جايگاه مردم در تشکيل حکومت پيشوايان معصوم(1)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:55
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4169 بار

مؤلف: محمد حسين مهوري

 

مقدمه:

درباره وظايف و محدوده اختيارات ولي فقيه و حاكم اسلامي، در زمان غيبت نظرات گوناگوني در ميان انديشمندان وجود دارد. گروهي اختيارات و وظايف حكومت را به موارد ضرورت و اضطرار محدود مي كنند.

بنا بر نظر امام خميني (ره) در باب ولايت فقيه، حاكم مسلمانان در زمان غيبت برخوردار از تمامي اختيارات معصوم در باب حكومت و اداره جامعه است و عدم عصمت ولي فقيه سبب محدوديت اختيارات او نمي شود، مگر آن كه در مواردي بر انحصار و اختصاص برخي از اختيارات، به معصوم دليلي اقامه شود.(2/496) لازم به ذكر است، كه لازمه اين نظريه، اين نيست كه اختيارات ولي فقيه در باب حكومت، بي قيد و شرط و مطلق باشد و حكومت اسلامي در زمان غيبت مجاز به انجام هر كاري باشد، بلكه لازمه اين نظريه اين است كه تمام اختيارات امام معصوم در مورد حكومت به فقيه واگذار شده است؛ ولي اين كه آيا امام معصوم در باب حكومت از چه اختيارات و وظايفي برخوردار است، خود نيازمند بحث و بررسي گسترده و دامنه داري است.

از اين رو، لازم است با مراجعه به سخنان پيشوايان معصوم و سيره و روش آنان در اداره جامعه، بايد ديد آن بزرگواران، خود را به انجام چه كارهايي موظف مي دانسته اند و چه كارهايي را براي خود مجاز مي شمرده اند، و براساس آن شرح وظايف و حدود اختيارات حكومت اسلامي را در زمان غيبت تدوين نمود. چرا كه حكومت اسلامي در زمان غيبت در وظايف و اختيارات، تابع و فرع حكومت پيشوايان معصوم است.

البته هنگامي كه از وظيفه و اختيارات پيشوايان معصوم و جواز و عدم جواز كاري براي آنان سخن به ميان مي آيد، مقصود تعيين تكليف از سوي ما براي آن بزرگواران نيست. چرا كه پيشوايان معصوم، بيش از همه به وظايف و تكاليف خويش آشنا و آگاه هستند و هرگز از محدوده وظايف و اختياراتي كه از سوي خدا براي ايشان معين شده، پا را فراتر نمي نهند، بلكه ما در پي آن هستيم تا با استفاده از گفتار و رفتار آن بزرگواران شرح وظايف و اختيارات حاكمان دوران غيبت را معين نماييم.

بحث درباره وظايفي كه پيشوايان معصوم خود را ملزم به آن مي دانستند و اختياراتي كه در اداره جامعه براي خود پذيرفته بودند، بسيار بحث گسترده و دامنه داري است. ما در اين نوشتار به اين پرسش پاسخ مي گوييم، كه آيا پيشوايان معصوم اختيارات و وظايف خود را در قبال تشكيل حكومت و اداره آن منوط به اقبال مردم مي دانند يا نه؟ به بيان ديگر آيا وجوب تشكيل حكومت از سوي پيشوايان معصوم مطلق است كه در هر صورت بايد به انجام آن اقدام نمايند، يا اين كه وجوب آن همانند وجوب حج كه مشروط به استطاعت است، به رضايت، پشتيباني و خواست مردم مشروط است، كه در صورت عدم تحقق آن تكليفي بر عهده امام معصوم نيست؟

چنانچه بيان شد، ما در اين نوشتار تنها در محدوده حكومت پيشوايان معصوم به اين پرسش پاسخ مي گوييم و وارد بحث ادله ولايت فقيه و مقتضاي آن نمي شويم.

شيوه و روش ما در اين تحقيق، بر اساس شيوه فقهي است كه با استناد به احاديث و سيره پيشوايان معصوم به بحث مي پردازيم. زيرا سخن از وظيفه و تكليف امام است و بحث از تكليف همواره بحث فقهي است، و سخن از مطلق بودن يا مشروط بودن ولايت نيست، تا از مباحث كلامي به شمار آيد، چرا كه پيش فرض اين نوشتار بر اساس اعتقاد شيعيان است كه ولايت امام معصوم را بالفعل مي دانند.

 

 

نقش مردم در حكومت معصومان

بر اساس اعتقاد شيعه، امامان معصوم، پس از وفات پيامبر اكرم براي رهبري و اداره جامعه، از سوي خداوند تعيين و منصوب گرديده اند. در زمان حضور معصوم تنها حكومت شرعي و قانوني، حكومتي است كه امام معصوم در رأس آن قرار داشته باشد و هر حكومت ديگري جز آن، غير قانوني و نامشروع است و مجاز به تصرف در امور جامعه نيست. از اين رو مردم وظيفه دارند، زمينه تشكيل حكومت امام معصوم را فراهم سازند. و پس از تشكيل حكومت آن را از خطرات گوناگون محافظت نمايند. به بياني ديگر اين مردم هستند كه حكومت اسلامي را در خارج، عينيت و وجود مي بخشند و پس از تشكيل، كارآمدي و توانايي آن را تضمين مي كنند.

توضيح اين كه حكومت اسلامي، اگر چه مورد اراده و خواست خداوند متعال است؛ ولي اراده تكويني خداوند به آن تعلق نگرفته كه تحقق آن در خارج حتمي و صد در صد باشد، بلكه حكومت متعلق خواست و اراده تشريعي خداوند است. يعني خداوند مي خواهد كه از راه ابزار و وسائل عادي و معمولي حكومت اسلامي تحقق يابد و با اختيار و اراده و خواست مردم تشكيل شود.

دخالت مردم در عينيت بخشيدن به حكومت و كارآمدي آن مورد پذيرش و قبول همگان است و چيزي نيست كه در آن اختلاف وجود داشته باشد؛ ولي نكته اي كه نيازمند بحث و بررسي است، اين است كه آيا راه تحقق حكومت اسلامي و محافظت از آن تنها به خواست، رضايت و حمايت بي دريغ مردم وابسته است و يا اين كه امام معصوم مي تواند و موظف است از هر راه ممكن، حكومت اسلامي را پي ريزي و محافظت نمايد؟

در طول تاريخ، بيشتر حكومتهايي كه بر سر كار آمده اند، مورد رضايت، پذيرش و حمايت توده هاي مردم نبوده اند. در بسياري از موارد افراد جنايتكار، جسور، سفاك و قلدر، گروهي از افراد شرور را گرد خود جمع كرده اند و با قتل و غارت، در ميان مردم رعب و وحشت ايجاد كرده و به اين وسيله توانسته اند امور يك شهر را در اختيار گيرند. آنگاه به تدريج، قلمرو حكومت خود را توسعه داده اند و با از ميان برداشتن مخالفان و رقيبان، بر مقدرات يك كشور مسلط گرديده اند. اين گونه حكومتها كه اكثريت حكومتها را تشكيل مي دهند، نه تنها محبوب مردم نبوده اند، بلكه منفور و مطرود توده هاي مردم بوده اند. بسيار اندكند حكومتهايي كه با حمايت و خواست توده ها سر كار آمده باشند.

پشتوانه مردمي، تحقق بخش حكومت معصوم

با توجه به اين مطلب اين پرسش مطرح مي شود، كه آيا امام معصوم موظف است از هر راه ممكن حكومت اسلامي تشكيل دهد؟ آيا معصوم مأمور است كه حتي با ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم اداره امور جامعه را در دست گيرد؟ و يا حكومت خود را حفظ كند؟ يا اين كه حكومت اسلامي، حكومتي است كه مورد ميل و رضايت مردم و محبوب مسلمانان است؟ و امام معصوم هنگامي وظيفه دارد اداره امور جامعه را در دست گيرد كه مردم با جان و دل خواهان حكومت او باشند و براي تشكيل و حفظ آن از جان و مال مايه بگذارند؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: آنچه از احاديث معصومان و روش عملي آنان به دست مي آيد، حكومت اسلامي حكومتي است كه تنها از راه حمايت توده هاي مردم بايد تشكيل شود و استمرار يابد. اگر مسلمانان آمادگي پذيرش حكومت اسلامي را نداشته باشند، امام معصوم حق ندارد با تكيه بر سر نيزه و زور و ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم، حكومت اسلامي را تحقق بخشد. بلكه چنين حكومتي، اسلامي نيست. از ين رو به جرأت مي توان گفت كه يكي از ويژگيهاي بارز حكومت اسلامي اين است كه محبوب مسلمانان و برخوردار از حمايتهاي بي دريغ آنان باشد و حكومتي كه بر سر نيزه تكيه داشته باشد، حكومتي غير اسلامي است، هر چند در عمل احكام اسلامي را اجرا كند.

به بيان ديگر حكومت اسلامي آنگاه مصلحت دارد و مطلوب شارع مقدس است كه مردم با رضايت كامل و تمايل قلبي آن را بپذيرند، و اگر با اجبار و تحميل بر مردم، حكومت اسلامي تشكيل شد، اين حكومت مصلحت ندارد و مطلوب و مورد پسند و رضايت خداوند نيست. همان گونه كه حكمت خداوند متعال اقتضا مي كرد كه موجودي بيافريند كه با اختيار و اراده خود، خدا را عبادت كند، و عبادت با اجبار مطلوب خداوند نبود. از اين رو با اين كه مي توانست، انسان را به گونه اي بيافريند كه مجبور به عبادت خدا باشد. او را با اراده و اختيار آفريد، هر چند اعطاي اراده و اختيار به انسان در مواردي مستلزم عصيان، نافرماني، فساد و... است.

اگر فرض كنيم كه تشكيل حكومت اسلامي از هر طريق ممكن مطلوب خداوند است، خدا بسيار راحت تر و آسان تر مي توانست با نيروي غيبي، مخالفان حكومت را از ميان بردارد، توطئه گران را نابود كند و همه مردم را تسليم حكومت نمايد. بنابراين نظر، ولايت امامان معصوم با اين كه مشروط به هيچ قيد و شرطي نيست؛ ولي آنان موظف و مأمور به تشكيل حكومتي هستند كه مورد علاقه، خواست و رضايت مردم باشد.

در اين جا به پاره اي از احاديثي كه ويژگي مردمي بودن حكومت از آنها استفاده مي شود، اشاره مي كنيم: 

1- پيامبر اكرم به حضرت علي فرمودند:

«انت بمنزلة الكعبه تؤتي و لا تاتي، فان اتاك هولاء القوم فسلموها اليك ـ يعني الخلافة ـ فاقبل منهم و ان لم يأتوك فلا تأتهم حتي ياتوك» (محمدي: ح 3371)

«تو مانند كعبه هستي كه [مردم بايد] به سوي تو بيايند و تو [نبايد] به سوي آنها بروي، پس اگر مسلمانان به سويت آمدند و خلافت را به تو تسليم كردند، از آنان بپذير و اگر به سويت نيامدند، تو نيز نزد آنها نرو تا اين كه به طرف تو آيند.»

اين حديث با اندكي اختلاف به طرق گوناگون روايت شده است. از آن جمله حديثي است كه محمود بن لبيد گويد: به حضرت زهرا عرض كردم: «اي بانوي من! چه شد كه حضرت علي در مقابل غصب خلافت سكوت كرد و دست به اقدامي نزد؟ حضرت فاطمه فرمود: «پيامبر اكرم فرموده بود: علي همانند كعبه است، چرا كه [بايد [به سويش بيايند و او [نبايد] به سوي مردم برود.» (همان: ح 3373)

اين دسته از احاديث كه بطور مستفيض نقل شده است، به روشني مي رساند كه در صورتي امام نسبت به تشكيل حكومت وظيفه دارد، كه مردم به سوي او آيند و زمينه تشكيل حكومت او را فراهم آورند. در غير اين صورت امام نسبت به تشكيل حكومت وظيفه اي نخواهد داشت. اين كه پيامبر اكرم فرموده: «و ان لم يأتوك فلاتأتهم حتي يأتوك». «اگر آنها به سوي تو نيايند، تو نيز به سوي آنان نرو تا اين كه به سويت آيند.» به قرينه صدر حديث درباره تشكيل حكومت است، يعني اگر مردم آمادگي براي حكومت اسلامي نداشتند، تو نيز به تشكيل حكومت اقدام نكن، تا اين آمادگي در مردم ايجاد شود و معناي اين جمله چنين نيست كه اگر مردم از امام كناره گرفتند، او نيز به كلي از جامعه كناره گيري كند و هيچ كاري به كار مسلمانان و جامعه نداشته باشد. چنانچه حضرت علي پس از رحلت پيامبر از حكومت كناره گيري كرد، ولي هرگز مسلمانان را در برابر مشكلات و سختيها تنها نگذاشت.

2- حضرت علي در بخشي از نامه اي كه به شيعيان خود نوشت، چنين مي فرمايد:

«و قد كان رسول الله صلي الله عليه و آله عهد اليّ عهدا فقال: يابن ابي طالب لك ولاء امتي، فان ولّوك في عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه»(منتظري: 1/505)

«رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله با من پيماني بست و فرمود: «اي فرزند ابوطالب! ولايت و رهبري امت من با توست! اگر با آرامش ترا به رهبري برگزيدند و با رضايت بر تو اتفاق كردند، پس براي تصدي حكومت و امور مسلمانان اقدام كن؛ ولي اگر در مورد تو اختلاف كردند، آنان را به آنچه به آن سرگرم هستند، واگذار نما.»

3- در مراسم ولايت عهدي امام رضا عليه السلام مأمون از امام خواست كه براي مردم سخنراني كند. شايد مأمون انتظار داشت كه امام در آن موقعيت از او تشكر كند و گمان مي كرد كه امام به اين خواست مأمون جواب مثبت خواهد داد. ولي بر خلاف انتظار مأمون، امام، پس از حمد و ثناي الهي بيش از يك جمله سخن نگفت؛ امام در آن مراسم فرمود: 

«لنا عليكم حقّ برسول الله صلي الله عليه و آله و لكم علينا حق به فاذا انتم ادّيتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم»(مجلسي: 49/146)

«به خاطر پيامبر اكرم ما بر شما حقي داريم و شما نيز به خاطر آن حضرت بر ما حقي داريد. آنگاه كه شما حق ما را نسبت به خود انجام داديد، بر ما واجب است كه حقتان را ادا كنيم.»

«بطور مسلم حقّ امام بر مردم اين است كه او را ياري كنند و زمينه حكومت آن حضرت را فراهم سازند و حق مردم بر امام اين است كه به وسيله حكومت به امور ديني و دنيوي آنان سامان دهد. امام در اين سخن كوتاه صراحتا مي فرمايد: در صورتي تشكيل حكومت و رسيدگي به امور جامعه بر ما واجب است كه نخست شما تمايل به حكومت ما داشته باشيد و با حمايتهاي خود از ما به حكومت اسلامي تحقق و عينيت بخشيد، و در غير اين صورت ما وظيفه اي نداريم.

شهيد مطهري در توضيح سخن امام رضا عليه السلام مي گويد: «معناي سخن امام اين است كه اين حق اصلاً مال ماست و چيزي نيست كه مأمون بخواهد به ما واگذار كند. و شما در عهده ما حقي داريد. حق شما اين است كه ما شما را اداره كنيم، و هر گاه شما حق ما را به ما داديد. يعني هر وقت شما ما را به عنوان خليفه پذيرفتيد ـ بر ما لازم مي شود كه آن وظيفه خودمان را درباره شما انجام دهيم. والسلام» دو كلمه: «ما حقي داريم و آن خلافت است، شما حقي داريد به عنوان مردمي كه خليفه بايد آنها را اداره كند؛ شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد و اگر شما حق ما را به ما بدهيد ما هم در مقابل شما وظيفه اي داريم كه بايد انجام دهيم و وظيفه خودمان را انجام مي دهيم.» (مطهري: 18/132)

4- حضرت علي، مي فرمايد:

«لنا حقّ فان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال اسري»(نهج: حكمت 22)

«ما را حقي است كه اگر از ما دريغ شود، در پس جهاز شتر جاي مي گيريم، گر چه شب روي به درازا كشد.»

مرحوم رضي (ره) در تفسير اين سخن فرموده است: «اين سخن از سخنان فصيح و لطيف است و معناي آن اين است كه اگر حق ما را دريغ دارند، ذليل خواهيم بود، چرا كه اشخاصي مانند بنده و اسير و نظير آنها بر پشت شتر سوار مي شوند.» (ابن ابي الحديد:18/132)

اين تفسير از سخن امام بسيار بعيد به نظر مي رسد، چرا كه امامان شيعه همواره در جامعه مظهر عزّت و كرامت بودند و در قلبهاي مردم جاي داشتند، به گونه اي كه حتي حاكمان به محبوبيت آنان حسد مي ورزيدند، مگر ملاك عزت و ذلت در اسلام رياست و حكومت است كه با بر كنار بودن امامان از آن ذليل باشند. دليل آن كه اين تفسير از سخن امام صحيح نيست، اين است اسير و عبد را بر پشت شتر سوار مي كنند نه اين كه با اختيار خود بر عقب شتر سوار شود. امام نفرمود: ما را بر عقب شتر سوار مي كنند «بلكه فرمودند: «عقب شتر سوار مي شويم» كه حاكي از اختيار و اراده امام در انتخاب آن است و هرگز امام با اختيار خود، ذلت را برنمي گزيند.

معناي صحيح سخن امام به احتمال زياد اين است كه اگر خلافت به ما واگذار شود آن را به دست مي گيريم، ولي اگر مسلمانان زمام شتر خلافت را به دست ما ندادند، ما نيز از سوار شدن بر جهاز شتر و در اختيار گرفتن آن چشم مي پوشيم و پشت سر خليفه سوار مي شويم. بنابراين دلالت اين جمله بر مشروط و مقيد بودن تصدي خلافت از سوي امام به خواست و رضايت مردم كافي به نظر مي رسد.

5- حضرت علي در نامه اي به طلحه و زبير چنين مي فرمايد:

«اما بعد، فقد علمتما و ان كتمتما اني لم ارد الناس حتي ارادوني و لم ابايعهم حتي بايعوني و انكما ممن ارادني و بايعني و انّ العامه لم تبايعني لسلطان غالب ولا لعرض حاضرٍ. فان كنتما بايعتماني طائعين فارجعا و توبا الي الله من قريب و ان كنتما بايعتماني كارهين فقد جعلتما لي عليكما السبيل باظهاركما الطاعة و اسراركما المعصية و لعمري ما كنتما باحقّ المهاجرين بالتقيه و الكتمان و ان دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه كان اوسع عليكما من خروجكما منه بعد اقراركما به».(نهج: نامه 54)

«اما بعد، شما دو نفر هر چند در مقام كتمان باشيد، خود مي دانيد، كه من حكومت بر مردم را آهنگ نكردم تا اين كه خود خواستند، و به بيعت گرفتن دستي نيازيدم تا مردم خود بيعت كردند، و شما نيز از كساني بوديد كه روي به من آورديد و بيعت كرديد. اين نيز، مسلم است كه بيعت آن روز مردم، نه از ترس نيروي مسلحي در صحنه بود و نه به طمع نقدينه اي در بساط. با اين وصف، اگر شما دو نفر، بيعت مرا داوطلب بوديد، تا دير نشده، بازگرديد و در پيشگاه خداوند توبه كنيد و اگر از سر اكراه بيعت كرده ايد، اين شما بوده ايد كه مرا در فرمانروايي بر خويش راه داده ايد كه فرمانبري را تظاهر كرده ايد و نيت نافرماني را پنهان داشته ايد، اما به جان خود سوگند كه شما را در تقيه ـ در مقايسه با ديگر مهاجران ـ هيچ ويژگي نبوده است، و بيعت نكردن ـ پيش از پا نهادن به نظام اين حكومت ـ از خروج پس از اقرار، بسي ساده تر بود.»

امام در اين سخن با صراحت و روشني تمام، اعلام مي كند، براي تصدي خلافت و به دست گرفتن زمام امور جامعه از هيچ عاملي جز خواست و رضايت مردم كمك نگرفت و هرگز متوسل به تهديد و ارعاب و يا تطميع آنان نگرديد. جمله پاياني امام گوياي آن است كه سرباز زدن از بيعت با آن حضرت مستلزم هيچ گونه زيان و ضرري نبود تا كسي براي برطرف كردن آن تقيه نمايد و هر كس به راحتي مي توانست آن را نپذيرد.

6- هنگامي كه مردم پس از قتل عثمان، براي بيعت با حضرت علي عليه السلام هجوم آوردند امام فرمود: «دعوني و التمسوا غيري فانّا متقبلون امرا له وجوه و الوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت عليه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت و اعلموا اني ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب و ان تركتموني فانا كاحدكم و لعلّي اسمعكم و اطوعكم لمن وليتّموه امركم! و انا لكم وزيرا خير لكم منّي اميرا»(نهج: خطبه 91)

«مرا رها كنيد و ديگري را به جست و جوي برآييد، چرا كه ما جرياني چند چهره و رنگارنگ را فرا روي داريم، كه در برخورد با آن قلبها را توان ايستادن و انديشه ها را امكان بر جا ماندن نيست. اينك افقها تيره و راهها ناشناخته است. بايد بدانيد كه اگر من پيشنهادتان را پذيرا شوم، شما را بر اساس شناخت و آگاهي خود به پيش مي برم، و به سرزنشها و سخنان ياوه و پراكنده اين و آن بي اعتنا هستم! اما اگر مرا به خويش واگذاريد، يكي از شمايم و چه بسا كه در برابر كسي كه كار خويش را به وي واگذاريد. از تمامي شما، سخن نيوش تر و قانون پذيرتر باشم! باري، امروز همان به كه من شما را همكار بمانم، نه آنكه برايتان سالار باشم.»

حضرت علي، در اينجا صراحتا به مردم مي گويد كه هر كس را كه آنان به خلافت برگزينند، او نيز همانند يكي از آحاد مسلمانان از او پيروي خواهد كرد و اين خود دليل بر مشروط و مقيد بودن حكومت اسلامي است به خواست و رضايت مردم. دليل آنكه حضرت علي عليه السلام ابتدا از پذيرش خلافت خودداري كرد و فرمود: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد». با آنكه خلافت را حق مسلم خويش مي دانست، دو مطلب زير مي تواند باشد:

الف ـ حضرت علي عليه السلام مي خواست، براي همه مسلمانان زمان خويش و براي آيندگان به خوبي روشن شود كه مردم با ميل و رضايت كامل خود با آن حضرت بيعت كردند و در اين باره راه هر گونه شك و شبهه اي را بر همگان ببندد.

ب ـ آن حضرت به خوبي مي دانست كه مشكلات بسياري براي حكومت او به وجود خواهد آمد، كه مردم تاب تحمل حكومت آن حضرت را در عمل ندارند و در ياري و حمايت از او سستي خواهند ورزيد. از اين رو به مصلحت مي ديد كه در صحنه هاي ديگر به اسلام و مسلمانان خدمت كند؛ ولي با روي آوردن مردم چاره اي جز پذيرش حكومت نداشت، چرا كه در صورت عدم پذيرش حكومت هرگز نمي توانست، اثبات كند كه مردم در حمايت از او كوتاهي مي كنند. علاوه بر آنكه تصدي حكومت از جانب آن حضرت هر چند زيانهاي غير قابل جبراني براي آن حضرت داشت و سبب شد كه افراد بسياري را كه در طول 25 سال تربيت كرده بود، از دست بدهد؛ ولي در مقابل توانست نمونه اي از حكومت اسلامي را به جهانيان ارائه كند. و اجراي عدالت را كه همگان در عمل ناممكن مي دانند ممكن سازد و به همه مردم جهان و مسلمانان اعلام كند كه حكومت اسلامي از سنخ ديگر حكومتها نيست و سياست اسلامي غير از سياستهايي است كه در عمل در طول تاريخ از سوي حاكمان و زمامداران بشري به كار گرفته شده است.

7- محمد بن حنفيه مي گويد: «هنگام كشته شدن عثمان همراه پدرم ـ حضرت علي عليه السلام ـ بودم، آن حضرت به پا خاست و وارد منزل خود گرديد. اصحاب رسول خدا نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «اين مرد كشته شده و ما نياز به امام و پيشوايي داريم و در اين زمان سزاوارتر از تو به خلافت و پيشگام تر در اسلام و نزديك تر به رسول خدا در ميان مسلمانان وجود ندارد. پدرم فرمود: «لاتفعلوا، فاني اكون وزيرا خير من اكون اميرا» «چنين نكنيد چرا كه من همكار باشم، بهتر از آن است كه خليفه باشم» اصحاب گفتند: «نه به خدا سوگند! ما دست برنمي داريم تا با تو بيعت كنيم!» امام فرمود: «ففي المسجد فان بيعتي لاتكون خفيا و لاتكون الاعن رضي المسلمين» «پس مراسم بيعت بايد در مسجد برگزار شود، زيرا بيعت با من نبايد مخفيانه و بدون رضايت مردم انجام گيرد.» (منتظري: 1/504)

اين جمله نيز به خوبي مي رساند كه حضرت هيچ گاه در صدد نبودند مخفيانه و دور از چشم مردم و بدون رضايت و تمايل آنان متصدي خلافت شوند.

8- امام رضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود:

«من جاء كم يريد ان يفرق الجماعة و يغصب الامه امرها و يتولي من غير مشورة فاقتلوه فان الله قد اذن ذلك.»(همان: 507)

«هر كس به سوي شما آمد و تصميم داشت كه در صفوف متحد مسلمانان رخنه ايجاد كند، امور مردم را غصب كند و بدون مشورت عهده دار حكومت گردد، او را بكشيد، زيرا خداوند چنين اجازه اي داده است.

جمله: «و يغصب الامة امرها» دليل بر آن نيست كه حاكميت حق مردم است زيرا از نظر اسلام حاكميت حق خداوند است. معناي اين جمله اين است كه: امور مربوط به مردم و امت و كارهاي آنان را كسي حق ندارد غاصبانه در اختيار بگيرد.

جمله: «و يتولي من غير مشورة» منافات با نصب امامان معصوم از سوي خدا ندارد، چرا كه معناي اين جمله اين است كه كسي حق ندارد با زور و بدون رضايت مردم بر سرنوشت مردم حاكم گردد.و مردم بايد در فضاي آزاد با اختيار و اراده درباره حاكميت جامعه تصميم بگيرند؛ ولي دلالت نمي كند كه آنان از نظر شرعي نيز تكليفي ندارند و هر كس را بخواهند مي توانند انتخاب كنند؛ بلكه اين جمله از اين نظر ساكت است و دلالتي ندارد، و براي اين كه بدانيم آيا مردم در مورد انتخاب حاكم از نظر شرعي تكليفي ندارند و كاملاً آزاد گذاشته شده اند و يا اين كه خداوند آنان را موظف به انتخاب شخص يا اشخاص معيني كرده است، بايد به ادله ديگر مراجعه كنيم و ادله ديگر مردم را موظف به اطاعت و پيروي از معصوم مي نمايند.

به بيان ديگر اين جمله تنها نافي هر گونه اجبار و زور درباره حكومت است و هيچ تكليف شرعي را در اين باره نفي و يا اثبات نمي كند.

9- عن الحلبي قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام ربما كان بين الرجلين من اصحابنا المنازعة في الشي ء فيتراضيان برجل منّا، فقال: ليس هو ذاك انما هو الذي يجبر الناس علي حكمه بالسيف و السوط» (حر عاملي: 18/5)

حلبي گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چه بسا ميان دو نفر از شيعه نزاعي رخ مي نمايد و آنها به يك نفر از شيعه راضي مي شوند كه درباره آنها داوري كند» امام در پاسخ فرمود: «او آن نيست، همانا او كسي است كه مردم را به وسيله شمشير و تازيانه مجبور به پذيرش حكم خود مي نمايد.»

در اين حديث نوعي ابهام و اجمال وجود دارد. راوي بطور روشن مقصود خود را بيان نكرده است و امام نيز با اجمال پاسخ او را فرموده است؛ ولي اين اجمال در زمان صدور روايت وجود نداشته است و پس از گذشت زمان به دليل حذف قرائن حاليه و مقاليه عارض شده است. به هر حال با توجه به احاديث ديگر مورد سؤال روشن مي شود. سؤال در اين حديث، درباره اين است كه آيا مراجعه شيعيان به خودشان براي حل اختلافات مصداق اين آيه است: «الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به»(نساء/60)

«آيا نمي بيني كساني را كه گمان مي كنند به قرآن و كتابهاي آسماني پيش از تو ايمان آورده اند، چگونه مي خواهند داوري نزد طاغوت برند؟ و حال آن كه دستور دارند كه به آن كفر ورزند.»

و امام مي فرمايد: «اين شخص طاغوت نيست و مراجعه به او، مراجعه به طاغوت نيست، بلكه طاغوت كسي است كه مردم را با زور به پذيرش حكم خود مجبور نمايد.»

به هر حال اين حديث بر نفي اجبار در اجراي دستورات حكومت دلالت مي كند و از آن مي توان نتيجه گرفت كه حكومت اسلامي بايد منوط به خواست و رضايت مردم باشد و حكومتي كه متكي به زور و اجبار است آن حكومت از نظر اسلام مشروعيت و اعتبار ندارد. البته اين حديث بر نفي مسؤوليت مردم نسبت به تعيين حاكم و تشكيل حكومت دلالت نمي كند؛ چرا كه ممكن است كسي حق نداشته باشد، خود را بر مردم تحميل كند ولي مردم وظيفه داشته باشند، بدون اجبار و اكراه او را انتخاب كنند و از او اطاعت نمايند.

10- حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:

«لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الّا عليّ خاصّةً التماساً لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه»(نهج: خطبه 74)

«به تحقيق مي دانيد كه من شايسته ترين مردم به حكومت نسبت به ديگران هستم و به خدا سوگند! تا وقتي كه كارهاي مسلمانان با سلامتي برگزار شود و در آن ظلم و جور جز بر من نباشد، من تسليم هستم. به خاطر به دست آوردن پاداش و فضل آن و دوري از آنچه شما در آن با هم مسابقه مي گذاريد، از زيورها و زينتهاي آن.»

شهيد مطهري در اين باره مي گويد: «اين كه امام حسين عليه السلام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراي مقام معنوي امامت بود. در اين جهت فرقي ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقي ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاي سه گانه نبود. اين جهت به تنهايي وظيفه اي ايجاب نمي كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت صلاحيت خود و آمادگي خود را براي قبول زمامداري اين امام اعلام كردند، او هم قبول مي كند. اما مادامي كه مردم آمادگي ندارند، از طرفي و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين مي گردد، به حكم اين دو عامل وظيفه امام مخالفت نيست، بلكه همكاري و همگامي است، هم چنانكه امير چنين كرد. او در مشورتهاي سياسي و قضايي شركت مي كرد و به نماز جماعت حاضر مي شد. خودش فرمود: «لقد علمتم اني احق الناس بما من غيري و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الاعلي خاصة»(مطهري: 1366:3/175)

برخي از نويسندگان براي مشروط بودن و مقيد بودن تشكيل حكومت و اداره جامعه به اين سخن حضرت علي عليه السلام استدلال كرده اند:

«اما والذي فلق الحبه و برء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا علي كظّة ظالم و لاسغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها. بكاس اولها و لالفتيم دنياكم هذه، ازهد عندي من عفطة عنز»(نهج: خطبه 3)

«هشداريد، به آفريدگار زندگي، از جوانه تا جان سوگند، اگر چنين نبود كه حضور اين مردم را حرمتي است، بودن ياوران كه اتمام حجتي است، و خدا را با عالمان در بي تفاوت نبودن نسبت به شكمبارگي ظالمان و گرسنگي مظلومان تعهدي است، مهار اشتر خلافت را بر كوهانش مي افكندم و آخرين اشتر اين كاروان را سيراب همان جام اولين مي كردم، تا شما اين واقعيت را به روشني در مي يافتيد كه دنياتان را پشيزي هم بها نمي دهم.»

برخي درباره اين كلام امام چنين مي گويند: «با توجه به ويژگي حاكميت معصوم كه در آن، عنوان حقيقي، حكمي، همسان عنوان حقوقي ولايت ديني دارد. در اين حاكميت، «اراده مردم» شرط وجوب اعمال ولايت از سوي «ولّي معصوم» است، نه «شرط فعليت» و نه «شرط تنجز». بلكه ولايت امامان معصوم، خواه مورد پذيرش مردم قرار بگيرد خواه آنان از آن روي گردانند، در هر صورت فعلي و منجز مي باشد؛ ولي در عين حال با فقدان اقبال و خواست عمومي، شرط وجوب اعمال ولايت از سوي معصوم منتفي بوده و از اين رو وجوب اعمال ولايت، مطلق نيست و مشروط به «بسط يد» مي باشد. و رضايت عمومي و پذيرش مردمي، «شرط وجوب» اعمال ولايت معصوم است، نه شرط فعليت و يا تنجّز ولايت او.... چنانكه امير مؤمنان نيز، با وجود برخورداري از مشروعيت و نصب خاص الهي، به دليل فقدان همين شرط، تكليف را از خود ساقط شده ديد و هيچ گاه درصدد تحميل نظر خويش، و ايجاد اجباري شرايط عيني براي ولايت فعلي الهي خود برنيامد، تا زماني كه عموم مردمان، خود به اراده خويش پذيراي ولايت او شدند، آنگاه زمان وظيفه اعمال ولايت و عمل به «بايد» شرعي فرا رسيد. آن حضرت به صراحت، اين دو «بايد» را، كه به صورت دو ركن اصلي در عينيّت بخشيدن به حكومت اسلامي، ايفاي نقش مي كنند، تبيين فرموده است.»

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید