همراهي ها و رويارويي هاي نراقي با حكومت قاجار (2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:45
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4804 بار

مؤلف: اسماعیل اسماعیلی

 

به پندار حائري (خلوت دل) كه نراقي آن را (همايون خلوت) مي داند و در داستان طوطي و شاه آن را به كار گرفته نشانه علاقه مندي نراقي به شاه و گونه اي ستايش و مدح شاه است:

(به همين دليل چنان جاي خوبي را شايسته شاه مي داند كه نبايد هر كس را بدان مسند پادشاهي راه داد.)58

به پندار وي نراقي در داستان طوطي و شاه كوشش كرده كه شاه را راهنماي راه درست و خوب نشان دهد و در راه آسايش مردم همه رنجها و آسيبها را به جان مي خرد!59

و اين كه نراقي شاهي و پيغمبري را در داستانِ ابراهيم خليل افتخار خاندان ابراهيم خوانده و اصل شاهي را با خوبيها راستي درستي و كاميابي همراه آورده است نشان مي دهد كه نراقي به مقام فرمانروايان و پادشاهان كه در آن زمان شاهان قاجار بوده اند ارج مي نهد.60

البته اين سخنان و اين گونه نسبتها به نراقي چنان سست و نااستوارند كه نيازي به پاسخ ندارند. اگر خوش بين باشيم و سخنان حائري را از روي غرض و كينه ورزي ندانيم بي گمان و از روي قطع و يقين بايد ناشي از ناآشنايي وي با مقوله هاي عرفاني شعر سروده عرفاني و زبان شعر دانست. همين ناآشنايي و كم مايگي سبب شده است كه از اين سروده نراقي:

بشويم ورقهاي زهد و ريا

ز سجاده و سبحه گردم جدا

بيا دفتر زهد بر آب ده

مرا جرعه اي از مي ناب ده

كه از دست زهد اين دل آمد به جان

بيا ساقيا الأمان الأمان.61

نتيجه بگيرد كه نراقي از زهد و مدرسه و… سخت در رنج بوده است و در هنگامي كه با خود خلوت مي نشسته بويژه در سالهاي واپسين زندگي از گذشته خود اظهار پشيماني و ازخويشتن انتقاد مي كرده است.62

و ناآگاهي وي از مسائل عرفاني و زبان شعر سبب شده كه با استناد به شعر:

در ميخانه بر رويم گشادند

مگر مي خواره اي بر من دعا كرد

صفايي تا مريد مي كشان شد

عبادتهاي پيشين را قضا كرد

نراقي را ستايش گر مي و ميكده بداند. امّا مقام فقهي و پرهيزگاري وي سبب شده كه جناب نويسنده شرم كند و او را اهل مي و ميكده نداند و آن را در چهارچوب سخن محدود كند و سلاح و پناهگاهي بداند كه نراقي براي پرخاش به ناهنجاريهاي روزگار خود به آن پناه برده است.63

روشن است كه در زبان شعري عارفان مراد از (مي) (ميكده) و (دلبر) معناي ظاهري آنها نيست بلكه اصطلاح عرفاني آنها مراد است. همان گونه كه علاّمه طباطبايي و امام خميني دو عارف بزرگ روزگار در سروده هاي خود اين واژگان را بسيار به كار برده و بي گمان مراد آن دو همان اصطلاح عرفاني است نه ظاهري.

مي:

(وجود مطلق را گويند كه ساري باشد نسبت به جميع موجودات.)

و

(ذوقي بود كه از دل سالك برآيد و او را خوشوقت گرداند.)

عراقي مي گويد:

(مي غلبات عشق را گويند ـ با وجود اعمال ـ كه مقارن سلامت باشد و اين خواص را باشد كه در سلوك متوسط اند.)

ميكده:

(مقام مناجات را گويند به طريق محبت و يا قدم مناجات. به مقام عشق و باطن عارف يا قلب مرشد كامل هم اطلاق شده است.)

دلبر:

(به معناي محبوب و معشوق است و در اصطلاح عرفا حق را گويند به صفت قبض و اندوه محبّت در دل. يا به تعبيري به سبب تابش لوامع محبّت و فروغ نار شوق و مودّت در دل عاشق به نوعي كه تعيّن عاشقي ذرّه سان در آفتاب جمال معشوق متلاشي گردد و نور وجه عاشق در اعيان ناشي شود. و از آن جهت (دلبر) گويند كه با كرشمه و ناز خود عاشق را شيدا مي كند.)64

با اين حال در پاسخ اين گونه خرده گيران ناآگاه و كم مايه به گونه گذرا چند نكته را يادآور مي شويم:

الف. علاّمه نراقي با اين كه به گفته سپهر (فحل فضلاي ايران)65 و (از تمامت علماي اثني عشريه فضيلتش بر زيادت بود)66 در شعر و ادب نيز جايگاه بلندي داشت.

گواه بر اين سخن مثنوي طاقديس اوست كه بر خلاف پندار حائري در هيچ جاي مثنوي طاقديس از شاه قاجار ستايش نشده است و هيچ نشاني از ستايش در آن وجود ندارد.

اين كه سروده:

خلوت دل كان همايون خلوتي است

خلوت سلطان صاحب حشمتي است

هر گدايي را در آن جا ره مده

خار وخس در مسند سلطان منه

صفه دل بارگاه كبرياست

مبرز شيطان نمودن كي رواست67

بر خلاف پندار حائري و مانند او به هيچ روي با شاه قاجار برابر نيست. بر آشنايان به ادب و شعر عرفاني اين نكته به خوبي روشن است. اين گونه تعبيرها و واژگان معناي ويژه خود را دارند. از باب نمونه خود نراقي در داستان طوطي و شاه كه حائري آن را بزرگداشت شاه پنداشته 68 شعرهايي وجود دارد كه بيان گر مراد وي از (خلوت دل) است:

ياد او كن تا زغمها وا رهي

تا قدم زين چاه ها بالا نهي

ياد او كن ياد ديگر كس مكن

ياد گُل كن ياد خار و خس مكن

ياد او كن تا همي يادت كند

از بلا و محنت آزادت كند

گر از اين معني همي خواهي نشان

(اذكروني اذ كركم)69 از قرآن بخوان

پاسبان شو بر دَر دل روز و شب

تا نيايد كس در آن جز يادِ رب

ياد او جان تو فرّخ فر كند

سينه را درياي پهناور كند

دل به اين و آن مده اي بوالهوس

دل به آن ده كان دلت داده است و بس

هرزه دل در بند اين و آن منه

قدر دل بشناس و ارزانش مده

كعبه آتشخانه گبران مكن

طوفگاه قدسيان ويران مكن

ديو و دد از خانه دل دور كن

بعد از آن آن خانه را پرنور كن

بر در دل منتظر ايستاده شاه

ليكن از غوغاي غولان بسته راه

از دل خود دور كن غوغاي عام

تا شه خوبان كند آن جا مقام

هان و هان مي آيد سلطان فتق

خانه از غوغا به زودي كن غرق70

روشن است واژه (شاه) و (شاه خوبان) كه نراقي در سروده بالا به كار برده به معناي زمامدار نيست كه اشاره به فتح علي شاه باشد.

ب. درست است تخت خسرو پرويز طاقديس نام داشته 71 ولي اين كه نراقي آن را به كار مي برد و مثنوي خويش را به اين نام مي خواند هيچ پيوندي با شاه قاجار ندارد و نشان گر ستايش از او نيست. زيرا:

نخست آن كه: طاقديس مركب از (طاق) و (ديس) است. طاق يعني آسمان رف كمان خميدگي و ابرو.ديس يعني: مانند. هر چيز طاق مانندي را طاقديس مي گويند.چنانكه به صُفَّه حضرت سليمان و تيزي عمارتها طاقديس گفته مي شده است.72

دو ديگر: طاقديس نام تخت خسروپرويز بوده نه فتح علي شاه كه بگوييم نراقي نام مثنوي خود را از باب دوستي با شاه طاقديس گذارده است.

سه ديگر: همان گونه كه خود نراقي اشاره كرده مراد وي از اين كه نام اثر خود را طاقديس گذارده چند بخش و طبقه بودن آن است بسان طاقديس داراي چند صُفّه و ايوان.

نراقي در نظر داشته كه مثنوي را با چهار صُفّه سامان دهد كه بيش از دو صُفّه آن را مجال نيافته بسرايد و چراغ زندگي اش خاموش شده و صُفّه سوم آن را فرزندش حاج ملا محمد جواد سروده است .73

داستانم را كنون آمد ختام

صُفّه اي از طاقديسم شد تمام

صُفّه اي از چهار صُفّه شد تمام

آن سه باشد تا ترا آيد پيام74

ج. نراقي همان گونه كه حائري نيز اعتراف كرده به روشني از شاه بيزاري و دوري مي جويد:

گهي در فكر سلطان گه وزيرم

گهي در پادشاه و گه وزيرم

مرا با شاه و با سلطان چه كار است

ز تاج و تخت سلطانيم عار است75

د. اين كه نراقي در مثنوي طاقديس در داستان طوطي و شاه و… واژه (شاه) (سلطان) (شاهنشاه) و(پادشاه) به كار مي برد پيوندي با پشتيباني از شاه و يا مدح و ستايش او ندارد. نراقي بارها از پيامبر اكرم(ص) اميرالمؤمنين(ع) و حضرت مهدي(عج) و… با عنوان: (شاه) (شاهنشاه) و… ياد كرده است.

آن شنيدستي كه شاهنشاه دين

پيشواي اولين و آخرين

خاك بازي مي نمودند آن گروه

در ره آن پادشاه با شكوه76

در كشاكش شاه با آن كودكان

زودتر بفريبشان از گردكان77

گفت ايشان را شهنشاه اجل

بالجزيرات يبيعون الجمل78

مملكت بي صاحب است اي پادشاه

اللّه اللّه پاي دولت نه به راه79

اي خليفه و اي سلطان دين

مصطفي را نور چشم و جانشين80

مراد نراقي از شاه و سلطان انسان كامل و مظهر همه خوبيها شايستگيهايي كه به هيچ روي با فتح علي شاه برابر نيست.

هـ. از ديگر سخنان سست و بي پايه نويسنده ياد شده حمل اين تعبير نراقي (در تبارش شاهي و پيغمبري) در داستان حضرت ابراهيم به ارج نهادن به مقام پادشاهي است. روشن است كه نراقي در اين سروده و با اين تعبير بر آن نبوده كه مقام پادشاهي فتح علي شاه را ارج نهد. بلكه بر آن بوده كه (شاهي و پييغمبري) ابراهيم خليل را ارج نهد; او كه هم مقام پيامبري داشته و هم امامت بسان پيامبر اكرم(ص).81

خنجري بي زخم و بي رنج و شكنج

بهر اسماعيل شد درياي گنج

تا ابد نامش ذبيح اللّه شد

شاه آدم بلكه شاهنشاه شد

در تبارش شاهي و پيغمبري

شد مخلّد با به روز داوري82

وقتي ابراهيم(ع) به مقام والاي امامت رسيد از خداوند خواست كه امامت را در ذرّيه وي نيز پايدار بدارد كه ندا رسيد: (لا ينال عهدي الظالمين) عهد من به ستمكاران نمي رسد. ولي خداوند از ذرّيه ابراهيم نفي امامت نكرد و تا روز قيامت در تبار او پايدار

و جاودانه ماند.

نراقي كه مي سرايد:

(در تبارش شاهي و پيغمبري) اشاره به همين مطلب دارد.

4. ديدارهاي دوستانه نراقي با شاه قاجار:نوشته اند: فتح علي شاه هرگاه به كاشان مي رفت به منزل نراقي مي رفت و يا نراقي را به باغ فين كاشان دعوت مي كرد.83

و افزون بر اين دستور داد مدرسه بسيار باشكوهي در كاشان بسازند و ملكهايي را وقف آن بسازد و توليت مدرسه و موقوفه هاي مدرسه را بر عهده نراقي و فرزندان وي بگذارد.84

شماري اينها را دليل بر دوستي پايدار بين نراقي و شاه قاجار دانسته اند كه با كندوكاو و درنگ در پيرامون مسأله روشن مي شود كه اين گونه ديدارها و مسؤوليت دادنها و پذيرفتنها نمي تواند دليل بر پيوند و دوستي بين آن دو باشد.

البته شاه نياز داشت كه خود را ديندار و هوادار عالمان دين بنماياند ولي نراقي چنين نيازي نداشت كه اين را مي شود از چگونگي برخورد فتح علي شاه و رفتار نراقي به خوبي دريافت.

به سال 1192هـ.ق. در كاشان زلزله دهشتناك و بسيار ويران گري رخ داد. 85 شاه از فرصت پيش آمده استفاده كرد. براي نزديك كردن بيش از پيش خود به نراقي كه در آن ديار مي زيست و از احترام و نفوذ بالايي برخوردار بود 86 دستور داد مدرسه اي در كاشان بنا كنند به سال 1225 كار ساخت مدرسه به پايان رسيد.87 شاه براي بازگشايي مدرسه به كاشان رفت و با ملا احمد نراقي ديدار كرد. در اين ديدار نراقي را بسيار ستود و بزرگداشت.

آيا غير از اين سفر شاه سفر ديگري هم به كاشان داشته يا خير روشن نيست. ولي بر خلاف اين كه شماري به صورت كلي نوشته اند: شاه براي ديدار نراقي به منزل وي مي رفت و يا وي را به باغ فين دعوت مي كرد88 كه حكايت از اين دارد شاه چندها بار

به كاشان رفته نمي تواند درست باشد از نشانه ها و قرينه ها پيداست كه در زمان حيات ملا احمد شاه يك بار به كاشان رفته است.

با استناد به اين ديدارها كه بيش تر از سوي شاه زمينه چيني مي شده و انجام مي گرفته نمي توان ثابت كرد كه نراقي نسبت به شاه دوستي و محبت داشته و اين ديدارها از روي علاقه و ميل انجام مي گرفته است.

حتي قضيه عكس است. در گزارش تاريخي كه در دسترس است آمده: نراقي به خاطر بيرون راندن حاكم ستم پيشه و زورگوي كاشان مورد بي مهري شديد شاه قرار مي گيرد و به پايتخت احضار مي شود و شاه در مجلس بزرگ دربار با وي خشمگينانه و جسورانه سخن مي گويد و او را متهم به اخلال در نظم جامعه مي كند.

و از آن سوي نراقي بدون هيچ ابراز پشيماني در حضور شاه و درباريان دستها را به سوي آسمان بلند مي كند و مي گويد:

(بار خدايا! اين سلطان ظالم حاكمي ظالم بر مردم قرار داده من رفع ستم نمودم و اين ظالم بر من متغيّر است.)89

اگر بين اين دو پيوند دوستانه بود و شاه به طور واقعي به نراقي علاقه داشت و نه از روي اكراه و ديندار نماياندن خود و نراقي نيز به شاه علاقه داشت و دوستدار شاه بود اين برخورد روي نمي داد. شاه او را به اخلال گري نمي خواند و نراقي شاه را ستم پيشه خطاب نمي كرد.

از اين رخداد روشن مي شود كه شاه نراقي را اخلال گر مي دانسته ولي در بين مردم نمي توانسته آنچه در دل دارد و در دربار او مي گذرد بر زبان جاري سازد; امّا اكنون كه مجال مي يابد و در دربار و در حلقه درباريان قرار گرفته برون افكني مي كند و خشم خود را بروز مي دهد و آنچه در دل دارد بر زبان جاري مي سازد.و نراقي نيز بي پروا بدون واهمه و ترس و ترس از بازخواست و محاكمه و مجازات در مجلس درباريان و در نزد شاه دست به آسمان مي گشايد و شاه را ستم پيشه خطاب مي كند. وقتي مي خواهد نفرين كند شاه بلند مي شود و دستهاي او را مي گيرد و پوزش مي طلبد

و به خواست نراقي گردن مي نهد و حاكم ديگري را به كاشان گسيل مي دارد.90

اهميت اين برخوردها و روياروييها با حاكمان محلي كه بارها از سوي نراقي رخ داده 91 وقتي روشن مي شود كه بدانيم حاكمان محلي بيش تر فرزندان و فرزندزادگان شاه قاجار بوده اند.

نراقي با اين منش و بينش والا كه در جاي جاي آثارش جلوه گر است به روشني يادآور مي شود:

حاكم آلوده به گناه و ناعادل به هيچ روي مورد توجه خداوند نمي تواند باشد. و در اساس خواست خدا بر اين اصل استوار است كه حكمروايي از آنِ ستم پيشگان نباشد: (لا ينال عهدي الظالمين).92

نراقي با ترسيم درست عدالت و اين كه حاكم بايد به اين ويژگي آراسته باشد به طور ضمني مشروعيت حكومت قاجار را نفي مي كند و با استناد به روايات به روشني يادآور مي شود: حتي كساني كه به اين ستم پيشگان ياري رسانند ستم پيشه اند.

(هر كه همراه ظالمي برود از براي اعانت و ياري او و داند كه او ظالم است آن كس از اسلام بيرون رفته داخل كفر شده است.)93

نراقي از نابسامانيها رنج مي برد و شكوه مي كند و زنهار مي دهد از هم سخني مردمان روزگار خويش: (زنهار زنهار از هم صحبتي اهل اين عصر. پا بكش و بر رفتار ايشان نظر مكن كه در ميان ايشان كسي نيست كه ديدار او تو را سودي بخشد و كلام او ترا به ياد خدا افكند.

آه از اين صفرائيان بي هنر

چه هنر زايد ز صفرا درد سر

اين نه مردانند اينها صورتند

مرده نانند و كشته شهوتند.)94

انگيزه هاي نراقي از نزديك شدن به شاه قاجار

يادآور شديم: نراقي برابر ديدگاهي كه داشته حكومت قاجار را مشروع نمي دانسته95 امّا چرا با آن به رويارويي بر نخاسته بلكه بر عكس به آن نزديك شده و

گاه گاهي هم از آن هواداري كرده است؟

به نظر مي رسد سببها و علتهاي بسياري سبب شده كه نراقي برخلاف نامشروع دانستن حكومت قاجار به آن نزديك شود كه به گونه گذرا به پاره اي از مهم ترين آنها اشاره مي كنيم:

الف. پديد آمدن آرامش نسبي در كشور: با روي كار آمدن فتح علي شاه قاجار و تلاش وي در فرو خواباندن آشوبها و درگيريها و… آرامش نسبي در كشور پديد آمد و براي همه گروه ها بويژه گروه هاي فكري. عرصه هاي امن و آرامي تا بتوانند به تلاشهاي فكري و علمي بپردازند و عالمان ديني كه افول باورهاي ديني آنان را مي آزرد مجال يافتند تا به سازمان دهي نيروها و تلاشهاي ديني روي آورند و از اين راه باورهاي ديني را رشد دهند و از ركود و ايستايي به در آورند و دوباره احيا كنند.

در اين حال و روز وعرصه ها در پهنه هاي پديد آمده و در اين برهه كه حكومت و در رأس آن شاه خود را پاي بند به دين تشيّع و علاقه مند به علما و فقهاي مي نماياند و مشي و رفتار دينداران را پيشه خود ساخته به خير و صلاح جامعه اسلامي نبود كه علماي دين بويژه نراقي كه از نفوذ و جايگاه بالايي برخوردار بود به مخالفت با دستگاه برخيزند و اگر هم رويارو مي شدند و به مخالفت برمي خاستند ره به جايي نمي بردند و بر دامنه هرج و مرج مي افزودند و اين مجال به دست آمده را هم از دست مي دادند.

از اين روي سياست اصلاح و همكاري را پيش گرفتند. تا جايي كه توان داشتند تذكرها نصيحتها اندرزها و پندها و گاه خشم كردنها به اصلاح نابهنجاريها پرداختند و در آن جاهايي كه به صلاح مسلمانان و سود اسلام بود به همكاري با حكومت همت گماردند و از اين راه اسلام و شيعه را در اين سرزمين پايدار ساختند و مسلمانان را از گزند بيگانگان و هرج و مرج طلبان داخلي نگهداشتند.

اين حركت و خيزش البته آسان نبود و از هر كسي بر نمي آمد بايد كسي به اين كار دامن مي زد كه از پشتوانه علمي و مردمي بالايي برخوردار باشد كه حكومت به او

احساس نياز كند و خواسته هاي او را بر آورد و به اصلاح امور تن در دهد و گرنه يعني اگر عالم برخورداري از دانش بالا در بين مردم پايگاه نداشته باشد نمي تواند آن گونه كه بايد نقش آفرين باشد و حكومت را به اصلاح امور وادارد و يا اگر از نفوذ برخوردار باشد و به دقايق دانش دين و دانش روز آشنايي نداشته باز هم نمي تواند كارآيي داشته باشد و از قدرت و تواناييهاي حكومت در راه خير و صلاح مردم بهره كافي و وافي ببرد.

افزون بر اينها بايد سياستها را دقيق بشناسد تا در دامهاي گوناگون دستگاه حكومت گرفتار نيايد و به نام دين و مردم از او استفاده نادرست نكنند و به سويي نكشانندش كه به خير و صلاح مسلمانان و به سود اسلام نباشد.

اين گونه عالمان در دورانهاي گوناگون تاريخ اسلام و تشيّع نقش آفريني كرده و تمام داغ و دردها را به جان خريده و به حكومتهاي زمان خويش نزديك شده و از آبروي خويش مايه گذاشته اند تا گامي در راه صلاح و سداد بردارند به گفته امام خميني: ايثار كردند كه به سلاطين نزديك شدند.96 يعني با اين كه از جايگاه والايي در دانش دين و معارف اسلامي و آگاهيهاي بشري برخوردار بودند و شمعهاي محفلهاي مردمي بودند و مورد علاقه پيروان خود با اين همه رنج نزديك شدن به حكومتها را به جان خريدند تا از رنج و الم مردمان بكاهند و مذهب را از انزوا به در آورند و در جاي جاي اين سرزمين مشعل آن را بر افروزند.

امام خميني درباره انگيزه عالمان دين از نزديك شدن به حكومتها مي گويد:

(يك طايفه از علما اينها گذشت كرده اند از يك مقاماتي و متصل شده اند به يك سلاطيني با اين كه مي ديدند مردم مخالفند لكن براي ترويج ديانت و ترويج تشيّع اسلامي و ترويج مذهب حق اينها متصل شدند به يك سلاطيني و اين سلاطين را وادار كرده اند خواهي نخواهي براي ترويج مذهب تشيّع. اينها آخوند درباري نبودند. اين اشتباهي است كه بعضي نويسندگان ما مي كنند.)97

ب. سياست ديني فتح علي شاه: در روزگار غربت دين و آوارگي و دربه دري و حرمان مردم ديندار فتح علي شاه خود را پاي بند به دين و علاقه مند به تشيّع وانمود مي كرد و به امور ديني خود را سخت دلبسته نشان مي داد تا آن جا كه پادشاهي خود را به نيابت ازمجتهدان مي دانسته است:

(سلطنت ما به نيابت مجتهد عهد و ما را به سعادت ائمه هاي دين مهتدين سعي و جهد است.)98

احترام به عالمان دين و دعوت بسياري از آنان به پايتخت رونق دادن به مجلسها و محفلهاي ديني ساخت و مرمت مسجدها و مدرسه هاي ديني و حرم و بارگاه امامان و امام زادگان و ميدان دادن به علماي دين براي تلاشهاي ديني و علمي و….99

افزون بر اينها در نامه هايي كه براي علما مي نگاشت و يا در ديدارهايي كه با آنان داشت مهم ترين هدف حكومت را گسترش و رواج مذهب تشيّع اعلام مي كرد.

علاّمه نراقي نيز به علاقه مندي فتح علي شاه به علماي دين و رواج اسلام اشاره مي كند:

(و كان له ميل و رغبة الي العلم و العلماء و حصل به رواج في احكام الشريعة)100

او به علم و علماي دين علاقه و گرايش داشت و به همّت او احكام شريعت رواج يافت.

وقتي نراقي در فتح علي شاه اين ميل و گرايش را مي بيند و به آن باور دارد طبيعي است كه در آن برهه به حكومت نزديك شود و از آن براي استوار سازي پايه هاي شريعت در جامعه و در بين مردم بهره برد.

ج. جنگ ايران و روس: روس ايران اسلام و تشيّع را تهديد مي كرد. هدفهاي روسيه كه نيرومند ترين قدرت استعماري آن زمان بود براي نراقي به طور كامل و دقيق و همه سويه روشن بود.روسيه بر آن بود كه با به چنگ گرفتن سرزمين ايران به آبهاي

گرم خليخ فارس درياي عمان و منابع عظيم ثروت ايران دست يابد و زمام مردم ايران به دست گيرد.

بر همه روشن بود كه چيرگي كافران بر ايران چه پيامدهاي شومي براي مردم داشت و چه بر سر دين هويت و ناموس آنها مي آمد.

از اين روي نه تنها نراقي كه همه عالمان دين به پشتيباني از شاه قاجار برخاستند و همين پشتيبانيها سبب شدكه آنها نتوانستند به همه هدفهاي شوم خود دست يابند و ايران با همه آسيبهايي كه ديد و بخشي از سرزمينهاي مقدس خويش را از دست داد از انهدام و نابودي كلي در امان ماند و جان سالم به در برد.

اين كه نراقي در اين برهه به كمك حكومت پرداخت 101 كاري بود خردمندانه و دقيق و برابر با معيارها و ترازهاي اسلامي. و اگر چنين نمي كرد و به كمك حكومت بر نمي خاست و از كنار اين واقعه بزرگ و سرنوشت ساز بي تفاوت مي گذشت و در برابر تاخت و تازهاي روسها هيچ واكنشي نشان نمي داد و از نفوذ كلمه خود استفاده نمي كرد و مردم را بر نمي انگيخت و آنان را در برابر دست اندازيهاي روسها حساس و هشيار نگه نمي داشت امروزه همه حتي آنان كه بر وي خرده مي گيرند كه چرا به حكومت نزديك شده زبان به سرزنش وي مي گشودند و او را در دادگاه تاريخ محكوم مي كردند و او را از جمله كساني مي شمردند كه به ملت پشت كرده و از كنار اين فاجعه بزرگ انساني بي تفاوت گذشته است.

از اين روي در اين برهه حساس نراقي نمي توانست روياروي حكومت بايستد و او را در برابر دشمن كه تمامي هويت و هستي ايران اسلامي را نشانه رفته بود و به چيزي كم تر از نابودي ايران و اسلام نمي انديشيد ضعيف كند و از كارايي بيندازد كه كاري بود نابخردانه و خلاف معيارها و ترازهاي اسلامي. پس ناگزيز بود با حكومت راه بيايد و تا مي تواند حركتي انجام ندهد كه در اين برهه حساس ناتوان شود و به زانو درآيد و از چشم مردم بيفتد . بدين جهت در برخورد با حكومت به گونه اي وانمود مي كرد كه مردم احساس كنند فتح علي شاه فردي شايسته و براي ايران و شيعه مفيد است.102

د. مبارزه با كژيها و انحرافها: پس از افول صفويان كشور عرصه تاخت و تاز گروه هاي بدعت گذار و كژانديش شد و عالمان دين يا كشته شده بودند و يا در به در و آواره بودند و يا از اين سرزمين براي حفظ جان رخت كشيده بودند;103 از اين روي كسي نبود كه با اين گروه هاي كژانديش و وابسته به روس و انگليس در افتد و به روشن گري مردم بپردازد. حكومت قاجار و شخص فتح علي شاه اين زمينه را به وجود آورد كه علماي دين بتوانند به تلاشهاي علمي و فرهنگي بپردازند و روياروي گروه هاي كژانديش بايستند و نگذارند اينها با پشتوانه قدرتهاي خارجي در اين سرزمين ريشه بدوانند و بمانند و مردم را به وادي گمراهي بكشانند و زمينه را براي سلطه بيگانگان فراهم بياورند.

علما و شخص نراقي به حكومت نزديك شدند تا از تواناييهاي قدرت حكومت بهره برندو در برابر گروه هاي بدعت گذار وكژانديش كه مورد پشتيباني قدرتهاي بيگانه بويژه انگليس 113بودند بايستند و نگذارند از اين راه به كيان اسلام و تشيّع كه باروهاي استوار در برابر بيگانگان بودند زيان وارد آيد.

نراقي و ديگر علماي بزرگ و آگاه به خوبي دريافته بودند كه اگر به فتح علي شاه نزديك نشوند و با حاكمان اگر چه به گونه كم رنگ در پيوند نباشند جاي خالي آنان را صوفيان اخباريان شيخيه و… پر خواهند كرد و حاكمان و كارگزاران حكومتي و بويژه فتح علي شاه را از راه به در مي برند و جامعه شيعي را گرفتار انسانهاي ناپرهيزگار و هواپرستي مي كنند كه به نام دين خرافه و جهل مي پراكنند و اباحي گري و لاابالي گري را رواج مي دهند.

حركت نراقي و هم انديشان او عليه گروه هاي كژانديش و كژراهه افتادگان گروه هاي بدعت گذار و تباهي آفرين را به بن بست كشيد و گردانندگان و پشتيبانان آنان را نااميد ساخت.

تلاش و خيزش نراقي و علماي بزرگ چنان از منطق قوي و برانگيزانندگي بالاي مردمي برخوردار بود كه حكومت گران قاجار با همه گرايشي كه به گروه هاي كژانديش از جمله صوفيان داشتند نتوانستند به گونه آشكار از آنان پشتيباني كنند و گاه ناگزيز شدند به رويارويي با آنان برخيزند.

استعمار با استفاده از اهرمهاي فشار عليه حكومت قاجار هميشه و همه گاه در تلاش بود از اين گروه ها در برابر علماي شيعه كه از هوي و هوس به دور بودند و براي انجام وظيفه شرعي خود تلاش مي ورزيدند و به هيچ روي نمي شد آنان را دنباله رو سياستهاي خود كند بهره ببرد كه با تلاش گسترده و روشن گريهاي ژرف نراقي و ايثار نزديك شدن به طبقه حاكم و هشدار و اندرز به آنان و نماياندن پيامدهاي خطرناك نزديك شدن آنان به گروه هاي انحرافي ناكام ماند.

پي نوشتها:

.1 وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، ج 18/98، دار احياء التراث العربي؛ بيروت، احتجاج، طبرسي، ج 2/ .283

.2 در جست و جوي راه از كلام امام، دفتر شانزدهم 159/، امير كبير.

.3 شهداء الفضيله، عبدالحسين اميني، شهاب، قم.

.4 اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 1/46، ج 5، دارالتعارف، بيروت.

.5 وسائل الشيعه، ج 2/ .924

.6 الحياة، محمد رضا حكيمي، ج 2/310، انتشارات اسلامي، قم.

.7 كنز العمال، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، ج 10/186، شماره 28973، الرساله، بيروت.

.8 بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 2/88، مؤسسه الوفاء، بيروت؛ الحياة، ج 2/ .328

.9 مجله حوزه، شماره 63 64/265، به نقل از الخراجيات، فاضل قطيفي 23/.

.10 تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، سعيد نفيسي، ج 2/105، بنياد، تهران.

.11 معراج السعاده، ملا احمد نراقي 4/، جاويدان، تهران.

.12 عوائدالايام، ملا احمد نراقي 529/، عائده 54، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم .

.13 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران، عبدالهادي حائري 337/، امير كبير، تهران .

.14 همان 332/.

.15 صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، ج 1/259، وزارت ارشاد اسلامي.

.16 دين و دولت در ايران، حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سري 59/.

.17 همان 60/.

.18 سياست و اقتصاد در عصر صفوي، محمد ابراهيم باستاني پاريزي 14/؛ لغت نامه دهخدا، ج 10/14977، دانشگاه تهران.

.19 سلسله هاي اسلامي، كليفورد ادموند يوسورث، ترجمه فريدون بدره اي 259/، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران.

.20 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجار، محمد تقي سپهر، ج 1/33 17، اساطير، تهران.

.21 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 203/.

.22 طبقات سلاطين اسلام، دستانلي لين پول، ترجمه عباس اقبال 232/.

.23 ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم 58/، مدبر، تهران.

.24 از صبا، تانيما، آرين پور، ج 1/ .45 13

.25 تاريخ تحولات سياسي، سيد جلال الدين مدني، ج 1/99 94، انتشارات اسلامي، قم.

.26 همان 80/.

.27 تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، ج 1/ .117

.28 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/ .181

29.همان.

.30 نهضت روحانيون ايران، علي دواني، ج 1/ .62

.31 مآثر السلطانيه، عبدالرزاق دنبلي 146/، ابن سينا.

32.تاريخ تحولات سياسي، ج 1/ .156

.33 همان 173/.

.34 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/ .357

.35 همان 365/.

.36 ايران در دوره سلطنت قاجار 99/؛ مثنوي طاقديس، ملا احمد نراقي، به اهتمام حسن نراقي، 16/، امير كبير.

.37 تاريخ تحولات سياسي، ج 1/ .206

.38 همان.

.39 همان، ج 1/ .78

.40 دين و دولت 87/.

.41 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 336/.

.42 خزائن 40/.

.43 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران.

.44 همان 338/.

.45 عوائدالايام، ملا احمد نراقي، عائده 54/529، دفتر تبليغات اسلامي، قم.

46.معراج السعاده 350/.

.47 همان 347/.

.48 همان 51/.

.49 همان.

.50 همان 355/.

.51 تحف العقول، ابن شعبه حراني، 463/، اسلاميه، تهران.

.52 مغز متفكر جهان شيعه، ذبيج الله منصوري، 150/، جاويدان، تهران.

.53 معراج السعاده 477/.

.54 همان 476/.

.55 همان 485/.

.56 همان.

.57 نخستين روياروييهاي انديشه گران 333/.

.58 همان.

.59 همان 334/.

60.همان.

.61 غزل، ملا احمد نراقي، گردآورنده: اختر نراقي 123/، جاويدان، تهران.

.62 نخستين روياروييهاي انديشه گران 339/.

.63 همان 340/.

.64 فرهنگ ديوان امام خميني، واژگان: مي، ميكده و دلبر، مؤسسه نشر آثار امام خميني.

.65 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/ .181

.66 همان 365/.

.67 مثنوي طاقديس 33/.

.68 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 333/.

.69 سوره بقره، آيه .152

.70 مثنوي طاقديس 34/.

.71 لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، ج 10/ .15246

.72 برهان قاطع، محمد حسين خلف تبريزي برهان، به اهتمام محمد معين، ج 3/1343، امير كبير .

.73 مثنوي طاقديس، مقدمه 21/.

.74 همان 178/.

.75 غزل 119/.

.76 مثنوي طاقديس 89/.

.77 همان 97/.

.78 همان 98/.

.79 همان 86/.

.80 همان 87/.

.81 الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايي 267/ 279؛ اصول كافي، ج 1/ .175

.82 مثنوي طاقديس 389/.

.83 مجله نشر دانش، سال 4، شماره 3/7، به نقل از آثار تاريخي كاشان، حسن نراقي، 75/، انجمن آثار ملي.

.84 مثنوي طاقديس، مقدمه .15

.85 تاريخ كاشان 497/.

.86 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 332/.

.87 مثنوي طاقديس، مقدمه 15/.

.88 مجله نشر دانش، سال چهارم، شماره 3/ .7

.89 قصص العلماء تنكابني، 130/.

.90 دين و دولت 104/.

.91 قصص العلماء 130/.

.92 سوره بقره، آيه .124

.93 معراج السعاده 347/.

.94 همان 526/.

.95 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 337/.

.96 صحيفه نور، ج 1/ .259

.97 همان.

.98 دين و دولت 103/.

.99 همان 87/ .93

.100 خزائن 40/.

.101 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/181، .385

.102 نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران 341/.

.103 دين و دولت 60/.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید