، وی را دنبال كرد و به قتل رساند. مالك روی كرد به امام همام و عرض كرد كه از سخنان اين فرد، خاطر امام رنجيده نشود و از عزم بر جنگ، مأيوس نشود، زيرا، تمام اين جمعيت، شيعيان او هستند.انديشه تا آنجا بالنده، و فرد، تا آن مرحله، سترگ است كه امامِ پايداری را، دلداری‏می‏دهد.[7]
در جريان جنگ جمل، هنگامی كه سران ناكثين، پيمان‏شكنی كرده و چهل تن از نگهبانان بيت المال را كشتند و عثمان بن‏حنيف را مورد ضرب و شتم قرار دادند؛ حُكَيْم بن‏جَبَلَه، با دو تن از برادرانش و سيصد تن و به نقلی هفتصد تن از يارانش عليه ناكثين يورش برد و حماسه آفريدند. وی هنگامی كه پايش قطع شد، پای بريده خويش را بر ضارب زد و وی را نقش برزمين‏كرد.
گروه حُكيم تا آنجا مقاومت كردند كه خود و برادرانش و تمام سپاه همراه، به شهادت رسيدند. اين حماسه، «جمل كوچك» ناميده شد.[8]

موضع امام

موضع امام در برابر اين تشكل، بسيار شفاف است. امام، همواره، از اين تشكل، به عنوان «بازوی پرتوان» ستايش كرد و از آنان به عنوان بهترين‏ها و مقاوم‏ترين‏ها در نصرت دين خدا نام برد و آنان را متعهدترين افراد به آرمان رسول اللَّه(ص) معرفی كرد.
مركزيت اين تشكل، كوفه و اطراف آن كه مركز امامت علی(ع) بود است. امام، در ستايش از اين تشكل، اين گونه سخن اظهار می‏دارد:
«يا أهل الكوفه! فانَّ لكم في الاسلام فضلاً ما لم تبدلوا و تغيروا. دعوتكم إلی الحق فاجبتم؛
شما اهل كوفه! صاحبان برتری هستيد. البته اگر تغيير روش ندهيد. من، شما را به حق فرا خواندم، و شما دعوت مرا اجابت كرديد.»
«يا أهل الكوفه! إنّكم من أكرم المسلمين و أعدلهم سنةً و أفضلهم فی الاسلام سهماً. أنتم أشد العرب ودّاً للنبي و انَّما اخترتكم ثقةً بكم لما بذلتم لی أنفسكم؛مردم كوفه! شما، گرامی‏ترين مسلمانان و معتدل‏ترين روش را داريد و بيشترين سهم در اسلام، نصيب شما شده (ياری كردن دين). شما، بامحبت‏ترين مردم به رسول اللَّه(ص) هستيد. من، شما را برگزيدم؛ زيرا، شما، در راه اهداف من، فداكاری كرديد.»«نعم الإخوان و الأعوان علی الحق، أنتم‏[9]؛ شما، بهترين برادران و ياران من در ياری حق هستيد.»
اين سخنان، پس از فتح بصره و عزيمت امام از بصره به كوفه عنوان شده است.
در پيروزی در جنگ جمل، مردم كوفه، بيشترين نقش را ايفا كردند. بيش از نصف سپاه امام را، كوفيان تشكيل می‏دادند.[10]
و نيز در مورد اين جريان می‏فرمايد:
«أنتم الانصار علی الحق و الاخوان فی الدين و الجنن يوم البأس‏[11]؛شما، ياران حق و برادران دينی و سپرهای دفاع در زمان جنگ هستيد.»
ستايشهای فراوان از آنان در گفتار امام، در نهج‏البلاغه و ديگر منابع، اختصاص به مردم كوفه و مردم بصره و يا شهرهای ديگر ندارد، زيرا، رويكردهای ديگری نيز امام از مردم دارد كه متوجه ساير تشكلها است كه در محور دوم توضيح داده می‏شود.

تشكلهای بی‏تفاوت يا چالشی

محور دوم جريانهای اجتماعی زمان امام(ع) را تشكلهای بی‏تفاوت يا چالشی و ستيزه‏جو تشكيل می‏دهند. ويژگيهای سياست‏مداری امام، همان گونه كه خاستگاه جريان تشكل همسو بود، زمينه رويش جريانهای چالشی نيز بوده است، گروهها و احزاب كه حق‏مداری و عدالت‏خواهی و آزادی‏جويی امام را برنمی‏تابيدند و از حق و عدالت می‏رنجيدند و از آزاديهای اجتماعی، به غلط بهره می‏بردند و يا آن مقدار جمود و ايستا بودند كه ارزشهای اجتماعی را درك نمی‏كردند!
اين جريانها گرچه در منشأ پيدايش، اصول مشترك داشتند، لكن خاستگاه آنان، تفاوتهای فراوانی نيز داشت كه هر كدام بايد جداگانه تحليل شوند.
اين جريانها را به دو گروه عمده می‏توان تقسيم كرد: جريانهای بی‏تفاوت و بدون درك صحيح از حقايق اجتماعی و سياسی و جريانهای كج‏انديش و فرصت‏طلب و فرصت‏ساز كه به چالش عليه نهاد سياسی امام برخاستند.
در هر دو محور، عوامل اين جريان، به صورتهای متفاوت، پنهان، نيمه پنهان، آشكار، عمل كرده‏اند. ما، در اين جا، به صورت گزيده، برخی از اين جريانها و موضع امام همام را به بررسی می‏نشينيم.

بی‏تفاوتها

از روز نخست زمامداری علی(ع) جريانی كه می‏توان آنان را «بی‏تفاوت» ناميد، پديدار شد. اين جريان، در موضوع بيعت امام كه اكثريت احزاب و تشكلها و افراد بسان سيل خروشان، به بيعت با علی روی آورده بودند، از پيمان ميثاق با رهبری كناره گرفت. اين عده، در صف گروههای چالشی قرار نگرفتند، لكن در صف حق‏مداران نيز نايستادند، بلكه فارغ از دو جبهه، بی‏تفاوت، به تماشا ايستادند.
اين جريان، با امتناع افرادی مانند عبداللَّه بن‏عمر، سعد بن‏ابی‏وقاص (سردار قادسيه)، اسامة بن‏زيد، محمد بن‏سلمه، حسان بن‏ثابت، قدامة بن‏مظعون، عبدالسلام بن‏سلام، مغيرة بن‏شعبه، سلمة بن‏وقش، ... پديدار شد[12] و افراد ديگری نيز به اين موضع، تمايل پيدا كردند كه در فرصتهای مناسب آشكار شدند.
اصولاً، اين نوع جبهه‏گيری، در ميان مردم، هوادارانی فراوان داشته و دارد.
در جنگ جمل، حارث بن‏حوت، به محضر امام رسيد و اين پرسش را مطرح كرد كه «آيا می‏شود زبير و يا طلحه با آن سابقه درخشانی كه دارند، بر باطل باشند و جنگيدن با آنان بر ما لازم باشد؟». امام، در پاسخ وی آن سخن تاريخی را بيان كردند كه «تو، واژگون می‏انديشی و از راه پيروان حق و باطل می‏خواهی به حق و باطل راه يابی، در حالی كه انديشه بالنده، اين است كه نخست، حق و باطل و آن گاه پيروان حق و باطل را بشناسی.»
آنگاه حارث، پيشنهاد ديگری مطرح كرد، گفت: «من، نه در جبهه تو و نه در جبهه زبير قرار می‏گيرم. من، همانند عبداللَّه بن‏عمر، بی‏تفاوت نسبت به هر دو جريان می‏مانم»!
در هنگام عزيمت به صفين، حنظلة بن‏ربيع، با عده‏ای از بنی‏تميم، و عبداللَّه بن‏معتم، با عده‏ای از قبيله قطفان، به حضور امام رسيدند و از امام خواستند كه آنان را از شركت در جنگ معاف بدارد و بر موضع خود هم دليلهايی (بهانه‏ هايی) می‏آوردند.
امام هم به عنوان اينكه بی‏تفاوت هستند، اجازه می‏دهد كه از سپاهش فاصله بگيرند. البته حنظله، در نهايت، به معاويه ملحق شد[13].
در همين جنگ صفين هواداران عبداللَّه بن‏مسعود، به همراه چهار صد نفر، به حضور امام می‏رسند و اظهار می‏دارند كه «ما، هنوز، تشخيص نداده‏ايم كه كدام جبهه بر حق است، لذا تمايل به هيچ كدام از دو جبهه را نداريم. ما، به همراه سپاه شما، به صفين می‏آييم، لكن تنها، نظاره خواهيم كرد تا ببينيم كدام جناح از مسير حق خارج می‏شود، آنگاه با آن جبهه، وارد نبرد خواهيم‏شد.»
امام، ابتدا، از سخن آنان ستايش كرد و فرمود:
«مرحباً! هذا هو الفقه فی الدين و العلم بالسنة؛اين، همان فهميدن دين و دانش و آگاهی به روش است.»
آنگاه همين گروه، پيشنهاد ديگری طرح كردند. به امام عرض كردند، از توان ما، در جای ديگر غير از جنگ صفين بهره ببر. ما را برای دفاع از مرزها، به جای ديگر اعزام كن. امام هم موافقت كرد و آنان را به مرز ری اعزام كرد.[14]
اين جريان هم، جريان بی‏تفاوتهاست كه به صورت يك جريان اجتماعی پديدار شده‏است، گرچه تفاوتهايی در ميان آنها مشاهده می‏شود، لكن در اصل موضع‏گيری،مشتركند.

موضع امام

الف) انديشه
موضع امام را در قبال اين جريان، در دو محور می‏توان تبيين كرد: نخست، انديشه امام كه «آيا اين جريان، حق است يا باطل؟» و «اين كه جبهه سوم، در كدام جبهه ايستاده‏اند؟».
انديشه امام را به صورت شفاف، در پاسخی كه به حارث بن‏حوت دادند، می‏توان به دست آورد. هنگامی كه حارث گفت: «من، نه در جبهه تو و نه در جبهه زبير می‏ايستم! من، در جبهه عبداللَّه بن‏عمر قرار می‏گيرم.»، امام، در پاسخ او فرمودند: «عبداللَّه بن‏عمر و سعد بن‏ابی‏وقاص، نه حق را ياری رساندند و نه باطل را سركوب كردند: إنَّ سعداً و عبداللَّه بن‏عمر، لم ينصرا الحقَ و لَم يَخْذُلا الباطل‏[15].
اين سخن، می‏رساند كه آنان كه حق را ياری نرسانند و باطل را سركوب نكنند، در جبهه حق نخواهند بود و چون ميان حق و باطل، حد فاصل وجود ندارد تا فردی آن را انتخاب كند، لذا جبهه سوم، در جبهه باطل خواهد بود:
«ماذا بعد الحق إلاّ الضلال‏[16]؛به غير راه حق، راههای ديگر، ضلالت و گمراهی‏ اند

ب) رفتار
از لحاظ رفتار، امام، با اين گروه، مدارا می‏كرد؛ زيرا، گرچه اين گروهها، ممكن بود كه منشأ سوء استفاده دشمن و جبهه مخالف شوند، اما معارضه عملی با آنان ممكن نبود. روش امام اين بود كه باطل بودن آنان و تفكرشان را آشكار سازد تا بلكه آنان به خود آيند و راه حق‏برگزينند.
حضرت، پس از اينكه آنان، رسماً به جبهه باطل (معاويه) می‏پيوستند، فرمان مقابله شديد را با آنان می‏داد، چنان كه فرمان داد خانه حنظلة بن‏ربيع را ويران كنند.[17]

اشراف

از گروههای اجتماعی كه در جريانهای مهم سياسی و اجتماعی، نقش داشتند، گروه اعيان و اشراف و مسرف جامعه بودند. اين گروه، به لحاظ تمكن و تشخصی كه دارند، همواره، ممتاز از ساير طيفها به هم پيوند می‏خورند.
اين تشكل اجتماعی، در رخدادها و جهت‏گيريهای اجتماعی و سياسی، همواره سود و زيان خويش را می‏بينند و در ياری‏رسانی به دين و آرمان، تلاشی بسيار كم‏رنگ دارند. به همين‏ سبب، به حضور اين طيف در جبهه ‏های نبرد و مسؤوليتهای سنگين، چندان اميدی نخواهد بود.
افزون بر اينكه حضور فيزيكی اينان، با توجه به روحيات رفاه‏طلبی آنان، نه تنها تأثير روح‏بخشی ندارد كه چه بسا باعث افسردگی و ضعف ساير نيروها نيز می‏شود.
اين گروه اجتماعی، در تمام مواضع خطر، كمترين حضور را دارند.
اين گروه، در زمان امام علی(ع) يك تشكل چشم‏پركُنی بودند و در چالشهای اجتماعی، حاضر نمی‏شدند، چنان كه در جنگ جمل، امام را ياری نرساندند و با اينكه امام، تلاشی فراوان كرده و پيكهای گوناگون به كوفه و بصره و اطراف فرستاد و ياری طلبيد، ولی اين گروه، در كناری ايستاده، تماشا كردند!
به همين جهت، هنگامی كه پس از جنگ جمل، امام، كوفه را به سبب فراوانی يارانش در آنجا، به عنوان مركز خلافت خويش برگزيد، از اين گروه گلايه كرد و آنان را نكوهيد. امام، از آنان پرسيدند: «مگر در برتری من ترديد داشتيد كه در جمل مرا ياری نرسانديد؟». آنان گفتند: «هرگز! يا اميرالمؤمنين! نحن سلمك و حرب عدوك؛ ما، در جنگ و صلح همراه تو هستيم.»!آنگاه بهانه‏هايی مانند «مسافرت بودن» «مريض بودن»، ... را مطرح كردند.[18]
در هر صورت، برخی از افرادِ مشهور اين جريان، عبداللَّه بن‏معتم العبسی و حنظلة بن‏ربيع تميمی و ابوبرده بن‏عوف ازدی و غريب بن‏شرجيل هستند[19].
هنگامی كه اينان، برای شركت نكردنشان در جنگ جمل، بهانه‏هايی را بازگو كردند، امام همام، برخی از آيه‏های قرآن را در مورد آنان تلاوت كرد:
«و إن منكم لَمَنْ ليُبَطِّئَنَّ فإن أصابتكُمْ مصيبةٌ قال قد أنعم اللَّه عَلَیّ إذ لم أكن معهم شهيداً  و لئن أصابكم فَضلٌ من اللَّه لَيقولَنَّ كَأن لَمْ تكنْ بَيْنَكُم و بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا ليتنی كنتُ معهم فأفوز فوزاًعظيماً[20]؛ در ميان شما، افرادی هستند كه همواره باعث سستی و اقدام دير به هنگام ديگران می‏شوند. اگر مصيبت و مشكلی پيش آيد، می‏گويند: «خدا، بر ما نعمت داد كه با آنان نبوديم.» و اگر خيری (مانند غنيمت) به شما رسد، آنان، مانند افرادی گسسته و بدون پيوند دوستی با شما، گويند: «ای كاش با ايشان بوديم و به كامی بزرگ می‏رسيديم».
استناد امام(ع) به اين آيات، روحيه آنان را، به خوبی، نشان می‏دهد. افراد رفاه‏طلب، درميدان رزم، حضور ندارند، اما در بزمها، حضورشان، آشكار است. اينان، سپاه بزمند نه‏سپاه‏رزم!

عامل پنهان يا نفاق

عامل نفاق و نيروی نفوذی، همواره، نقشی مهم بر عهده می‏گيرد. اين عامل، به لحاظ ويژگيهايی كه دارد، يك جريان نيرومند و پيچيده اجتماعی هر جامعه است. عامل نفاق كه نيروی دو چهره يا بی‏چهره جامعه است به گونه‏ای رنگارنگ است كه شناسايی آن، به لحاظ سرعت در تغيير، همواره، امری مشكل است.
اين نيرو و تشكل اجتماعی، تا آن اندازه از اهتمام برخوردار است كه بخشی عظيم از قرآن (آيات سوره‏های مدنی) به افشای چهره‏های رنگارنگ و گريم شده اينان اختصاص يافته و از ويژگيهای آنان سخن به ميان آمده است.
اين تشكل پنهان، از يك سو، به لحاظ چند چهره‏گی و از سوی ديگر، به لحاظ اينكه در درون اجتماع قرار دارد، خطرآفرين است و چون خطرش در درون جامعه است، آسيب‏رسانی آن، درصد بالايی از موفقيت را همراه دارد.
اين عامل پنهان، چون موضع شفاف ابراز نمی‏كند، همواره، در جبهه‏گيری‏های اجتماعی، موضع خويش را به گونه‏ای تغيير می‏دهد كه نسبت به رفتارهای گذشته‏اش، پاسخگو نباشد و به آينده هم راه فراری داشته باشد.
تشكل اين جريان در زمان امام علی(ع) امری طبيعی به نظر می‏رسد؛ زيرا تشكل همسوی با امام علی(ع) آن گونه از اقتدار برخوردار بود كه شكستن صلابت آن، امر سهلی نبود. برای شكستن صلابت تشكل همسوی با امام علی(ع) بهترين راه، بهره بردن از عامل پنهان و نفاق به نظر می‏رسيد.
بر همين اساس، چالشی بودن قاسطين را، تنها، در صفين نبايد جست؛ زيرا كه صفين، موضع‏گيری شفاف قاسطين در برابر علی(ع) بود. قاسطين را در چالشهای روزهای نخست شكل‏گيری نهاد سياسی امام می‏توان ديد، از آن روزی كه معاويه به صورت پنهان، به طلحه و زبير نامه نوشت و در صدد فريب آنان برآمد كه من، برای شما، در شام، بيعت گرفته ‏ام، نخست برای زبير و بعد از وی برای طلحه.
معاويه، در آن نامه، از زبير، به نام «اميرالمؤمنين» ياد می‏كند و با طرح پيشنهادهايی، آنان را به شورش عليه اميرالمؤمنين علی(ع) فرا می‏خواند، حتی محل شورش آنان را، كوفه و بصره پيشنهاد می‏كند:
«فدونك الكوفة و البصرة لا يسبقك إليها ابن أبي‏طالب؛[21]كوفه و بصره را درياب، تا علی بر اين منطقه، بر تو پيشی نگيرد.»
بعد از جنگ جمل كوچك، سران ناكثين، به اميد همين نامه، به معاويه نامه می‏نويسند و از معاويه ياری می‏طلبند![22]
اين تشكل و جريان اجتماعی، در صفين، بيش از موارد ديگر، آشكار می‏شود. در جنگ صفين، سپاه امام می‏رفت تا جنگ را به سود امام به پايان برساند و ريشه قاسطين را برای هميشه بخشكاند، ولی معاويه كه با بهره‏ گيری از شيوه نفوذ در درون سپاه امام، از مهلكه جان سالم به در برد. او، پنهانی با آنان ارتباط برقرار كرد و به فرماندهان ارشد حضرت، نامه نگاشت، حتی طمعِ خويش را از فرزانگانی مانند عبداللَّه بن‏ عباس و مالك نبريد!
از جمله كسانی كه به نقش او، بسيار اميدوار بود، اشعث بن‏قيس كندی بود. وی، در زمان عثمان، استاندار آذربايجان بود، ولی امام، پس از آمدن به كوفه، نامه تندی به وی نگاشت كه اشعث، بركناری خود را از آن نامه، به خوبی احساس كرد و گفت: «من، به معاويه ملحق می‏شوم.» مشاوران اشعث، وی را نكوهش كردند و از پيوند با معاويه بازداشتند.[23] اشعث، با تغيير روش، به گونه ‏ای عمل كرد كه به عنوان كارگزار امام ابقا شد و حتی در جنگ صفين، يكی از سرداران بزرگ سپاه شد.
اشعث، تا زمانی كه برتری امام را در جبهه شاهد بود، در سپاه امام تلاش می‏كرد، لكن معاويه، نامه‏ای به اشعث نوشت و در آن نامه، از خويشاوندی وی با عثمان سخن گفت و او را به گونه‏ای تطميع كرد كه اشعث، پس از خواندن نامه، گفت: «من، در اين انديشه‏ام تا ميان معاويه و علی، رفتاری داشته باشم كه ميان دو سياست، هماهنگی ايجاد كنم.»[24]
معاويه، به نامه اكتفا نكرد، برادرش، عتبه، را به صورت پنهان نزد وی فرستاد. در اين گفت و گو، اشعث، تمايل خويش را به معاويه ابراز كرد،[25] اما معاويه از اشعث نخواست تا در صف سپاه وی قرار گيرد، بلكه وی را به عنوان عامل پنهانی در سپاه امام باقی گذارد تا در فرصت مناسب، نقش بهتری ايفا كند.
اشعث، نقش نفاق را در ليلة الهرير اجرا می‏كند. ليلة الهرير، شب سرنوشت جنگ صفين است. در يوم الهرير، سپاه امام، آن گونه تهاجمی بر سپاه قاسطين كرد كه سپاه قاسطين، كاملاً، شكست خورده است.
اشعث، در درون سپاه امام، در چنين موقع برتری سپاه، سخنرانی می‏كند. وی سخن از بيهودگی جنگ به ميان می‏آورد و می‏گويد:
«اين جنگ برنده ندارد.»!
وی می‏گويد:
«بر من، با اين سنم، شايسته نيست از جنگ هراس داشته باشم، لكن من، در انديشه زنان و فرزندان ملت مسلمان هستم كه با اين جنگ بيهوده، زمينه را برای سلطه روميان فراهم آورده و اسير آنان گردند.»!
وی، اضافه می‏كند: «بايد پيشنهاد معاويه را در رابطه با صلح پذيرفت.»!
با سخنرانی اشعث، گروه زيادی از قبيله كندی و بسياری از نهروانی‏ها و نيز عوامل نفاق كه در سپاه امام حضور داشتند، از موضع اشعث، پشتيبانی كردند. در فردای آن شب، با اجرای توطئه عمرو عاص كه قرآنها را بالای نيزه بردند، شكاف عميقی در سپاه اسلام پديد آمد و آنچنان خطر را نزديك ساخت كه امام، از جانب همين نيروهای پنهان، تهديد به قتل شد![26]
همين نيروی پنهان، امام را وادار كرد تا از مالك كه در نزديكی خيمه معاويه بود درخواست بازگشت كند!
اين حيله، جنگ پيروزمندانه سپاه امام را آنچنان چرخش داد كه داوری و داور را بر علی(ع) تحميل كرد و معاويه شكست‏خورده را به اريكه قدرت بازگرداند!
در اين توطئه، نقش عمرو عاص، وزير سياستهای معاويه را نمی‏توان ناديده انگاشت، لكن آنچه توطئه را به ثمر رساند، نقش نفاق و عامل پنهان بود؛ زيرا، توطئه عمرو عاص را امام و يارانش، با آشكار كردن هدف جبهه باطل، مهار كردند. اگر نقش اشعث نبود و بر موضع خويش اصرار نمی‏ورزيد و اگر پشتيبانی نيروهای نفاق و نهروانيها از وی نبود، به يقين، نقشه عمرو عاص تأثيری نداشت.
اشعث، از سران خوارج نيست و به باورهای آنان اعتقاد ندارد، بلكه فرد زيرك و عامل پنهان و نفاق است كه اين گونه نقش می‏آفريند، گرچه در تاريخ، وی را از سران خوارج‏ می‏شمارند.
موضع امام در برابر عامل پنهان و نفاق، همان موضع قرآن است كه پرده از روی نفاق و چهره‏های پنهان آنان برمی‏دارد و چهره واقعی آنان را بر مردم آشكار می‏سازد.[27] نيروی پنهان از همان دو چهرگی بهره برده، آسيب می‏رساند و اگر چهره آنان افشا شود، تزويرها و حيله‏ های آنان بی‏اثر خواهد شد.

حزب عثمانيه

از تشكلهای عمده اجتماعی، حزب عثمانيه است كه در حجاز شكل گرفت. به لحاظ طولانی بودن مدت خلافت عثمان و نيز روحيه قوم‏گرايی كه وی داشت، در زمان عثمان، بستر مناسبی برای تشكل بنی‏ اميه فراهم آمد. مديران عثمان، نوعاً، از بنی‏اميه بودند. بنی‏اميه، در زمان وی، از امتيازی بالا برخوردار شدند و به تعبير عمر، بر گردن مردم سوارشدند.[28]
در زمان عثمان، آن گونه ميدان برای بنی‏اميه فراهم شد كه زمينه دولت اموی در شام فراهم شد. حجاز، به لحاظ اينكه مركز خلافت اسلامی بود و نيز عراق، مانند كوفه و بصره، به لحاظ يك منطقه حساس، مورد توجه بنی‏اميه و حزب عثمانيه قرار داشت.
برخی از افراد سرشناس عثمانيه كه هوادار سرسخت سياستهای وی بودند، عبارتند از: حَكم بن عاص؛ مروان بن‏حكم؛ وليد بن‏عقبه؛ عبداللَّه بن ابی‏سرح؛ معاوية بن‏ابی‏سفيان؛ عبداللَّه بن‏عامر؛ سعيد بن‏عاص؛ يعلی بن ‏منيه؛ عبداللَّه بن‏ عمرو حضرمی؛ جرير بن‏ عبداللَّه؛ قاسم بن‏ربيعه؛ عمرو بن‏ح ريث؛ عمارة بن‏ وليد؛ حجر بن‏ عمرو؛ عمر بن‏ سعد؛ ابوبرده فرزند ابوموسی؛ اسماعيل و اسحاق دو فرزند طلحه.[29]
اين تشكل، مؤثرترين حزب در امور سياسی و اجتماعی در زمان عثمان بود و در انقلاب عليه عثمان، بيشترين دفاع را از عثمان داشت. هنگامی كه تلاشهای آنان به ثمر نرسيد و عثمان به قتل رسيد، سران اين گروه، در حالی كه بغض و كينه علی(ع) در دل آنان موج می‏زد، از همدستان ناكثين شدند. در مكه، در سمينار ناكثين كه برای مشاوره و انتخاب منطقه شورش تشكيل شده بود عده‏ای از اينان، مانند مروان، وليد، يعلی بن‏منيه، و عبداللَّه بن‏عامر، سعيد بن‏عاص، شركت داشتند. در قدم نخست، يعلی بن‏منيه، چهار هزار دينار كمك مالی و نيز شتر سرخ موی را در اختيار زبير و عايشه گذاشت.[30] اينان، همراه ناكثين، در جمل شركت كردند و پس از ناكامی توطئه ناكثين، مورد عفو امام همام قرار گرفتند. و از بصره به سوی شام در كنار بنی‏عم خويش، معاويه، رفتند. گرچه سران اين جريان، به معاويه ملحق شدند، ولی هواداران آنان در عراق و حجاز، باقی بودند و از سياستهای معاويه، در زمان امام علی(ع) و امام مجتبی(ع)، حمايت می‏كردند.
موضع‏گيری امام در برابر اينان، همان موضع‏گيری حضرت در برابر قاسطين است كه شرح آن خواهد آمد.

خوارج

كاربرد خوارج در نقش يك گروه شورشی است كه در زمان علی(ع) و معاويه پديدار شد. اينان، نه سياست علی(ع) را برمی‏تابيدند و نه سياست معاويه را. اصولاً، نهاد سياسی جامعه را بايسته نمی‏پنداشتند و معروف‏ترين شعار آنان، «لا حكم إلّا للَّه» بود. بر اساس اين گمان آنان، حكومت تنها از آنِ خداست و نيازی به حاكم نيست!

خاستگاه خوارج

بسياری از نويسندگان و نيز برخی از نويسندگان محقق معاصر، خاستگاه خوارج را، فتنه عمرو عاص در صفين می‏نويسند. وقتی قرآنها را بالای نيزه بردند، خوارج گفتند: «ما با اهل قرآن، ستيز نداريم.» و بر خواسته خويش پافشاری كردند و عليه امام شوريدند. و نيز، بيشتر نويسندگان، بر اين باورند كه توطئه حكميت را، خوارج، بر علی(ع) تحميل كردند و سپاه علی(ع) را كه در آستانه پيروزی بود، با شكست مواجه ساختند.
به نظر می‏رسد هر دو سخن، قابل نقد است؛ زيرا، خاستگاه خوارج، جنگ صفين نيست، بلكه كژراهی و پندار غلط آنان از دين است. خاستگاه خوارج را، سالها قبل از صفين، بايد يافت. خوارج، يك جريان فكری‏ اند كه نتيجه آن كژانديشی، در صفين آشكار شد.
خاستگاه اين انديشه، يكسويه‏نگری به احكام و معارف دينی، به ويژه بخش عبادی آن است. آنان، برداشتهايی غلط از دين داشتند و به رهنمودهای عترت كه سخنگوی دين هستند، توجه نمی‏كردند. رويكرد افراطیِ بدون انديشه به عبادت و تمجيد خاستگاه اين انديشه است.
خاستگاه خوارج، انديشه واژگون آنان از دين است. آنان، برداشتی قشری و سطحی و خشك از دين داشتند. به عبادتِ خشكِ بی‏روح، روی آورده بودند. پيشانی‏ها، از سجده طولانی، متورم بود و حتی زانوها، مانند زانوی شتر، پينه بسته بود. روزها به روزه، شبها به تهجد، روی می‏آوردند. در عقايد خويش، سخت متعصب بودند. هر چيزی را گناه می‏پنداشتند، انجام نمی‏دادند. در راه عقيده خويش، سخت فداكار و پرتلاش بودند.
خوارج، در راه عقيده خويش، شمشير خشونت آويختند. در زمان علی(ع) شكل‏گيری آنان، بيشتر از قوم عرب بود. در كوفه و اطراف، جمعيت بزرگی را تشكيل می‏دادند، چنانكه دوازده هزار نفر، در جنگ نهروان شركت داشتند.[31]
از سران خوارج، می‏توان عبداللَّه بن وهب راسبی و شبث بن‏ربعی و عبداللَّه بن‏ كواء و شمر بن‏ ذی‏ الجوشن و اشعث بن‏ قيس (گرچه انديشه خوارجی در مورد اشعث مورد ترديد است) را می‏توان نام برد.
نيز حرقوص بن‏زهير تميمی، شريح بن‏اوفی عبسی، فروة بن‏نوفل اشجعی، عبداللَّه بن‏شجرة سلمی، جيرة بن‏سنان اسدی، زيد بن‏حصين، از افراد مشهور اين گروهند.[32]
عامل تحميل حكميت را، نمی‏توان تنها خوارج دانست، بلكه عامل آن، نيروی پنهان و نفاق بود كه از پيش، معاويه، در سپاه علی(ع) ساخته بود. عامل اصلی تحميل داوری، اشعث است كه از نيروهای منافق معاويه بود. او، از ابتدا، در حكومتداری بود و به فضايل علی(ع) و رذايل معاويه، به خوبی، آشنا بود.
آنچه حكميت و حَكَم را بر علی(ع) تحميل كرد، نيروی پنهان نفاق بود و خوارج، سپر بلا و پشتيبان اين توطئه بودند. خارجی بودن كجا و توطئه‏ای با اين عمق كه ذوالفقار را غلاف‏كند، كجا؟! اشعث، از جهل و نادانی خوارج و اصحاب كِنده، بهره‏ برداری سوء كرد وتوطئه مثلث شوم عمرو عاص، معاويه و نيروی پنهان و هواداران خشك‏سر بی‏ منطق را به‏بار نشاند.

موضع امام

امام، در برابر خوارج، دو نوع موضع‏گيری داشت: نخست، تلاش كرد آنان را از كژانديشی باز دارد و به انديشه صحيح و بالنده رهنمود سازد. سخنان فراوانی از امام همام، در اين جهت، در دسترس است. امام، با آنان، مهربان برخورد می‏كرد و خشونت را در حق آنان روا نمی‏دانست، زيرا، انديشه كژ با شمشير اصلاح نمی‏پذيرد. انديشه را، انديشه اصلاح می‏كند. او، در باره آنان فرمود:
«ليس من طلب الحق فاخطأ كمن طلب الباطل فأصاب؛[33]آن كسی كه حق را بجويد و به اشتباه رود، با كسی كه باطل‏گراست و به آن می‏رسد، يكسان‏ نيست.»
اينان، در حق‏جويی خويش، به خطا رفته‏اند، لذا بايد انديشه كژ آنان را آشكار ساخت.
رويكرد دوم امام، برخورد نظامی با اينان است. اين موضع امام، از زمانی شروع شد كه خوارج، از حد يك انديشه، بيرون آمدند و فتنه‏انگيزی كردند. تا زمانی كه خوارج، به صورت يك جريان فكری مطرح بودند، موضع امام، همان موضع نخست بود، اما از هنگامی كه آنان، تيغ فتنه را به دست گرفتند و در راه انديشه خويش، خشونت را به كار بردند، ناامنی ايجاد كردند، شيعيان را به قتل رساندند، امام هم با شمشير با آنان برخورد كرد.
در جنگ نهروان كه حدود دوازده هزار نفر شركت داشتند امام، با روشنگری و افشاگری، توانست هشت هزار نفر آنان را از صف فتنه جدا كند.
امام، پس از فتنه خوارج فرمود: «من، چشم فتنه را از حدقه بيرون افكندم؛ انا فقأت عين‏الفتنة[34].»
منظور امام، اين نيست كه انديشه خوارج پايان يافت، بلكه منظور اين است كه فتنه آنان مهار شده؛ زيرا، انديشه خوارج، پايان‏يافتنی نيست. اين انديشه كژ، همواره، با لايه‏های نازك و ضخيم خود، در جامعه اسلامی، نمود دارد و همواره، به عنوان يك برداشت كژ از دين، خطرآفرين است.
هنگامی كه فردی از اصحاب، به حضرت عرض كرد: «قصه خوارج پايان يافت»، حضرت فرمود: «هرگز! انديشه آنان نسل به نسل در گردش خواهد بود؛ كلاّ و اللَّه! انهم نطف فی أصلاب الرجال و قراراتِ النساء[35]».

قوميت حمراء

يكی از احزاب و گروههايی كه در كوفه و اطراف آن، شكل گرفتند و به عنوان يك جريان اجتماعی تداوم يافتند، قوم حمراء بودند. طبری، افراد مسلح آنان را، بيست هزار نفر يادمی‏كند.
اين گروه كه مهاجر غير عرب و احتمالاً برخی از اسرای بلاد غير عرب در زمان عمر بودند، در كوفه تشكل يافتند و يك مليت منسجم و در عين حال خشن را تشكيل دادند. اين گروه كه برخی، آنان را مزدور ناميده‏اند ابزار دست سياستها بودند و با دريافت مزد، به صورت عامل ديگران در آمده و در انقلابها و شورشها، نقشی مهم ايفا می‏كردند.
اين مليت، در سال چهل و يك قمری، عليه امام مجتبی(ع) و نيز در سال پنجاه و يك قمری، نيروی مسلح بودند كه عليه اهل‏بيت اقدام فراوان كردند. آنان از نيروهای امنيتی زياد ابن‏ابيه شدند.
موقعيت اجتماعی آنان، تا آن مقدار شد كه كوفه را به نام اينان ياد می‏كردند و كوفة الحمراءمی‏گفتند.[36]
اين گروه، در زمان زياد، نقش خشونت را بر عهده داشتند و در شهادت ياران علی(ع) نقش اول را به عنوان شرطه‏های زياد ايفا می‏كردند، چنان كه برای دستگيری ياران حجر، مانند عبداللَّه بن‏حليفة الطايی، از همين افراد اعزام شدند[37] و سر بريده عمرو بن‏حمق را همينان حمل كردند.[38]
در هر صورت، گرچه تشكل اين گروه، به زمان خلفا بازگشت دارد و در زمان امام علی(ع) به عنوان يك گروه همسو تداوم يافتند، لكن به لحاظ سيطره و استقرار حكومت امام در عراق، امثال اين گروهها، جرأت هيچ گونه چالش را نداشتند؛ زيرا، نه تنها اين گروه، بلكه گروههای همانند نيز از هيبت علی(ع) ساكت و آرام بودند. بر همين اساس، موضع امام(ع) نيز در برابر آنان، موضع نرمش و مسالمت است. در شواهد تاريخی، نكته‏ای كه بر برخورد امام با اين گروه دلالت كند، يافت نشده است و يا اينكه حداقل، نويسنده نيافته است.
اين گروه، پس از داستان حكميت، به ويژه پس از شهادت امام(ع) و پس از سلطه معاويه بر عراق كه پس از صلح‏نامه ساباط مدائن شكل گرفت به عنوان مزدوران معاويه، جولان فراوان دادند.

رويكردی ديگر از امام

صرف‏نظر از تشكلها و جريانهايی مانند جريان ناكثين و قاسطين كه يا از روز نخست، در جبهه مخالف ايستادند و يك تشكل جدا بافته از مخاطبان و مردم عراق و حجاز به شمار می‏آيند، تشكلها و جريانهايی كه تا كنون بررسی شدند، گروههايی بودند كه بافت نظام اجتماعی زمان علی(ع) را شكل می‏دادند؛ يعنی، همه اين تشكلها، يك امت را تحقق می‏دادند و همه اين تشكلها، در درون تشكل نخست و همسو با اهداف بودند. اين تشكلهای پيچيده، مانند بی‏تفاوتها، اشراف، نيروی پنهان و نفاق، حزب عثمانيه، قوميت حمراء، خوارج، همراه با تشكل همسو بودند و در يك مسجد نماز می‏گزاردند و در يك بازار و كوچه و شهر زندگی می‏كردند؛ با اين تفاوت كه برخی، كاملاً بی‏تفاوت و برخی، چالشی و آسيب‏رسان.
بر اين اساس، تحولات متفاوت اجتماعی مردم زمان امام(ع) به خوبی، تفسير می‏شود. زمانی، مردم، از راه حق و فرزانگی، حمايت می‏كردند، مانند بيعت با علی(ع) و حماسه جمل و حماسه صفين بيعت گسترده با امام مجتبی(ع) و رويكرد آنان به دعوت از امام حسين(ع) و وقتی ديگر، همين مردم، آن چنان به حق پشت می‏كنند كه امام به حق را، در ميدان و در كوچه تنها می‏گذارند.
اين رويكردهای متفاوت و اين اقبال و ادبارها، به لحاظ بافت اجتماعی مردم و نقش تشكلها و احزاب است. تشكلهای چالشی، در تضعيف روحيه تشكل همسو نيز بی‏تأثير نبودند.
عتابها و اعتراضهای امام(ع) مانند «يا أشباه الرجال و لا رجالَ» و «قاتلكم اللَّه»[39] و «فأخذ منی عشرةً منكم و أعطاني رجلاً منهم‏[40]»، متوجه اين گروهها است.
اين موضع امام(ع) به لحاظ احزاب و قوميتهای بی‏تفاوت و چالشی است كه به كمك نيروی پنهان و منافق، باعث تضعيف روحيه جامعه می‏شدند.
بر اين اساس، داوری در مورد مردم زمان علی(ع) مانند مردم كوفه، به عنوان مردمی بی‏وفا و غير متعهد، داوری‏ای يكسويه و دور از حقيقت است؛ زيرا، آن ستايشهای شايسته، در كنار اين نكوهشها قرار دارد.

ناكثين

پس از كشته شدن عثمان و رويكرد عموم مردم به بيعت با علی(ع) جريانی از درون مردم، شكل گرفت. اينان كه «ناكثين» نام گرفتند، رهبرانشان مانند زبير و طلحه و عايشه، از افراد با سابقه‏ای روشن بودند. زبير، در تمام جنگهای رسول اللَّه(ص) شركت داشت و نخستين كسی بود كه در راه اسلام، شمشير كشيد و «سيف الاسلام» لقب گرفت.
طلحه، فردی برجسته و صاحب نفوذ اجتماعی بود.
عايشه نيز كه ام‏المؤمنين و فردی زيرك و ماجراجو به حساب می‏ آمد.
اينان، در ابتدا، با امام علی(ع) با اختيار خويش، بيعت كردند. گرچه بيعت آنان، از رضايت قلب نبود؛ زيرا، خود، ادعای خلافت داشتند، لكن بيعت آنان از ترس شمشير ياران علی(ع) نيز نبود، بلكه فضای عمومی، آنان را وادار به بيعت كرد، زيرا، بيعت نكردن با علی(ع) در آن فضا، مساوی با مرگ سياسی بود.
اينان، پس از بيعت با علی(ع)، به عنوان عمره، از مدينه خارج و به مكه روی آوردند. در مكه، سران بنی‏اميه و ديگر چالشيان، به آنان پيوستند. عايشه نيز از قبل، در مكه به سر می‏برد و در جريان بيعت مردم با علی(ع) در مدينه نبود. در آنجا، با مشاوره‏ای كه انجام گرفت، منطقه بصره به عنوان محل شورش عليه حكومت امام علی(ع) انتخاب شد.
اينان، با موقعيت اجتماعی و سابقه درخشانی كه داشتند و نيز با توجه به اين كه عايشه، ام ‏المؤمنين را جلودار توطئه قرار داده بودند، موفق شدند جمعيت عظيمی فراهم آورند. شورش جمل، نتيجه حمايتهای بخش بزرگی از جمعيت اينان است.
اين تشكل، ترفند بزرگی را تدارك ديدند، گرچه توطئه آنان، در اندك زمانی مهار شد و آنان در دام توطئه خويش گرفتار شدند، لكن توطئه آنان، آسيب بزرگی به امت اسلامی رساند و فرصت زيادی را از امام، برای ايجاد ساختار مديريتی و سازندگی گرفت.

خاستگاه ناكثين

هنگامی كه حضرت(ع)، به سران ناكثين، روی خوش نشان نداد و در ساختار مديريتی تنها، شايستگيهای افراد را در نظر گرفت و از عدالت روی برنتافت، اين گروه كه تاب عدالت را نداشتند، تشكيل شدند؛ زيرا، آنان، برده خواهشهای نفسانی خود بودند. سران ناكثين، شناخت كافی از اسلام و موضوع رهبری داشتند و مانند خوارج نبودند كه درك درستی نداشته باشند. آنان، به خوبی می‏دانستند كه رهبری، از آنِ اهل‏بيت پيامبر است و نيز می‏دانستند كه حتی مديريتهای پيش از علی(ع) مشروعيت نداشتند؛ اما خواهشهای نفسانی، آنان را كور و كر كرده بود، به گونه‏ای كه تمام سوابق را فراموش كردند و در برابر امام به حق، برای خليفه شدن، جريان بزرگی را پديد آوردند.

موضع امام

امام(ع) در برابر اين جريان، دو موضع متفاوت گرفت: يكی، افشاگری و پرده برداشتن از دسيسه آنان و ديگری، آمادگی دفاعی جهت مهار توطئه.
امام(ع) تلاشی فراوان كرد تا تنش‏زايی آنان را بزدايد و چون آن، يك توطئه درونی بود، تلاش داشت دشمنی را از بين ببرد، نه دشمن را از پای در آورد، لذا برای تحقق اين هدف، نامه‏ها نوشت و سفيران متعدد اعزام كرد و آنان را متوجه خطری كه در پيش گرفته بودند، كرد.
از جانب ديگر، امام(ع) آمادگی دفاعی خويش را فراهم آورد و در سطح بسيار خوب، سپاه فراهم آورد و توطئه ناكثين را در اندك زمانی مهار كرد و ريشه آنان را بريد؛ زيرا، هنگامی كه سخن اثر نكند، پای شمشير به ميان خواهد آمد.

قاسطين

پيدايش حزب قاسطين، بازگشت به خلافت عمر دارد. معاويه، در آن زمان، به عنوان استاندار شام نصب شد. در زمان عثمان كه بنی‏اميه ميدان جولان را فراهم ديدند، موقعيت خويش را تحكيم و پايه حكومت پادشاهی بنی‏اميه را فراهم آوردند.
تشكلی كه به عنوان يك پديده بزرگ اجتماعی، در زمان معاويه، آشكار شد، كاملاً با ساير تشكلها، متفاوت بود؛ زيرا، اين تشكل، هيچ گونه انديشه مذهبی و دفاع از مذهب را نداشته، بلكه مذهب را پوشش مناسب برای سياستمداری خويش قرار داده بود و معاويه، خود، صريحاً، به اين حقيقت اعتراف كرد كه من، برای استقرار نماز و روزه نمی‏ستيزم، بلكه من، برای استقرار رياست خود تلاش می‏كنم‏[41].
اين جريان، تنها، يك جريان چالشی درون جامعه‏ای نبود كه بر موضوع رياست دينی ستيز كند، بلكه اصولاً، يك جريان دگرانديش و چالشی و ضد دين بود كه پديد آمد كه اگر تداوم می‏يافت و تلاش پرثمر اهل‏بيت(ع) نقشه آنان را نقش بر آب نمی‏كرد و ريشه بنی‏اميه را نمی‏خشكاند، چه بسا، اسلام، به سرنوشتی همانند دين محرّف مسيحيت دچار می‏ آمد!
در زمان امام علی(ع) بزرگترين چالش، از سوی اين جريان پديد آمد؛ زيرا، توطئه قاسطين، بسيار گسترده بود و ساير ناآراميهای اجتماعی را نيز پوشش می‏داد.
اين جريان، طيف بزرگی از نيروی اجتماعی را پشتيبان داشت و تهاجم فرهنگی و فرهنگ‏سازی معاويه، آن گونه در شام اثر گذاشته بود كه طيف عظيمی از جمعيت شامات، بااين تفكر، پيوند خورده بودند.

موضع امام

امام با توجه به تفاوت ماهيت اين جريان با ساير جريانها، موضع بسيار قاطعی داشت. موضع امام(ع) تهاجم گسترده عليه اين جريان بود تا تمام ابعاد آن، مهار و ريشه‏های آن خشكانيده شود. امام، در عزل معاويه، يك روز ترديد نكرد و در فراهم آوردن سپاه برای جنگ با معاويه، تلاش فراوانی كرد. سپاه امام، در صفين، آن گونه توانمند بود كه در يك فرصت اندك، ريشه اين جريان را می‏بريد و شر معاويه را برای هميشه كوتاه می‏كرد، اما تزوير، بر خروش غلبه كرد و عامل پنهان نفاق و نيز جهل و نادانی و تحجر، همگی، دست به هم دادند و ذوالفقار را غلاف كردند!
البته امام، شفقت و مهربانی و هدايت كردن معاويه و يارانش را ترك نگفت. مذاكره و نامه‏نگاری ميان امام علی(ع) و معاويه، هفده ماه به طول انجاميد، ليكن معاويه، كسی نبود كه از سخن امام(ع) پند آموزد؛ زيرا، معاويه، كسی است كه طبق حديث رسول اللَّه(ص) «يموت علی غير الاسلام»[42].

 

 

پی نوشت ها
________________________________________

[1]. نهج‏البلاغه، ابن ميثم، ج‏1، خ‏124، ص‏557.
[2]. همان، خ‏14، ص‏195 و صبحی الصالح، خ‏15، ص‏57.
[3]. فتوح، ج‏2، ص‏446.
[4]. تاريخ طبری، ج‏4، ص‏152.
[5]. وقعه صفين، ص‏404.
[6]. تاريخ طبری، ج‏4، ص‏268؛ فتوح، ج‏2، ص‏559؛ وقعه صفين، ص‏205، ص‏249.
[7]. وقعه صفين، ص‏100 92؛ فتوح، ج‏2، ص‏507.
[8]. تاريخ طبری، ج‏4، ص‏190؛ الجمل، ص‏282؛ شرح ابن ابی‏الحديد، ج‏9، ص‏322.
[9]. وقعه صفين، ص‏3؛ الجمل، ص‏266 و ص‏404.
[10]. الامامة و السياسة، ج‏1، ص‏86؛ الجمل، ص‏27 و ص‏294.
[11]. نهج‏البلاغه، صبحی صالح، خ‏118، ص‏175.
[12]. تاريخ طبری، ج‏4، ص‏156 155.
[13]. وقعه صفين، ص‏97.
[14]. همان، ص‏115.
[15]. نهج‏البلاغه، ابن‏ميثم، ج‏2، ص‏586.
[16]. يونس، 38.
[17]. وقعه صفين، ص‏115.
[18]. وقعه صفين، ص‏7.
[19]. استيعاب، ج‏1، ص‏432 و وقعه صفين، ص‏8.
[20]. نساء، آيات 73 72.
[21]. شرح ابن‏ابی‏الحديد، ج‏1، ص‏77، خطبه 8.
[22]. طبری، ج‏4، ص‏191.
[23]. وقعه صفين، ص‏21؛ الامامة و السياسية، ج‏1، ص‏111.
[24]. وقعه صفين، ص‏408.
[25]. همان، ص‏409.
[26]. همان، ص‏481؛ تاريخ يعقوبی، ج‏2، ص‏88.
[27]. مانند خطبه 194 نهج‏البلاغه.
[28]. مروج الذهب، ج‏2، ص‏334؛ تاريخ يعقوبی، ج‏2، ص‏74.
[29]. صلح الحسن، ص‏68.
[30]. فتوح، ج‏2، ص‏461.
[31]. الامامة و السياسة، ج‏1، ص‏168؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏405.
[32]. برخی اسامی، در منابع ذيل آمده است: انساب الاشراف، ج‏3، ص‏133؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏405.
[33]. نهج‏البلاغه، صبحی صالح، خ‏61، ص‏94.
[34]. همان، خ‏93، ص‏137.
[35]. همان، خ‏60، ص‏93.
[36]. نك: صلح الحسن، ص‏72.
[37]. تاريخ طبری، ج‏4، ص‏501.
[38]. همان، ص‏483.
[39]. نهج‏البلاغه، خ‏27، ص‏29.
[40]. همان، خ‏97، ص‏142.
[41]. مقاتل الطالبين، ص‏77.
[42]. وقعه صفين، ص‏217.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
محتوای بیشتر در این بخش: « انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید