اصول و مباني حكومت ديني(1)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:21
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4107 بار

مؤلف: آية اللّه حسين نوري همداني

 

عرايض بنده در اين مجمع محترم، پيرامون «اصول و مباني حكومت اسلامي از منظر امام علي عليه السلام » است كه در وهله اول به بيان فهرست مطالب، و سپس به قدر مجال به توضيح و تفصيل آن خواهيم پرداخت. مي توان اصول و مباني حكومت علي عليه السلام را طي 32 اصل تنظيم كرد. 

اصل اول: انگيزه تأسيس حكومت علوي؛

اصل دوم: دقت در صرف بيت المال؛

اصل سوم: احتراز از اندوختن مال براي متصديان امور حكومتي؛

اصل چهارم: زهد و ساده زيستي گردانندگان امور حكومتي؛

اصل پنجم: امر به معروف و نهي از منكر؛

اصل ششم: توجه به حال فقرا و دردمندان و محرومان اجتماع و سعي و كوشش در فقرزدايي؛

اصل هفتم: وحدت و اتحاد مسلمانان؛

اصل هشتم: چيزي را از مردم پنهان نكردن و آنان را در جريان امور قرار دادن؛

اصل نهم: به حاشيه نشينان و مقرّبان دستگاه حكومتي، ميدان و فرصت كسب امتياز و سوءاستفاده از موقعيت ندادن؛

اصل دهم: سعي در جلب رضايت عموم مردم؛

اصل يازدهم: محبت به مردم و احترام به آنها و حفظ كرامت انسان ها؛

اصل دوازدهم: توجه و عنايت خاص به قواي نظامي و انتظامي و دقت در گزينش آنها؛

اصل سيزدهم: عدالت و احتراز از ظلم؛

اصل چهاردهم: از اوضاع و نقشه هاي دشمنان آگاه بودن و احتراز از غافلگير شدن در برابر ترفندها و نقشه هاي آنان؛

اصل پانزدهم: تبليغات دشمنان را بي پاسخ نگذاشتن؛

اصل شانزدهم: پاسخ گو بودن متصديان حكومت اسلامي و نگذاشتن دربان براي خود؛

اصل هفدهم: آزادي و تأمين آن براي انسان ها؛

اصل هجدهم: سفارش اكيد اخلاقي و اجتماعي به مأمورين دولت در هنگام انتصاب آنها؛

اصل نوزدهم: نظارت دقيق بر اعمال و اوضاع كارگزاران دولت؛

اصل بيستم: تقدير و تشويق از نيكوكاران؛

اصل بيست و يكم: سفارش اكيد نسبت به امر قضاوت و وظايف قُضات و سعي در انتخاب قضات واجد شرايط؛

اصل بيست و دوم: توجه به حال كشاورزان، تجّار و صنعتگران و رفع مشكلات آنها در كار و زندگي؛

اصل بيست و سوم: بها دادن به مشورت به عنوان يك اصل در حكومت اسلامي؛

اصل بيست و چهارم: ميدان ندادن به كساني كه مي خواهند از راه تعريف و تملق و چاپلوسي، تقرب و مقامي به دست آورند؛

اصل بيست و پنجم: تاكيد بر تعليم و تربيت توأم با تعهد اسلامي؛

اصل بيست و ششم: وعظ، ارشاد، تبليغ و نصيحت؛

اصل بيست و هفتم: صلح و امنيت؛

اصل بيست و هشتم: وفا به عهود و پيمان ها؛

اصل بيست و نهم: سعي در آباد ساختن كشور؛

اصل سي ام: فرهنگ جهاد و شهادت طلبي را ترويج و تثبيت نمودن؛

اصل سي و يكم: تدوين و تبيين روش اخذ ماليات؛

اصل سي و دوم: تبيين و توضيح خصوصيات زعيم و شرايط زعامت.

اينك به توضيح و تبيين اصولِ سي و دوگانه مذكور ــ كه بيش تر مبتني بر كلام خود حضرت در نهج البلاغه است ــ خواهيم پرداخت.

اصل اول: انگيزه تأسيس حكومت علوي. امام علي عليه السلام در خطبه صدوسي يكم مي فرمايند:

«بار خدايا، تو به آنچه كه از ما صادر شده است آگاهي (جنگ ها و زدوخوردها) كه نه براي ميل و رغبت به سلطنت و خلافت و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع دنيا بوده است، بلكه براي اين بود كه (چون فتنه و فساد در شهرها شيوع يافت، ظلم و ستم بر مردم وارد گشت و حلال و حرام تغيير نمود، خواستيم) آثار دين تو را (كه تغيير يافته بود) بازگردانيم، و در شهرهاي تو اصلاح و آسايش را برقرار نماييم تا بندگان ستم كشيده ات در امن و آسودگي باشند و احكام تو كه ضايع مانده جاري گردد.»1

در خطبه 33 نيز هدف امام عليه السلام از تشكيل حكومت چنين بيان مي شود:

«در ذي قار (نام موضعي در نزديكي بصره) بر اميرالمؤمنين عليه السلام، هنگامي كه پارگي كفش خود را مي دوخت، وارد شدم. پس سؤال فرمود: «قيمت اين كفش چه قدر است؟» عرض كردم: ارزشي ندارد. فرمود: به خدا سوگند كه اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوب تر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتي نموده ام، براي اينكه) حقي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»

اصل دوم: عنايت شديد به بيت المال و دقت در صرف آن. امام عليه السلام به گردانندگان امور مملكتي مي نويسند:

«قلم هاي خود را نازك بتراشيد، سطرها را نزديك به هم بنويسيد، عبارات و كلمات زايد را حذف كنيد، به معنا و مفهوم توجه داشته باشيد و از زياده روي در نوشتن پرهيز نماييد، براي اينكه به اموال مسلمانان نمي توان ضرر و زيان وارد ساخت.»2

در اين زمينه نمونه هاي فراوان از نامه هايي كه حضرت عليه السلام خطاب به كارگزاران خود مرقوم فرموده اند وجود دارد. براي مثال در نامه چهل و يكم نهج البلاغه خطاب به پسر عموي خود نوشته اند:

«... پس از خدا بترس و اموال قوم و ملت را به خودشان بازگردان و اگر چنين نكني و خداوند مرا ياري رساند با همان شمشيري كه به هر كس زده ام راه جهنم را پيش گرفته است، آن را بر فرق تو نيز فرود خواهم آورد.»3

امام عليه السلام در خطبه 215، جريان رفتار خود را با عقيل و موضوع نزديك ساختنِ آهن گداخته را به بدنِ وي ذكر كرده و در نامه بيستم خطاب به زيادبن ابيه ـ كه در بصره نيابت عبدالله بن عبّاس را داشت ـ فرموده اند:

«به خدا قسم مي خورم، قسمي صادقانه. اگر به من خبر برسد كه در بيت المال مسلمانان، كم يا زياد، به خيانت تصرف كرده اي چنان بر تو سخت خواهم گرفت كه كم مايه و ذليل و خوارت بگرداند، وَالسَّلام.»4

در نامه 26 نيز از اين قبيل عبارت ها ديده مي شود:

«و بزرگ ترين خيانت ها، خيانت به مسلمانان و پليدترين غش و تقلب، غش در برابر پيشوايان ملت است.»5

اصل سوم: احتراز از مال اندوختن. بايد متصديان امور حكومتي با نظري خالصانه و صادقانه گام بردارند و براي خود اموالي ذخيره نكنند. مولا علي عليه السلام براي نمونه در اين باره مي فرمايند:

«من وارد اين شهر شدم و، براي قبضه كردن امور حكومت، لباسي بر تن داشتم و بر مركبي سوار بودم؛ همين مركب كه اكنون زيرپاي من است و لباسي كه الان در بردارم و آن اندازه از اثاثي كه مسافري به همراه دارد (مشكي، ليواني، قاشقي). اگر بعد از چند سال حكومت، از اين شهر بيرون روم و چيزي بيش از اين همراه داشته باشم بدانيد كه من نسبت به شما خيانت كرده ام.»6

اصل چهارم: زهد و ساده زيستي. زهد با روان شخص مرتبط است و فرد زاهد با اينكه امكان استفاده از نعمت هاي فراوان را دارد، براي رضا خدا از آنها صرف نظر مي كند تا زندگي خود را با فقرا و محرومين در يك سطح قرار دهد. از امام عليه السلام نمونه هاي فراواني نظير اين فقرات را نقل كرده اند:

«خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده است كه وضع زندگي خود را با مردمان تنگدست برابر و در يك سطح قرار دهند تا فقر و تنگدستي فشاري بر فقرا وارد نكند.»7

اصل پنجم: امر به معروف و نهي از منكر. امام عليه السلام در اين باره فرموده اند:

«خداوند از اين جهت ملل گذشته را مورد لعن خود قرار داد كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك كرده بودند.»8

و يا در جاي ديگر مي فرمايند:

«هرگز امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد. زيرا در اين صورت اشرار بر شما مسلط مي شوند. سپس هرگاه دعا كنيد، دعايتان مستجاب نمي شود.»9

اصل ششم: توجه به حال فقرا و محرومين و سعي در فقرزدايي. در جاي جاي نهج البلاغه از فقر و مشكلاتي كه تنگدستي براي افراد ايجاد مي كند، سخن به ميان آمده و به بيان رابطه فقر با جهل و درد و مرض و محروميت هاي اجتماعي و انواع مشكلات پرداخته است:

«والفقر يخرس الفطن عن حجته، و المقل غريب في بلدته!؛10 الغني في الغربة وطنٌ، والفقر في الوطن غربة!؛11

الفقر الموت الاكبر!؛12

يا بني، اني اخاف عليك الفقر، فاستعذ بالله منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت!»13

در عبارات فوق، عواقب و مشكلات ناشي از فقر ذكر شده است و تصور نمي كنم كه چندان نيازمند ترجمه باشد و خلاصه كلام اينكه امام عليه السلام فقر را مرگ بزرگ دانسته است. فقر و تنگدستي در دين نيز اثر نامطلوبي مي گذارد و عقل و خرد را سرگردان مي كند و باعث مي شود كه انسان منفور شود. روزي حضرت علي عليه السلام بر پيرمردي نابينا عبور مي كرد كه دست نياز به سوي خلق دراز مي نمود و چون دريافت كه وي نصراني است، فرمود:

«چندي كه جوان بود و توان كار داشت از او كار كشيديد، ولي حالا كه پير و ناتوان شده است به او كمك نمي كنيد. بايد از بيت المال ارتزاق شود و زندگي كند.»14

نمونه هاي فراوان از اين دست وجود دارد و يك مطلب مهم، منشور مربوط به مالك اشتر است كه در عين حال بسيار جالب و جامع است و براي كسي كه مي خواهد به جامعيت دين اسلام پي ببرد، مطالعه آن كافي است؛ فرماني كه در حقيقت گوياي آن است كه اسلام چه نوع رابطه تنگاتنگي با سياست دارد. جورج جورداق مسيحي، در كتاب خود، با مقايسه بين منشور مالك اشتر (نامه 53 از نهج البلاغه) و منشور سازمان ملل، از چهار جهت، اوّلي را بر ديگري برتري داده است:

يكي اينكه حضرت علي عليه السلام منشور خود را در بيش از هزار سال پيش نوشته است ـ زماني كه هنوز علم و دانش اين اندازه وسعت پيدا نكرده بود؛ دوم اينكه علي عليه السلام آن را به تنهايي نوشت، ولي وقتي كه خواستند منشور سازمان ملل را بنويسند، آراي متفكرين و نويسندگانِ سراسر دنيا را جمع كردند و بعد از حك و اصلاح و آن هم در عرض چند سال منشور مورد نظر را نوشتند؛ سوم اينكه علي عليه السلام منّتي بر سر مردم نگذاشت و منشور را نوشت و آن را با كمال تواضع در اختيار مالك اشتر گذارد، ولي نويسندگان منشور سازمان ملل، همه مردم را وامدار خود دانسته و مي دانند؛ و بالاخره چهارم و مهم تر از همه اينكه حضرت علي عليه السلام اين را نوشت و تا آخرين قطره خون به پاي آن ايستاد و عمل كرد، ولي هنوز مركّب منشور سازمان ملل خشك نشده بود كه همان نويسندگان و پشتيبانان آنها خون ها ريختند و فسادها برانگيختند.

در اواسط نامه مذكور، حضرت علي عليه السلام خطاب به مالك مي فرمايند: «ثم اللّه اللّه في الطَّبقة السُّفلي؛ از خدا در قبالِ طبقه محروم اجتماع و مساكين و محتاجين بترس.» چه در اين طبقه افراد آبرومندي هستند كه از لحاظ اقتصاد زندگي در مضيقه اند. سپس فرمود: «فانّ للاقصي منهم مثل الذي للادني؛ آن كس از فقرا و محرومين كه در دورترين نقطه مملكت است همان حقي را دارد كه نزديك ترين آنها به شما.» «و كلٌ قداسترعيت حقّه؛ در برابر حق همه اينها مسئوليت داري.» «...فلا يشغلنّك عنهم بطرٌ؛ مبادا خوشگذراني و سرگرمي در تنعم، تو را از حال اينها غافل كند.»

اصل هفتم: وحدت و اتحاد است كه از عناصر اصلي حكومت اسلامي از منظر علي عليه السلام به شمار مي رود. افكار بايد با هماهنگي كار كنند تا در پيشرفت هاي زندگي موفق باشند، ولي اختلاف باعث مي شود كه فكرها به تخريب يكديگر بپردازند: «الخلاف يهدم الرأي15؛ اختلاف هميشه فكرها را ويران مي كند.» در خطبه قاصعه16 كه طولاني ترين خطبه هاي نهج البلاغه است، تذكرات فراواني به چشم مي خورد. حضرت عليه السلام مي فرمايند:

«پس نظر كنيد چه مي كردند، آن هنگام كه همه ملّت با هم ائتلاف و اتحاد داشتند، دل ها به هم نزديك بود، دست ها براي يكديگر كار مي كرد، و شمشيرهاشان پشت و پناه همديگر و ديدگان به يك سو دوخته و تصميم ها يگانه بود.»17

در آن صورت:

«آيا همان ها در آن موقع در حال ترقي و تكامل نبودند و آيا آن همه قدرت نداشتند؟»18

«ولي همان ملت ها هنگامي كه با هم افتراق و اختلاف پيدا كردند و كلماتشان با يكديگر متفاوت شد و جناح بندي ها ميان آنها به وجود آمد، خداوند لباس كرامت را از آنان سلب كرد و نعمت ها را از آنها گرفت و اخبار ايشان براي ما به عنوان پند و موعظه باقي ماند.»19

امام عليه السلام در خطبه 112 نيز مي فرمايد:

«به درستي كه شما برادران ديني هستيد و آنچه كه باعث اختلاف بين شما مي شود، خبث سرائر و سوء ضماير است.»20

اصل هشتم: چيزي را از مردم پنهان نكردن. بر متصديان امور مملكتي است كه هميشه مردم را در جريان كارها قرار دهند، چنانكه امام عليه السلام در نامه 53 خطاب به مالك اشتر تأكيد مي فرمايد:

«و اگر گمانِ بدي در ميان مردم درباره تو رفت، عذر خود را براي آنان بيان كن و مطالب را برايشان روشن نما تا بدگماني براي كسي باقي نماند.»21

اصل نهم: به حاشيه نشينان و مقرّبان دستگاه حكومتي، ميدان و فرصت كسبِ امتياز و سوء استفاده از موقعيت خود ندادن. در همان نامه پنجاه وسه خطاب به مالك در اين باره آمده است:

«بدان هميشه براي والي و فرمانروا نزديكان و خواصّ و بطانه و محرم كارها وجود دارد. در ميان آنها درازدستي به مال مردم و امتيازخواهي و بي انصافي فراوان است. پس اين قبيل كارها را قطع كن.»22

همچنين در كلام ائمه اطهار عليهم السّلام سفارش فراواني وجود دارد كه در هر شرايطي بايد جلوي دادنِ امتيازها را گرفت و اين خود خطري براي حكومت است.

اصل دهم: جلب رضايت عموم. امام عليه السلام در اين باره خطاب به مالك مي فرمايند: «وليكن احبُّ الامور اليك اوسطها في الحقِّ، و اعمها في العدل، و اجمعها لرضي الرَّعية؛ محبوب ترين كارها نزد تو در اداره امور مملكتي مراعات ميانه روي در حق است.» و اصولاً در نظر آن حضرت كه معتقدند: «فانَّ سخط العامَّة يجحف برضي الخاصَّة؛ بدان معنا است كه جلب رضايت چند نفر معدود ميزان نيست و ملاك رضايت عموم مردم است.» امام عليه السلام همچنين مي فرمايند:

«همانا كساني كه دين را حامي اند، و سبب اجتماع مسلمانان، و مهيا براي مقابله با دشمنان، عامّه امت هستند.»23

در همين زمينه معتقدند كه:

«نور چشم وُلات و فرمانروايان آن است كه عدالت در شهرها و بلاد حكمفرما شود و رعيت و مردم، همه فرمانروا را دوست داشته باشند.»

اصل يازدهم: محبت به مردم و احترام به آنها و حفظ كرامت انسان ها. مولاي متقيان عليه السلام باز به مالك مي فرمايند:

«مالكا، بايد دلت از رحمت و محبت مردم مالامال باشد و لطف و دوستي نسبت به آنان روا داري، و نبايد همچون جانور درنده اي خوردن آنها را غنيمت شماري؛ زيرا مردم دو صنف هستند: گروهي برادر ديني تواند، و دسته اي اگر چه مسلمان نيستند اما مثل تو انسان اند و انسان محترم است و حفظ حرمتش لازم.»24

در كلمه قصار سي و ششم آمده است هنگامي كه حضرت علي عليه السلام براي جنگ صفين به شام مي رفت دهقانان و رعاياي شهر انبار، به احترام پياده شدند و در ركاب آن حضرت حركت كردند و پيشاپيش ايشان دويدند، حضرت بسيار ناراحت شدند و فرمودند:

اين چه كاري است كه شما كرديد؟ و آنها در پاسخ گفتند: اين خوي ما است كه اميران بلاد خود را بزرگ مي شماريم. سپس حضرت عليه السلام فرمودند: «به خدا سوگند اُمرايتان از آن سودي نَبَرند! و شما در دنيايتان خود را به سختي مي آزاريد، و به آخرت نيز خويشتن را بدبخت مي داريد.»

در اينجا تأكيد مي كنم كه هر چند زمانه فرق كرده است، اما در آن زمان اين كارها اهانت محسوب مي شد و از ديدگاه حضرت علي عليه السلام با كرامت انسان منافات داشت.

اصل دوازدهم: توجه و عنايت خاصّ به قواي نظامي و انتظامي و دقت در گزينش آنها. باز در همان نامه ايشان به مالك مي خوانيم:

«پس لشكريان، به فرمان خداوند، قلعه هاي محكم مردم، زينت فرمانروايان، و باعث عزت دين هستند و راه هاي امنيت به اين وسيله تأمين مي شود و كار رعيت جز به سپاهيان قرار نگيرد.»25

و نمونه هاي ديگر از اين دست كه فراوان است.

اصل سيزدهم: عدالت و احتراز شديد از ظلم. در جاي جاي نهج البلاغه بر اين مطلب تكيه شده، و في المثل در خطبه صد و شصت و سوم آمده است:

«و بدان كه برترين بندگان خدا، پيشواي عادل و درستكاري است كه خود (به راه حق هدايت) شده است و (ديگران را) راهنما باشد، پس سنّت و طريقه دانسته شده (پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را) برپا دارد و بدعتِ باطل و نادرست را بميراند، و محققاً سننْ روشن و هويدايند و آنان را نشانه هايي است و (همچنين) بدعت ها آشكارند و آنها نيز نشانه هايي دارند. و به درستي، بدترين مردم نزد خدا، پيشواي ستمگري است كه خود گمراه باشد و ديگران هم بدو گمراه شوند؛ پس سنّت معمول (از رسول خدا گرفته شده) را بميراند و بدعتِ از ميان رفته را زنده كند. و از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه مي فرمود: «به روز رستاخيز، پيشواي ستمكار را فرا مي خوانند، كه نه او را ياوري است و نه عُذرخواهي، و آن گاه به آتش دوزخ افكنده مي شود و در آن مي چرخد، چنان كه آسيا گردش مي نمايد، سپس در ژرفاي جهنّم، زنداني و بازداشته شود.»26

برخي به حضرت عليه السلام پيشنهاد مي كردند كه ايشان به بعضي كمك و مساعدت نمايد تا آنها نيز پشتيبان حكومت علوي باشند. حضرت اين كار را ظلم مي دانست و آن را تبعيض تلقّي مي فرمود، چه در همين باره در خطبه 126 فرموده است:

«مرا امر مي كنيد با توسّل به جور، آن هم به كسي كه وليِ اويم، طلبِ نصرت كنم! به خدا قسم، تا ستاره اي پَسِ ستاره اي حركت مي كند و شب و روزي برقرار است، هرگز چنين كاري نكنم.»27

يا نقل است كه در زمان عثمان بيت المالي را بدون حساب به مردم داده بودند و حضرت عليه السلام همه آنها را به خزانه بازگرداند:

«به خدا اگر ببينم كابين زنان در تزويج و بهاي كنيزان از بيت المال مردم بوده باشد همه را پس مي گيرم، زيرا در عدل وسعتي است و كسي كه عدل را برنتابد جور و ظلم بر او سخت تر خواهد بود.»28

و بالاخره هنگامي كه ابن ملجم بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ضربت وارد آورد، ايشان (در نامه 47 نهج البلاغه) توصيه مي فرمايند كه چون از دنيا رفتم مبادا خون مردم را، به عنوان اينكه اميرالمؤمنين كشته شد، بريزند. سپس تأكيد فرمود كه فقط يك نفر را مي توانيد بكشيد، آن هم قاتل مرا: «انظروا اذا انا متُّ من ضربته هذه، فاضربوه ضربة بضربة.»، و اين نهايت عدالت است كه امام عليه السلام مي فرمايد بعد از اينكه من شهيد شدم، ديگر حق مال ورّاث است، ولي به شرط آنكه ورّاث از حريم عدالت تخطي نكنند و دست به مُثله نزنند كه ضربه اي در مقابل ضربتي كافي است: «ايّاكم و المثلة و لو بالكلب العقور!»

اصل چهاردهم: از نقشه هاي دشمنان آگاه بودن و از غافلگير شدن در برابر ترفندهاي آنان احتراز كردن. در خطبه ششم، آنجا كه به امام عليه السلام گفتند در پي طلحه و زبير نرود و آماده نبرد با آنان نشود، حضرت عليه السلام فرمودند: «به خدا من مانند كفتار نباشم كه با صداهايي كه حول و حوش او مي آيد به خواب رَوَد، آن گاه فريبش دهند و شكارش كنند.» البته كه من چنين نيستم و نمي توانم چنين باشم، قيام مي كنم به ياريِ كساني كه همراهم هستند و در مقابل نقشه طلحه ها و زبيرها آرام نمي نشينم، و؛ به خدا سوگند كه من غافلگير نمي شوم تا درباره ام مكر و حيله به كار برده شود.»29

در كلام حضرت عليه السلام ، مطالب ديگري مربوط به همين موضوع مي توان يافت.

اصل پانزدهم: تبليغات دشمنان را هرگز بي جواب نگذاشتن. براي مثال چون حضرت علي عليه السلام همواره با چهره باز با مردم برخورد مي كرد و بسيار مهربان بود، ابن النابغه، يعني عمروعاص، بر آن شد تا در ميان مردم چنين تبليغ كند كه علي سبُك سر و شوخ طبع است. حضرت در اينجا ساكت نمي نشيند و چنين پاسخ مي دهد:

«از عمروعاص در شگفتم كه در ميان مردم شام چنين تبليغ مي كند كه علي بن ابي طالب شوخ طبع و سبُك سر است، در حالي كه بر باطل رفته و دروغ گفته و از روي گناه حرف زده است.»

البته، در اينجا نكات مهمّي وجود دارد كه يكي از آنها اين است كه حضرت مي فرمايد: «ياد مرگ مانع از آن است كه من شوخ طبع باشم.»

اصل شانزدهم: فرمانروايان و صاحبانِ سمت، خود را از دسترس مردم دور نگه ندارند و احتجاب نكنند و براي خودشان حاجب و دربان قرار ندهند. امام علي عليه السلام در اين خصوص خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:

«هرگز احتجاب خود را از رعيت طولاني نكن زيرا از مردم كناره گرفتن، نمونه اي از سخت گيري است و باعث مي شود كه انسان بسياري از اخبار و اطلاعاتِ امور را به دست نياورد و كنار بماند.»30

«هميشه قسمتي از وقت خود را براي ملاقات با نيازمندانت قرار ده. و در مجلسي عمومي بنشين و در آن مجلس در مقابل خالقت تواضع كن، و ديگر لشكريان و يارانت آنجا نباشند تا هر كس مي خواهد، بدون نگراني و لكنت زبان سخن بگويد. من از پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه فرمود: «امتي كه در آن ضعيف نتواند حق خود را از قوي بگيرد و در گفتار درمانَد، قداست ندارد.»31

اصل هفدهم: آزادي و تأمين آن براي انسان ها. تأكيدهاي زيادي در اين باره وجود دارد، از جمله حضرت علي عليه السلام در نامه سي و يكم كه مي فرمايد: «و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا»، به اين معني كه خداوند تو را آزاد قرار داده است بنابراين بنده ديگري نباش! آزادي در محدوده شريعت اسلامي يكي از عناصر حكومت اسلامي است.

اصل هجدهم: سفارش اكيد اخلاقي و اجتماعي به مأمورين دولت در ايام انتصاب آنها. براي مثال مي توان از محمدبن ابي بكر، وقتي كه او را به مصر اعزام مي كردند، نام برد. امام علي عليه السلام وي را چنين سفارش فرمود:

«با مردم با تواضع برخورد كن. و با ملايمت. و با چهره باز. حتي در نگاه كردن به اشخاص، چه به گوشه چشم بنگري و چه خيره شوي، ميان آنان نبايد فرقي گذاشته بشود.»32

و از اين قبيل عبارات، به هنگام نصب عمال و ولات در شهرها، بسيار از امام عليه السلام نقل شده است. مثلاً:

«بهترين ذخيره هاي تو در انجام اين مأموريت عمل صالح باشد!.»33

در اينجا توصيه مي فرمايد كه خودش را بشكند و نفس خود را هنگام شهوات و سركشي ها مهار كند، براي اينكه اين نفس (آدمي را) به بدي وا مي دارد، مگر خدا رحمت آرد.34

«اگر در اثر قدرت غروري به تو دست داد به بالاي سر نگاه كن و عظمت ملك پروردگار را كه برتر از تو است بنگر، تا بداني كه انسان چه قدر در برابر عظمت اين عالم حقير و ناچيز است.»35

اصل نوزدهم: نظارت دقيق بر اعمال و اوضاع كارگزاران دولت. در اين باره به نامه سوم مولاي متقيان عليه السلام ، خطاب به شريح بن حارث، قاضي ايشان توجه فرماييد. آن حضرت چون دريافتند شريح خانه اي را به 80 دينار خريده است، او را خواستند و فرمودند:

«به من خبر رسيده است كه تو خانه اي به 80 دينار خريده و سندي از براي آن نوشته اي.»36

«شريح گفت: آري، اي اميرالمؤمنين چنين بوده است. حضرت با غضب به شريح نگاه كرد و فرمود: بدان كه به زودي كسي به سروقت تو خواهد آمد كه نه به سندت نگاه كند و نه به شاهدت، تا اينكه تو را از اين خانه به بيرون ببرد و...»37

سپس حضرت عليه السلام در ادامه چنين مي فرمايد:

«مبادا پول اين خانه را كه خريده اي، از غير حلال يا از غير مال خود داده باشي كه در اين صورت در دار دنيا خسران ديده اي و منزل آخرت را نيز از كف داده اي.»38

در جاي ديگر نيز فرموده است:

«چون امام ديد كه يكي از كارگزارانش، خانه مجللي ساخته است، فرمود: طلا و نقره، سر و گوش خود را آشكار كرده! اين بنا نشان مي دهد كه تو توانگر شده اي. آخر اينها را از كجا به دست آورده اي؟»39

«حسابت را پس بده، و آن را براي من بفرست و آگاه باش كه حساب رسي خداوند بسي بزرگ تر از حساب كشي خلق است.»40

خلاصه نمونه هاي فراواني در اين خصوص وجود دارد. از جمله موارد ديگرِ نظارت بر كارهاي مأمورين دولت، يكي هم قضيه عثمان بن حنيف است كه در يك جلسه ميهماني شركت كرده بود و در آنجا فقط ثروتمندان حضور داشتند. امام عليه السلام فرمود:

«گمان نمي كردم كارمند حكومت علوي در جلسه ميهماني مردمي شركت كند كه فقرا در آنجا راه ندارند و اغنيا بدان دعوت شده اند!»41

اصل بيستم: تقدير و تشويق از نيكوكاران در هر حكومتي. حضرت در اين باره توصيه فرموده اند:

«مبادا نيكوكار و بدكار در نزد تو مساوي باشند. اگر اين طور بشود، نيكوكاران انگيزه نيكوكاري را از دست دهند و بدكاران در بدكاري جرأت پيدا كنند.»42

اصل بيست و يكم: سفارش اكيد نسبت به امر قضا و وظايف قُضات در نظام اسلامي. درباره قُضات سفارش بسيار شده است، از جمله اينكه قاضي بايد برترين مردمان باشد، به دقت و هوشمندي داوري كند، كارها بر او دشوار نيايد، از لجاجت و لغزش و خطا دوري گزيند، هيچ گاه از حق فاصله نگيرد، با برهان قاطع و شناخت كافي به صدور حكم همت گمارد، به حرص و طمع روي نياورد و مراقب باشد كه از ستايش و خوش آمدگويي ديگران به ورطه هولناك خودبيني و خودپسندي فرو نيفتد. در اين راستا، چنانچه معيشت قاضي به خوبي تأمين شود، ديگر انديشه رشوه و آزمندي در او قوّت نگيرد و بي ترديد از كژانديشي و فساد و تباهي در امان ماند، چنان كه در عهدنامه مالك اشتر مي خوانيم:

«پس براي قضاوت و داوري بين مردم بهترين رعيتت را اختيار كن، كسي كه كارها به او سخت نيايد (از عهده هر حكمي بر آيد نه آنكه ناتوان باشد) و نزاع كنندگان در ستيزه و لجاج رأي خود را بر او تحميل ننمايند، و در لغزش پايداري نكند و از بازگشت به حق، هرگاه آن را شناخت، درمانده نشود (چون به خطاي خود آگاه شد يا او را به آن لغزش آشنا نمودند بازگردد، نه آنكه بر اشتباه خويش ايستادگي نمايد) و نفس او به طمع و آز مايل نباشد (زيرا اگر طمع داشته باشد نمي تواند به حق حكم كند) و (در حكم دادن) به اندك فهم بدون به كار بردن انديشه كافي اكتفا نكند (بلكه جستجو نمايد تا منتهي درجه آنچه لازم است به دست آورد) و كسي كه در شبهات تأمل و درنگش از همه بيش تر باشد (در امر مشتبه تا حقيقت را به دست نياورد حكم ندهد) و حجت و دليل ها را بيش از همه فرا گيرد، و كم تر از همه از مراجعه دادخواه دلتنگ گردد، و بر (رنج بردن در) آشكار ساختن كارها از همه شكيباتر و هنگام رو شدن حكم از همه برنده تر باشد (چون به مطلب پي برد فوري حكم آن را بدهد و تأخير نياندازد كه موجب سرگرداني نزاع كننده ها شود) كسي كه بسيار ستودن او را به خودبيني وا ندارد، و برانگيختن و گول زدن او را مايل (به يكي از دو طرف) نگرداند، و حكم دهندگان آراسته به اين صفات كم به دست مي آيند (بايد در طلب ايشان بسيار سعي و كوشش نمود) پس از آن از قضاوت او بسيار خبرگير و وارسي كن (مبادا خطايي از او سر زند كه نتواني جبران نمود) و آنقدر به او ببخش و زندگيش را فراخ ساز كه عذر او را از بين ببرد، و نيازش به مردم به آن بخشش كم باشد (تا بهانه اي براي رشوه گرفتن نداشته به راستي و درستي در كارها حكم نمايد.»43

اصل بيست و دوم: توجه به حال كشاورزان و تجّار و صنعتگران. به اين گروه بايد رسيدگي و كمك شود و اگر در كارشان اشكال وجود دارد مرتفع گردد و از آنجايي كه تهيه قوت و غذاي مملكت بر عهده كشاورزان است، لذا توجه ويژه به امور آنان لازم است.

«هميشه زمين از اين جهت تخريب مي شود كه فقرا و مستمندان مشغول كشاورزي در آن باشند.»44

«و وقتي كه بلاد و گردانندگان امور مملكت توجهي به آنها نكنند، امكان پيشرفت پيدا نخواهند كرد.»45

«بنابراين توجه تو در آباد كردن زمين ها بايد بيش از آن باشد كه غرق در اخذ ماليات باشي.»46

«زيرا كه خراج گرفتن جز به آباداني ميسّر نشود و كسي كه ماليات بگيرد و مملكت را آباد نسازد، بلاد را خراب مي كند و بندگان خدا را به هلاكت مي رساند.»47

اصل بيست و سوم: مشورت. در حكومت اسلامي بر مسأله مشورت بسيار تأكيد شده است و في المثل در اين باره مي خوانيم:

«كسي كه جوانبِ رأي ها و فكرهاي مردم را در نظر بگيرد و از آنها استقبال كند، به خطاهاي خود بهتر پي مي برد.»48

همچنين نقل شده است:

«كسي كه استبداد به خرج بدهد دچار هلاكت مي شود و آن كه با مردم مشورت كند از عقول و افكار آنها استفاده مي كند.»49

اصل بيست و چهارم: ميدان ندادن به متملقين و چاپلوسان:

«بدترين و پست ترين حالات فرمانروايان آن است كه مردم پارسا آنان را دوستدار فخر و خودستايي دانند و كردارشان را حمل بر كبر و خودخواهي كنند. من كراهت دارم از اينكه چنين گماني درباره ام رود.»50

«آن طور كه با جباران و گردنكشان صحبت كنند با من سخن مگوييد.»51

«با من از روي چاپلوسي حرف نزنيد.»52

شخصي برخلاف عقيده قلبي اش بيش از حد از آن حضرت تعريف كرد و گويا در خاطرش اين بود كه چيزي بيش از حق خود طلب كند. حضرت فرمودند:

«من از گفتاري كه بر زبان مي راني پايين تر هستم ولي از آنچه در دل داري بالاترم.»53

اصل بيست و پنجم: تعليم و تربيت توأم با تعهد اسلامي. اين مقوله بسيار مفصل است و حضرت نيز بر آن تأكيد مي كند و در خطبه 34، مي فرمايد:

«اي مردم، مرا بر شما حقي است و شما را نيز بر من حقي. حق شما آن است كه من خيرخواهتان باشم و سعي كنم كه زندگي شما در رفاه باشد و شما را تعليم بدهم تا جاهل نباشيد و آدابتان بياموزم تا دانا شويد.»54

نمونه هاي فراواني از جمله تعليم توأم با تربيت و تخصص همراه با تعهد و از اين گونه موارد وجود دارد كه به مواردي از آن اشاره مي شود.

خطبه هاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خداشناسي و امثال آن در سطح بسيار عالي است. در اينجا بايد توجه كرد كه خطبه غير از كتاب است. يك عالم كتاب خود را براي اهلِ علم مي نويسد. اما خطبه ها در مقاطع مختلف و براي صنوف گوناگون كاربرد دارد، از جمله در ميدان هاي جنگ براي سربازان، در بازار براي بازاريان و در مساجد براي عموم مردم. بنابراين، خطبه ها حاوي مطالب بسيار ارزشمندي است. فرهنگ علوي، مكتب علوي و حكومت علوي، به قدري فرهنگ مردم را بالا برده است كه بسياري از عامّه مردم اين خطبه ها را ــ كه امثال مرحوم صدرالمتألهين شيرازي، مرحوم بحراني و مرحوم خوئي كه خود از شارحان نهج البلاغه بوده، گاهي حتي از فهمِ معاني كلماتِ آن عاجز مانده اند ــ با تأمل در مي يابند! چه گونه بود كه بازاري ها اين مطالب را مي فهميدند و سربازانِ ميادين نبرد اينها را درك مي كردند؟ چون خطيب بايد به مقتضاي حال مردم حرف بزند تا مخاطبان بفهمند. براي نمونه در خطبه 228 نهج البلاغه (ص 742) مي خوانيم:

«با به وجود آوردنِ او، حواسّ و قواي درّاكه را معلوم مي شود كه آلتِ ادراكيّه اي از براي وي نيست (زيرا او آفريننده حواسّ و اضداد و قرينه ها است).»55

خوب ملاحظه مي شود كه معناي اين عبارت بسيار رفيع است ولي در عين حال طوري بوده كه سربازان در ميدان جنگ، بازاري ها و آنهايي كه در مسجد بودند نيز اينها را مي فهميدند. بنده نمونه هاي زيادي را در اين خصوص فراهم آورده ام كه در اينجا به نقل مواردي از آنها اكتفا مي كنم. در خطبه 181 مي فرمايند:

«از شواهد خلقت خداوند، آفرينش آسمان ها است، كه بدون ستون پابرجا و بي تكيه گاه برپا است. خداوند آسمان ها را خواند، اجابت كردند، از روي طوع و رغبت و بي درنگ و تأخير.»56

اين دليلي بر آن است كه حضرت امير عليه السلام مي فرمايند همه جمادات درك و شعور دارند؛ از اين جهت كه خداوند آنها را خواند و چنين شنيد:

«فاجبن طائعات مذعنات، غير متلكئات ولا مبطئات؛ و لولا اقرارهن له بالربوبية و اذعانهن له بالطواعية، لما جعلهن موضعا لعرشه.»57

اين مطلب كه شعور و درك در همه موجودات عالم سريان دارد، بسيار مهم است و از اين قبيل خطبه ها نيز در نهج البلاغه فراوان مشاهده مي شود. ابن ابي الحديد و شارحان ديگر مي گويند كه واقعاً علي عليه السلام مبتكر اين موضوع است، چون قبل از ايشان اگر هم مردم عرب سخني مي گفتند، صرفاً درباره كوه و درخت و دشت و بيابان بود، اما اولين كسي كه درباره آسمان ها و ملائكه و عظمت خلقت، ابتكار به خرج داد و درباره اين موضوعات سخن گفت، علي بن ابي طالب عليه السلام بود.

اصل بيست و ششم: وعظ و ارشاد و تبليغ و نصيحت. قسمت مهمي از مطالب نهج البلاغه درباره وعظ و ارشاد است. امام علي عليه السلام آياتي از قرآن مي خواند و سپس خطبه هايي را ايراد مي فرمود؛ در يك خطبه، آيه شريفه «يا ايُّها الانسان ما غرك بربك الكريم»58 را تلاوت و آن گاه خطبه را ايراد كردند. نيز پس از قرائت آياتِ «الهيكم التَّكاثر، حتي زرتم المقابر»59، خطبه ديگري را ايراد فرمودند و اين خطبه ها بعضاً داراي مضامين بسيار عجيبي است؛ في المثل ابن ابي الحديد درباره يكي از اينها مي گويد به آنچه همه امت ها قسم مي خورند سوگند ياد مي كنم كه اين خطبه را، از 50 سال پيش به اين طرف، بيش از هزار دفعه خوانده ام و هر بار در نفس من اثر جديدي بر جاي نهاده است. سپس مي گويد: چه قدر خطبا حرف زدند، ولي كيست كه مثل علي بن ابي طالب عليه السلام اين قدر با فصاحت و بلاغت سخن گفته باشد؟ همين ابن ابي الحديد به دنبال خطبه صد و هشتم ـ سبحانك خالقا و معبودا! بحسن بلائك عند خلقك، خلقت دارا...60 ـ مي گويد: «فجزي الله قائلها عن الاسلام افضل ما جزي به ولّيا من اوليائه!»، و بعد از اينكه مقداري درباره فصاحت و بلاغت كلام امام عليه السلام صحبت مي كند، به بيانِ خدمات علي بن ابي طالب عليه السلام مي پردازد و در اين باره چنين سخن مي رانَد: علي بن ابي طالب عليه السلام گاهي با دست و شمشيرش به اسلام خدمت كرد، گاه با زبان و نطقش، و گاهي با قلب و فكرش. او سپس اين گونه لب به ستايش علي عليه السلام مي گشايد:61

«اگر درباره جهاد و حرب سخن به ميان آيد، علي بن ابي طالب سيد مجاهدين و محاربين است. همو كه در وعظ و پند و اندرز، زبان آورترين واعظان و مذكّران است، در فقه و تفسير نيز رئيس فقها و مفسّرين، و در عدل و توحيد و عقايد، امام موحدين است. براي خداوند مشكل نيست كه تمام دنيا را در شخصي واحد و وجودي يگانه جمع كند.»

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید