چاپ کردن این صفحه

مردم در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى (ره) 2

مؤلف: سیدابوالفضل موسویان

«من شاور الرجال شاركها في عقولها»

هر كس با ديگران مشورت كند با ايشان در عقل شان شريك شده است. (74)

ائمه عليهم السلام: حتي در امور روزمره با ديگران مشورت می کرده اند. به عنوان مثال چند روايت در اين باره كه صاحب وسايل، زير عنوان «باب جواز مشاوره الانسان من دونه » يعني مشورت با پائين تر از خود جائز است. نقل نموده، ذكر مي كنيم:

«قال:هلك مولا لابي الحسن الرضا (ع) يقال له: سعد فقال له: اشر علي برجل له فضل و امانه فقلت: انا اشر عليك؟ فقال- شبه المغضب- ان رسول الله (ص) كان يستشير اصحابه ثم يعزم علي مايريد». (75)

يكي از كارگران امام رضا 7 به نام سعد از دنيا رفت. امام (ع) درباره انتخاب يك كارگر امين براي خود با يكي از اصحاب مشورت كرد. او با تعجب به امام گفت: اين بنده نالايق نظر مشورتي به شما بدهم؟ امام با حالتي شبيه غضب فرمود: پيغمبر خدا (ص) با اصحاب خود مشورت مي كرد و سپس درباره آنچه مي خواست انجام دهد، تصميم مي گرفت.

«عن الفضيل بن يسار قال: استشارني ابو عبدالله (ع) مره في امر فقلت: اصلحك الله مثلي يشير علي مثلك؟ قال: نعم اذا استشرتك ». (76)

امام صادق (ع) با فضيل بن يسار در يك كاري مشورت كرد، فضيل با تعجب پرسيد. فردي مثل من در كار شما نظر مشورتي بدهم؟! امام فرمود: آري هر وقت از تو نظر مشورتي خواستم، نظر بده.

«عن الحسن بن جهم قال: كنا عند ابي الحسن الرضا (ع) فذكر اباه(ع) فقال: كان عقله لا توازن به العقول و ربما شاور الاسود من سودانه فقيل له: تشاور مثل هذا؟ فقال: ان الله تبارك و تعالي ربما فتح علي لسانه قال: فكانوا ربما اشاروا عليه بالشي فيعمل به من الضيعه و البستان ». (77)

«حسن بن جهم مي گويد در خدمت امام رضا (ع) بوديم. از پدرشان ياد كردند سپس فرمود: با اين كه تمام عقول با عقل او برابري نمي كرد اما گاهي با غلامان سياه خود مشورت مي نمود. ديگران از روي تعجب به امام گفتند: شما با اشخاص مثل اين سياهان مشورت مي كنيد؟! امام فرمود: آري گاهي خداوند به زبان آنان در كار ما گشايشي بوجود مي آورد و بدينگونه گاهي همين سياهان درباره مسايل كشاورزي و باغ و مزرعه نظر مي دادند و امام به راي آنان عمل مي كرد.

5-2-1- پرهيز از شائبه استبداد استبداد وصف حكومت افسار گسيخته اي است كه در شؤن رعيت به هرگونه كه دلخواهش باشد و بدون ترس و باز خواست، تصرف كند، بدين جهت واژه هاي مترادفش در زبان عربي، استعباد (به بندگي درآوردن) و اعتساف (ستمگري) و تسلط است و متضادش حكومت عادل و مسؤل و مقيد و دستوري (قانوني) است (78) با اين كه پيامبر (ص) بي نياز از مشورت است و احتمال خطا و اشتباه در ايشان راه ندارد. در عين حال انجام مشورت و ترتيب اثر دادن به نظرات مردم، اين نظر را كه حكومت آنان فاقد پايگاه مردمي است و مردم با ميل و رغبت آن را نپذيرفته اند، رد مي كند.

مرحوم نائيني با اشاره به مطلب فوق مي نويسد:

«اگر از براي تنزيه سلطنت حقه و لايتيه از مجرد تشبه صوري به سلطنتهاي استبداديه فراعنه و طواغيت امم و حفظ اساس مسؤليت و شورويت آن و تحفظ بر آن دو اصل طيب و طاهر - حريت و مساوات آحاد ملت با نظام والاي خلافت - بوده باشد كماهو الظاهر بل المتعين ». (79)

اساسا حكومتهاي استبدادي فاقد پايگاه اجتماعي و وجاهت مردمي مي باشند و افراد جامعه اين نوع حكومتها را يا دشمن بالفعل و يا دشمن بالقوه خود مي دانند; و به تعبير افلاطون: «حاكم مستبد براي حفظ حكومت خود ناچار است با صاحبان شجاعت و شهامت و حكمت و ثروت بجنگد» (80) و «طبعا مردمان درستكار از او بيزار و گريزانند» (81) و از طرفي «مجبور است با افراد فرومايه زيست كند» (82)

و به تعبيري بارزتر آثار شوم استبداد اين سه چيز است. 1) اموال و سرمايه هاي عمومي را براي تامين قدرت و يشرفت شهوات فردي و جمعي مصرف مي نمايد و دست به دست ميان كسان خود مي گردانند و به مردم بخور و نميري مي دهند، آنهم در برابر هزاران ستايش و كرنش. 2) و دين را با اميال و هوسهاي خود تطبيق مي نمايند و چيزهائي به نام دين در دين داخل مي سازند و مردم را از اصول دين كه معارض با قدرت هاي بي حد است منصرف مي سازند... و 3) عقول و افكار را تحت فشار مي گذارند و از بروز استعدادها و بيداري مردم جلوگيري مي كنند و راههاي شهوات و سرگرمي ها را براي مردم باز مي كنند در نتيجه با مردم معامله بنده و گوسفند مي نمايند (83)

و ماكياولي آثار حكومت استبدادي را اينگونه بيان كرده است:

«در جامعه اي كه حكومت استبدادي جاي آزادي را مي گيرد كوچكترين شري كه از اين جا به جايي پديد مي آيد اين است كه آن جامعه ديگر پيشرفت نمي كند، نه ثروتش افزايش مي يابد و نه قدرتش و در بيشتر موارد جامعه در سراشيب زوال مي افتد» (84) و در اين نوع حكومتها، «فضيلت انسانها در پاي خواسته هاي حاكم جبار قرباني مي شود و آزادي و اقتدار و عظمت ايشان پايمال خوي برتري طلبي سلطان مستبد مي گردد». (85) 85

حضرت امام (ره) حكومت ديكتاتوري شاه را به اين دليل مردود مي دانستند كه:

«هرگونه فرياد آزادي خواهي و اعتراض به ديكتاتوري را با سرنيزه خاموش كرده اند... آزادي به تمام معني از مردم سلب شده است. هيچگاه مردم حق انتخاب نداشته اند... گويندگان و نويسندگان يا كشته شده اند و يا زنداني هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده اند. و در يك كلمه تمامي مباني بنيادي و دموكراسي را نابود كرده اند... ما كه خواستار حكومت اسلامي هستيم در سايه آن به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مي شود». (86)

اساسا دستور مشورت تصوير واضحي از رهبري سياسي پيامبر نشان مي دهد كه هيچگاه از محبت جدا شدني نيست و رافت اسلامي همواره از لابلاي قدرت سياسي، چون روحي شاداب و پر نشاط در كالبد هرچند بيمار گونه تجلي مي كند و هرگز استبداد در حكومت اسلامي رخ نمي نمايد. زيرا عامل عمده اين استبداد روح تمكين و تسليم بود كه نظام اسلامي تحمل ظلم و ستمكشي را نوعي جرم و ظلم مي داند و اصل مسؤليت همگاني چون اهرمي نيرومند از تبديل قدرت به استبداد و خودكامگي، جلوگيري مي كند. (87) چگونه مي شود حكومت ديني متوسل به استبداد شود با اينهمه تاكيداتي كه در متون ديني بر حفظ ارزشها شده است. قرآن مي فرمايد: (لا تظلمون و لا تظلمون) (88) نبايد ظلم كنيد و نبايد به ظلم تن در دهيد (و تلك القري اهلكناهم لما ظلموا) (89) اين آباديها را نابود كرديم چون ظلم كردند و متجاوز از دويست و پنجاه آيه در زمينه ظلم زدايي و محكوم نمودن ظلم و بيان آثار و پيامدهاي آن آمده است. (90) در جايي از زبان حضرت موسي (ع)، فرعون را مورد نكوهش قرار مي دهد كه (تلك نعمه تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل) (91) و منت اين نعمت را بر من مي نهي كه بني اسرائيل را برده ساخته اي و امير المؤمنين (ع) به فرزندش امام حسن (ع) مي فرمايد:

«لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا» (92) بنده ديگري مباش زيرا خدا ترا آزاد آفريده است.

آزادي كه به تعبير شهيد مطهري ارزش مافوق ارزشهاي مادي دارد. انسانهايي كه بويي از انسانيت برده اند حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگي كنند و در اسارت يك انسان ديگر نباشند; محكوم انسان ديگر نباشند; آزاد زندگي كنند. (93) و در روايتي از امام علي(ع) دستور جهاد بر عليه كساني داده مي شود كه مقصود آنان تحميل حكومت ديكتاتوري است و مي خواهند مردم آنانرا خداي خود بدانند و اموال ملت را مايه عشرت خويش سازند

«سيروا الي قوم يقاتلونكم كيما يكونوا جبارين، يتخذهم الناس اربابا و يتخذون عباد الله خولا و مالهم دولا». (94)

حتي از اين كه به ديده جبابره و مستكبران به آنان نگريسته شود، ابا دارند.

«فلاتكلموني بما تكلم به الجبابره » (95) با من آن چنان كه از زورمندان پروا مي كنيد، سخن مگوئيد.

مرحوم نائيني پس از ذكر كامل اين حديث شريف مي فرمايد:

«چقدر سزاوار است ما مدعيان مقام والاي تشيع اندكي در سراپاي اين كلام مبارك تامل كنيم و از روي واقع و حقيقت رسي و الغاء اغراض نفسيه اين مطلب را بفهميم كه اين درجه اهتمام حضرتش در رفع ابهت و هيبت مقام خلافت از قلوب امت و تكميل اصلي درجات آزادي آنان و ترغيب و تحريصشان بر عرض هرگونه اعتراض و مشورت و در عداد حقوق والي بر رعيت و يا حقوق رعيت بر والي شمردن آن ». (96) آنحضرت به واليان خود توصيه مي فرمايد:

«ولا تقولن اني مؤمر آمر فاطاع » (97)

يعني مگو اكنون كه من مسلطم از من فرمان راندن و از آنان اطاعت كردن.

و حتي به ديگران جرات ابراز نظر مي دهند و لذا مي فرمايد

«فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فاني لست في نفسي بفوق ان اخطي » (98) يعني پس، از سخن حق و پيشنهاد عدل دريغ مورزيد كه من در نزد خود برتر از آن نيستم كه خطا نكنم.

حضرت امام (ره) اساسا منكر ديكتاتوري در اسلام هستند:

«در اسلام ديكتاتوري اصلا در كار نيست، هيچ، ابدا ، هيچ وقت نبوده و هيچ وقت نيست، هيچ وقت نخواهد بود». (99)

«حكومت اسلامي... حكومت ملي است، حكومت مستند به قانون الهي و به آراء ملت است. اين طور نيست كه با قلدري آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را، با آراء ملت مي آيد و ملت او را حفظ مي كند و هر روز هم كه خلاف آراء ملت عمل بكند قهرا ساقط است و ملت ايران هم او را كنار مي زند». (100)

2پاسخگويي به مردم:

حاكم در تفكر اسلامي نبايد چيزي را از مردم مخفي كند مگر بعضي از مسايل نظامي را، زيرا اسرار نظامي بايد مخفي بماند تا دشمن نتواند به جامعه اسلامي ضربه اي وارد كند. لذا اميرالمؤمنين (ع) به مالك مي فرمايد: «و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فان في ذلك رياضه منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم علي الحق » (101) يعني هرگاه مردم نسبت به تو گمان بد برند، افشاگري كن و عذر خويش را در مورد آنچه موجب بدبيني شده، آشكارا با آنان در ميان گذار و با صراحت بدبيني ايشان را از خود بر طرف كن، زيرا اين گونه صراحت، سبب تربيت اخلاقي تو و مدارا و ملاطفت با مردم است و توجيه كردن ايشان و اين بيان عذر، تو را به مقصودت در سير دادن آنان، به حق مي رساند.

در اين كلام اميرالمؤمنين نكاتي قابل تامل و دقت است

1- مسؤولين موظفند بطور علني و آشكارا دلايل قانع كننده اي بر اعمال و رفتار خود براي مردم بيان كنند.

2- اخلاق و روحيه مستكبران و مستبدان تاريخ كه خود را پاسخگوي مردم نمي دانند و شان خود را «لا يسئل عنهم » كه فقط ويژه خداوند است، مي دانند از حاكم اسلامي بايد دور باشد.

3- اين پاسخگويي موجب نزديكي مردم به حاكم مي شود.

4- و در نتيجه حاكم را در انجام رسالت خويش كه سير دادن مردم به سوي حق است، كمك مي كند.

ناپلئون بناپارت اين نتيجه را اين گونه مورد توجه قرارداده:

«عدالت و اقدامات خير كافي نيست. بلكه مردم نيز بايد قانع شوند. قدرت بر افكار عمومي استوار است. حكومت چيست؟ اگر افكار عمومي را در اختيار ندارد، هيچ ». (102)

فصل سوم: وظايف مردم در امور سياسي

از آنچه بر عهده مردم است، گاه تعبير به حق شده است و گاه به وظيفه. علي (ع) در بعضي از كلمات خودشان، سخن از حق متقابل مردم و حكومت نموده و مي فرمايند:

«ايها الناس ان لي عليكم حقا ولكم علي حق » (103)

و يا مي فرمايد:

«قد جعل الله عليكم حقا بولايه امركم ولكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم »، (104)

اما از آنجا كه ممكن است اين شائبه پيدا شود كه حق قابل اسقاط است و افراد مي توانند از حق خود چشم پوشي كنند در تعابير ديگر سخن از وظيفه به ميان آمده است. در آيات و روايات به نكاتي توجه داده شده كه نشانگر اهميتي است كه دين به اين امور داده است. در اين رابطه وظايفي را براي امت اسلامي معين نموده از قبيل: تبيين شرايط حاكم و انتخاب حاكم واجد شرايط، امر به معروف و نهي از منكر، نصيحت ائمه مسلمين و...

به هر حال اين امور از وظايف مردم شمرده شده است و بايد از اين حقوقي كه برايشان تعيين شده دفاع كنند و آنها را به انجام برسانند ولي از طرفي هم مي توان گفت بر حاكم اسلامي نيز لازم است تمام شرايط ايفاي نقش مردم را فراهم نمايد تا آنان بتواند به تكليف شرعي خود عمل كنند.

حال با توجه به مجال اندكي كه در اين مقال داريم به اين وظايف و به بعضي از آيات و روايات در اين باره اشاره مي كنيم:

1- توجه به شرايط حاكم: در كتب فقهي و كلامي درباره شرايط حاكم مباحثي مطرح شده است ما در اين مختصر به ذكر چند آيه و روايت در اين زمينه اكتفا مي كنيم و توضيح مفصلتر آن را به كتب مربوطه ارجاع مي دهيم. در اين آيات و روايات به عدالت، اعلميت، قدرت، صلاحيت، افضليت، ظالم نبودن و... توجه داده شده است ملاحظه فرماييد:

(ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل) (105)

خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانتها[از جمله رهبري] را به اهلش بسپاريد و چون ميان مردم داوري كنيد به داد داوري نمائيد.

(ان الله اصطفاه عليكم وزاده بسطه في العلم و الجسم) (106) خداوند او [طالوت] را بر شما برگزيد و علم و قدرت او را وسعت بخشيده است.

(و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين) (107)

هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد. خداوند به او فرمود من تورا پيشوا و رهبر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز پيشواياني قرارده] فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد.

علي (ع) درباره شرايط حاكم مي فرمايد:

«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه » (108)

شايسته ترين كس براي زمامداري كسي است كه براي اداره امر امت تواناتر و از دستورات خدا درباره زمامداري آگاه تر باشد.

و از رسول اكرم (ص) چنين نقل شده است:

«ما ولت امه قط امرها رجلا و فيهم اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتي يرجعوا الي ماتركوا»

هر امتي كه فردي را به زمامداري برگزيند كه داناتر از او در ميان آنان وجود داشته باشد، كار آن امت به سوي سقوط مي رود تا وقتي كه برگردند به چيزي كه ترك كرده اند [يعني داناتر را انتخاب كنند]. (109)

و نيز از پيامبر نقل شده است:

«من تقدم علي قوم من المسلمين و هو يري ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمين » كسي كه بر گروهي مسلمانان تقدم جويد [زمامدار شود] در حالي كه مي داند در بين آنان افضل از او وجود دارد، به خدا و رسول و مسلمانان خيانت كرده است. (110)

و از اميرمؤمنان روايت شده:

«يستدل علي ادبار الدول باربع: تضييع الاصول والتمسك بالفروع و تقديم الاراذل و تاخيرالافاضل »

چهار چيز نشانه تيره بختي و ادبار دولتهاست: واگذاري كارهاي اصلي و اساسي و پرداختن به امور فرعي، جلو انداختن فرومايگان و پس راندن صاحبان فضل. (111)

2- وظيفه مردم در تعيين حاكم: دخالت در انتخاب عالي ترين مقام سياسي، در نگاه دين وظيفه و تكليف براي مردم شمرده شده، پس از كشته شدن عثمان و هجوم مردم به درب خانه علي(ع) آنحضرت فرمود: «كار خلافت با شماست » (112) و در روايت ابن اعثم آمده است كه فرمود:

«در كار خلافت نيك انديشه كنيد و هر كس را كه دوست مي داريد و لايق اين كار مي دانيد و مصلحت مي بينيد، اختيار كنيد. من كه علي بن ابيطالبم با شما موافقت مي نمايم و در اين باب هيچ مناقشت ندارم و با هر كس كه شما بيعت كنيد، موافقم ». (113)

و با صراحت انتخاب حاكم را وظيفه اي الهي بر دوش مردم مي دانند و مي فرمايند:

«و الواجب في حكم الله و حكم الاسلام علي المسلمين بعد ما يموت امامهم او يقتل... ان لا يعملوا عملا و لا يحدثوا حدثا و لا يقدموا يدا و لارجلا و لايبدووا بشي قبل ان يختاروا لانفسهم اماما ، عفيفا ، عالما ورعا ، عارفا بالقضاء و السنه يجمع امرهم ». (114)

و در شرايط آنروز كه امكان بيعت همه مسلمين وجود نداشت، راي و نظر مهاجرين و انصار را پذيرفته است وگرنه طبق اين نص در صورت تحقق، بدون شك بايد همگان حضور داشته باشند ملاحظه فرمائيد:

«ولعمري لوكانت الامامه لاتنعقد حتي تحضرها عامه الناس فما الي ذلك سبيل ». (115)

به هر حال چون اين امكان وجود نداشت راي مهاجرين و انصار را ملاك قرار داد:

«انما الشوري للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا علي رجل وسموه اماما كان ذلك علي الله رضا فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه ردوها الي ماخرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين ». (116)

از نظر مباني شيعه حتي امام معصوم كه صلاحيت امامت و زعامت را با نص و از جانب خدا داراست، از طريق قهر و غلبه و زور و زير پا گذاشتن رضايت و راي عمومي مردم، قدرت سياسي و اختيارات را در دولت اسلامي به دست نمي گيرد. عمل امير المؤمنين(ع) در دوره بيست و پنج سال خانه نشيني، و واگذاشتن خلافت از سوي امام حسن (ع) آنگاه كه مردم همراهي نكردند بدون هيچ گونه توسل به زور گواه صادق اين حقيقت است. حضرت امام (ره)نيز مقبوليت رهبري را شرط نفوذ حكمش مي دانند. و مي فرمايند:

«اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آن ها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است ». (117)

3- امر به معروف و نهي از منكر:امر به معروف و نهي از منكر در فرهنگ اسلامي از جايگاهي رفيع برخوردار است. بطوري كه در قرآن كريم، برتري امت اسلامي را بر ملل ديگر، به دليل انجام امر به معروف و نهي از منكر دانسته است (118) و در روايات،

«بقاي مكتب، تامين سعادت جامعه و پشتوانه اقامه فرايض الهي را به احياء آن منوط ساخته است ». (119)

امام حسين (ع) در ابتداي خطبه معروف خودشان به عالمان، وظيفه آنان را در قبال اين موقعيت خدادادي، امر به معروف و نهي از منكر مي داند و جايگاه اجراي آن در دين را چنين توصيف مي كند:

«فبدا الله بالامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضه منه لعلمه بانها اذا اديت و اقيمت استقامت الفرائض كلها، هينها و صعبها» خداوند با امر به معروف و نهي از منكر آغاز كرد زيرامي دانست كه اگر اين فريضه ادا و برپا گردد ديگر فرائض اعم از هموار و دشوار برپا خواهد شد. امر به معروف و نهي از منكر ستون خيمه اسلام و اسلاميت است كه جلو هر گونه انحراف و لغزشي را خواهد گرفت ».

سپس در جملاتي كوتاه و جامع گستره اين دو وظيفه را چنين بيان نموده اند:

«و ذلك ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الاسلام مع رد المظالم و مخالفه الظالم و قسمه الفي ء و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها، و وضعها في حقها»

امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است، با بازگردانيدن اموال به ستم رفته، مخالفت با ستمگر در تقسيم كردن عادلانه بيت المال و غنيمت ها، گرفتن ماليات از جاي خود و صرفش در مورد خود» (120)

جالب توجه است بر خلاف آنچه در اذهان عمومي جامعه جا گرفته است، امر به معروف و نهي از منكر ربطي به خورده گيريهاي فردي و كاستيهاي معدودي آحاد اجتماع ندارد، اين فريضه الهي بيشتر در ارتباط با حاكمان و فرادستان سياسي معني و مفهوم مي يابد و ارزش و كارايي خويش را مي نماياند.

امام باقر (ع) در گفتاري بلند مي فرمايد:

«امر به معروف و نهي از منكر راه انبياء و روش صالحان است فريضه اي بزرگ كه ديگر فرائض را نيز استوار سازد و با اجراي آن راه ها امن «يا فرقه ها و نحله ها امنيت يافته »، كسب ها حلال، حقوق مردم مسترد و زمين آباد گردد. با دشمن به انصاف رفتار گردد و همه امور راست گردد» (121)

توجه به آثار برشمرده شده براي اين فريضه در كلام امام حسين (ع) و امام باقر (ع) نشان مي دهد كه جهت اصلي اين فريضه، متوجه حاكمان و واليان است.

زيرا اين وظايف، جملگي در حوزه مسؤوليت آنان مي باشد.

و از سويي توجه به رواياتي كه آثار ترك اين فريضه را گوشزد نموده، سخت نكته آموز و عبرت آميز است. كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

«روي عن النبي (ص) انه قال: لايزال الناس بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا علي البر و التقوي و اذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات و سلط بعضهم علي بعض و لم يكن لهم ناصر في الارض و لا في السماء». (122)

«قال رسول الله (ص) لتامرون بالمعروف و لتنهون عن المنكر او ليسلطن الله عليكم شراركم ثم يدعوا خياركم فلايستجاب لهم » (123)

و امير المؤمنين در بستر شهادت ضمن مكتوبي به حسنين عليهما السلام مي نويسند:

«لاتتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولي عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم » (124)

از اين روايات به روشني به دست مي آيد انجام اين فريضه در چه سطحي و براي چه اهداف بلندي قرار داده شده است. با توجه به اين روايات است كه امام راحل (ره) مي فرمايند:

«ما اذهان خود را متوجه منكرات كوچك نموده ايم، در حالي كه آمر به معروف و ناهي از منكر، دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مي كند. عمده وجوب امر به معروف و نهي از منكر براي اين امور است،... ما به منكرات بزرگ توجه نداريم، آن كساني كه دارند حيثيت اسلام را از بين مي برند، حقوق ضعفا را پايمال مي كنند... بايد نهي از منكر كرد». (125)

4- نصيحت به ائمه مسلمين: زمامداران موظفند كه مردم را نصيحت كنند و مردم نيز همين وظيفه را در باره آنان دارند. تحقق اين امر در صورتي است كه ميان والي و رعيت رابطه اي قلبي برقرار باشد و هر يك با تمام توان از سر دوستي و مودت ناصح و منتقد ديگري باشد تا حق و عدل در ميانشان بر پا گردد و استوار بماند. رعايت اين حقوق متقابل سبب الفت زمامداران و مردم و موجب پيوستگي ايشان و عزت و نيرومندي دين و دولتشان مي گردد (126) از همين رو نصيحت و خيرخواهي و ياري يكديگر در بر پايي حق و عدل و رفع باطل و ستم از مهمترين حقوق واجب الهي بر بندگانش است. از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود:

«ثلاث لا يغل عليه من قلب امري مسلم: اخلاص العمل لله و النصيحه لائمه المسلمين و اللزوم لجماعتهم;

يعني سه خصلت است كه دل هيچ فرد مسلماني با آن خيانت نكند: خالص كردن عمل براي خدا، خيرخواهي و نصيحت پيشوايان مسلمانان و همراه بودن با جماعت ». (127)

امير مؤمنان (ع) مردم را دعوت مي كرد كه با او چنين رفتار كنند و از نصيحت و انتقاد دست نكشند و مي فرمود آنان كه پذيراي نصيحت و انتقاد خيرخواهانه نيستند چگونه مي خواهند حق را برپا دارند و عدالت را جاري سازند؟:

«ولا تظنوا بي استثقالا في حق قيل لي و لا التماس اعظام لنفسي فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه » (128)

حجربن عدي پس از ماجراي صلح امام حسن (ع) با معاويه به گونه اي با حضرت سخن گفت كه هرگز از يك يار باوفا و مخلص انتظار نمي رفت «لو انك مت قبل هذا اليوم و لم يكن ما كان، انا رجعنا راغمين بما كرهنا و رجعوا مسرورين بما احبوا» اين جسارت در برخورد و سخن حضرت اثري نگذاشت، امام (ع) با آرامي فرمودند: «يا حجر ليس كل الناس يحب ما تحب و لا رايه رايك و ما فعلت الا ابقاء عليك ». (129)

البته حاكمان ستمگر و جائر از انتقاد و خير خواهي استقبال نخواهند كرد و حتي از شنيدن كلمه «اتق الله » هم عصباني مي شوند (و اذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد) (130) و چون به او گفته شود «از خدا پروا كن » نخوت، وي را به گناه كشاند پس جهنم براي او بس است.

مصلح و مفسر عاليقدر شيخ جواد بلاغي در تفسير اين آيه مي نويسد:

«اين آيه نشانه اي از حاكم غير الهي را بيان مي كند. چون آيه قبل چنين است (و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها) «تولي » به دست گرفتن ولايت و رهبري است. وقتي چنين افرادي به حكومت و قدرت مي رسند اولا فساد آفريني مي كنند و ثانيا به نصيحت و خيرخواهي نيكان نه تنها اعتنايي ندارند بلكه حتي از «اتق الله » ناراحت مي شوند». (131)

مرحوم نائيني، عاملي بازدارنده از استبداد را در محاسبه و مراقبه ملت و مسؤوليت كامله مي داند و مي نويسد:

«در صدر اسلام، استحكام اين اصل به جايي منتهي بود كه حتي خليفه ثاني با آن ابهت و هيبت به واسطه يك پيراهن كه از حله يمانيه بر تن پوشيده بود، چون قسمت آحاد مسلمين از آن حله ها بدان اندازه نبود، در فراز منبر از آن مسؤول (استيضاح) شد و در جواب امر به جهاد «لا سمعا و لا طاعه » شنيد و با اثبات آن كه پسرش عبدالله، قسمت خود را به پدرش بخشيده و پيراهن از آن دو حصه ترتيب يافته است، اعتراض ملت را مندفع ساخت ». (132)

رهبر فقيد انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (ره) نيز بارها بر ضرورت انتقاد و نقش مهم آن تاكيد داشتند و مي فرمودند: «انتقاد براي ساختن، براي اصلاح امور لازم است ». (133)

و در جايي مي فرمايند:

«همه ما مسؤوليم نه مسؤول براي كار خودمان، مسؤول كارهاي ديگران هم هستيم مسؤوليت من هم گردن شماست، مسؤوليت شما هم گردن من است. اگر من پايم را كج گذاشتم، شما مسؤوليد اگر نگوييد چرا پايت را كج گذاشتي، بايد هجوم كنيد، نهي كنيد كه چرا؟» (134)

و در جائي دوستان واقعي را كساني مي دانند كه عيوب را متذكر مي شوند:

«انسان بايد از كساني كه به او خرده مي گيرند از آن ها ياد بگيرد كساني كه از او تعريف مي كنند بداند كه اين زبان تعريف خصوصا در يك اموري كه جاي انتقاد است. اين همان زبان شيطاني است و آن هم تاييدش شيطاني است ». (135)

«هر فردي حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامداران مسلمين را استيضاح و به او انتقاد كند» (136)

حتي دستگاه هاي تبليغاتي بايد بگونه اي باشند كه افكار و انديشه هاي مردم را منعكس كنند.

«راديو و تلويزيون بايد مستقل و آزاد باشند و همه گونه انتقاد را با كمال بي طرفي منتشر سازند تا بار ديگر شاهد راديو و تلويزيون زمان شاه مخلوع نگرديم ». (137)

والسلام

پي نوشتها:

1- ر.ك: ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، مترجمين: دكتر عباس منوچهري و ديگران، انتشارات مولي، چاپ اول، 1374، ص 272.

2- اليگارشي ماخوذ از ريشه يوناني اليگوس (ژرخ خدت) به معناي معدود و اندك. اليگارشي از لحاظ لغوي به معناي سيادت گروه معدود بوده و در علم سياست به مفهوم سيادت سياسي - اقتصادي گروههاي معدودي از ثروتمندان، استثمارگران و صاحبان نفوذ مي باشد و يكي از اشكال حكومتي در نظام هاي استثماري بشمار مي رود. (علي بابائي، غلامرضا و آقايي، بهمن، فرهنگ علوم سياسي، شركت نشر ويس، تهران، چاپ اول، 1365، ج 1، ص 73).

3- آنارشيسم ماخوذ از ريشه يوناني (Anarch (os) به معناي بدون رهبر مي باشد، اما در اصطلاح سياسي، آنارشيسم عنوان دكترين ويژه اي است كه خواستار الغاي هر گونه قدرت سازمان يافته است و تشكل و تمركز قدرت سياسي را عامل فساد و در نهايت به ضرر انسانها مي داند.(همان، ج 1، ص 16-15).

4- نيكولو ماكياولي، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفي، انتشارات خوارزمي، تهران، چاپ اول، 1377، ص 42.

5- قاسم زاده، حقوق اساسي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1331، صص 112-111.

6- علي بابايي، همان، ج 1، ص 295.

7- ر.ك: قاسم زاده، همان، صص 131-128.

8- همان. ص 113.

9- آستين رني - حكومت: آشنايي با علم سياست، ترجمه ليلا سازگار، مركز نشر دانشگاهي، تهران، چاپ اول 1374، ص 138.

10- امام خميني، در جستجوي راه از كلام امام، انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1363 ش، دفتر هفدهم و بيستم، صص 328-327.

11- امام خميني، صحيفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول 9-1361 ش، ج 2، ص 517.

12- همان. ص 36.

13- همان. ج 3، ص 28.

14- همان. ج 4، ص 6.

15- همان. ج 2، ص 506.

16- همان، ج 18، ص 245.

17- كديور، محسن، نظريه دولت در فقه شيعه، نشر ني، تهران، چاپ اول، 1376، ص 92، به نقل از آيه الله مهدوي كني.

18- سوره غافر / 26.

19- شهيد مطهري علل گرايش به ماديگري، انتشارات صدرا، تهران، ص 109.

20- امام خميني، در جستجوي ...، همان، ج 9، ص 65.

21- مرحوم نائيني، شيخ محمد حسين، تنبيه الامه و تنزيه المله يا حكومت از نظر اسلام، بضميمه مقدمه و يا صفحه و توضيحات آيه الله طالقاني، شركت سهامي انتشار، تهران، 1334، ص 127. 22 حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، شركت سهامي كتابهاي جيبي، تهران، 1356، ص 167.

23- نهج البلاغه، خطبه 33.

24- نهج البلاغه، خطبه 4.

25- ابي الفرج عبدالرحمن بن علي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، دارالكتب العلميه، بيروت، الطبعه الاولي. 1414 ق، ج 5، ص 63.

26- سيدبن طاووس، رضي الدين ابي القاسم علي بن موسي، كشف المحجه لثمره المهجه، تحقيق الشيخ محمد حسون، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامي، قم، الطبعه الاولي، 1412 ق، ص 248.

27- نهج البلاغه، خطبه 3.

28- نهج البلاغه، نامه 1.

29- نهج البلاغه، نامه 53.

30- همان.

31- همان.

32- صدوق، ابوجعفر محمدبن علي بن الحسين بن بابويه القمي، الخصال، مكتبه الصدوق، طهران، 1389 ق، ج 2، ص 354; وسايل الشيعه، ج 11، ص 430.

33- نشريه عصر ما، ش 131. (1378) ص 12. متن استفتاء و جواب امام (ره) كه مدرك آنرا به سند شماره 657 اسناد منتشر نشده موجود در موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) ارجاع داده اند، چنين است: بسمه تعالي. حضرت آيه الله العظمي امام خميني رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي پس از اهداء سلام و تحيت، در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامي ولايت دارد. نمايندگان حضرت عالي در دبيرخانه ائمه جمعه سراسر كشور (خاتم يزدي، توسلي، عبائي، كشميري، قاضي عسگر).

34- آيه الله منتظري، مباني فقهي حكومت اسلامي، مترجم: محمود صلواتي، نشر تفكر، قم، چاپ اول 1369، ج 2، ص 191.

35- بيهقي، المحاسن و المساوي. دارصادر، بيروت، 1390 ق، ص 481; لم افعل ذلك جبنا و لا ضعفا ولكنه بايعني مثلك و هو يطلبني ببره و يداجيني الموده و لم اثق بنصرته.

36- علامه مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403 ق، ج 44، ص 22. 37- آل ياسين، شيخ راضي، صلح الحسن، منشورات ناصر خسرو، بيروت، الطبعه الرابعه 1399 ق، ص 187 به نقل از بحارالانوار. ج 10، ص 113. «انه ساله: ماالذي دعاك الي تسليم الامر؟ فقال: الذي دعا اباك فيما تقدم ».

38- خوانساري، جمال الدين محمد، شرح غرر الحكم، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1360 ش، ج 6، ص 393.

39- همان. ص 414.

40- نهج البلاغه. خطبه 33.

41- علامه مجلسي، همان، ج 73، ص 335.

42- قواعد فقه، ترجمه دكتر سيد مهدي صانعي، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، 1372، ج 2، ص 502.

43- مقدادبن عبدالله السيوري الحلي. نضد القواعد الفقهيه علي مذهب الاماميه، مكتبه آيه الله العظمي مرعشي، مطبعه الخيام، قم. 1403 ق، ص 492.

44- سوره ممتحنه، آيه 12.

45- سوره فتح، آيه 10.

46- سوره فتح، آيه 18.

47- احتجاج طبرسي، ص 56-64.

48- نهج البلاغه، نامه 1.

49- نهج البلاغه، خطبه 136.

50- نهج البلاغه، خطبه 22; همچنين ر.ك: همان، خطبه 171 و 137 نامه 54.

51- جمشيدي، محمد حسين، انديشه سياسي شهيد رابع، وزارت امور خارجه، تهران، چاپ اول، 1377، ص 298.

52- بوشهري، جعفر، حقوق اساسي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1353، ج 1، ص 99.

53- خوانساري، همان، ج 6، ص 64.

54- صحيفه نور، ج 4، صص 281-282.

55- همان. ج 20، ص 194.

56- همان. ج 3، ص 52.

57- خوانساري، همان، ج 6، ص 389.

58- مؤمن، شيخ محمد، كلمات سديده في مسايل جديده، قم 1415 ه’.ق. ص 18.

59- صحيفه نور. ج 8، ص 247.

60- روزنامه جمهوري اسلامي، اسفند 59.

61- همان، ج 6، ص 50.

62- خوانساري، همان، ج 1، ص 319.

63- صحيفه نور. ج 4، ص 121.

64- سوره آل عمران، آيه 158.

65- علامه طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، دارالكتاب اسلامي، قم، 1393 ق، ج 4، صص 57-56.

66- نهج البلاغه، خطبه 3.

67- ر.ك: نهج البلاغه. نامه 53.

68- صدوق، همان، ج 2، ص 567.

69- مرحوم نائيني، همان، صص 54-53.

70- ر.ك: در المنثور. ج 2، ص 90; روح المعاني، ج 4، ص 106; تفسير طبري، ج 4، ص 101; تفسير الكبير. ج 1، ص 66; تبيان، ج 3، ص 32; مجمع البيان. ج 1، ص 527; سفينه البحار. ج 1، ص 718; تفسير صافي. ج 1، ص 310; تفسير روح الجنان و روح الجنان. ج 1، ص 67 و....

71- شهيد مطهري. پيرامون جمهوري اسلامي، انتشارات صدرا، تهران، چاپ دهم، 1357، ص 122. ر.ك: محمود صناعي، آزادي فرد و قدرت دولت، چاپ دوم، تهران، ص 7.

72- نهج البلاغه، خطبه 1.

73- جمشيدي، محمد حسين، همان، ص 298.

74- نهج البلاغه، حكمت 161.

75- الحر العاملي، محمدبن الحسن، وسايل الشيعه، مكتبه الاسلاميه، طهران، الطبعه الثانيه، 1383 ق، ج 8، ص 428.

76- همان.

77- همان.

78- حميد عنايت، همان، ص 165.

79- مرحوم نائيني. همان، ص 55.

80- افلاطون، جمهور، مترجم فؤاد روحاني، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چاپ ششم، 1374، ص 498.

81- همان، ص 499.

82- همان، ص 498.

83- آيه الله طالقاني. پاروقي تنبيه الامه، صص 23-20.

84- نيكولو ماكياولي. همان، ص 199.

85- همان.

86- صحيفه نور. ج 2، صص 550-549.

87- عميد زنجاني، فقه سياسي، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، چاپ دوم، 1367، ج 2، ص 184.

88- سوره بقره، آيه 279.

89- سوره كهف. آيه 59.

90- عميد زنجاني، همان، ص 127.

91- سوره شعرا. آيه 22.

92- نهج البلاغه. نامه 31.

93- شهيد مطهري، مرتضي، انسان كامل، دفتر انتشارات اسلامي، قم، بي تا، ص 48.

94- مسعودي، مروج الذهب، دارلفكر، بيروت، الطبعه الخامسه، 1393 ق، ج 2، ص 415.

95- نهج البلاغه. خطبه 206.

96- مرحوم نائيني، همان، ص 155.

97- نهج البلاغه. نامه 53.

98- نهج البلاغه. خطبه 206.

99- صحيفه نور. ج 9، ص 128

100- همان. ج 4، ص 58.

101- نهج البلاغه، نامه 53.

102- عاملي، حشمت اله، مباني علم سياست، انتشارات ابن سينا، تهران، 1351، ص 157.

103- نهج البلاغه. خطبه 34، و ر.ك: همان. نامه 50.

104- نهج البلاغه. خطبه 206.

105- سوره نساء، آيه 58.

106- سوره بقره، آيه 247.

107- سوره بقره، آيه 124.

108- نهج البلاغه، خطبه 172.

109- الشيخ ابوصادق سليم بن قيس الهلالي، كتاب سليم بن قيس، نشر الهادي ، قم، الطبعه الاولي، 1373 ش، ج 2، ص 699.

110- اميني ، عبدالحسين، الغدير، دارالكتب العربي، بيروت، الطبعه الثالثه، 1387 ق، ج 8، ص 291.

111- خوانساري، همان، ج 6، ص 449.

112- تاريخ طبري. ج 6، ص 3333.

113- ابن اعثم. الفتوح، محمد بن احمد مستوفي هروي. ج 2، ص 392.

114- الشيخ ابوصادق سليم بن قيس الهلالي، همان، ص 752.

115- نهج البلاغه. نامه 6.

116- نهج البلاغه، نامه 6.

117- صحيفه نور، ج 21، ص 129.

118- سوره آل عمران، آيه 110.

119- الحر العاملي، همان، ج 16، ص 119.

120- علامه مجلسي، همان، ج 100، ص 79.

121- الحر العاملي، همان، ج 11، ص 395.

122- همان، ج 11، ص 398.

123- همان، ص 394.

124- نهج البلاغه، نامه 47.

125- امام خميني، ولايت فقيه، بي نا، بي تا، ص 163.

126- ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 206.

127- اصول كافي، ج 1، ص 403.

128- نهج البلاغه، خطبه 206.

129- علامه مجلسي، همان، ج 44، ص 57.

130- سوره بقره، آيه 206.

131- تفسير آلاء الرحمن، ج 1، ص 184.

132- مرحوم نائيني، همان، ص 16.

133- صحيفه نور، ج 14، ص 236.

134- همان، ج 8، ص 47.

135- همان، ج 14، ص 97.

136- همان، ج 3، ص 86.

137- امام خميني، در جستجوي راه، دفتر هفدهم و بيستم، ص 289.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)