از سوی ديگر، رويكردهای امام، گاهی به گونهای متفاوت جلوهگر است كه در نگاه نخست، ممكن است ميان آنها تضاد مشاهده شود.
تحليل جريانهای متفاوت اجتماعی، غبار چشم رهرسيدگان را میزدايد تا با ديده زلالبين و حقيقتياب بنگرند كه اين تفاوتها، به لحاظ تفاوت فضای سخن و تفاوت مخاطبان بوده است كه هر يك، سخن مناسب خويش را میطلبيده است. اين دو ويژگی، تحليل جريانهای اجتماعی زمان امام را، اهميتی ديگر بخشيده است. قصد ما، تحليل اين جريانها است، ولی محدوديت حجم نوشته چارهای جز ايجاز و فشرده گويی، باقی نمیگذارد، گرچه اميد است اخلال و كاستی در آن راه نيافته باشد.
چون آشنايی به خاستگاه اين جريانها، در تحليل صحيح آنها، ياری میرساند، پيش از پرداختن به جريانها، نگاهی به برخی خاستگاههای اين جريانها، بايسته مینمايد.
سوژههای فكری و فرهنگی و نيز موضعگيريهای سياسی نهاد سياسی جامعه، همواره، زمينه خيزش جريانهای اجتماعی است. حكومتداری امام علی(ع) از شاخصههای منحصر به فردی برخوردار است كه زمينه حضور انواع جريانهای اجتماعی متفاوت و چه بسا متضاد را موجب گشته است. در اينجا به دو ويژگی عمده اشاره میشود.
الف) استقرار عدالت
از ويژگيهای مهم حكومت علوی، استقرار عدالت اجتماعی در ابعاد گوناگون فرهنگی واجتماعی و اقتصادی است. امام همام، برای مستقر ساختن عدالت، از هيچ تلاشی فروگذارنكرد، بلكه به عنوان يك ارزش مهم بر آن پای فشرد و در هيچ شرايطی، از آن عدولنكرد. امام، در استقرار عدالت در بعد اقتصادی، اين رفتار را متبلور ساخت كه اگر قراربوداموالِ شخصیاش را تقسيم كند، عدالت را محور قرار میداد تا چه رسد به اموال عمومی:
«لو كان المال لي لسويتُ بينهم فكيف و إنّما المالُ مال اللَّه؛[1]اگر مال، از خودم بود، مساوی تقسيم میكردم تا چه رسد به مالی كه از آنِ خداست.»
حضرت، نه تنها از روز نخست بر اين اصل پافشاری كرد، بلكه به اصلاحِ بی عدالتیهای گذشته نيز پرداخت:
«وَ اللَّه! لو وَجَدته قد تزوج به النساء و ملك به الإماء، لرددتُهُ؛ فإنَّ في العدلِ سعة و مَنْ ضاق عليه العدلُ فالجورُ عليه أضيق؛[2]به خدا سوگند! اگر بيابم كه با بيت المال، همسر انتخاب كرده باشند و يا كنيزانی مالك شده باشند، همه را باز خواهم گرداند، زيرا، در عدل، گشايشی است و آنان كه از عدالت در تنگنا باشند، ظلم بر آنان بيشتر تنگنا فراهم خواهد آورد.»
امام، در همان روزهای نخست حكومتی، اقدام به تجديد ساختار مديريتی كرد. مديران و استانداران پيشين را كه نوعاً، از ميان بنیاميه و هواداران آنان بودند، تغيير داد و هيچ گونه توصيهای را در باره ابقای آنان نپذيرفت، حتی در مورد معاويه، از سوی مغيرة و حتی عبداللَّه بنعباس، بارها پيشنهاد شد كه «با توجه به قدرت وی، چند صباحی او را تحمل كن»، ولی امام، در پاسخ آنان گفت: «من، دو روز، معاويه را تحمل نخواهم كرد.»[3]
ب) استقرار آزادی اجتماعی
آزادی اجتماعی در عرصه های گوناگون فرهنگی و سياسی، از ويژگی مهم ديگر نظام سياسی امام علی(ع) است.
نهادهای سياسی كه از پايگاه مردمی بهرهمندند، از استقرار آزادی اجتماعی هراسی ندارند، بلكه اين محور را در جهت اهداف ارزشی خويش ديده و از آن استقبال میكنند، در مقابل، نهادهای سياسی استبدادی و ضد ارزشی، هماره، از آزادی اجتماعی مردم در هراسند، زيرا، آزادی اجتماعی به چالشهای وسيع برای آنان منتهی خواهد شد.
امام علی(ع) در استقرار آزادی اجتماعی، مردم را در انتخاب حكومت آزاد گذاشت و گفت، پيمان و بيعت با من، با رضايت مردم بايد صورت گيرد:
«و لا تكون إلّا عن رضا المسلمين؛[4]بيعت با من، جز با رضايت مردم نبايد باشد.»
امام مردم را در امور اجتماعی خويش، كاملاً آزاد گذاشت و سهيم كرد و امور عمومی را با مشاوره و مشاركت مردم تحقق بخشيد و در بيان خواستهها و ابراز انديشهها، تا آن مقدار به مردم آزادی داد كه هر كس در هر شرايط، سختترين و تندترين سخن خويش را در حضور همگان، حتی در حضور رهبری مطرح میكرد و از رفتار امام، انتقاد میكرد و امام هم نه تنها از انتقادها برنمیآشفت، بلكه شفاف، خود را پاسخگو میدانست. به همين سبب، زيباترين شكل حكومت مردمی، در حكومت علی(ع) شكل گرفت.
اين دو شاخصه، به همراه ويژگيهای ديگر رفتار سياسی امام، زمينهساز جريانهای اجتماعی گرديد، جريانهايی كه بسياری از آنها، همگون نشان میدادند. اين ويژگيها خاستگاه دو نوع جريان همخوان و چالشی را موجب شد.
به ديگر سخن، اين ويژگی، همان گونه كه سبب شكلگيری يك جريان مهم اجتماعی آرمانخواه شد، خاستگاه جريانهای چالشی و بیتفاوت نيز گشت كه تحليل هر دو گروه، پيامی برای زمانهای مشابه است. اين جريانها را در دو محور عمده، میتوان بررسی كرد.
تشكل همسو
ويژگيهای حكومتداری امام، زمينه شكلگيری يك طيف عظيم از هواداران و ياران امام شد. احزاب و افراد آرمانخواه كه به ارزشهای الهی و انسانی میانديشيدند، تحقق آرمانهای خويش را در روش امام مشاهده میكردند و به همين جهت، نه تنها از استقرار عدالت نمیرنجيدند و از آزادی اجتماعی بهرهوری سوء نمیكردند، بلكه عدالت را، يك آرمان ارزشیمیدانستند و از آزادی اجتماعی نيز به عنوان بستری مناسب برای رشد و بالندگی جامعه بهره میبردند.
ياران زبده امام كه شيفته استقرار ارزشها بودند، طيف بزرگی از حواريون حضرت بودند كه انبوه جمعيت را به همراه داشتند. به طور طبيعی، افراد شاخص اين جريان، گرچه قابل شمارشند، لكن اكثريت مردم عراق و ساير مناطق كه در زير پوشش حكومت امام بودند با اين جريان پيوند داشتند.
اين جريان، از لحاظ انديشه، روشنبين و بالنده و از لحاظ باور، متدين به ارزشها و از لحاظ رفتار نيز مقاوم و استوار در مسير آرمانها بود. انديشه آنان، انديشه امام و رفتارشان، رفتار امامبود.
اين جريان بالنده و سترگ، در ساختار مديريتی نظام امام و نيز صحنههای چالشی و نظامی و دفاع از آرمانها، نقش محوری را داشت و چون اكثريت جمعيت، با اين جريان همسوبودند، نيروی عظيم و پرتوانی را شكل میدادند كه در مهار شورشها عليه امام، ايشانراياریمیرساند.
اين جريان اجتماعی، همان جريان و تشكلی است كه در اندك زمان (حدود نصف روز) توطئه ناكثين را در بصره مهار كرد و در صفين، قاسطين را آنچنان مستأصل كرد كه ليلة الهرير و يوم الهرير پديدار ساخت، يوم الهريری كه سردمدار قاسطين، معاويه را آنچنان مضطر ساخت كه سپاه شكستخورده خويش را رها كرد و در صدد نجات جان خويش شد كه از مهلكه فرار كند.[5]
اين جريان، همان جريانی است كه در مهار نهروانیهای خشك و خشن، نقش اساسی را ايفا كرد و به پيروی از امام، چشم فتنه را از حدقه بيرون افكند.
اين جريان، گرچه از افراد و احزاب و قوميتهای متفاوت شكل گرفته، لكن به لحاظ وحدت آرمان، يكسو و همجهت و متشكل بودند. برخی افراد زبده اين جريان، پس از فرزندان حضرت، مانند حسن و حسين(ع) و محمد بن حنفيه، عبارتند از مالك اشتر؛ محمد بن ابوبكر؛اويس قرنی؛ عبداللَّه بن عباس؛ قيس بن سعد؛ سهل بن حنيف؛ عثمان بن حنيف؛ زيدبن صوحان؛ صعصعة بن صوحان؛ عدی بن حاتم؛ حجر بن عدی؛ عمرو بن حمق؛ شريح بن هانی؛ عبداللَّه بن جعفر؛ مخنف بن سليم؛ ابوايوب انصاری؛ خذيمة بن ثابت؛ مالك بن ضمره،[6] ...
اينان، ياران پاكباخته امام بودند كه در تمام عرصهها، همراه حضرت بودند و انديشهای جز انديشه حضرت را نمیپسنديدند. برخی از انديشه های آنان، در سخنانشان آشكار است. امام همام، در هنگام عزيمت به صفين، با اصحاب خويش، مهاجر و انصار، به مشاوره پرداخت و در مورد جنگ با معاويه نظرخواهی كرد، عدهای، اظهار نظر كردند: عمار گفت: «يك روز درنگ هم روا نيست. ريختن خون اينان، كرامت الهی و تقرب به خدای سبحان است.»
قيس بن سعد گفت: «جهاد با اينان، از جهاد با ملتهای غير مسلمان، بر من محبوبتر است.»سهل بنحنيف، خطاب به امام اظهار داشت: «جنگ ما، جنگ تو، و مسالمت ما، مسالمتتو است.»
زيد بن حصين، چنين ابراز كرد: «ما، يك چشم به هم زدن، در جنگ با اين قوم، ترديدنداريم.»
ابوزبيب گفت: «اگر ما، به راه حق هستيم، از بركت تو، ای علی، است. ما، در جنگ با اين قوم، جز اطاعت تو، نمیشناسيم.»
مالك اشتر، هنگامی كه فردی (فزازی) سخنان زشتی را بر زبان جاری كرد، وی را دنبال كرد و به قتل رساند. مالك روی كرد به امام همام و عرض كرد كه از سخنان اين فرد، خاطر امام رنجيده نشود و از عزم بر جنگ، مأيوس نشود، زيرا، تمام اين جمعيت، شيعيان او هستند.انديشه تا آنجا بالنده، و فرد، تا آن مرحله، سترگ است كه امامِ پايداری را، دلداریمیدهد.[7]
در جريان جنگ جمل، هنگامی كه سران ناكثين، پيمانشكنی كرده و چهل تن از نگهبانان بيت المال را كشتند و عثمان بنحنيف را مورد ضرب و شتم قرار دادند؛ حُكَيْم بنجَبَلَه، با دو تن از برادرانش و سيصد تن و به نقلی هفتصد تن از يارانش عليه ناكثين يورش برد و حماسه آفريدند. وی هنگامی كه پايش قطع شد، پای بريده خويش را بر ضارب زد و وی را نقش برزمينكرد.
گروه حُكيم تا آنجا مقاومت كردند كه خود و برادرانش و تمام سپاه همراه، به شهادت رسيدند. اين حماسه، «جمل كوچك» ناميده شد.[8]
موضع امام
موضع امام در برابر اين تشكل، بسيار شفاف است. امام، همواره، از اين تشكل، به عنوان «بازوی پرتوان» ستايش كرد و از آنان به عنوان بهترينها و مقاومترينها در نصرت دين خدا نام برد و آنان را متعهدترين افراد به آرمان رسول اللَّه(ص) معرفی كرد.
مركزيت اين تشكل، كوفه و اطراف آن كه مركز امامت علی(ع) بود است. امام، در ستايش از اين تشكل، اين گونه سخن اظهار میدارد:
«يا أهل الكوفه! فانَّ لكم في الاسلام فضلاً ما لم تبدلوا و تغيروا. دعوتكم إلی الحق فاجبتم؛
شما اهل كوفه! صاحبان برتری هستيد. البته اگر تغيير روش ندهيد. من، شما را به حق فرا خواندم، و شما دعوت مرا اجابت كرديد.»
«يا أهل الكوفه! إنّكم من أكرم المسلمين و أعدلهم سنةً و أفضلهم فی الاسلام سهماً. أنتم أشد العرب ودّاً للنبي و انَّما اخترتكم ثقةً بكم لما بذلتم لی أنفسكم؛مردم كوفه! شما، گرامیترين مسلمانان و معتدلترين روش را داريد و بيشترين سهم در اسلام، نصيب شما شده (ياری كردن دين). شما، بامحبتترين مردم به رسول اللَّه(ص) هستيد. من، شما را برگزيدم؛ زيرا، شما، در راه اهداف من، فداكاری كرديد.»«نعم الإخوان و الأعوان علی الحق، أنتم[9]؛ شما، بهترين برادران و ياران من در ياری حق هستيد.»
اين سخنان، پس از فتح بصره و عزيمت امام از بصره به كوفه عنوان شده است.
در پيروزی در جنگ جمل، مردم كوفه، بيشترين نقش را ايفا كردند. بيش از نصف سپاه امام را، كوفيان تشكيل میدادند.[10]
و نيز در مورد اين جريان میفرمايد:
«أنتم الانصار علی الحق و الاخوان فی الدين و الجنن يوم البأس[11]؛شما، ياران حق و برادران دينی و سپرهای دفاع در زمان جنگ هستيد.»
ستايشهای فراوان از آنان در گفتار امام، در نهجالبلاغه و ديگر منابع، اختصاص به مردم كوفه و مردم بصره و يا شهرهای ديگر ندارد، زيرا، رويكردهای ديگری نيز امام از مردم دارد كه متوجه ساير تشكلها است كه در محور دوم توضيح داده میشود.
تشكلهای بیتفاوت يا چالشی
محور دوم جريانهای اجتماعی زمان امام(ع) را تشكلهای بیتفاوت يا چالشی و ستيزهجو تشكيل میدهند. ويژگيهای سياستمداری امام، همان گونه كه خاستگاه جريان تشكل همسو بود، زمينه رويش جريانهای چالشی نيز بوده است، گروهها و احزاب كه حقمداری و عدالتخواهی و آزادیجويی امام را برنمیتابيدند و از حق و عدالت میرنجيدند و از آزاديهای اجتماعی، به غلط بهره میبردند و يا آن مقدار جمود و ايستا بودند كه ارزشهای اجتماعی را درك نمیكردند!
اين جريانها گرچه در منشأ پيدايش، اصول مشترك داشتند، لكن خاستگاه آنان، تفاوتهای فراوانی نيز داشت كه هر كدام بايد جداگانه تحليل شوند.
اين جريانها را به دو گروه عمده میتوان تقسيم كرد: جريانهای بیتفاوت و بدون درك صحيح از حقايق اجتماعی و سياسی و جريانهای كجانديش و فرصتطلب و فرصتساز كه به چالش عليه نهاد سياسی امام برخاستند.
در هر دو محور، عوامل اين جريان، به صورتهای متفاوت، پنهان، نيمه پنهان، آشكار، عمل كردهاند. ما، در اين جا، به صورت گزيده، برخی از اين جريانها و موضع امام همام را به بررسی مینشينيم.
بیتفاوتها
از روز نخست زمامداری علی(ع) جريانی كه میتوان آنان را «بیتفاوت» ناميد، پديدار شد. اين جريان، در موضوع بيعت امام كه اكثريت احزاب و تشكلها و افراد بسان سيل خروشان، به بيعت با علی روی آورده بودند، از پيمان ميثاق با رهبری كناره گرفت. اين عده، در صف گروههای چالشی قرار نگرفتند، لكن در صف حقمداران نيز نايستادند، بلكه فارغ از دو جبهه، بیتفاوت، به تماشا ايستادند.
اين جريان، با امتناع افرادی مانند عبداللَّه بنعمر، سعد بنابیوقاص (سردار قادسيه)، اسامة بنزيد، محمد بنسلمه، حسان بنثابت، قدامة بنمظعون، عبدالسلام بنسلام، مغيرة بنشعبه، سلمة بنوقش، ... پديدار شد[12] و افراد ديگری نيز به اين موضع، تمايل پيدا كردند كه در فرصتهای مناسب آشكار شدند.
اصولاً، اين نوع جبههگيری، در ميان مردم، هوادارانی فراوان داشته و دارد.
در جنگ جمل، حارث بنحوت، به محضر امام رسيد و اين پرسش را مطرح كرد كه «آيا میشود زبير و يا طلحه با آن سابقه درخشانی كه دارند، بر باطل باشند و جنگيدن با آنان بر ما لازم باشد؟». امام، در پاسخ وی آن سخن تاريخی را بيان كردند كه «تو، واژگون میانديشی و از راه پيروان حق و باطل میخواهی به حق و باطل راه يابی، در حالی كه انديشه بالنده، اين است كه نخست، حق و باطل و آن گاه پيروان حق و باطل را بشناسی.»
آنگاه حارث، پيشنهاد ديگری مطرح كرد، گفت: «من، نه در جبهه تو و نه در جبهه زبير قرار میگيرم. من، همانند عبداللَّه بنعمر، بیتفاوت نسبت به هر دو جريان میمانم»!
در هنگام عزيمت به صفين، حنظلة بنربيع، با عدهای از بنیتميم، و عبداللَّه بنمعتم، با عدهای از قبيله قطفان، به حضور امام رسيدند و از امام خواستند كه آنان را از شركت در جنگ معاف بدارد و بر موضع خود هم دليلهايی (بهانه هايی) میآوردند.
امام هم به عنوان اينكه بیتفاوت هستند، اجازه میدهد كه از سپاهش فاصله بگيرند. البته حنظله، در نهايت، به معاويه ملحق شد[13].
در همين جنگ صفين هواداران عبداللَّه بنمسعود، به همراه چهار صد نفر، به حضور امام میرسند و اظهار میدارند كه «ما، هنوز، تشخيص ندادهايم كه كدام جبهه بر حق است، لذا تمايل به هيچ كدام از دو جبهه را نداريم. ما، به همراه سپاه شما، به صفين میآييم، لكن تنها، نظاره خواهيم كرد تا ببينيم كدام جناح از مسير حق خارج میشود، آنگاه با آن جبهه، وارد نبرد خواهيمشد.»
امام، ابتدا، از سخن آنان ستايش كرد و فرمود:
«مرحباً! هذا هو الفقه فی الدين و العلم بالسنة؛اين، همان فهميدن دين و دانش و آگاهی به روش است.»
آنگاه همين گروه، پيشنهاد ديگری طرح كردند. به امام عرض كردند، از توان ما، در جای ديگر غير از جنگ صفين بهره ببر. ما را برای دفاع از مرزها، به جای ديگر اعزام كن. امام هم موافقت كرد و آنان را به مرز ری اعزام كرد.[14]
اين جريان هم، جريان بیتفاوتهاست كه به صورت يك جريان اجتماعی پديدار شدهاست، گرچه تفاوتهايی در ميان آنها مشاهده میشود، لكن در اصل موضعگيری،مشتركند.
موضع امام
الف) انديشه
موضع امام را در قبال اين جريان، در دو محور میتوان تبيين كرد: نخست، انديشه امام كه «آيا اين جريان، حق است يا باطل؟» و «اين كه جبهه سوم، در كدام جبهه ايستادهاند؟».
انديشه امام را به صورت شفاف، در پاسخی كه به حارث بنحوت دادند، میتوان به دست آورد. هنگامی كه حارث گفت: «من، نه در جبهه تو و نه در جبهه زبير میايستم! من، در جبهه عبداللَّه بنعمر قرار میگيرم.»، امام، در پاسخ او فرمودند: «عبداللَّه بنعمر و سعد بنابیوقاص، نه حق را ياری رساندند و نه باطل را سركوب كردند: إنَّ سعداً و عبداللَّه بنعمر، لم ينصرا الحقَ و لَم يَخْذُلا الباطل[15].
اين سخن، میرساند كه آنان كه حق را ياری نرسانند و باطل را سركوب نكنند، در جبهه حق نخواهند بود و چون ميان حق و باطل، حد فاصل وجود ندارد تا فردی آن را انتخاب كند، لذا جبهه سوم، در جبهه باطل خواهد بود:
«ماذا بعد الحق إلاّ الضلال[16]؛به غير راه حق، راههای ديگر، ضلالت و گمراهی اند.»
ب) رفتار
از لحاظ رفتار، امام، با اين گروه، مدارا میكرد؛ زيرا، گرچه اين گروهها، ممكن بود كه منشأ سوء استفاده دشمن و جبهه مخالف شوند، اما معارضه عملی با آنان ممكن نبود. روش امام اين بود كه باطل بودن آنان و تفكرشان را آشكار سازد تا بلكه آنان به خود آيند و راه حقبرگزينند.
حضرت، پس از اينكه آنان، رسماً به جبهه باطل (معاويه) میپيوستند، فرمان مقابله شديد را با آنان میداد، چنان كه فرمان داد خانه حنظلة بنربيع را ويران كنند.[17]
اشراف
از گروههای اجتماعی كه در جريانهای مهم سياسی و اجتماعی، نقش داشتند، گروه اعيان و اشراف و مسرف جامعه بودند. اين گروه، به لحاظ تمكن و تشخصی كه دارند، همواره، ممتاز از ساير طيفها به هم پيوند میخورند.
اين تشكل اجتماعی، در رخدادها و جهتگيريهای اجتماعی و سياسی، همواره سود و زيان خويش را میبينند و در ياریرسانی به دين و آرمان، تلاشی بسيار كمرنگ دارند. به همين سبب، به حضور اين طيف در جبهه های نبرد و مسؤوليتهای سنگين، چندان اميدی نخواهد بود.
افزون بر اينكه حضور فيزيكی اينان، با توجه به روحيات رفاهطلبی آنان، نه تنها تأثير روحبخشی ندارد كه چه بسا باعث افسردگی و ضعف ساير نيروها نيز میشود.
اين گروه اجتماعی، در تمام مواضع خطر، كمترين حضور را دارند.
اين گروه، در زمان امام علی(ع) يك تشكل چشمپركُنی بودند و در چالشهای اجتماعی، حاضر نمیشدند، چنان كه در جنگ جمل، امام را ياری نرساندند و با اينكه امام، تلاشی فراوان كرده و پيكهای گوناگون به كوفه و بصره و اطراف فرستاد و ياری طلبيد، ولی اين گروه، در كناری ايستاده، تماشا كردند!
به همين جهت، هنگامی كه پس از جنگ جمل، امام، كوفه را به سبب فراوانی يارانش در آنجا، به عنوان مركز خلافت خويش برگزيد، از اين گروه گلايه كرد و آنان را نكوهيد. امام، از آنان پرسيدند: «مگر در برتری من ترديد داشتيد كه در جمل مرا ياری نرسانديد؟». آنان گفتند: «هرگز! يا اميرالمؤمنين! نحن سلمك و حرب عدوك؛ ما، در جنگ و صلح همراه تو هستيم.»!آنگاه بهانههايی مانند «مسافرت بودن» «مريض بودن»، ... را مطرح كردند.[18]
در هر صورت، برخی از افرادِ مشهور اين جريان، عبداللَّه بنمعتم العبسی و حنظلة بنربيع تميمی و ابوبرده بنعوف ازدی و غريب بنشرجيل هستند[19].
هنگامی كه اينان، برای شركت نكردنشان در جنگ جمل، بهانههايی را بازگو كردند، امام همام، برخی از آيههای قرآن را در مورد آنان تلاوت كرد:
«و إن منكم لَمَنْ ليُبَطِّئَنَّ فإن أصابتكُمْ مصيبةٌ قال قد أنعم اللَّه عَلَیّ إذ لم أكن معهم شهيداً و لئن أصابكم فَضلٌ من اللَّه لَيقولَنَّ كَأن لَمْ تكنْ بَيْنَكُم و بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا ليتنی كنتُ معهم فأفوز فوزاًعظيماً[20]؛ در ميان شما، افرادی هستند كه همواره باعث سستی و اقدام دير به هنگام ديگران میشوند. اگر مصيبت و مشكلی پيش آيد، میگويند: «خدا، بر ما نعمت داد كه با آنان نبوديم.» و اگر خيری (مانند غنيمت) به شما رسد، آنان، مانند افرادی گسسته و بدون پيوند دوستی با شما، گويند: «ای كاش با ايشان بوديم و به كامی بزرگ میرسيديم».
استناد امام(ع) به اين آيات، روحيه آنان را، به خوبی، نشان میدهد. افراد رفاهطلب، درميدان رزم، حضور ندارند، اما در بزمها، حضورشان، آشكار است. اينان، سپاه بزمند نهسپاهرزم!
عامل پنهان يا نفاق
عامل نفاق و نيروی نفوذی، همواره، نقشی مهم بر عهده میگيرد. اين عامل، به لحاظ ويژگيهايی كه دارد، يك جريان نيرومند و پيچيده اجتماعی هر جامعه است. عامل نفاق كه نيروی دو چهره يا بیچهره جامعه است به گونهای رنگارنگ است كه شناسايی آن، به لحاظ سرعت در تغيير، همواره، امری مشكل است.
اين نيرو و تشكل اجتماعی، تا آن اندازه از اهتمام برخوردار است كه بخشی عظيم از قرآن (آيات سورههای مدنی) به افشای چهرههای رنگارنگ و گريم شده اينان اختصاص يافته و از ويژگيهای آنان سخن به ميان آمده است.
اين تشكل پنهان، از يك سو، به لحاظ چند چهرهگی و از سوی ديگر، به لحاظ اينكه در درون اجتماع قرار دارد، خطرآفرين است و چون خطرش در درون جامعه است، آسيبرسانی آن، درصد بالايی از موفقيت را همراه دارد.
اين عامل پنهان، چون موضع شفاف ابراز نمیكند، همواره، در جبههگيریهای اجتماعی، موضع خويش را به گونهای تغيير میدهد كه نسبت به رفتارهای گذشتهاش، پاسخگو نباشد و به آينده هم راه فراری داشته باشد.
تشكل اين جريان در زمان امام علی(ع) امری طبيعی به نظر میرسد؛ زيرا تشكل همسوی با امام علی(ع) آن گونه از اقتدار برخوردار بود كه شكستن صلابت آن، امر سهلی نبود. برای شكستن صلابت تشكل همسوی با امام علی(ع) بهترين راه، بهره بردن از عامل پنهان و نفاق به نظر میرسيد.
بر همين اساس، چالشی بودن قاسطين را، تنها، در صفين نبايد جست؛ زيرا كه صفين، موضعگيری شفاف قاسطين در برابر علی(ع) بود. قاسطين را در چالشهای روزهای نخست شكلگيری نهاد سياسی امام میتوان ديد، از آن روزی كه معاويه به صورت پنهان، به طلحه و زبير نامه نوشت و در صدد فريب آنان برآمد كه من، برای شما، در شام، بيعت گرفته ام، نخست برای زبير و بعد از وی برای طلحه.
معاويه، در آن نامه، از زبير، به نام «اميرالمؤمنين» ياد میكند و با طرح پيشنهادهايی، آنان را به شورش عليه اميرالمؤمنين علی(ع) فرا میخواند، حتی محل شورش آنان را، كوفه و بصره پيشنهاد میكند:
«فدونك الكوفة و البصرة لا يسبقك إليها ابن أبيطالب؛[21]كوفه و بصره را درياب، تا علی بر اين منطقه، بر تو پيشی نگيرد.»
بعد از جنگ جمل كوچك، سران ناكثين، به اميد همين نامه، به معاويه نامه مینويسند و از معاويه ياری میطلبند![22]
اين تشكل و جريان اجتماعی، در صفين، بيش از موارد ديگر، آشكار میشود. در جنگ صفين، سپاه امام میرفت تا جنگ را به سود امام به پايان برساند و ريشه قاسطين را برای هميشه بخشكاند، ولی معاويه كه با بهره گيری از شيوه نفوذ در درون سپاه امام، از مهلكه جان سالم به در برد. او، پنهانی با آنان ارتباط برقرار كرد و به فرماندهان ارشد حضرت، نامه نگاشت، حتی طمعِ خويش را از فرزانگانی مانند عبداللَّه بن عباس و مالك نبريد!
از جمله كسانی كه به نقش او، بسيار اميدوار بود، اشعث بنقيس كندی بود. وی، در زمان عثمان، استاندار آذربايجان بود، ولی امام، پس از آمدن به كوفه، نامه تندی به وی نگاشت كه اشعث، بركناری خود را از آن نامه، به خوبی احساس كرد و گفت: «من، به معاويه ملحق میشوم.» مشاوران اشعث، وی را نكوهش كردند و از پيوند با معاويه بازداشتند.[23] اشعث، با تغيير روش، به گونه ای عمل كرد كه به عنوان كارگزار امام ابقا شد و حتی در جنگ صفين، يكی از سرداران بزرگ سپاه شد.
اشعث، تا زمانی كه برتری امام را در جبهه شاهد بود، در سپاه امام تلاش میكرد، لكن معاويه، نامهای به اشعث نوشت و در آن نامه، از خويشاوندی وی با عثمان سخن گفت و او را به گونهای تطميع كرد كه اشعث، پس از خواندن نامه، گفت: «من، در اين انديشهام تا ميان معاويه و علی، رفتاری داشته باشم كه ميان دو سياست، هماهنگی ايجاد كنم.»[24]
معاويه، به نامه اكتفا نكرد، برادرش، عتبه، را به صورت پنهان نزد وی فرستاد. در اين گفت و گو، اشعث، تمايل خويش را به معاويه ابراز كرد،[25] اما معاويه از اشعث نخواست تا در صف سپاه وی قرار گيرد، بلكه وی را به عنوان عامل پنهانی در سپاه امام باقی گذارد تا در فرصت مناسب، نقش بهتری ايفا كند.
اشعث، نقش نفاق را در ليلة الهرير اجرا میكند. ليلة الهرير، شب سرنوشت جنگ صفين است. در يوم الهرير، سپاه امام، آن گونه تهاجمی بر سپاه قاسطين كرد كه سپاه قاسطين، كاملاً، شكست خورده است.
اشعث، در درون سپاه امام، در چنين موقع برتری سپاه، سخنرانی میكند. وی سخن از بيهودگی جنگ به ميان میآورد و میگويد:
«اين جنگ برنده ندارد.»!
وی میگويد:
«بر من، با اين سنم، شايسته نيست از جنگ هراس داشته باشم، لكن من، در انديشه زنان و فرزندان ملت مسلمان هستم كه با اين جنگ بيهوده، زمينه را برای سلطه روميان فراهم آورده و اسير آنان گردند.»!
وی، اضافه میكند: «بايد پيشنهاد معاويه را در رابطه با صلح پذيرفت.»!
با سخنرانی اشعث، گروه زيادی از قبيله كندی و بسياری از نهروانیها و نيز عوامل نفاق كه در سپاه امام حضور داشتند، از موضع اشعث، پشتيبانی كردند. در فردای آن شب، با اجرای توطئه عمرو عاص كه قرآنها را بالای نيزه بردند، شكاف عميقی در سپاه اسلام پديد آمد و آنچنان خطر را نزديك ساخت كه امام، از جانب همين نيروهای پنهان، تهديد به قتل شد![26]
همين نيروی پنهان، امام را وادار كرد تا از مالك كه در نزديكی خيمه معاويه بود درخواست بازگشت كند!
اين حيله، جنگ پيروزمندانه سپاه امام را آنچنان چرخش داد كه داوری و داور را بر علی(ع) تحميل كرد و معاويه شكستخورده را به اريكه قدرت بازگرداند!
در اين توطئه، نقش عمرو عاص، وزير سياستهای معاويه را نمیتوان ناديده انگاشت، لكن آنچه توطئه را به ثمر رساند، نقش نفاق و عامل پنهان بود؛ زيرا، توطئه عمرو عاص را امام و يارانش، با آشكار كردن هدف جبهه باطل، مهار كردند. اگر نقش اشعث نبود و بر موضع خويش اصرار نمیورزيد و اگر پشتيبانی نيروهای نفاق و نهروانيها از وی نبود، به يقين، نقشه عمرو عاص تأثيری نداشت.
اشعث، از سران خوارج نيست و به باورهای آنان اعتقاد ندارد، بلكه فرد زيرك و عامل پنهان و نفاق است كه اين گونه نقش میآفريند، گرچه در تاريخ، وی را از سران خوارج میشمارند.
موضع امام در برابر عامل پنهان و نفاق، همان موضع قرآن است كه پرده از روی نفاق و چهرههای پنهان آنان برمیدارد و چهره واقعی آنان را بر مردم آشكار میسازد.[27] نيروی پنهان از همان دو چهرگی بهره برده، آسيب میرساند و اگر چهره آنان افشا شود، تزويرها و حيله های آنان بیاثر خواهد شد.
حزب عثمانيه
از تشكلهای عمده اجتماعی، حزب عثمانيه است كه در حجاز شكل گرفت. به لحاظ طولانی بودن مدت خلافت عثمان و نيز روحيه قومگرايی كه وی داشت، در زمان عثمان، بستر مناسبی برای تشكل بنی اميه فراهم آمد. مديران عثمان، نوعاً، از بنیاميه بودند. بنیاميه، در زمان وی، از امتيازی بالا برخوردار شدند و به تعبير عمر، بر گردن مردم سوارشدند.[28]
در زمان عثمان، آن گونه ميدان برای بنیاميه فراهم شد كه زمينه دولت اموی در شام فراهم شد. حجاز، به لحاظ اينكه مركز خلافت اسلامی بود و نيز عراق، مانند كوفه و بصره، به لحاظ يك منطقه حساس، مورد توجه بنیاميه و حزب عثمانيه قرار داشت.
برخی از افراد سرشناس عثمانيه كه هوادار سرسخت سياستهای وی بودند، عبارتند از: حَكم بن عاص؛ مروان بنحكم؛ وليد بنعقبه؛ عبداللَّه بن ابیسرح؛ معاوية بنابیسفيان؛ عبداللَّه بنعامر؛ سعيد بنعاص؛ يعلی بن منيه؛ عبداللَّه بن عمرو حضرمی؛ جرير بن عبداللَّه؛ قاسم بنربيعه؛ عمرو بنح ريث؛ عمارة بن وليد؛ حجر بن عمرو؛ عمر بن سعد؛ ابوبرده فرزند ابوموسی؛ اسماعيل و اسحاق دو فرزند طلحه.[29]
اين تشكل، مؤثرترين حزب در امور سياسی و اجتماعی در زمان عثمان بود و در انقلاب عليه عثمان، بيشترين دفاع را از عثمان داشت. هنگامی كه تلاشهای آنان به ثمر نرسيد و عثمان به قتل رسيد، سران اين گروه، در حالی كه بغض و كينه علی(ع) در دل آنان موج میزد، از همدستان ناكثين شدند. در مكه، در سمينار ناكثين كه برای مشاوره و انتخاب منطقه شورش تشكيل شده بود عدهای از اينان، مانند مروان، وليد، يعلی بنمنيه، و عبداللَّه بنعامر، سعيد بنعاص، شركت داشتند. در قدم نخست، يعلی بنمنيه، چهار هزار دينار كمك مالی و نيز شتر سرخ موی را در اختيار زبير و عايشه گذاشت.[30] اينان، همراه ناكثين، در جمل شركت كردند و پس از ناكامی توطئه ناكثين، مورد عفو امام همام قرار گرفتند. و از بصره به سوی شام در كنار بنیعم خويش، معاويه، رفتند. گرچه سران اين جريان، به معاويه ملحق شدند، ولی هواداران آنان در عراق و حجاز، باقی بودند و از سياستهای معاويه، در زمان امام علی(ع) و امام مجتبی(ع)، حمايت میكردند.
موضعگيری امام در برابر اينان، همان موضعگيری حضرت در برابر قاسطين است كه شرح آن خواهد آمد.
خوارج
كاربرد خوارج در نقش يك گروه شورشی است كه در زمان علی(ع) و معاويه پديدار شد. اينان، نه سياست علی(ع) را برمیتابيدند و نه سياست معاويه را. اصولاً، نهاد سياسی جامعه را بايسته نمیپنداشتند و معروفترين شعار آنان، «لا حكم إلّا للَّه» بود. بر اساس اين گمان آنان، حكومت تنها از آنِ خداست و نيازی به حاكم نيست!
خاستگاه خوارج
بسياری از نويسندگان و نيز برخی از نويسندگان محقق معاصر، خاستگاه خوارج را، فتنه عمرو عاص در صفين مینويسند. وقتی قرآنها را بالای نيزه بردند، خوارج گفتند: «ما با اهل قرآن، ستيز نداريم.» و بر خواسته خويش پافشاری كردند و عليه امام شوريدند. و نيز، بيشتر نويسندگان، بر اين باورند كه توطئه حكميت را، خوارج، بر علی(ع) تحميل كردند و سپاه علی(ع) را كه در آستانه پيروزی بود، با شكست مواجه ساختند.
به نظر میرسد هر دو سخن، قابل نقد است؛ زيرا، خاستگاه خوارج، جنگ صفين نيست، بلكه كژراهی و پندار غلط آنان از دين است. خاستگاه خوارج را، سالها قبل از صفين، بايد يافت. خوارج، يك جريان فكری اند كه نتيجه آن كژانديشی، در صفين آشكار شد.
خاستگاه اين انديشه، يكسويهنگری به احكام و معارف دينی، به ويژه بخش عبادی آن است. آنان، برداشتهايی غلط از دين داشتند و به رهنمودهای عترت كه سخنگوی دين هستند، توجه نمیكردند. رويكرد افراطیِ بدون انديشه به عبادت و تمجيد خاستگاه اين انديشه است.
خاستگاه خوارج، انديشه واژگون آنان از دين است. آنان، برداشتی قشری و سطحی و خشك از دين داشتند. به عبادتِ خشكِ بیروح، روی آورده بودند. پيشانیها، از سجده طولانی، متورم بود و حتی زانوها، مانند زانوی شتر، پينه بسته بود. روزها به روزه، شبها به تهجد، روی میآوردند. در عقايد خويش، سخت متعصب بودند. هر چيزی را گناه میپنداشتند، انجام نمیدادند. در راه عقيده خويش، سخت فداكار و پرتلاش بودند.
خوارج، در راه عقيده خويش، شمشير خشونت آويختند. در زمان علی(ع) شكلگيری آنان، بيشتر از قوم عرب بود. در كوفه و اطراف، جمعيت بزرگی را تشكيل میدادند، چنانكه دوازده هزار نفر، در جنگ نهروان شركت داشتند.[31]
از سران خوارج، میتوان عبداللَّه بن وهب راسبی و شبث بنربعی و عبداللَّه بن كواء و شمر بن ذی الجوشن و اشعث بن قيس (گرچه انديشه خوارجی در مورد اشعث مورد ترديد است) را میتوان نام برد.
نيز حرقوص بنزهير تميمی، شريح بناوفی عبسی، فروة بننوفل اشجعی، عبداللَّه بنشجرة سلمی، جيرة بنسنان اسدی، زيد بنحصين، از افراد مشهور اين گروهند.[32]
عامل تحميل حكميت را، نمیتوان تنها خوارج دانست، بلكه عامل آن، نيروی پنهان و نفاق بود كه از پيش، معاويه، در سپاه علی(ع) ساخته بود. عامل اصلی تحميل داوری، اشعث است كه از نيروهای منافق معاويه بود. او، از ابتدا، در حكومتداری بود و به فضايل علی(ع) و رذايل معاويه، به خوبی، آشنا بود.
آنچه حكميت و حَكَم را بر علی(ع) تحميل كرد، نيروی پنهان نفاق بود و خوارج، سپر بلا و پشتيبان اين توطئه بودند. خارجی بودن كجا و توطئهای با اين عمق كه ذوالفقار را غلافكند، كجا؟! اشعث، از جهل و نادانی خوارج و اصحاب كِنده، بهره برداری سوء كرد وتوطئه مثلث شوم عمرو عاص، معاويه و نيروی پنهان و هواداران خشكسر بی منطق را بهبار نشاند.
موضع امام
امام، در برابر خوارج، دو نوع موضعگيری داشت: نخست، تلاش كرد آنان را از كژانديشی باز دارد و به انديشه صحيح و بالنده رهنمود سازد. سخنان فراوانی از امام همام، در اين جهت، در دسترس است. امام، با آنان، مهربان برخورد میكرد و خشونت را در حق آنان روا نمیدانست، زيرا، انديشه كژ با شمشير اصلاح نمیپذيرد. انديشه را، انديشه اصلاح میكند. او، در باره آنان فرمود:
«ليس من طلب الحق فاخطأ كمن طلب الباطل فأصاب؛[33]آن كسی كه حق را بجويد و به اشتباه رود، با كسی كه باطلگراست و به آن میرسد، يكسان نيست.»
اينان، در حقجويی خويش، به خطا رفتهاند، لذا بايد انديشه كژ آنان را آشكار ساخت.
رويكرد دوم امام، برخورد نظامی با اينان است. اين موضع امام، از زمانی شروع شد كه خوارج، از حد يك انديشه، بيرون آمدند و فتنهانگيزی كردند. تا زمانی كه خوارج، به صورت يك جريان فكری مطرح بودند، موضع امام، همان موضع نخست بود، اما از هنگامی كه آنان، تيغ فتنه را به دست گرفتند و در راه انديشه خويش، خشونت را به كار بردند، ناامنی ايجاد كردند، شيعيان را به قتل رساندند، امام هم با شمشير با آنان برخورد كرد.
در جنگ نهروان كه حدود دوازده هزار نفر شركت داشتند امام، با روشنگری و افشاگری، توانست هشت هزار نفر آنان را از صف فتنه جدا كند.
امام، پس از فتنه خوارج فرمود: «من، چشم فتنه را از حدقه بيرون افكندم؛ انا فقأت عينالفتنة[34].»
منظور امام، اين نيست كه انديشه خوارج پايان يافت، بلكه منظور اين است كه فتنه آنان مهار شده؛ زيرا، انديشه خوارج، پايانيافتنی نيست. اين انديشه كژ، همواره، با لايههای نازك و ضخيم خود، در جامعه اسلامی، نمود دارد و همواره، به عنوان يك برداشت كژ از دين، خطرآفرين است.
هنگامی كه فردی از اصحاب، به حضرت عرض كرد: «قصه خوارج پايان يافت»، حضرت فرمود: «هرگز! انديشه آنان نسل به نسل در گردش خواهد بود؛ كلاّ و اللَّه! انهم نطف فی أصلاب الرجال و قراراتِ النساء[35]».
قوميت حمراء
يكی از احزاب و گروههايی كه در كوفه و اطراف آن، شكل گرفتند و به عنوان يك جريان اجتماعی تداوم يافتند، قوم حمراء بودند. طبری، افراد مسلح آنان را، بيست هزار نفر يادمیكند.
اين گروه كه مهاجر غير عرب و احتمالاً برخی از اسرای بلاد غير عرب در زمان عمر بودند، در كوفه تشكل يافتند و يك مليت منسجم و در عين حال خشن را تشكيل دادند. اين گروه كه برخی، آنان را مزدور ناميدهاند ابزار دست سياستها بودند و با دريافت مزد، به صورت عامل ديگران در آمده و در انقلابها و شورشها، نقشی مهم ايفا میكردند.
اين مليت، در سال چهل و يك قمری، عليه امام مجتبی(ع) و نيز در سال پنجاه و يك قمری، نيروی مسلح بودند كه عليه اهلبيت اقدام فراوان كردند. آنان از نيروهای امنيتی زياد ابنابيه شدند.
موقعيت اجتماعی آنان، تا آن مقدار شد كه كوفه را به نام اينان ياد میكردند و كوفة الحمراءمیگفتند.[36]
اين گروه، در زمان زياد، نقش خشونت را بر عهده داشتند و در شهادت ياران علی(ع) نقش اول را به عنوان شرطههای زياد ايفا میكردند، چنان كه برای دستگيری ياران حجر، مانند عبداللَّه بنحليفة الطايی، از همين افراد اعزام شدند[37] و سر بريده عمرو بنحمق را همينان حمل كردند.[38]
در هر صورت، گرچه تشكل اين گروه، به زمان خلفا بازگشت دارد و در زمان امام علی(ع) به عنوان يك گروه همسو تداوم يافتند، لكن به لحاظ سيطره و استقرار حكومت امام در عراق، امثال اين گروهها، جرأت هيچ گونه چالش را نداشتند؛ زيرا، نه تنها اين گروه، بلكه گروههای همانند نيز از هيبت علی(ع) ساكت و آرام بودند. بر همين اساس، موضع امام(ع) نيز در برابر آنان، موضع نرمش و مسالمت است. در شواهد تاريخی، نكتهای كه بر برخورد امام با اين گروه دلالت كند، يافت نشده است و يا اينكه حداقل، نويسنده نيافته است.
اين گروه، پس از داستان حكميت، به ويژه پس از شهادت امام(ع) و پس از سلطه معاويه بر عراق كه پس از صلحنامه ساباط مدائن شكل گرفت به عنوان مزدوران معاويه، جولان فراوان دادند.
رويكردی ديگر از امام
صرفنظر از تشكلها و جريانهايی مانند جريان ناكثين و قاسطين كه يا از روز نخست، در جبهه مخالف ايستادند و يك تشكل جدا بافته از مخاطبان و مردم عراق و حجاز به شمار میآيند، تشكلها و جريانهايی كه تا كنون بررسی شدند، گروههايی بودند كه بافت نظام اجتماعی زمان علی(ع) را شكل میدادند؛ يعنی، همه اين تشكلها، يك امت را تحقق میدادند و همه اين تشكلها، در درون تشكل نخست و همسو با اهداف بودند. اين تشكلهای پيچيده، مانند بیتفاوتها، اشراف، نيروی پنهان و نفاق، حزب عثمانيه، قوميت حمراء، خوارج، همراه با تشكل همسو بودند و در يك مسجد نماز میگزاردند و در يك بازار و كوچه و شهر زندگی میكردند؛ با اين تفاوت كه برخی، كاملاً بیتفاوت و برخی، چالشی و آسيبرسان.
بر اين اساس، تحولات متفاوت اجتماعی مردم زمان امام(ع) به خوبی، تفسير میشود. زمانی، مردم، از راه حق و فرزانگی، حمايت میكردند، مانند بيعت با علی(ع) و حماسه جمل و حماسه صفين بيعت گسترده با امام مجتبی(ع) و رويكرد آنان به دعوت از امام حسين(ع) و وقتی ديگر، همين مردم، آن چنان به حق پشت میكنند كه امام به حق را، در ميدان و در كوچه تنها میگذارند.
اين رويكردهای متفاوت و اين اقبال و ادبارها، به لحاظ بافت اجتماعی مردم و نقش تشكلها و احزاب است. تشكلهای چالشی، در تضعيف روحيه تشكل همسو نيز بیتأثير نبودند.
عتابها و اعتراضهای امام(ع) مانند «يا أشباه الرجال و لا رجالَ» و «قاتلكم اللَّه»[39] و «فأخذ منی عشرةً منكم و أعطاني رجلاً منهم[40]»، متوجه اين گروهها است.
اين موضع امام(ع) به لحاظ احزاب و قوميتهای بیتفاوت و چالشی است كه به كمك نيروی پنهان و منافق، باعث تضعيف روحيه جامعه میشدند.
بر اين اساس، داوری در مورد مردم زمان علی(ع) مانند مردم كوفه، به عنوان مردمی بیوفا و غير متعهد، داوریای يكسويه و دور از حقيقت است؛ زيرا، آن ستايشهای شايسته، در كنار اين نكوهشها قرار دارد.
ناكثين
پس از كشته شدن عثمان و رويكرد عموم مردم به بيعت با علی(ع) جريانی از درون مردم، شكل گرفت. اينان كه «ناكثين» نام گرفتند، رهبرانشان مانند زبير و طلحه و عايشه، از افراد با سابقهای روشن بودند. زبير، در تمام جنگهای رسول اللَّه(ص) شركت داشت و نخستين كسی بود كه در راه اسلام، شمشير كشيد و «سيف الاسلام» لقب گرفت.
طلحه، فردی برجسته و صاحب نفوذ اجتماعی بود.
عايشه نيز كه امالمؤمنين و فردی زيرك و ماجراجو به حساب می آمد.
اينان، در ابتدا، با امام علی(ع) با اختيار خويش، بيعت كردند. گرچه بيعت آنان، از رضايت قلب نبود؛ زيرا، خود، ادعای خلافت داشتند، لكن بيعت آنان از ترس شمشير ياران علی(ع) نيز نبود، بلكه فضای عمومی، آنان را وادار به بيعت كرد، زيرا، بيعت نكردن با علی(ع) در آن فضا، مساوی با مرگ سياسی بود.
اينان، پس از بيعت با علی(ع)، به عنوان عمره، از مدينه خارج و به مكه روی آوردند. در مكه، سران بنیاميه و ديگر چالشيان، به آنان پيوستند. عايشه نيز از قبل، در مكه به سر میبرد و در جريان بيعت مردم با علی(ع) در مدينه نبود. در آنجا، با مشاورهای كه انجام گرفت، منطقه بصره به عنوان محل شورش عليه حكومت امام علی(ع) انتخاب شد.
اينان، با موقعيت اجتماعی و سابقه درخشانی كه داشتند و نيز با توجه به اين كه عايشه، ام المؤمنين را جلودار توطئه قرار داده بودند، موفق شدند جمعيت عظيمی فراهم آورند. شورش جمل، نتيجه حمايتهای بخش بزرگی از جمعيت اينان است.
اين تشكل، ترفند بزرگی را تدارك ديدند، گرچه توطئه آنان، در اندك زمانی مهار شد و آنان در دام توطئه خويش گرفتار شدند، لكن توطئه آنان، آسيب بزرگی به امت اسلامی رساند و فرصت زيادی را از امام، برای ايجاد ساختار مديريتی و سازندگی گرفت.
خاستگاه ناكثين
هنگامی كه حضرت(ع)، به سران ناكثين، روی خوش نشان نداد و در ساختار مديريتی تنها، شايستگيهای افراد را در نظر گرفت و از عدالت روی برنتافت، اين گروه كه تاب عدالت را نداشتند، تشكيل شدند؛ زيرا، آنان، برده خواهشهای نفسانی خود بودند. سران ناكثين، شناخت كافی از اسلام و موضوع رهبری داشتند و مانند خوارج نبودند كه درك درستی نداشته باشند. آنان، به خوبی میدانستند كه رهبری، از آنِ اهلبيت پيامبر است و نيز میدانستند كه حتی مديريتهای پيش از علی(ع) مشروعيت نداشتند؛ اما خواهشهای نفسانی، آنان را كور و كر كرده بود، به گونهای كه تمام سوابق را فراموش كردند و در برابر امام به حق، برای خليفه شدن، جريان بزرگی را پديد آوردند.
موضع امام
امام(ع) در برابر اين جريان، دو موضع متفاوت گرفت: يكی، افشاگری و پرده برداشتن از دسيسه آنان و ديگری، آمادگی دفاعی جهت مهار توطئه.
امام(ع) تلاشی فراوان كرد تا تنشزايی آنان را بزدايد و چون آن، يك توطئه درونی بود، تلاش داشت دشمنی را از بين ببرد، نه دشمن را از پای در آورد، لذا برای تحقق اين هدف، نامهها نوشت و سفيران متعدد اعزام كرد و آنان را متوجه خطری كه در پيش گرفته بودند، كرد.
از جانب ديگر، امام(ع) آمادگی دفاعی خويش را فراهم آورد و در سطح بسيار خوب، سپاه فراهم آورد و توطئه ناكثين را در اندك زمانی مهار كرد و ريشه آنان را بريد؛ زيرا، هنگامی كه سخن اثر نكند، پای شمشير به ميان خواهد آمد.
قاسطين
پيدايش حزب قاسطين، بازگشت به خلافت عمر دارد. معاويه، در آن زمان، به عنوان استاندار شام نصب شد. در زمان عثمان كه بنیاميه ميدان جولان را فراهم ديدند، موقعيت خويش را تحكيم و پايه حكومت پادشاهی بنیاميه را فراهم آوردند.
تشكلی كه به عنوان يك پديده بزرگ اجتماعی، در زمان معاويه، آشكار شد، كاملاً با ساير تشكلها، متفاوت بود؛ زيرا، اين تشكل، هيچ گونه انديشه مذهبی و دفاع از مذهب را نداشته، بلكه مذهب را پوشش مناسب برای سياستمداری خويش قرار داده بود و معاويه، خود، صريحاً، به اين حقيقت اعتراف كرد كه من، برای استقرار نماز و روزه نمیستيزم، بلكه من، برای استقرار رياست خود تلاش میكنم[41].
اين جريان، تنها، يك جريان چالشی درون جامعهای نبود كه بر موضوع رياست دينی ستيز كند، بلكه اصولاً، يك جريان دگرانديش و چالشی و ضد دين بود كه پديد آمد كه اگر تداوم میيافت و تلاش پرثمر اهلبيت(ع) نقشه آنان را نقش بر آب نمیكرد و ريشه بنیاميه را نمیخشكاند، چه بسا، اسلام، به سرنوشتی همانند دين محرّف مسيحيت دچار می آمد!
در زمان امام علی(ع) بزرگترين چالش، از سوی اين جريان پديد آمد؛ زيرا، توطئه قاسطين، بسيار گسترده بود و ساير ناآراميهای اجتماعی را نيز پوشش میداد.
اين جريان، طيف بزرگی از نيروی اجتماعی را پشتيبان داشت و تهاجم فرهنگی و فرهنگسازی معاويه، آن گونه در شام اثر گذاشته بود كه طيف عظيمی از جمعيت شامات، بااين تفكر، پيوند خورده بودند.
موضع امام
امام با توجه به تفاوت ماهيت اين جريان با ساير جريانها، موضع بسيار قاطعی داشت. موضع امام(ع) تهاجم گسترده عليه اين جريان بود تا تمام ابعاد آن، مهار و ريشههای آن خشكانيده شود. امام، در عزل معاويه، يك روز ترديد نكرد و در فراهم آوردن سپاه برای جنگ با معاويه، تلاش فراوانی كرد. سپاه امام، در صفين، آن گونه توانمند بود كه در يك فرصت اندك، ريشه اين جريان را میبريد و شر معاويه را برای هميشه كوتاه میكرد، اما تزوير، بر خروش غلبه كرد و عامل پنهان نفاق و نيز جهل و نادانی و تحجر، همگی، دست به هم دادند و ذوالفقار را غلاف كردند!
البته امام، شفقت و مهربانی و هدايت كردن معاويه و يارانش را ترك نگفت. مذاكره و نامهنگاری ميان امام علی(ع) و معاويه، هفده ماه به طول انجاميد، ليكن معاويه، كسی نبود كه از سخن امام(ع) پند آموزد؛ زيرا، معاويه، كسی است كه طبق حديث رسول اللَّه(ص) «يموت علی غير الاسلام»[42].
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. نهجالبلاغه، ابن ميثم، ج1، خ124، ص557.
[2]. همان، خ14، ص195 و صبحی الصالح، خ15، ص57.
[3]. فتوح، ج2، ص446.
[4]. تاريخ طبری، ج4، ص152.
[5]. وقعه صفين، ص404.
[6]. تاريخ طبری، ج4، ص268؛ فتوح، ج2، ص559؛ وقعه صفين، ص205، ص249.
[7]. وقعه صفين، ص100 92؛ فتوح، ج2، ص507.
[8]. تاريخ طبری، ج4، ص190؛ الجمل، ص282؛ شرح ابن ابیالحديد، ج9، ص322.
[9]. وقعه صفين، ص3؛ الجمل، ص266 و ص404.
[10]. الامامة و السياسة، ج1، ص86؛ الجمل، ص27 و ص294.
[11]. نهجالبلاغه، صبحی صالح، خ118، ص175.
[12]. تاريخ طبری، ج4، ص156 155.
[13]. وقعه صفين، ص97.
[14]. همان، ص115.
[15]. نهجالبلاغه، ابنميثم، ج2، ص586.
[16]. يونس، 38.
[17]. وقعه صفين، ص115.
[18]. وقعه صفين، ص7.
[19]. استيعاب، ج1، ص432 و وقعه صفين، ص8.
[20]. نساء، آيات 73 72.
[21]. شرح ابنابیالحديد، ج1، ص77، خطبه 8.
[22]. طبری، ج4، ص191.
[23]. وقعه صفين، ص21؛ الامامة و السياسية، ج1، ص111.
[24]. وقعه صفين، ص408.
[25]. همان، ص409.
[26]. همان، ص481؛ تاريخ يعقوبی، ج2، ص88.
[27]. مانند خطبه 194 نهجالبلاغه.
[28]. مروج الذهب، ج2، ص334؛ تاريخ يعقوبی، ج2، ص74.
[29]. صلح الحسن، ص68.
[30]. فتوح، ج2، ص461.
[31]. الامامة و السياسة، ج1، ص168؛ مروج الذهب، ج2، ص405.
[32]. برخی اسامی، در منابع ذيل آمده است: انساب الاشراف، ج3، ص133؛ مروج الذهب، ج2، ص405.
[33]. نهجالبلاغه، صبحی صالح، خ61، ص94.
[34]. همان، خ93، ص137.
[35]. همان، خ60، ص93.
[36]. نك: صلح الحسن، ص72.
[37]. تاريخ طبری، ج4، ص501.
[38]. همان، ص483.
[39]. نهجالبلاغه، خ27، ص29.
[40]. همان، خ97، ص142.
[41]. مقاتل الطالبين، ص77.
[42]. وقعه صفين، ص217.