محورهاي حاکميت مطلوب در قرآن کريم

محورهاي حاکميت مطلوب در قرآن کريم

در اين بخش، برآنيم که با توجه به صفاتي که از نظر قرآن کريم، در همه امور، نقش محوري دارند يا اين که در خصوص جوامع انساني مطرح هستند، به بررسي حاکميت سياسي مطلوب از ديدگاه قرآن کريم بپردازيم و در اين باره، مصاديقي را نيز که در قرآن کريم مطرح شده اند، مي آوريم:

حق محوري

از محورهايي که قرآن کريم، همه چيز حتي امور تکويني را در ارتباط با آن مي داند، حق است. حق يکي از اسماي الهي است. از اين رو، به يک اعتبار، هر چيزي جز او باطل است و هر حق ديگري تنها با اتصال به او معنا پيدا مي کند و خداوند مکرراً حتي به انبيا(ع) تذکر مي دهد که مبادا از حق محوري فاصله بگيريد:

(فاحکم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوي فيضلک عن سبيل اللّه).(1).

هم چنين عدول از حق را موجب فساد آسمان و زمين بر مي شمارد:

(و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض).(2).

بدين ترتيب، حاکميت رهبري امور مردم، نه تنها از اين امر مستثنا نيست، بلکه در ميان ديگر امور، از اهميت ويژه اي برخوردار است. قرآن کريم در مقام استدلال بر توحيد ربوبي و ابطال آن چه مشرکان مي پرستند، پس از بيان اين که آنان به سوي حق هدايت نمي کنند و خداوند به سوي حق هدايت مي کند، اين قاعده کلي را بيان مي کند که آيا کسي که به سوي حق هدايت مي کند، سزاوار تبعيت است يا آن کس که خود نيازمند هدايت ديگري است؟

(افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الاّ ان يهدي ).(3).

و در آيه بعد، با مذمت بيش تر مشرکان از اين که به صرف ظن و گمان، راهي را مي پيمايند، حکم کلي ديگري بيان مي شود که ظن، بي نياز کننده از حق نيست؛ زيرا تنها کسي مي تواند از حق استفاده کند که به آن علم داشته باشد.(4).

اين دو آيه، شرط صلاحيت پيروي از هر کس را، هدايت او به سوي حق معرفي مي کند که اين هدايت گري نيز بدون علم و يقين حاصل نمي شود. در آيات ديگر نيز ائمه اي که براي هدايت مردم نصب گرديده اند، داراي صفت يقين هستند:

(و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لمّاصبروا و کانوا باياتنا يوقنون).(5).
(و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات...).(6).

پس تنها چنين افرادي صلاحيت رهبري مردم را دارند و بر مردم نيز لازم است از آنان تبعيت کنند. علامه طباطبائي درباره شرايط امام مي فرمايد:

واجب است امام، انسان صاحب يقيني باشد که عالم ملکوت را مشاهده کرده باشد (ملکوت، صورت باطن اين عالم است)...پس امام، کسي است که انسان ها را در روز قيامت به سوي خداوند سوق مي دهد؛ همان طور که در ظاهر و باطن اين عالم، آنان را به سوي او سوق مي دهد.(7).

علم و يقين

در بحث قبل مشخص شد که يکي از ويژگي هاي رهبري در اسلام، علم و يقين او است. حضرت يوسف آن گاه که شايد براي به دست آوردن بخشي از آن چه بايد در دست او باشدخود پيشنهاد حکومت خويش را مطرح مي کند، يکي از علت هاي آن را علم خود بيان مي کند:

(قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم).(8).

برگزيدگي حضرت طالوت و نصب او براي رهبري از سوي خداوند، نيز با وجود مخالفت مردم، ريشه در علم او داشت:

(قال انّ اللّه اصطفيه عليکم وزاده بسطة في العلم و الجسم...).(9).

همه انبيا(ع) نيز از حکمت و علم برخوردار بوده اند:

(وانزل اللّه عليک الکتاب و الحکمة و علّمک مالم تکن تعلم...).(10).

يادآوري اين نکته، که در بحث قبل نيز آمد، ضروري است که علم در اينجا، بر خلاف آن چه در بعضي نوشته ها مطرح مي شود، در علم به اداره امور ظاهري مردم خلاصه نمي شود وازآن جا که اعمال اين دنيا، مقدمه اي براي آخرت است، علم رهبران ديني اجتماع بايد به گونه اي باشد که راه سعادت اخروي انسان را در اين دنيا به او بنمايانند و با برنامه ريزي صحيح و منطبق با نيازهاي معنوي و مادي انسان، راه او را براي تکامل نفساني هموارگردانند.

عدالت

از محورهاي برنامه اجتماعي قرآن کريم، تحقق عدالت وقسط درجامعه است. اين امر، يکي از اهداف بعثت انبيا(ع) در قرآن کريم و يکي از اموري است که بر آن تأکيد بسيارمي شود:

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط).(11).

(يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين بالقسط شهداء للّه...).(12).

حال با توجه به اين که از ظالم انتظار تحقق و اجرا کردن عدالت نمي رود، پس يکي از شرايط حاکم از نظر اسلام، عدالت است. البته قرآن کريم، رتبه والاتري نيز در پاسخ سؤال حضرت ابراهيم(ع) براي رسيدن ذريه اش به مقام امامت مطرح مي کند.(13)اين مرتبه، مرتبه عصمت از هر گناه است که امامي بايد دارا باشد که علاوه بر اداره امور ظاهري، هدايت معنوي، ديني و باطني را نيز برعهده دارد و هر گاه در ميان مردم چنين امامي وجود داشته باشد، نوبت به افراد عادل نيز نمي رسد.

پس يکي از محورهاي مهم حاکميت مطلوب از نظر قرآن کريم، به اجراي عدالت در جامعه و معصوم يا عادل بودن حاکمان آن، مربوط مي شود.

 

آيات درباره حاکميت سياسي پيامبر

آياتي که در باره حاکميت سياسي پيامبر(ص) در قرآن کريم آمده است، به چند دسته تقسيم مي شوند:
1. آياتي که به مسأله اطاعت از پيامبر(ص) مي پردازند.
2. آياتي که ولايت پيامبر(ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مي کنند.
3. آياتي که حکم پيامبر(ص) را مورد توجه قرار داده اند.
4. آياتي که پيامبر(ص) را در امور اجتماعي، محور معرفي مي کنند.
5. آياتي که مؤمنان را به ايمان به پيامبر(ص) به عنوان يکي از ارکان تشريع فرا مي خوانند.

آياتي که به مسأله اطاعت از پيامبر مي پردازند

اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر(ص) را به شکل هاي گوناگون مورد توجه قرار داده اند. در مواردي «اطاعت شدن» را از اهداف همه پيامبران(ع) معرفي مي کنند:

(و ما ارسلنا من رسول الاليطاع باذن اللّه).(14).

و در مواردي با قرار دادن اطاعت از پيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:

(من يطع الرسول فقد اطاع اللّه).(15).

به تفسير آياتي مي پردازند که در آن ها به اطاعت خداوند و پيامبر(ص) دستور داده شده است:

(...اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولو الأمر منکم).(16).

و اين نکته را توضيح مي دهند که در اين آيات، چه آن جا که اطاعت از آن ها با دستور جداگانه اي بيان شده است، مانند آيه اي که گذشت، و چه در مواردي ديگر، مانند آيه:

(...اطيعوا اللّه و رسوله و لا تولّوا عنه و انتم تسمعون).(17).

مقصود اصلي، فرمان به اطاعت از پيامبر(ص) است و فرمان به اطاعت خداوند، امري مسلّم، براي يادآوري و مقدمه چيني آورده شده است؛ زيرا وجوب اطاعت از خداوند همان طور که در بحث هاي کلامي مطرح است با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مي شود و اثبات آن از راه مولوي، به دور مي انجامد.

پس فرمان به اطاعت خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزي است که خود مي دانند و بيان اين حقيقت است که اطاعت از پيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اين که در هيچ آيه اي فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايي نيامده است، در حالي که در بسياري از آيات، در باره پيامبر(ص) يا به صورت فرمان از سوي خداوند، در کنار ديگر واجبات، آمده است، مانند:

(و اقيموا الصلوة و آتوا الزکاة و اطيعوا الرسول لعلّکم ترحمون).(18).

و يا به صورت فرماني از زبان خود پيامبران(ع) مانند:
(فاتقوا اللّه و اطيعون).(19).

معناي اطاعت از پيامبر

اکنون با توجه به معناي اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوي خود، هيچ امر و نهيي نداشته باشند، نمي توان تصوري از معناي اطاعت از آنان داشت؛ زيرا در اين صورت، ايشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمان هايي هستند که از سوي خداوند صادر مي شود و لازم مي آيد که آوردن «اطيعواالرّسول» در آيات، به منزله تکرار «اطيعوا اللّه» باشد، در حالي که هيچ نوع قرينه اي در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادي، از اين گونه استعارات گمراه کننده خالي است چه رسد به آيات قرآن کريم که از لحاظ فصاحت، برترين کلام است.

از سوي ديگر، اين مشکل، در آياتي مانند (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه) و (ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن اللّه) بيش تر مي شود؛ زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براي اطاعت از خود او است!؟

تفويض کارها به پيامبر

با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگري که برخي فرمان هاي پيامبران(ع) به اقوام خود را نقل مي کنند، مانند فرمان حضرت موسي به هارون، که از او مي خواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوي صلاح، پيش ببرد:

(و قال موسي لاخيه هرون اخلفني في قومي و اصلح...)(20).

و مانند فرمان هارون به مردم:

(و انّ ربکم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري).(21).

و عتاب حضرت موسي به هارون، که «آيا نافرماني مرا کرده اي؟».
(افعصيت امري).(22).

هم چنين آن جا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهاي پيامبر(ص) بر حذرمي دارد:

(فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او عذاب).(23).

و آياتي که در آن ها، پيامبران(ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواي الهي، که با رعايت احکام نازل شده از سوي او به دست مي آيد، فرا مي خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مي کنند، مانند:

(قال يا قوم اني لکم نذير مبين ان اعبدواللّه و اتقوه و اطيعون).(24).

روشن مي شود که خداوند کارهايي را به پيامبران(ع) تفويض کرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت کنند.

در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن کريم، مسأله تفويض امور به پيامبر(ص) به شکل هاي گوناگون مطرح شده است. روايات بسياري با استشهاد به آيه (ما اتيکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عند فانتهوا)(25) مسأله تفويض امور به پيامبر(ص) (26) تفويض امر دين به ايشان،(27) اين که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام (28)، و تفويض امر خلق به پيامير(ص) را مطرح مي کنند.(29).

محدوده اطاعت از پيامبر

از مسائلي که در باره اطاعت از پيامبر(ص) مطرح است، محدوده اي است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتي که در باره اين مسأله نقل شدند، اطاعت از پيامبر(ص) را در سطح اطاعت از خداوند مي دانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصي براي آن معرفي نشده است و از آن جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براي آن، نمي توان حدي را تصور کرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و کساني که به گونه اي از آيه (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولوالامر منکم)(30) بحث کرده اند، چون اطاعت از «اولوالامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمده اند؛ زيرا اطاعت مطلق از هيچ کس را بدون عصمت روا نمي دانند.(31).

آيات ديگري که به بيان مسأله حاکميت سياسي پيامبر(ص) مي پردازند و در آينده از آن ها بحث خواهيم کرد، مبيّن اين مسأله اند که اطاعات از پيامبر(ص) هم در امور شخصي افراد جاري است و هم در امور اجتماعي. در اين جا در باره شأن نزول آيه:

(ما اتيکم الرسول فخذوه و مانهيکم عنه فانتهوا).(32)
که مربوط به فيي ء و تقسيم آن است و از سويي به امور اجتماعي و از سويي ديگر، به منافع فردي اشخاص مربوط است، مي توان اشاره کرد که اين امر، اين حقيقت را آشکار مي کند که پيامبر(ص) تصميم گيرنده در باره درآمدهاي عمومي است و طبق مصلحت مي تواند آن را بين کساني که در حصول آن دخالت داشته اند، به طور غير مساوي تقسيم کند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمان هاي پيامبر(ص) را همان طور که روايات نيز بيان کننده آن است شامل مي شود.

شبهات درباره اطاعت از پيامبر

شبهاتي در باره اطاعت از پيامبران(ع) مطرح شده است که دسته اي از آن ها مربوط به مسأله دين، به طور مطلق و نقش آن در زندگي مردم است و برخي ديگر از آن ها به خصوص دين اسلام مربوط مي شود.

هر چند بحث در باره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقي جداگانه دارد، ولي از آن جا که قرآن کريم، هم به بحث در باره ديگر انبيا(ع) پرداخته و هم مباحث کلي در باره دين را مطرح کرده است، با بحث در باره قسمت دوم، تا حدودي مباحث قسمت اول نيز تبيين مي شود.

برخي با استناد به آياتي از قرآن کريم، بر عدم ارتباط دين با زندگي روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر(ص) بر جامعه مؤمنان استدلال کرده اند و آن حضرت را تنها رسولي از سوي خداوند معرفي کرده اند که مأمور ابلاغ پيامي در باره مبدأ و معاد است و دين را نيز امري که فقط به اين دو شأن مي پردازد، تفسير کرده اند.

از اين رو، رهبري اجتماع و دخالت در اموري که مربوط به امور شخصي افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانسته اند. در بحث هاي قبل، تا اندازه اي در باره دين و جايگاه پيامبران(ع) در قرآن کريم سخن گفتيم. در اين جا به بحث در باره آياتي مي پردازيم که به آن ها بر اختصاص وظيفه پيامبر(ص) به امور غير اجتماعي استدلال شده است.

نفي کارها از پيامبردر قرآن کريم

يکي از آياتي که به آن ها براي نفي امور از پيامبر(ص) استدلال شده، آيه اي است که به آن حضرت خطاب مي کند که:

(ليس لک من الامر شي ءٌ او يتوب عليهم او يعذبهم).(33).

اين آيه، همان طور که از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان کرده اند،(34)مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزي که از پيامبر(ص) نفي گرديده، شکست در اين جنگ و پيروزي در جنگ بدر است. آيه مي خواهد بگويد که آن نصرت، از سوي خداوند بود و اين شکست نيز ربطي به پيامبر(ص) ندارد؛ و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است که در جواب شک مسلمانان در اين که آيا آن ها از موقعيتي برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مي دهد:

(انّ الامر کلّه للّه).(35).

با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همان طور که بعضي از روايات، آن را مربوط به نگراني پيامبر(ص) از خبردادن از ولايت حضرت علي(ع) دانسته اند،(36) باز هم براي استدلال بر مطلوب کفايت نمي کند؛ زيرا اولاً در همين روايات، اين ايراد از سوي شخصي مطرح شده که خيال مي کرده است اين آيه مي گويد هيچ امري در دست پيامبراکرم(ص) نيست و امام(ع) با استشهاد به آيه:

(ما آتيکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا)(37).

به نفي آن استدلال پرداخته و بيان مي فرمايد که خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر(ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص کرده که مربوط به ترس پيامبر(ص) از دشمنان، در اظهار ولايت حضرت علي(ع) است.

ثانياً وقتي که اين آيه را در کنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مسأله هدايت خواهد بود که خداوند آن را در برخي آيات، از پيامبرش نفي مي کند:

(انّک لا تهدي من احببت و لکنّ اللّه يهدي من يشاء).(38).
(و ما انت بهادي العمي عن ضلالتهم).(39).
و در مواردي به او نسبت مي دهد و او را هادي مي خواند:
(انّک لتهدي الي صراط مستقيم).(40).
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتي، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
(و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوکل علي اللّه).(41).
«امر» را به پيامبر(ص) نسبت مي دهد و در آياتي ديگر، همه آن را به خود نسبت مي دهد:
(انّ الامر کله للّه).(42).
(بل للّه الامر جميعا).(43).

و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر(ص) نفي مي کند. اين در حقيقت، برگشت به اين مسأله دارد که قرآن کريم همه چيز را در اختيار خداوند مي داند و او است که اگر بخواهد، چيزي را به کسي و از جمله، پيامبرانش مي بخشد و هرگاه توهم شود که شخصي مستقلاً صاحب چيزي است، آن را از همه نفي کرده و به خود نسبت مي دهد؛ همان طور که آن را در اين آيه مشاهده مي کنيم:

(و ما رميت اذ رميت و لکن اللّه رمي ).(44).
هر چند که با وجود آمدن «من» بر سر کلمه «الامر»، در آيه مورد بحث، اين آيه درامرخاصي ظهور دارد که در روايات نيز همان طور که ديديم به امر خاصي تفسير شده است.

حافظ، وکيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر

آيات ديگري که در باره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر(ص) با امور اجتماعي به آن ها استدلال شده است،آياتي است که تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وکيل بودن پيامبر(ص) بر مردم را نفي مي کند.(45) در مورد اول، دو آيه در قرآن کريم آمده است که در يکي سيطره و تسلط پيامبر(ص) بر مردم نفي شده است و در ديگري جبار بودن ايشان:

(نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار).(46).

(فذکّر انما انت مذکّر - لست عليهم بمسيطر).(47).

اين آيات، هر دو در سوره هاي مکي آمده اند و همان طور که از سياق آيات قبل و بعد آن ها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند؛ زيرا مخاطب آن ها مشرکانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مي خواهد اجباري بودن هدايت را نفي کند و به پيامبرش(ص) مي گويد: تو با زور نمي تواني آنان را هدايت کني؛ زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده ام؛ چون سنت الهي بر اين قرار گرفته که خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود که کسي به اجبار هدايت شود، خداوند، خود مي توانست همه را مؤمن کند:

(ولو شاء ربک لآمن من في الارض کلّهم جميعاً).(48).

اين مطلب در باره آيه
(فذکّر انما انت مذکّر - لست عليهم بمسيطر).(49).
واضح تر است؛ زيرا آيه (لست عليهم بمسيطر) تفسير آيه (فذکّر انما انت مذکّر) است و در بخش بعدي، در باره حصر وظيفه پيامبر، در تذکر دادن، سخن خواهيم گفت.

از سوي ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعي بدانيم و خطاب آن ها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آن چه اين آيات از پيامبر(ص) نفي مي کنند، صفت زورگويي و تسلط با زور است و چنين اوصافي حتي در صورت قائل شدن به حاکميت سياسي پيامبراکرم(ص) از ايشان منتفي است؛ زيرا حکومت حضرت، چون مبتني بر حق است بر اساس ايمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مي پذيرد؛

(فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو کنت فظاً غليظ القلب).(50).
نه بر اساس جباريت و زورگويي، که خداوند آن را در مقابل حکومت پيامبران(ع) معرفي مي کند:
(تلک عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنيد).(51).

اما آياتي که وکيل و حفيظ بودن پيامبر(ص) را نفي مي کنند، با آيات قبل، در اين جهت که مختص به هدايتند و در مقابل مشرکان، قبل از ايمان، نازل شده اند، يکسانند. آيه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آيه قبل از آن، با فرمان به پيامبر(ص) که «تنها تابع وحي باش» آغاز مي شود:

(و اتبع ما يوحي اليک من ربّک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکين - و لو شاء اللّه ما اشرکوا و ما جعلناک عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوکيل).

از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليت حفاظت و وکالت را از دوش پيامبر(ص) بر مي دارند، ولي خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد:

کلام خداوند، «و ما جعلناک عليهم حفيظاً و ما انت عليهم بوکيل» هم چون قسمت هاي قبل آيه، براي دلداري پيامبر(ص) و آرامش نفس او است و مثل اين که از «حفيظ»، کسي اراده شده است که اداره امور حيات مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وکيل»، کسي که موظف به اداره کارهاي موکَّلُ عنه است تا بدين وسيله، نفعهايي را که او در معرض آن است، برايش کسب و ضررها را از او دور کند.

پس معناي آيه به طور خلاصه اين است که نه امور تکويني مشرکان و نه امور حيات ديني آنان، هيچ کدام بر عهده تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوي آنان تو را محزون کند.(52).

از سوي ديگر، مي بينيم که اين وضعيت، پس از تشکيل جماعتي مسلمان بر گرد پيامبر(ص) متفاوت مي شود و مسؤوليت ايشان براي حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مي شود. در روايتي (53) ابن عباس مي گويد: آيه اي سنگين تر از اين، بر پيامبر نازل نشد و از اين رو، هنگامي که اصحاب به او گفتند: اي پيامبر! پيري زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پير کرد».

در روايت (54) ديگري شخصي علت اين مسأله را مي پرسد و پيامبر(ص) به آيه (فاستقم کما امرت) اشاره مي فرمايند. امام خميني(ره) خصوصيت اشاره پيامبر(ص) به اين آيه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذيل آن دانسته اند که با خطاب به پيامبر(ص) استقامت امت را نيز از ايشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پيامبر(ص) در استقامت خويش مشکلي نمي ديد که به علت آن، زود هنگام پير گردد.(55).

 

انحصار وظيفه پيامبردر بشارت و ترساندن

براي نفي وظيفه پيامبر(ص) براي دخالت در امور اجتماعي، هم چنين به آياتي استدلال شده است که آن حضرت را انحصاراً نذير يا نذير و بشير مي خوانند:

(ان انت الا نذير)(56).

(ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون).(57).

پس پيامبران وظيفه اي جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطي به امور اجتماعي ندارد.(58).

با بررسي آياتي که داراي چنين محتوايي هستند، مشخص مي شود که همه آن ها در برابر کافران و مشرکان جهت گيري مي کنند، چه آياتي که در ابتداي بعثت پيامبر(ص) نازل گرديده اند و چه آياتي که در مدينه و پس از هجرت؛ مانند:

(يا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا يبين لکم علي فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءکم بشير و نذير...).(59).

و اين مطلب در باره همه پيامبران(ع) عموميت دارد که وظيفه ابتدايي آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. از اين جا اين مطلب آشکار مي شود که وظيفه پيامبران همان طور که راه منطقي آن نيز همين گونه است و ترتيب نزول آيات قرآن کريم نيز بر آن دلالت دارد داراي مراحل مختلفي بوده است.

در ابتداي بعثت، هنگامي که هنوز يار و ياوري نداشته اند، جز ترساندن و بشارت دادن کاري نمي توانسته اند انجام دهند؛ زيرا مخاطبي جز کافران و مشرکان نداشته اند. هر چند اين وظيفه، تا پايان رسالت، يعني تا هنگامي که در محدوده جغرافيايي رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده است؛ اما اين آيات نمي توانند در باره وظيفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبي را مشخص کند؛ زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان به طور کلي متفاوت هستند.

با دقت در آيات قرآن کريم، پي مي بريم که وظيفه ترساندن و بشارت دادن پيامبران(ع) تا مرحله ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگري، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پيروانشان گذاشته مي شود. در آيات 8 به بعد از سوره فتح، اين مطلب به خوبي آشکار است.

خداوند نخست وظيفه شهادت و بشارت و ترساندن پيامبر(ص) را بيان مي کند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس ياري و تعظيم او قرار مي دهد و سپس بيعت کنندگان با پيامبر(ص) را بيعت کنندگان با خداوند معرفي مي کند و به مدح کساني که به عهد و پيمان خويش وفادارند و هيچ گاه مخالفت با پيامبر(ص) را روا نمي دارند و مذمت تخلف کنندگان مي پردازد.

از اين رو، اطاعت و گوش به فرمان پيامبر(ص) بودن، بعد از مرحله ايمان است و انذار و بشارت، مربوطه به مرحله قبل از آن. شاهد بر اين مطلب، اين است که همه آياتي که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پيامبر مي گويند، آياتي مدني و مربوط به جامعه اسلامي و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.

پرسشي که در اين جا باقي مي ماند، در باره آياتي است که وظيفه پيامبر(ص) را منحصر در ترساندن يا بشارت و ترساندن مي کند. در پاسخ، نخست بايد گفت که حصر دو گونه است: حصر حقيقي و حصر اضافي. حصر اضافي در مواردي به کار مي رود که چيزي را نسبت به اوضاع و احوال و شرايطي خاص نسبت به چيز ديگري مي سنجيم که در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد مي شود و موارد ديگر را در بر نمي گيرد؛ اما حصر حقيقي، بر خلاف آن، شامل همه شرايط همه چيزها مي شود با دقت در آيه:

(و ما ارسلنا من قبلک من المرسلين الّا انّهم ليأکلون الطعام و يمشون في الأسواق).(60).

معناي حصر اضافي روشن مي شود؛ زيرا اگر حصر حقيقي باشد، لازم مي آيد کار پيامبر(ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالي که با نظري اجمالي به آيات بعد، در مي يابيم که اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشرکان بر پيامبر(ص) وارد شده است که چرا بر ما فرشته اي نازل نشده است.

از اين رو، وقتي به آيات قبل و بعد، در مواردي که انحصار وظيفه پيامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مي رساند، مراجعه کنيم، مي بينيم که همه اين حصرها در برابر درخواست هاي نابه جاي کافران و مشرکان بوده است که از پيامبر(ص) مي خواستند زمان قيامت را براي آنان مشخص کند يا عذاب را بر آنان نازل کند و يا اين که چرا گنج بر پيامبر(ص) فرود نمي آيد و فرشته اي به همراه ندارد و...:

(فلعلّک تارک بعض ما يوحي اليک و ضائق به صدرک ان يقولوا لو لا انزل عليه کنزٌ او جاء معه ملک انّما انت نذير و اللّه علي کلّ شي ء وکيل).(61).

و هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعي پيامبر(ص) در اين امور نبوده اند.

دليل ديگر بر اضافي بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر(ص) است در آياتي که در آن ها حصر وجود دارد و هم چنين در همه آياتي که در باره وظايف ايشان سخن گفته اند، به گونه اي که بعضي از آن ها تنها حضرت را نذير مي دانند و بعضي، نذير و بشير و برخي ديگر، که در آن ها نيازي به حصر نبوده، اين وظايف به تفصيل بيان کرده اند:

(يا ايها النبي انّا ارسلناک شهداً و مبشراً و نذيراً- و داعيا الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً).(62).

 

پینوشت ها


(1). ص، آيه 26.
(2). بقره، آيه 120.
(3). يونس، آيه 35.
(4). مجمع البيان، ج 3، ص 109.
(5). سجده، آيه 24.
(6). انبياء، آيه 73.
(7). تفسيرالميزان، ج 1، ص 272.
(8). يوسف، آيه 55.
(9). بقره، آيه 247.
(10). نساء، آيه 113.
(11). حديد، آيه 25.
(12). نساء، آيه 135.
(13). بقره، آيه 124.
(14). نساء، آيه 64.
(15). نساء، آيه 80.
(16). نساء، آيه 59.
(17). انفال، آيه 21.
(18). نور، آيه 56.
(19). شعراء، آيه 108.
(20). اعراف، آيه 142.
(21). طه، آيه 90.
(22). طه، آيه 93.
(23). نور، آيه 64.
(24). نوح، آيه 3.
(25). حشر، آيه 7.
(26). بحارالانوار، ج 17، ص 6، ح 7.
(27). همان، ج 25، ص 331.
(28). همان، ص 10، ح 19.
(29). همان، ج 25، ص 331.
(30). نساء، آيه 59.
(31). ر.ک: تفسير الميزان، ج 4، ص 39؛ التبيان، ج 3، ص 236؛ تفسير المنار، ج 5، ص 180.
(32). حشر، آيه 7.
(33). آل عمران، آيه 128.
(34). تفسير الميزان، ج 4، ص 9.
(35). آل عمران، آيه 154.
(36). بحارالانوار، ج 17، ص 12، ح 12.
(37). حشر، آيه 7.
(38). قصص، آيه 56.
(39). نمل، آيه 81.
(40). شورا، آيه 52.
(41). آل عمران، آيه 159.
(42). آل عمران، آيه 154.
(43). رعد، آيه 31.
(44). انفال، آيه 17.
(45). آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص 97؛ الاسلام و اصول الحکم، ص 71.
(46). ق، آيه 45.
(47). غاشيه، آيه 21 و 22.
(48). يونس، آيه 99.
(49). غاشيه، آيه 21.
(50). آل عمران، آيه 159.
(51). هود، آيه 59.
(52). تفسير الميزان، ج 7، ص 314.
(53). بحارالانوار، ج 17، ص 53، ح 28.
(54). بحارالانوار، ج 16، ص 192، ح 28.
(55). صحيفه امام خميني، ج 7، ص 493، ج 9، ص 497.
(56). فاطر، آيه 73.
(57). اعراف، آيه 188.
(58). آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص 97؛ الاسلام و اصول الحکم، ص 73.
(59). مائده، آيه 19.
(60). فرقان، آيه 20.
(61). هود، آيه 12.
(62). هود، آيه 12.

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید