انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى(2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:33
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4689 بار

مؤلف: نبی الله ابراهيم زاده آملي

 

بر اين اساس، امام علي(ع) به دبير و نويسنده خود، عبيدالله بن ابي رافع (از شيعيان مخلص و باوفا) فرمان داد كه به هر يك از مهاجر و انصار، سه دينار بپردازد، و پس از آن، به ساير مسلمانان، از سياه و سفيد نيز همين مقدار بپردازد. اينجا بود كه زبانِ شكوه و اعتراض، گشوده شد.

 

 

سهل بن حنيف انصاري، صداي اعتراضش بلند شد و گفت: «آيا رواست كه من، با اين فرد سياه كه تا ديروز غلام من بود، مساوي و برابر باشم؟!». امام(ع) در پاسخ وي فرمود: «در كتاب خدا، ميان فرزندان اسماعيل (عرب) و فرزندان اسحاق، تفاوتي نمي بينم.»

 

 

طلحه، زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن عاص و مروان بن حكم، نيز اعتراض كردند.[26]

 

 

عزل كارگزاران عثمان نيز ـ كه معاوية بن ابي سفيان هم جزء آنان بود ـ در همان روزهاي نخستين حكومت علوي، به طور رسمي، صورت گرفت و به جاي آنان، افراد وارسته و دين دار و امين جايگزين شدند، اما مخالفتها و فتنه گريها نيز يكي پس از ديگري رخ گشود و رو به فزوني نهاد.[27]

 

 

طبيعي بود كه تقسيم بالسويه بيت المال و تفاوت قائل نشدن ميان عرب و عجم، عزل و بركناري كارگزاران عثمان و دست آنان را از حقوق و مزاياي كلان قطع كردن و برخورد قاطع و خشن با متجاوزان به حدود الهي و حقوق مردم، طوفاني از خشم و غضب و كينه، در دل عناصر فاسدي كه در اين تصفيه و تقسيم عادلانه، متضرر و احساس غبن و محروميت مي كردند، ايجاد شود و آنان را به عكس العمل و فتنه انگيزي و توطئه گري وا دارد.

 

 

جنگ جمل و انگيزه هاي برپاكنندگان آن

جنگ جمل[28] را بايد نقطه اوج فتنه گري و عكس العمل تند افراد و گروههايي دانست كه همه چيز را از دست رفته احساس مي كردند.

گرچه برپاكنندگان جنگ جمل (ناكثين) و گروهها و اقشاري از مردم، كه آنان را در شعله ور ساختن اين جنگ خونين و فتنه بزرگ عليه حكومت علوي، ياري و همراهي كردند، هر كدام انگيزه هاي خاص خود را داشته و به دنبال مقصد خاصي بودند، ولي به گواهي عموم پژوهندگان و مورخان، اگر مهمترين انگيزه مخالفت و جنگ افروزي سران ناكثين و مردم همراه آنان را عدالت امام(ع) و پافشاري اش بر اجراي فرامين الهي و حدود تعطيل شده اسلامي ندانيم ـ كه برخي مانند ابن طقطقي در تاريخ فخري چنين اعتقادي دارند[29] ـ ولي از دلايل عمده مخالفت و ستيز آنان با حكومت علوي ـ گرچه خواهيم گفت كه انگيزه مهمتري در پشت اين فتنه ها و جنگ افروزي وجود دارد ـ همين شيوه عدالت گستري حضرت بود.

 

 

امام علي(ع) در سخنان زير، به اين مطلب اشاره كرده، فرموده:

 

 

«... براستي، روزگار، پس از گريانيدن، مرا به خنده آورد (و از بسياري شگفتي به خنده ام آورد) و شگفتي نيست، و به خدا سوگند! اين مردم از رفق كردن و همواري و مدارا كردن من مأيوس و نااميد گشته اند (و مي دانند كه من، مرد مسامحه و مدارا كردن در دين و در اجراي عدالت نيستم). و (آنان، از من نيز مانند معاويه) خدعه گري و دورويي در باره خدا و دين او را مي خواهند و چه بسيار اين كار از من دور است (يعني، من، اهل مداهنه و خدعه گري و سازش كاري نيستم).»[30]

 

 

پس از بيان انگيزه مشترك عموم جنگ افروزان فتنه جمل، اكنون به انگيزه هاي خاص سران و رهبران فتنه جمل در مخالفت با حكومت علوي و شعله ور ساختن جنگ و خونريزي، اشاره مي كنيم:

 

 

فزون طلبي و امتيازخواهي

برخي از پژوهندگان تاريخي، معتقدند، از جمله علل برپايي جنگ جمل و نيز از عوامل دست نيافتن امام(ع) به ثبات داخلي ـ كه بايد يكي از اسباب مهم عدم ثبات حكومت علوي را پيامدهاي شوم همين جنگ جمل دانست ـ سياست مالي وي بود كه قصد داشت سران گروهها و ديگر پيروان را در مقرري از بيت المال يكسان قرار دهد. تحليل آنان، اين است كه اگر امام(ع) افرادي مانند طلحه و زبير را، مانند قبل، مقرري بيشتر و امتيازات مالي فزون تري مي داد، بهتر بود تا اين كه آن دو صحابي، مخالف او شوند.

به عبارت ديگر، نظر اينان، اين است كه اگر امام(ع) براي سران قبايل، امتياز قائل مي شد و به آنان بذل و بخششهاي زياد، آن گونه كه عثمان و پس از او، معاويه، در شام، براي جلب دوستي و حمايت بسياري از سران قبايل مي كرد، اعطا مي كرد، به طور طبيعي هم مي توانست از دوستي و اعتماد آنان نسبت به خود سود جويد و آنان را از هر نوع عكس العمل منفي باز دارد.[31]

 

 

اين پيشنهاد و تحليل، گرچه به ظاهر، موجه و مقبول به نظر مي رسد، اما به چند دليل براي امام(ع) عملي نبود:

 

 

نخست اينكه اين كار، يك عامل بازدارنده مطلق به حساب نمي آمد؛ زيرا، اگر بپذيريم كه در برخي افراد و سران قبايل، اين شيوه، تأثير لازم را داشت، ولي به طور حتم، در سران و رهبران سه گانه جنگ جمل آن تأثير لازم را نداشت، هدف اصلي اينان، چيز ديگري بود. آنان، در زمان عثمان، از اين گونه امتيازهاي بي حد و حصر مالي و سياسي برخوردار بودند، ولي دشمن جدي و سرسخت خليفه سوم شدند و در قتل او نيز نقش داشتند.

 

 

دوم اينكه اگر امام(ع) به اين اقدام تبعيض آميز دست مي زد، با اعتراض عمومي مواجه مي شد؛ زيرا، از علل عمده قيام مردم عليه حكومت عثمان، همين سياست مالي غلط و تبعيض ناروايي بود كه در تقسيم بيت المال اعمال مي كرد.

 

 

سوم اينكه امام، شرعاً، خود را مجاز به اعمال اين گونه تبعيض ناروا نمي دانست و آن را ظلم و اجحاف آشكار به توده هاي مردمي مي شمرد كه از كمترين حقوق مالي و اجتماعي خود برخوردار نبودند.

 

 

انگيزه واهي خونخواهي عثمان

يكي از انگيزه هاي مخالفت سران ناكثين با حكومت علوي و دامن زدن به جنگ خونين جمل، خونخواهي از قتل عثمان بود. آنان، با اينكه خود، از عوامل اصلي تحريك و شورش مردم عليه عثمان و به قتل رساندنش بودند، ولي پس از قتل او و به حكومت رسيدن امام علي(ع) به جهت اينكه هدف يا اهداف پيش بيني شده خويش را بر باد رفته تلقي مي كردند و با همه سرمايه گذاريهايي كه براي رسيدن به آن به عمل آوردند، اينك، آن را آرزويي دست نايافتني ديدند، براي اظهار خشم و نفرت خود و نيز انتقامجويي از آن حضرت، خونخواهي عثمان را مطرح ساختند و چنين وانمود كردند كه عامل قتل خليفه مقتول، علي(ع) است!

امام(ع) به اين اتهام پاسخ داده و فرمود:

 

 

«... به خدا سوگند! آنان، هيچ منكري از من سراغ ندارند. انصاف را ميان من و خود حاكم نساختند. آنان، حقي را مطالبه مي كنند كه خود آن را ترك گفته اند و انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريخته اند. اگر (در ريختن اين خون) شريكشان بوده ام، پس آنان نيز سهيمند، و اگر تنها، خودشان، مرتكب شده اند، كيفر، مخصوص آنان است. مهمترين دليل آنان، به زيان خودشان تمام مي شود.»[32]

 

 

آنان، با توجه به پايگاه مردمي و نفوذ سياسي ـ اجتماعي و قرابت و خويشاوندي اي كه با خليفه مقتول داشتند، توانستند با طرح اين شعار دروغين (خونخواهي عثمان) مردم را گرد خويش جمع كنند و به شورش و جنگ عليه حكومت علوي وا دارند. اين شعار، بويژه در مناطقي كه مردم آنجا، نسبت به خليفه مقتول، تعلق خاطر و قرابت و خويشاوندي داشتند، كار خود را كرد و تأثير لازم را گذاشت.

 

 

تبليغات شديدي كه از سوي سران ناكثين و قاسطين در اين مناطق عليه امام علي(ع) و خاندان پيامبر(ص) راه افتاده بود، از يك سو، چهره مظلوم و بي گناهي از عثمان در اذهان مردم ساده و ناآگاه آن نواحي ترسيم كرده بود و از سوي ديگر، عامل اصلي قتل خليفه مظلوم را نيز امام علي(ع) جلوه داد و در نتيجه، اين تلقي را در مردم ايجاد كردند كه نه تنها او شايسته خلافت نيست، بلكه سزاوار كيفر مرگ نيز هست!

 

 

رياست طلبي، انگيزه اصلي شورش ناكثين

همان طور كه پيشتر اشاره شد، انگيزه اصلي و عمده مخالفت سران ناكثين با امام علي(ع) و فتنه انگيزي عليه او، حكومت خواهي و رياست طلبي بود. نويسنده نامي، جرج جرداق مسيحي مي نويسد:

«طلحه و زبير، شديدترين مخالفان علي(ع) و آرزومندان زمامداري و كوشاترين افراد براي رياست و نيز مال و مقام بودند.»

 

 

همو نقل مي كند كه امام علي(ع) نيز در باره طلحه و زبير فرمود:

 

 

«به خدا سوگند! با صورت جنايتكاران بيعت كردند و با شيوه خيانتكاران از بيعت خارج شدند.»[33]

 

 

طلحه و زبير، هر يك، خود را سزاوارتر از حضرت، به خلافت مي دانستند و پيوسته در آرزوي رسيدن به آن، به سر مي بردند. براي دستيابي به اين هدف بود كه با عثمان نيز با آن همه بذل و بخششهاي بي حساب و كتاب، باز مخالفت و دشمني كرده و حتي زمينه قتل او را نيز فراهم كردند.

 

 

البته اين آرزوي آنان، زياد دور از واقع نبود؛ زيرا، اولاً، اين دو، در دوره هاي پيشين گزينش خليفه، خود نيز جزء نامزدهاي احراز اين پست بودند. در زمان انتخاب عثمان، اين احتمال، صورت رسمي به خود گرفته و آن دو، در شورا و در ميان مردم، طرفداراني داشتند.

 

 

ثانياً، در دوران خلافت عثمان، بويژه در روزهاي آخر حكومتش، از سوي دو شخصيت ذي نفوذ سياسي ـ اجتماعي، يعني عايشه و معاويه، مورد حمايت جدي قرار گرفتند.

 

 

عايشه، گرچه در مخالفت و دشمني با حكومت علوي، انگيزه هاي ديگري نيز داشت، اما انگيزه مهمترش اين بود كه مي پنداشت اگر حكومت علي(ع) پابرجا و مستحكم شود، سدي خواهد شد در برابر بازگشت خلافت به خويشاوندانش از آن تيم كه رياست آنان را ابوبكر داشت.

 

 

عايشه، در زمان عثمان، بارها، پرده از روي آرزوي خود (بازگشت خلافت به خاندان تيم) از طريق شخصي از بستگان خود (طلحه) برداشت و در همان حال، زبير را به انگيزه ديگري، جانشين وي و نامزد بعدي مي دانست؛ زيرا، زبير، همسر خواهرش (اسماء) بود و فرزند اسماء، عبدالله بن زبير را، به دليل اينكه خود فرزندي نداشت، به منزله فرزند خود دانسته و نسبت به او اظهار علاقه مي كرد.[34]

 

 

حمايت معاويه از حكومت و خلافت طلحه و زبير، گرچه فريبي بيش نبود، چون معاويه، خود، خيال خلافت و سلطنت بر جهان اسلام را در سر داشت، ولي براي برداشتن مانع از سر راه تحقق اين هدف، اين دو را به بهانه واهي رسيدنشان به خلافت، به جنگ با امام(ع) تحريك كرده و براي آنان نامه هايي نوشت و از آن دو با لقب «اميرالمؤمنين» ياد كرد. پيشنهاد معاويه، اين بود كه آن دو، شهرهاي كوفه و بصره را اشغال كنند. آنان نيز روي اين پيشنهاد معاويه حساب باز كردند و بر عزم خويش راسخ تر شدند.[35]

 

 

اينكه سبب اساسي طلحه و زبير از مخالفت با نصب علي(ع) به خلافت، براي اين بود كه خودشان به حكومت و خلافت برسند، طبق مدارك و شواهد موجود جاي شكي نيست. امام علي(ع) در سخنان زير، به اين قضيه، اشاره فرموده است:

 

 

«اين طلحه و زبير، نه از خاندان نبوت و پيامبري هستند و نه از فرزندان رسول خدا(ص) ـ و شايسته مقام امامت و حكومت ـ ولي چون ديدند پس از سالهاي سال، خداوند، حق ما (خلافت و امامت) را به ما بازگردانيد، يك سال تمام بلكه يك ماه تمام، درنگ نكردند، تا اينكه مانند روش گذشتگان خود از جاي برخاستند تا حق مرا بگيرند و مردم مسلمان را از من دور كنند ...»[36]

 

 

شواهد و قرائن تاريخي ديگري و نيز سخناني از امام علي(ع) در نهج البلاغه وجود دارد كه نشان مي دهد كه آنان چون ديدند به هدف نخستين خود (خلافت و حكومت مستقل) دست نخواهند يافت، از آن هدف دست كشيدند و تنها به حكومتِ بخشي از مناطق اسلامي در سايه حكومت علوي بسنده كردند و براي نيل به آن، با امام(ع) بيعت كردند. آنان، اين خواسته را به عنوان شرط بيعت با امام(ع) مطرح كردند:

 

 

وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ: «نُبايعك عَلي أنّا شُرَكَاؤُكَ في هذاَلاْمْرِ.» [فقال الإمام]: «لا، وَ لكِنَّكُما شَريكانِ في الْقوَّةِ وَ الِاْسْتِعانَةِ وَ عَوْنانِ عَلَي الْعَجْزِ وَ الْاَوَدِ.»؛[37]

 

 

هنگامي كه طلحه و زبير به امام گفتند: «با تو بيعت مي كنيم به اين شرط كه در حكومت شريك تو باشيم.»، فرمود: «نه؛ شما، شريك و ياورم در تقويت و كمك به من و ياري رساندنم به هنگام ناتواني و مشكلات باشيد».

 

 

چنانكه مورخان نيز نوشتند، زبير، گمان مي كرد امام(ع) فرمانروايي عراق را به وي واگذار مي كند و طلحه نيز به فكر حكومت يمن بود. زبير، پيش از فرار از مدينه، در مجمع عمومي قريش، چنين اظهار داشت:

 

 

آيا اين است سزاي ما؟ ما، بر ضد عثمان قيام كرديم و زمينه قتل او را فراهم ساختيم، در حالي كه علي در خانه نشسته بود. وقتي زمام امور را به دست گرفت، اداره امور مناطق را به ديگران واگذار كرد.[38]

 

 

زمينه هاي جنگ صفين و انگيزه قاسطين

نخست اشاره كوتاهي به زمينه هاي وقوع جنگ صفين مي كنيم و سپس به انگيزه و هدف برپاكنندگان آن به رهبري معاويه، مي پردازيم.

جنگ صفين، با تمام سهمگيني و پيامد تلخش، جز پيامدي از پيامدهاي جنگ جمل نبود؛ زيرا، اگر عايشه، به عنوان همسر پيامبر و ام المؤمنين و طلحه و زبير به عنوان دو صحابي پيامبر، مانند ديگران، حرمت امام(ع) را نگه داشته و از حكومت علوي پشتيباني مي كردند و به جاي جنگ با او، به شهرها و قصبات اسلامي مي رفتند و به جاي تحريص و تحريك مردم براي شركت در جنگ عليه حكومت او، به اطاعت و فرمانبري از وي و رفتن به زير پرچم حكومتش وادار مي كردند، بي شك، معاويه، جسارت مبارزه با علي(ع) را پيدا نمي كرد.

 

 

ولي هنگامي كه ديد بخش بزرگي از مردم عراق، نظر او را در مخالفت با حكومت علوي تأييد مي كنند و موضع او را مي پذيرند، و از طرفي، رهبران سپاه جنگ جمل ـ كه از چهره هاي برجسته جهان اسلام و از بزرگترين صحابه پيامبر، پيش از او به مبارزه با حكومت علوي برخاسته اند ـ دريافت كه آرمانش در پيروزي بر امام(ع) و رسيدن به هدف سياسي اش، آرماني دست يافتني است.

 

 

بر اين اساس، به رغم اينكه امام(ع) در جنگ بصره، بر رهبران جمل پيروزي قاطع يافت، ولي در حقيقت، زيانهايي كه به هر دو طرف وارد شد، تا حد زيادي از قدرت نظامي و نفوذ سياسي ـ اجتماعي امام(ع) كاست و به اصطلاح زنگ خطر را براي تضعيف پايه هاي حكومتش به صدا درآورد؛ زيرا از يك سو قبايلِ شكست خورده در جنگ جمل، چون هزاران تن از نزديكان و ياران خود را از دست داده بودند، در دلهايشان شرارت و كينه موج مي زد و در پي فرصتي بودند تا انتقام خود را از اردوي امام(ع) بگيرند، و از سوي ديگر، قبايل سپاه پيروز ـ لشكريان امام(ع) ـ براي درگير شدن با جنگ ديگري در برابر معاويه كه قريب الوقوع بود، به ضعف گراييده و آن توان و روحيه لازم را نداشتند.

 

 

اين در حالي بود كه معاويه، در بيرون از معركه جنگ و كارزارِ طرفين، در كمين نشسته و بر تاب و توان و ساز و برگ و يارانش مي افزود.

 

 

از اين رو، رهبران سه گانه جنگ جمل با شورش خونين خود بر ضد حكومت علوي، به انگيزه دروغين خونخواهي خليفه مقتول اين زمينه را براي معاويه نيز فراهم كردند تا او هم علاوه بر توسل به اين حربه دروغين، حتي پا را فراتر گذاشته و جسارت و وقاحت را تا آنجا پيش برد كه از امام(ع) بخواهد تا قاتلان عثمان را نيز به او تحويل دهد!

 

 

بر اين اساس، بزرگترين بهانه معاويه در برافراشتن پرچم مخالفت و گردآوري سپاه براي نبرد با امام علي(ع)، اتهام حمايت امام از قاتلان عثمان بود. اين مطلب، در نامه هايي كه قبل از شروع جنگ، از سوي نماينده امام(ع) جرير بن عبدالله ميان امام(ع) و معاويه رد و بدل شد، مشهود است.[39] از آن جمله در يكي از نامه هاي معاويه به امام علي(ع) آمده است:

 

 

... تو، مهاجران را بر ريختن خون عثمان تحريك كردي و انصار را از حمايت او بازداشتي! در نتيجه، جاهل، از تو اطاعت كرد و ناتوان، توانا شد. مردم شام، تصميم گرفتند كه با تو بجنگند تا هنگامي كه قاتلان عثمان را به آنان تحويل دهي ...![40]

 

 

امام(ع) نيز در نامه اي به تهمت هاي معاويه پاسخ داده و در فرازي از آن فرمود:

 

 

«... در باره قتل عثمان، نه فرماني دادم كه خطاي در فرمان، مرا بگيرد، و نه او را كشته ام تا بر من قصاص واجب شود ... اينكه مي گويي قاتلان عثمان را تحويل تو دهم، سخن بس نابجايي است! تو را چه به عثمان؟ تو مردي از بني اميه هستي و فرزندان عثمان بر اين كار از تو شايسته ترند. اگر مي پنداري كه تو براي گرفتن انتقام خون پدر آنان قوي تر و نيرومندتري، در حوزه اطاعت ـ و بيعت با ـ ما وارد شو و آنگاه از كشندگان او شكايت كن ...»[41]

 

 

سوداي تشكيل امپراطوري اموي، انگيزه اصلي معاويه

چنانكه بر اهل تحقيق و پژوهش تاريخي پوشيده نيست، معاويه، جنگ صفين را در حالي عليه امام علي(ع) و حكومتش آغاز كرد كه مانند ناكثين، بهانه خونخواهي عثمان و نيز استرداد قاتلان او از علي(ع)، در دستور كار ظاهريش قرار داشت. او با اين حربه دروغين، توانست شاميان ناآگاه و بي اطلاع از حقيقت امر را عليه حكومت علوي بسيج كند،[42] اما حقيقت امر چيز ديگري بود، و آن، سوداي رسيدن به خلافت و تشكيل امپراطوري اموي و حكمراني بر سراسر جهان اسلام بود.

جريان امور هم طوري پيش مي رفت كه پسرِ هند جگرخوار را در نيل به اين هدف اميدوارتر كرد و او را به هر نوع كار خلاف و دسيسه بازي و نيرنگ ورزي، مانند كارشكني در امور و نفاق ورزي با پيامبر(ص) و خلفاي پس از او، دامن زدن به اختلافات ميان مسلمانان، تحريك مردم بر قتل عثمان، تحريك ناكثين بر خونخواهي عثمان و انتقام گيري از امام علي(ع) و غير آن واداشته است.

 

 

اين روحيه نفاق ورزي و نيرنگ و شيطنت آميزي و به كارگيري هر وسيله نامشروعي براي رسيدن به رياست و حكومت ظاهري، از خصلت هاي زشت اخلاقي بود كه ريشه در جان پسر ابوسفيان داشته و با ذاتش سرشته بود؛ زيرا معاويه، اين خصايل زشت اخلاقي را، همان طور كه مورخ شهير مصري، عبدالفتاح عبدالمقصود، گفته از پدر به ارث برده بود:

 

 

«سرشت معاويه، او را به كجروي و انحراف و ايجاد توهم فرمان مي داد ... پسر ابوسفيان كسي جز پسر ابوسفيان نبوده است! همان خودش بوده است و بس! هرگز نمي توانسته است راضي به بيرون آمدن از پوست خود شود، تا براي رسيدن به هدف، راه مستقيم و درستي در پيش گيرد. براي طبيعت و ذاتِ ـ آلوده به زشتيهاي ـ او بسيار مشكل بوده كه به گونه اي ديگر زندگي كند.»[43]

 

 

از اين رو، حضرت علي(ع) هرچه كوشيد، نتوانست معاويه را به راه حق و حقيقت بكشاند و از جنگ و خونريزي بازدارد و در نتيجه، جنگ خونين صفين، از سوي قاسطين پايه گذاري شد.

 

 

فتنه مارقين، از جهل و جمودشان سرچشمه مي گرفت

خوارج نهروان، كه در صف لشكر امام علي(ع) در جنگ صفين حضور داشته و عليه معاويه و لشكر شام شمشير مي زدند، به دليل جهل و جمود و ظاهرگرايي، فريب شيطنت عمرو عاص و معاويه را خورده و به انگيزه اينكه آنان مسلمانند و اهل قرآن و قبله اند، امام(ع) را از ادامه جنگ و دستيابي به پيروزي نهايي و قاطع بازداشتند.

حقيقت اين است كه خوارج، در هيچ موردي از موضع گيري هايشان، هدف روشن و ثابتي را تعقيب نمي كردند؛ زيرا آنان، در آغاز كار، بيش از همه، خواستار خاتمه جنگ و ترك مخاصمه و تعيين حَكَم بودند. وقتي حكميت را بر امام(ع) تحميل كردند، اين كار امام(ع) را جرمي غير قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با امام(ع) مباح و مشروع شمردند و بيزاري از علي(ع) را شرط مسلماني اعلام داشتند و هر كس را كه از آن حضرت بيزاري نمي جست، از دم تيغ تيزشان مي گذرانيدند.

 

 

حضرت علي(ع) در مواردي به اين مشكل خوارج (بي عقلي و كج فهمي و جهل) اشاره كرده است.[44]

 

 

سستي و ناپايداري در دفاع از حق

يكي ديگر از انگيزه هاي مخالفت با امام علي(ع) كه بيشتر متوجه مردم عراق و كوفه است، سستي و ناپايداري آنان در دفاع از حق و حكومت عدل گستر و حق پرور امام علي(ع) است. اين عامل را در واقع، بايد نوعي عامل منفي به حساب آورد؛ چون مردم، بويژه عراق و كوفه، با اينكه مي دانستند امام(ع) برحق است و هدفش احياي شيوه و سنت پيامبر(ص) در دفاع از دين و نشر احكام نوراني قرآن و مبارزه با هر گونه تبعيض و فساد و ستم و بيدادگري است، ولي به دليل خصلت سست عنصري، و ضعف ايمان و ناشكيبايي در دفاع از آرمانها و عقايد ديني، بويژه كم تعهدي و بي وفايي، خيلي زود از مبارزه حق طلبانه در جبهه حق و در ركاب امامِ حق خسته شده و ضعف و سستي به خرج دادند و به فرمانهاي امام(ع) عمل نكردند. اين، در حالي بود كه جبهه باطل (معاويه) بسيار جدي بوده و مردمِ طرفدار او، گوش به فرمان او و در اجراي فرامينش، سستي و كاستي نورزيدند!

به عنوان نمونه، آنگاه كه خبر كمك خواهي و استمدادطلبي استاندار مصر، محمد بن ابي بكر، به امام(ع) رسيد، امام(ع) مردم را در مسجد جمع كرد و خطبه بليغي خواند و مردم را براي اعزام به مصر و تجمع در «جَرعه» فراخواند. صبح روز بعد، خود به جرعه رفت و تا نيمروز در آنجا ماند، اما بيش از صد نفر از مردم كوفه نزد آن حضرت نيامدند! حضرت، ناگزير به كوفه برگشت و شب هنگام بزرگان و اشراف شهر را در دارالخلافه جمع كرد و در حالي كه اندوهناك بود، فرمود:

 

 

«... به خدا سوگند! اگر مرگ به سراغ من آيد كه حتماً خواهد آمد ـ و ميان من و شما جدايي خواهد افكند ـ خواهيد ديد كه من از مصاحبت شما خشمناكم. آيا ديني نيست كه شما را گرد آورد؟ آيا حميّت و غيرتي نيست كه شما را به غضب و خشم (عليه دشمن) وادارد؟ ... آيا نمي شنويد كه دشمن شما، از كشور و شهرهايتان مي كاهد و بر شما يورش مي برد؟ آيا اين عجيب نيست كه معاويه، مردم جفاكار، طغيانگر و ستم پيشه را به جنگ (عليه حق) مي خواند و آنان از او پيروي مي كنند، بدون اينكه چيزي بگيرند و كمك (مالي) دريافت كنند او را اجابت مي كنند ... اما چون من شما را مي خوانم، در حالي كه صاحب خرد و باقيمانده گذشته هستيد، اختلاف مي كنيد و از اطراف من پراكنده شده و بر من عصيان مي ورزيد و با من مخالفت مي كنيد؟!»[45]

 

 

با اين همه موعظه و انذار و هشدار، مردم حاضر به رفتن به مصر نشدند، تا اينكه پس از حدود يك ماه، مالك اشتر، با عده كمي روانه مصر شد، اما چه سود كه هم مصر سقوط كرده بود و هم محمد بن ابي بكر به شهادت رسيده بود!

 

 

امام(ع) در فرازي ديگر از سخنانش، به مردم خطاب كرد و فرمود:

 

 

«... شگفتا! اجتماع ايشان (طرفداران معاويه) بر باطل خود و تفرقه شما بر حق خويش، دل را مي ميراند و باعث غم و اندوه مي شود. تا آنجا كه آماج تير آنان قرار گرفتيد ... ولي اقدام به تيراندازي نمي كنيد! بر شما هجوم مي برند، ولي شما هجوم نمي بريد! معصيت خدا را مي كنند و شما جلوگيري نمي كنيد و راضي هستيد! وقتي كه در ايام زمستان، به شما امر كردم به جنگ ايشان برويد، گفتيد: «اين روزها، هوا سرد است.» و اگر به شما گفتم در روزهاي تابستان با آنان پيكار كنيد، گفتيد: «اين روزها، هوا گرم است. مهلت بده شدت گرما شكسته شود»! ... آيا ستمكاران و فريب خوردگان مردم شام براي كمك و ياري ضلالت، صبورتر و در اجتماع خود بر محور باطل از شما در راه هدايت و حق خويش سخت تر هستند؟!»[46]

 

 

چنانكه در سخن اخير امام علي(ع) آمده، عيب و ايراد اساسي مردم كوفه و عراق، اين بود كه در راه حق، پايداري نكردند و در رسيدن به آرمانهاي وعده داده شده در حكومت علوي، شتاب به خرج دادند و به اصطلاح خواستند ميوه را پيش از وقت رسيدنش بچينند، از اين رو، تاب نياوردند و سست و دلسرد و وامانده شدند، در حالي كه اگر تا آخر، گوش به فرمان امام و مقتدايشان بودند و او را همراهي مي كردند، به طور حتم، به امنيت و عدالت و رفاه زندگي و ايمان و سعادت اخروي دست مي يافتند.

 

 

پي نوشت ها:

1 ـ عثمان، در اواخر سال بيست و سه هجري، در سن هفتاد سالگي به خلافت رسيد و پس از نزديك به دوازده سال خلافت پرماجرا، در تاريخ بيست و پنج و يا به روايتي هجده و يا بيست و هفت ذي حجه سي و پنج هجري، با اعتراض و قيام عمومي، مواجه و در يورش مردم به خانه اش به قتل رسيد.

ر.ك: تاريخ طبري، ج3 (از ط 8 جلدي)، صص304 و 441 ـ 443؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص176.

2 ـ نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 3 (شقشقيه)، ص49.

3 ـ نهج البلاغه، خطبه 137، ص195.

4 ـ تاريخ طبري، ج3، ص450.

5 ـ حضرت علي(ع) در موارد و مواقع متعددي، به انگيزه پذيرش خلافت ظاهري ـ كه اقامه حق و دفع باطل است ـ اشاره كرده است. از آن جمله، ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 33، ص76.

6 ـ نهج البلاغه، خطبه 92، ص136.

7 ـ اينكه ما، در طرح انگيزه هاي مخالفت (1 و 2) روي عنوان «قريش» تكيه كرديم و مخالفتها و دشمنيهاي اعراب جاهلي و متعصب را با محوريت قريشيان مطرح ساختيم، به دلايل و شواهد تاريخي و واقعيتهاي عيني است كه در كتب تاريخي (نظير فروغ ابديت، فروغ ولايت، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، اميرالمؤمنين، اسوه وحدت و ...) آمده است و از همه مهمتر، در سخنان خود امام علي(ع) به طور مكرر مطرح شده است؛ زيرا، گرچه امام(ع) در خطبه 144 (صبحي صالح) تصريح مي كند كه ائمه(ع) از قريش هستند و درخت وجودشان، در سرزمين وجود اين تيره (قريش) از بني هاشم غرس شده و روييده است، ولي در غير اين مورد، هر جا سخن از «قريش» و «قريشيان» است، معمولاً، با گله و شكوه همراه بوده و آنان را مورد نكوهش قرار داده است.

اينك، نمايه برخي از خطبه ها و نامه هايي كه در آنها، امام(ع) از قريش تحت همين نام، شكوه ها داشته و گاهي بر آنان لعن و نفرين مي فرستد، ارائه مي گردد.

اين نكته را نيز پيشاپيش يادآور مي شويم كه همان طور كه در متن اشاره رفت، در همه موارد، بني اميه و آل ابوسفيان، در محور فتنه انگيزيهاي قريشيان قرار داشته اند و اين مطلب، از بديهيات است، ولي سخن در اين است كه امام، سخنان خويش را روي عنوان «قريش» مطرح مي كنند.

آن خطبه ها و نامه ها، عبارتند از: خطبه 33؛ خطبه 67؛ خطبه 192؛ خطبه 217؛ خطبه 219؛ نامه 9 (به معاويه)؛ نامه 36 (به عقيل).

8 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص23 و 26، چاپ بيروت؛ سيره ابن هشام، ج4، ص307؛ احياءُ التراث العربي، بيروت.

9 ـ الأحكام السلطانية، قاضي أبي يعلي و أبي الحسن ماوردي، ج1، ص10، نشر تبليغات اسلامي، قم؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2، ص426، دارصادر، بيروت.

10 ـ چون شرط كرده بودند كه هر كس به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و سيره شيخين عمل كند، او، شايسته خلافت است، ولي عمل بر طبق سيره شيخين را امام علي(ع) نپذيرفت و در نتيجه، خلافت به عثمان واگذار شد. الأحكام السلطانية، ج1، ص10 و 12.

11 ـ ارشاد، شيخ مفيد، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، ج1، ص242 ـ 243، انتشارات علميه اسلامية؛ نهج البلاغه، خطبه 33، ص77.

12 ـ اميرالمؤمنين اسوه وحدت، محمدجواد شري، ترجمه محمدرضا عطايي، ص300 ـ 301؛ نشر بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد.

13 ـ امام علي ابن ابي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيدمحمدمهدي جعفري، ج1، ص287، چاپخانه فاروس ايران، بهمن 1353.

14 ـ شرح نهج البلاغه، ج11 (از بيست جلدي)، ص114 (ذيل خطبه 211)، دار احياء تراث العربي، بيروت.

15 ـ ر.ك: فروغ ولايت، جعفر سبحاني، صص158 ـ 159، 168 ـ 171، 347، 338 ـ 339؛ الفتنة الكبري، دكتر طه حسين، ج2، ص122، دارالتعارف، مصر، اميرالمؤمنين اسوه وحدت، ص497 ـ 498، 515 ـ 517.

16 ـ برگرفته از اميرالمؤمنين اسوه وحدت، صص355 ـ 356، 365.

17 ـ ارشاد، مفيد، ترجمه محلاتي، ج1، ص237.

18 ـ ر.ك: الفتنه الكبري، ج2، ص122 ـ 123.

19 ـ نهج البلاغه، خطبه 50، ص88.

20 ـ كامل، ابن اثير، ج2، ص502، دار صادر، بيروت.

21 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص153.

22 ـ فروغ ولايت، ص345.

23 ـ الغدير، علامه اميني، ج8، ص286، دارالكتب العربية، بيروت.

24 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص129 ـ 158.

25 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3، ص37.

26 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج7، ص37 ـ 43.

27 ـ ر.ك: تاريخ طبري، ج3، ص462 ـ 513.

28 ـ جنگ جمل، در پنج شنبه، دهم جمادي الثاني سال سي و شش هجري به وقوع پيوست. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج1، ص262.

29 ـ به نقل از سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين(ع)، علي اكبر ذاكري، ج2، ص291 ـ 292، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم.

30 ـ ترجمه ارشاد مفيد، ج1، ص293.

31 ـ اميرالمؤمنين، اسوه وحدت، ص490.

32 ـ نهج البلاغه، خطبه 22 و 127.

33 ـ ر.ك: امام علي صداي عدالت انساني، ج5، ترجمه مصطفي زماني، ص234، انتشارات فراهاني.

34 ـ اميرالمؤمنين اسوه وحدت، ص491 ـ 492؛ فروغ ولايت، ص339 ـ 340.

35 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص230 ـ 232.

36 ـ ترجمه ارشاد مفيد، ج1، ص243.

37 ـ نهج البلاغه، قصار، 202.

38 ـ الإمامة و السياسة، ابن قتيبه، ص70 ـ 71.

39 ـ براي آگاهي بيشتر از نامه هاي رد و بدل شده ميان امام(ع) و معاويه، ر.ك: فروغ ولايت، ص447 ـ 477.

40 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج3، ص88 ـ 89؛ نهج البلاغه، نامه هاي 6 و 7.

41 ـ همان.

42 ـ جنگ صفين، ميان سالهاي سي و هفت و سي و هشت قمري به وقوع پيوست. ر.ك: امام علي ابن ابي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيدمحمدمهدي جعفري، ج4، كه مخصوص بررسي جنگ صفين است.

43 ـ ر.ك: امام علي ابن ابي طالب، ج4، ص53، 60 ـ 61.

44 ـ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه هاي 36 و 40.

45 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص90 ـ 91.

46 ـ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید