آسيب شناسي جامعه ديني و نقش حكومت در آسيب زايي آن از منظر نهج البلاغه(2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:42
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4346 بار

مؤلف: محمد رضا آقايي

 

حكومت و اصلاحات اجتماعي

نقش حكومت در اصلاحات را بايد در راز كارامدي و موفقيت حكومت، به ويژه نوع ديني آن كه قانون الهي مبناي مشروعيت و اجراي قوانين الهي تنها وظيفه آن است، دانست. در موارد ذيل اين نقش از نگاه نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است.

 

 

الف. بقا و حفظ دين در سايه حكومت

با توجه به نقش حكومت در محافظت از ارزش ها و هنجارهاي عالي انساني، از آن جا كه متعالي ترين اين ارزش ها در سايه وحي و آيين الهي به بشر عطا شده است، حكومت به عنوان حافظ دين و شريعت الهي، يكي از حاميان عمل به ارزش هاي ديني و گسترش آن در قالب هنجارهاست. حضرت در نامه اي به يكي از كارگزاران حكومت خود، به عنوان حامي دين اسلام مي نويسند:

«بي گمان، تو از معدود كساني هستي كه در برپايي دين، در هم شكستن غرور خيانت كاران و پاس داري از مرزهاي اين سرزمين، به نيرويشان تكيه دارم. پس در برخورد با آنچه بدان همّت مي گماري، از خدا ياري جوي و سختي و قاطعيت را با نرمي و انعطاف درهم آميز.»( )

در زمينه اهميت مسأله حفاظت دين در همكاري با حكومت از ناحيه مردم، اين بيان حضرت قابل تأمل است: «اين نشدني است كه مردم به سبب سامان بخشيدن به دنيايشان، چيزي از امور ديني را وانهند و خدا دري زيان بارتر بر آنان نگشايد.»( )

 

 

ب. اصلاح مردم و توجه به طبقات مختلف جامعه

حضرت امير(عليه السلام) در بخشي از نامه خود به مالك، وي را متوجه طبقات گوناگون جامعه كرده، اصلاح آنان را در گرو اصلاح بخش هاي ديگر دانسته به گونه اي كه آن بخش ها نيز در صورتي به صلاح خواهند بود كه حكومت توجه خود را بدان ها معطوف دارد; چرا كه تنها حكومت ديني است كه مي تواند در سايه چنين فرصتي احقاق حق ديگران نمايد.

«بدان كه ملت تركيبي از قشرهاي گوناگون است كه هر جزء آن، جز در پيوند با جزء ديگر سامان نمي يابد و بخشي بي نياز از بخش ديگر نيست... و خداوند سهم خاص هر يك از آنان را در كتاب خود و سنّت پيامبرش ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ رقم زده در جايگاه بايسته اش نشانده كه به عنوان پيماني از او نزد ما سپرده است.»( )

در بخشي ديگر، ضمن توجه دادن تلويحي به لزوم حكومت اصلاح مردم را در جامعه در گرو سلامت و اصلاح حكومت دانسته، حاكميت عدل را منجي بشر و دين تلقي مي كرده و اصلاح زمان و مكان را نيز در گرو اين حاكميت مي داند:

«خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعي انسان ها را بخشي از حقوق خود رقم زده كه بزرگ ترين بُعد آن، حقوق متقابل مردم و زمام داران است... پس خداوند آن حقوق متقابل را نظام همبستگي و راز شكوه دينشان خواسته است; چنان كه اساساً ملت سامان نگيرد، جز به سامان زمام داران... پس هرگاه ملت حق والي را و والي حق مردم را بپردازد، حق در ميان آنان شكوه مي يابد، راه هاي دين استوار مي گردد، شناسه هاي عدالت راست مي شود و سنّت ها در روندي فراخور جريان مي يابد. به اين گونه، زمانه اصلاح مي شود...»( )

در ادامه، حضرت نبود حكومت صالح را فاجعه اي براي ملت ها تلقي كرده، آن را عامل بروز بسياري از انحرافات مي شمارد:

«ولي هنگامي كه ملت بر زمامدار خود چيره خو شود و حاكم از در زورگويي وارد شود، اختلاف كلمه رخ مي دهد، نشانه هاي ظلم آشكار مي گردد و دغل كاري در دين فزوني مي يابد، راه هاي اصلي سنّت بي رهرو مي ماند، هوا و هوس مبناي عمل قرار مي گيرد و احكام به تعطيلي كشيده مي شوند و بيماري هاي نفساني فزوني مي گيرند;چنان كه از تعطيلي حق ـ هرچند بزرگ باشد ـ و عملي شدن باطل ـ هرچند چشم گير باشد ـ كسي احساس نگراني نمي كند. از اين رو، نيكان به ذلّت و بدان به عزّت مي رسند و بندگان از خدا كيفري سخت مي بينند.»( )

در اين فراز از سخنان حضرت به حدّي نقش حكومت در اصلاح جامعه و سامان دهي آن روشن و مسلّم است كه كم تر آگاهي در اين باره دچار شك و ترديد مي شود.

 

 

ج. حكومت; مجري عدالت اجتماعي

همان گونه كه بيان شد، فقدان عدالت و وجود ظلم از جمله عوامل عمده سقوط جامعه است. از اين رو، تحقّق عدالت اجتماعي از عوامل عمده سلامت بخشي به جامعه خواهد بود كه در نگاه حضرت علي(عليه السلام) نيز تنها در سايه حكومت صالح مي توان به عدالت اجتماعي رسيد. كه به طور قطع همان گونه كه اخيراً يادآور شديم هماهنگي و همكاري مردم با حكومت، شرط لازم تحقق اين هدف عالي مي باشد. از اين روي، حضرت در موارد متعدد به اين مهم توجه كرده است. ايشان در نامه اي به يكي از عمّال مورد اعتماد خود كه پس از چندي راه خيانت در پيش گرفت، مي نويسند:

«تقواي الهي پيشه كن و اموال اين مردم شريف را به آنان بازگردان كه اگر چنين نكني و خداوند بر تو چيره ام كند، در پيشگاه خدا عذري روشن خواهم داشت و بي اندكي ترديد، با شمشير خويش خواهمت زد; همان شمشيري كه با آن كسي را نزده ام كه يكسره راهي دوزخ نشده باشد. خداي را سوگند كه اگر حسن و حسين كاري همانند تو مي كردند، با آنان كم تر سازشي نمي كردم.»( )

همچنين در فراز ديگري درباره بازگرداندن زمين هايي كه عثمان به ناحق بخشيده بود، فرمود:

«به خدا سوگند كه اگر بدان قطايع دست يابم حتي اگر به كابين زنان رفته باشد، يا به كار خريد كنيزان گرفته شده باشد، با قاطعيت همه را به بيت المال باز مي گردانم; چرا كه عدل را پهنه اي گسترده است و كسي كه عدالت بر او تنگ آيد، بي ترديد حلقه جور، او را تنگ تر باشد.»( )

در نامه اي هم به زياد بن ابيه، جانشين فرماندار بصره، كه در آن زمان كارگزار حضرت بر بصره، اهواز، فارس و كرمان بود، نوشتند:

«خداي را سوگند، سوگندي مؤكد و راست كه اگر به من گزارش رسد كه در ثروت عمومي مسلمانان، از تو خيانتي ـ كوچك يا بزرگ ـ سرزده باشد، چنان برخورد سختي از من مي بيني كه كم ارج و گران بار منزوي شوي و از متن جريان هاي اساسي جامعه بيرون افتي.»( )

علاوه بر اين، برخورد حضرت با جناب عقيل، برادر ايشان، از بخش هاي معروف و تكان دهنده تاريخ است كه حضرت، در نهج البلاغه به شيوه زيبايي آن را بيان مي دارد.( )

 

 

د. حكومت; عامل اصلاح روابط اقتصادي

يكي از محورهاي اصلي نامه حضرت به مالك، توجه دادن او به خراج و ماليات و اصلاح نحوه پرداخت اين وجوه شرعي و توجه به تأمين و تكثير منابع درآمد است كه وارسي آن تنها از عهده حاكميت جامع نگر و خواهان اصلاح برمي آيد. از اين رو، در بخشي از عهدنامه مالك، خطاب به او مي فرمايد:

«جريان خراج را چنان وارسي كن كه وضع خراج دهندگان سامان يابد كه بي ترديد، سامان تمامي اصناف جامعه در گرو سامان خراج و خراج دهندگان باشد و ديگران جز با تكيه زدن بر اينان سامانشان نباشد; چرا كه تمامي مردم نان خور خراج و خراج دهندگانند و سزاواراست كه بيش از گردآوري خراج، به عمران زمين بينديشي; زيرا خراج جز از راه عمران به دست نمي آيد و هركه بدون عمران، خراج بگيرد، كشور را ويران و ملت را نابود مي كند و فرمان روايي اش چندان نمي پايد.»( )

 

 

هـ. اصلاحات قضايي; در سايه حكومت صالح

قطعاً در جامعه اي كه انحرافات همچنان دامنگستر است و قشرهاي گوناگون درموقعيت هاي متفاوت با نوعي از آن دست به گريبانند، تنها عامل اجرايي كه قادر به كاهش ارتكاب جرايم بوده، مردم را به سازگاري با شعاير دين و مراعات مصالح عمومي وادار مي سازد، دستگاه قضايي و بخش هاي مربوط به آن است. البته آنچه از مطالعات جرم شناسي به دست مي آيد و در تحليل هاي جامعه شناسان از جناياتي كه همه روزه بشر در جهان متمدن با آن روبه رو مي باشد، مشهود است، اين است كه به دليل نارسايي ها و كاستي هاي فراوانِ دستگاه هاي قضايي امروزي در جهان متمدن توانايي حل معضلات و قدرت مهار جرايم از كف آن ها بيرون رفته است. بنابراين، به سهولت، از طريق استدلال ساده منطقي اين نتيجه حاصل مي آيد كه حكومت با در دست داشتن دستگاه قضايي كارامد و فعّال و در عين حال، مبتني بر قوانين الهي، تنها راه چاره براي مهار بخش اعظم انحرافات و برگرداندن سلامت جامعه است. به دليل چنين اهميتي بخش قابل ملاحظه اي از نامه حضرت به مالك اشتر و همچنين مواردي را كه حضرت به خصوص به قاضيان خود نوشته است، اختصاص به اصلاح امر قضا دارد. در همين باره به مالك مي نويسد:

«براي داوري بين مردم، افرادي را برگزين كه نزد تو برترين هستند; آناني كه امور گوناگون و پراكنده در تنگنايشان نگذارد، برخورد خصمانه طرف هاي درگير به خشمشان نياورد، در لغزش خود پاي نفشارند... آن وضع داوريشان را زياده رسيدگي كن و دست بخشش خويش را چنانشان بگشاي كه نياز خود را پاسخگو باشند و بر مردم كم تر نيازمند.»( )

درباره مهار خواص و جلوگيري از تمرّد آن ها، حضرت به مسأله اجراي حدود درباره آن ها اشاره كرده، به مالك مي نويسند: 

«اعوان و انصار خويش را سخت زيرنظر بگير. پس اگر يكي از آن ها دست به خيانت زد و مأموران مخفي تو متفقاً چنين گزارشي دادند، به همين مقدار، به شهادت آنان قناعت كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و به مقدار جنايتي كه انجام داده است، او را كيفر نما. سپس وي را در مقام خواري و مذلت بنشان و نشانه خيانت بر پيشاني او بگذار.»( )

 

 

و. وحدت كلمه در سايه حكومت

همان گونه كه درباره عوامل انحطاط جامعه ياداوري شد، پراكندگي و تفرقه يكي از آسيب هاي جدي و ريشه اي است كه در صورت عدم برخورد جدّي از ناحيه حكومت، اساس نظام اجتماعي را از هم مي گسلد و آن جاست كه بايد شاهد دشمنان و دشمني هايي بود كه به كم تر ذهن كسي خطور مي كند; برادران با برادران، دوستان با دوستان و همه باهم سر ناسازگاري گذاشته به تدريج، دشمني ها اعظم بخش هاي جامعه را فراخواهد گرفت، هيچ كس به كسي مطمئن نخواهد بود و همه به سرگرداني دچار خواهند شد، گويي قلب ها چنان آفت زده مي شود كه توان انديشه نداشته، نه در محافل سرّي مي توان همرازي را يافت و نه در صحنه جامعه نيروي متعهدي را سراغ گرفت. در چنين محيطي كرهاي صاحب گوش، گنگ هاي زبان دار و كوراني صاحب چشم يافت مي شوند كه نه در برخوردها صداقتشان هست و نه در هنگام گرفتاري برادراني مورد اعتمادند.( ) از بين بردن چنين وضعيت اسف باري و برگرداندن الفت و برادري و اعتماد و نيك انديشي در چنين شرايطي، نياز به يك دستگاه حكومتي كارامد و صالح دارد تا در سايه رهبري هاي داهيانه و كمك و همياري رعيّت، به اين مهم همّت گمارد. در اين باره، حضرت علي(عليه السلام) نقش حاكميت پيامبر در منطقه عربستان را تشريح مي كنند كه شنيدني است:

«آري، در جريان زندگيشان به گاه پراكندگي و گروه گرايي آنان، بينديشيد! همان شب هاي سياه، كه كسراها و قيصرها سرورانشان شده بودند، از كشتزارهاي سرسبز و درياهاي پر آب اين جهان به رستنگاه خار و علف هاي هرزه و گذرگاه شن و بادهاي خشك و نقاط فقر و گرسنگي رانده شدند، درويش و بي چيز با پشم و پيه شتران رهاشان كردند، به گونه اي كه در ميان ملت ها سرايشان ذلّت بارترين و سرزمينشان خشك ترين بود. بي آن كه زير پر و بال دعوتي پناه ببرند و يا در سايه همبستگي اي كه بتوان به نيروي برخاسته از آن تكيه زد، قرار گيرند. پس حالت ها پريشان و دست ها ناهماهنگ و زيادي ها تفرقه آميز بود... پس در نگاهي ديگر، به هنگامه بارش نعمت هاي الهي برايشان بينديشيد!... تمام جريان ها در پرتو سلطه حق و چيره مند ثبات يافت و آن چگونگي، ايشان را در سايه عزّتي پيروز جاي داد و سياست هاي جهان در برابرشان درآن بلنداي فرمان روايي سر فرود آورد... و در چهار سوي جهان فرمانروا شدند.»( )

 

 

شيوه هاي حكومت در اصلاحات اجتماعي

در پايان، با توجه به عوامل مطرح شده در بحث آسيب شناسي و نقش حكومت در دفع و رفع آسيب ها، با ذكر شيوه هايي كه نهج البلاغه در زمينه انجام اصلاحات ارائه مي دهد، اين موارد به عنوان عاملي مؤثر در مبارزه با كژي ها و انحرافات اجتماعي پيشنهاد مي گردد، بحث بدين گونه كامل مي گردد.

اصلاحات اجتماعي و تغييرات از دو روش عمده و مشهود صورت مي گيرد كه يكي روش تغييرات ساختي است كه در آن، تمام سازمان اجتماعي موردنظر بوده، نهادهاي اجتماعي و نظام هاي گوناگون رفتار جمعي را، به شيوه دفعي و بنيادي واژگون و نظم نويني را حاكم مي كند از اين روش به روش «انقلابي» نيز تعبير مي شود. ديگري روش ايجاد تغييرات تدريجي و درون ساختي است كه به ساخت كلّي جامعه و نظام هاي رفتاري حاكم بر جامعه كاري ندارد، بلكه از طريق تغييرات جزئي و مقطعي در درون بنيادها شكل مي گيرد و جامعه سعي مي كند تا زمينه تغييرات عمومي را فراهم سازد. كه از آن تحت عنوان روش «اصلاح» نام مي برند.

روش اول عموماً همراه با قهر و خشونت است و روش دوم با ملايمت و نرمش و كندي. به نظر مي رسد براساس آنچه از نهج البلاغه درك مي شود، روش حكومت در انجام «اصلاحات» تركيبي از دو روش انقلابي و اصلاحي است، كه حوزه به كارگيري هر كدام متفاوت است( ) كه به اجمال، در سه محور مورد بررسي قرار مي گيرد.

 

 

الف. نصيحت و موعظه

در اين باره ضمن توجه به استنادهاي حضرت به روش اصلاحي پيامبرگرامي(صلي الله عليه وآله) از جمله در خطبه 94 نهج البلاغه كه روش اصلاحي ايشان در مواجهه با جاهليت عرب را يادآور مي شوند، در خطبه 104 استفاده از اين روش را از وظايف مهم امامت و رهبري مي دانند و مي فرمايند: 

«به درستي كه بر امام وظيفه اي نيست، مگر اوامري كه از ناحيه خداوند بر دوش او گذارده شده است: رساندن فرامين از راه موعظه و كوشش در نصيحت و خيرخواهي مردم.»( )

 

 

ب. تغافل و سماحت

يكي از ويژگي هاي آيين اسلام اين است كه در آن، به تمام ابعاد و جوانب شخصيت هايي كه به نوعي مخاطب او قرار مي گيرند، توجه مي كند. از آن رو، كه در جمع انسان ها، افراد زيادي يافت مي شوند كه بدون عفو و اغماض و شرح صدر و سعه خاطر، برنامه ريزي صحيح برايشان ممكن نيست ـ چرا كه در اين نگاه، انسان موجودي همراه با لغزش و خطا تلقي مي شود و عمده مخاطبان انبيا و پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) نيز اين قبيل انسان ها مي باشند ـ بدين روي، در مواجهه با آنان راهي جز عفو و گذشت و مدارا نيست. از حضرت علي(عليه السلام) در توصيه اي منطقي و مستدل و در عين حال، مشفقانه به مالك مي فرمايند:

«قلب خود را براي زيردستان خويش، پر از رحمت و محبت و لطف كن و همچون حيوان درنده اي نسبت به آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماري; زيرا آن ها دو گروه بيش نيستند: يا برادران ديني تواند و يا انسان هايي همچون تو; گاه از آن ها لغزش و خطايي سرمي زند، كمبودها و نارسايي هايي بر آنان عارض مي شود و به دست آنان، به عمد و يا به اشتباه، كارهايي انجام مي شود و در اين موارد، از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آن ها عطا كن كه دوست داري خداوند از عفو و بخشش خود به تو عنايت نمايد.»( )

در جاي ديگري، همچون يك فيلسوف آشنا به ظرفيت ها و توانايي هاي انساني و يك جامعه شناس متبحّر و آشنا به اوضاع اجتماعي زمانه مي فرمايند:

«من همسايه خوبي برايتان بودم و با كوشش و تلاش، در پشت سر به پاس داري و حمايت از شما پرداختم و از بند ذلّت و حلقه هاي زنجير ستم و خواري آزادتان ساختم. اين سپاس فراوان من است در برابر نيكي كمي كه شما انجام داده ايد، از منكرات فراواني كه از آن ها چشم پوشي و اغماض كردم.»( )

 

 

 

 

 

 

ج. خشونت و قهر همراه با منطق و استدلال

شايد دو روش گذشته را بتوان از شيوه هاي برخورد با عوام و كساني دانست كه بيش از هرچيز به نصيحت و مدارا نياز داشته اند. در غير اين صورت، از گرد دين فاصله مي گرفتند. اما در بعضي مسائل از جمله مسائل مهم سياسي و اقتصادي كه عمدتاً در مواجهه با خواص و به ويژه در شرايط بحراني صورت مي گيرد كه معمولاً در آن، شرايط حقوق مردم از ناحيه عده اي مورد تعرّض واقع مي شود، برخورد حضرت بيانگر لزوم برخوردي خصمانه و از سر غضب است. در اين مورد، سخناني از حضرت در بخش اصلاحات قضايي ذكر گرديد. اينك به سخناني ديگر از ايشان در اين رابطه توجه مي كنيم:

«سوگند به خدا! برادرم عقيل را ديدم، در حالي كه به شدت فقير شده بود و از من مي خواست كه صاعي از گندم هاي شما را به او ببخشم، و كودكانش را ديدم كه از گرسنگي موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته بود: گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چندبار خواسته خود را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم خيال كرد كه من دينم را به خاطر او مي فروشم و به دلخواه او قدم برمي دارم و از راه و رسم خويش دست مي كشم. آهني را در آتش گداختم. سپس آن را به بدنش نزديك ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد. ناله اي همچون بيماري كه از شدت درد مي نالد، سرداد و چيزي نمانده بود كه از گرمي آن بسوزد. به او گفتم: اي عقيل، زنان سوگوار در عزاي تو بگريند! از آهن تفتيده اي كه انساني آن را به صورت بازيچه سرخ كرده است، ناله مي كني، اما مرا به سوي آتشي مي كشاني كه خداوند جبّار، با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟ تو از اين رنج مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم؟»( )

نكته قابل توجهي كه در بحث به كارگيري خشونت در اصلاح جامعه بايد به آن توجه داشت و حضرت نيز در جاي جاي موارد مطرح شده در اين زمينه، آن را به جويندگان معرفت ناب ارائه مي دهد، مسأله اعتدال و موافقت با عقل سليم است. از بين بردن انحرافات اجتماعي و مبارزه با مفاسد گوناگون در حفظ مرز ميانه روي و عقل و منطق است. فقراتي از نهج البلاغه در مبرهن ساختن اين روش تكميلي قابل تأمّل است; از جمله نامه حضرت به يكي از كارگزاران درباره شكايت كشاورزان ازايشان خواندني است:

«اما بعد، دهقان هاي محل مأموريت تو از خشونت و قساوت و تحقير و سنگ دلي تو شكايت آورده اند و من درباره آن ها انديشيده ام. نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم ـ چرا كه مشركند ـ و نه سزاوار دوري و جفا ـ زيرا كه معاهدند و با آن ها پيمان بسته ايم. پس لباسي از نرمش همراه با كمي شدّت بر آنان بپوشان و با رفتاري ميان قساوت و رأفت با آن ها معامله كن و بين نزديك ساختن آن ها به خود و دور كردن آنان از خود، امتزاجي پديد آور.»( )

و در فرازي ديگر به كارگزاري ديگر در برخورد با مردم مي نويسد:«ازخداوند ياري بطلب وشدّت وغلظت راباكمي نرمش درهم آميز و درآن جا كه مداراكردن بهتراست، مدارا كن و در آن جا كه جزبا شدّت عمل كارازپيش نمي رود، شدّت را به كار بند.»( )

 

 

پاورقيها:

18 الي 27ـ نهج البلاغه، نامه 31 / خطبه 156 / نامه 69 / خطبه 104 / خطبه 139 / خطبه 234 (قاصعه) / نامه 79 / همان، نامه 53 / نامه

1ـ احمد رهنمايي، آسيب شناسي فرهنگي، مجله معرفت، ش 30، 1378، ص 26

17ـ محمدتقي مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، سازمان تبليغات اسلامي، 1368، ص 145ـ148

16ـ گروه محققين، مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي(عليه السلام)، بنياد نهج البلاغه، قم، 1375، ص 198

28ـ عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه پروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، فصل 43، صفحه 552

2ـ محمدباقر صدر، سنّت هاي تاريخ در قرآن، ص 152

29ـ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1377، ج 2، ص 485

30ـ عبدالمجيد معاديخواه، فرهنگ آفتاب، ذره، 1372، ج 1، ص 463

3ـ «فلن تجدَ لسنة اللّه تبديلاً و لن تجد لسنة اللّه تحويلاً» (فاطر: 62)

31 الي 39ـ نهج البلاغه، خطبه 234 / خطبه 16 / خطبه 216 / خطبه 166 / خطبه 129 / خطبه 234 / خطبه 187 / خطبه 131 / خطبه 150

40ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 9 و 10، ص 91

42 الي 57ـ نهج البلاغه، خطبه 62 / خطبه 25 / نامه 46 / حكمت 103 / نامه 53 / خطبه 207 / خطبه 207 / نامه 41 / خطبه 15 / نامه 20 / خطبه 224 / نامه 53 / نامه 53 / همان / خطبه 97 / خطبه 234

41ـ محمدجواد و محمدرضا رفيعي آقايي، آموزه هايي از نهج البلاغه، قم، نشر معارف، 1379، ص 115

4ـ گروه محققين، درآمدي بر جامعه شناسي اسلامي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، ص 392

5ـ «إنّ اللّه لا يُغيّر ما بقوم حتي يغيّروا ما بأنفسهم» (رعد: 11)

58ـ مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي(عليه السلام)، همان، ص 365

59الي 61ـ نهج البلاغه، خطبه 104 / نامه 53 / همان، خطبه 158

6ـ «ولو أنَّ أهل القري آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء والارض» (اعراف: 96)

62الي 64ـ همان، خطبه 224 / نامه 19 / نامه 46

7ـ درآمدي بر جامعه شناسي اسلامي، همان، ص 394 ـ 395

8 الي 15ـ نهج البلاغه، خطبه 20 / نامه 55 / خطبه 88 / خطبه 234 (قاصعه) / همان / خطبه 234 / حكمت 200 / خطبه دوم

ساير منابع ـ نهج البلاغه، خورشيد بي غروب، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، ذرّه، 1374; ـ محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي،، تصحيح علي اكبر غفاري، بيروت، 1410 هـ. ق; ـ محمدتقي مصباح، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378; ـ همو، نظريه سياسي اسلام، قم، پيشين; ـ جرج جرداق، علي; صداي عدالت انساني، ترجمه هادي خسروشاهي، نشر خرّم، 1375; ـ ابراهيم سراج، علي; خورشيد بي غروب، تهران، نشر نبوي، 1376

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید