ادله اثبات ولایت فقیه(1)

  • یکشنبه, 28 ارديبهشت 1393 07:50
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 8350 بار

مؤلف: محمد علی دستگردی

چکیده:

نطريه ولايت فقيه به عنوان يك اصل مترقي و اتقان كننده ي اركان اجتماع با براهين عقلي و نقلي بسياري تنقيح و مستدل شده است.آنچه در اين مقال بدان اشاره مي شود اقامه برخي ادله عقلي و نقلي بر اصل مذكور مي باشد.از جمله براهين عقلي احصا شده برهاني است كه بر اصل رجوع افراد به متخصصين هر رشته استوار است.ديگري اصلي است كه وجود حكومت را ضروري دانسته و جامعه را بدون حاكميت، حال چه حاكميت ابرار و چه حاكميت فجار از اساس نابود شده قلمداد مي كند.با اين اصول عقلي و ساير اصول محكم نقلي به صورت قهري مي فهميم كه بايد بالضرورة حكومتي تشكيل داد و از طرفي مشعر بدين معنا مي شويم كه بايد اين حاكميت از طرف امام معصوم(ع) جاري و ساري شود. خب بعد از اثبات يقيني اين اصل مترقي اين سؤال مطرح مي شود كه در دوران غيبت كه ما از نعمت حضور ظاهري امام معصوم(ع) محروم هستيم ،حاكميت چه كساني را پذيرا باشيم؟بنا بر اصول محكمه ي عقلي و نقلي به اين معنا رهنمون مي شويم كه بايد به افرادي رجوع نماييم كه سنخيت بيشتري به امام معصوم(ع) دارد. كسي كه هم ازنظر درك علمي فقاهت مأثوره از روايات معصومين تبحر دارد و هم داراي ملكه ي عدالت مي باشد كه اين دو در فقيه جامع الشرايط متبلور است.دقت عميق در ادله عقلي و فلسفي نظام ولايت فقيه خود نمايانگر اين مطلب است كه عاليترين وجه حكومت ، حاكميت معصوم مي باشد؛اما در اسلام از آنجايي كه ارزشها ذومراتبند و بي شك حكومت نيز يك ارزش است وقتي در غيبت معصوم حكومت ايده آل و آرماني ميسور نباشد لاجرم كسي را بايد براي حكومت برگزيد كه شباهت بيشتري به معصوم داشته باشد.و اين اقربيت در سه امر متجلي مي شود؛ نخست علم به احكام كلي و جزيي اسلامي بر اساس ادله ي تفصيلي آن،دوم صلاحيت روحي كه مانع از تبعيت هواي نفس خود و ديگران بشود و سوم كارايي و تدبر در اموراجرايي داشته باشد كه اين فرض سوم در مؤلفه هايي چون درك درست داشتن در مسائل سياسي و اجتماعي و تشخيص اولويت ها و اتخاذ مصالح مستحدثه و دائمي خلاصه مي شود. كليد واژه:ولايت فقيه ، حاكم ، ولي ، انسان كامل ، فقيه جامع الشرايط

 

مقدمه:

اسلام ناب محمدي به عنوان كامل ترين و خالصترين دين توحيدي است كه ديانت و سياست،دو مؤلفه ي ذاتي و عيني آن از بسط علمي و عملي بسياري برخوردار است. عيني از آن جهت كه سياست آن عين ديانتش و ديانت آن عين سياستش مي باشد و ذاتي بدين علت كه ذات اين مكتب حريت بخش از ديانت و سياست متشكل است.پس همانطوري كه در حيطه ي ديانت اخلاص نيت و قداست عمل شرط است در حيطه ي سياسي آن نيز،طهارت نفس و موجه بودن منش و سلوك سياسي و تعريف و هدف گيري اهداف عاليه ي ديني شرط بايسته و حتمي آن مي باشد.

در ميان دستورات اصيل اسلام هيچ چيزي به مانند امامت و ولايت تأكيد نشده است.درست است كه همه ي اصول و فروع دين در اصل توحيد فاني اند و طفيل اين اصل توحيدي ميباشند لكن تا اصل امامت و ولايت ثابت و مثبوت نباشد نمي توان به توحيد ناب ايصال پيدا نماييم.پس در دوران غيبت كه از حضور ظاهري امام معصوم محروم هستيم بايد به اصلي رهنمون شويم كه اولا كاشف از منويات امام معصوم (ع) باشد ثانيا بايد بيشترين شباهت روحي و سلوكي و ديني را به امام معصوم(ع) نسبت به ديگران دارا باشد تا قوام دين كه همان ايصال طالبين به اهداف عاليه‌ي خلقت و عبوديت تامه و معرفت خالصانه و اطاعت محضيه ي حضرت احديت متعال است محقق شده و بشريت استعدادهاي فطري متعالي خود را شكوفا نمايد تا بلكه اين وديعت الهي در سرشت او به عينيت و فعليت كامل رسيده و از اين رهگذر انسان با رسيدن به كمال غايي به حظّ دنيوي و اخروي خود برسد. 

و اين تنها در صورتي محقق مي شود كه بشريت از يوغ بندگي طاغوت آزاد و رها باشد و در حبل الله متين الهي ولايت كامله ي حضرت ربوبي را پذيرا بوده و ولايت طاغوت را كاملا از خود نفي كند.چرا كه خداوند سبحان به نص قرآني ولايت كفار بر مؤمنين را نفي و نهي كرده و آنرا باطل و مردود مي داند.( وَ لَن يَجعَلَ اللهُ لِلكافِرينَ عَلَي المُو مِنينَ سَبيلاً ،هيچگاه خداوند راهي براي پيروزي و تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است.(114/نساء) و قطع كامل ولايت كفار بر مؤمنين فقط در صورتي ممكن است كه مؤمنين در تمامي شؤونات سياسي و فرهنگي و علمي و هنري و اجتماعي خود از استيلاء و ولايت كفار بر خود منفك و مبرا بوده وفقط در ظلّ و حصن ولايت الهي خود را قراربدهند(حضرت امام رضا علیه السلام از پدران خویش نقل می کنند که خداوند متعال فرمود : کلمة لا اِلهَ اِلّا الله حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی: کلمه لا اله الا الله قلعه و دژ محکم من است پس هرکس در این دژ و قلعه محکم وارد شد (به توحید ایمان آورد) از عذاب من در امان خواهد بود.) و اين مهم فقط در يك فرض به كمال خود مي رسد و تحقق پيدا ميكند و آن فرض،تحقق حاكميت الهي با تشكيل يك حكومت اسلامي بوسيله ي امام معصوم(ع) مي باشد كه اين حاكميت كه ضروريات است و از بديهات عقلي و نقلي مي باشد در دوران غيبت بايد به دست كسي إعمال شود كه اشبه الناس به مقام ولايي معصومين (عليهم السلام) باشد.

درست است كه حاكميت از آن خداوند متعال است و براي احدي اين معنا بالإصالة ثابت نيست(إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه ) لكن خداوند سبحان اين حق حاكميت خود را براي انسان كامل تكوينا و تشريعا تفويض نموده و از جانب قدسي خود، آنها را علي القيد عبوديت مأذون براي إعمال حاكميت و تنفيذ ولايت علي الاطلاق داشته است.

در حقيقت ولايت وحاكميت بالتبع را براي آنها مفروض ساخته است.در دوران غيبت نيز بنا به ادله ي عقلي و نقلي نيز ثابت مي شود كه در سلسله مراتب ولايي،فقها به مثابه دژهاي محكم اسلام از طرف شارع مقدس مأذون به إعمال ولايت و ايجاد حكومت عدل و معنويت مي باشند؛و اين صرف ماذون بودن نيست بلكه بر فقها ي عادل فريضه اي است متعين كه اين منصب را با قوت قبول نمايند.همچنين بر آحاد امت اسلام فرض است كه از آنها اطاعت كامل . بدون قيد و مرزي را داشته باشند.چرا كه ولايت فقيه نيز همانند ولايت معصومين(ع) داراي اطلاق از تمامي قيودات بشري بوده و تنها در قيود و حدود الهي محصور و مقيد مي باشد.از يكي از علما نقل است كه مي گويد:به محضر امام خميني رفتم وبراي تعيين تكليف شرعي خود در قبال برخي مدارس نو بنياد كه داراي برنامه هاي جديدي بود،پرسيدم كه در مورد چنين دستگاهي سكوت كنيم يا مخالفت يا اينكه حمايت كنيم؟حضرت امام در جواب اين شعر را خواندند كه :خواجه در بند نقش ايوان است خانه از پاي بست ويران است.

دريافتم كه امام معتقد است كه نخست بايد به اصل و اركان دين (سرنگوني طاغوت و تشكيل نظام اسلامي)پرداخت ، سپس به امرات ديگر. آري تا اركان اجرايي و سياسي جامعه در يد و سيطره ي كفار باشد هيچ اصلاحي به سر منزل خود نرسيده و يا اگر برسد ناقص و ابتر مي رسد.مطلبي كه بايد در مهم بدان توجه ويژه اي داشت آنست كه بدانيم كافر اعم از كسي است كه منكر وجود خداوند سبحان است و شامل فردي كه آيات الهي را تكذيب و انكار كرده نيز مي باشد.بنابراين مؤمنين بايد ضمن نفي طاغوت و ولايت طاغوتيان بر خود، ولايت مطلقه ي الهي را لبيك گفته و با جان و عمل خود را تحت لواي ولايت الهي قرار دهند.

پيش درآمد:كلمه ي ولاء در اصل به معناي نزديكي مي باشد.

راغب اصفهاني مي گويد ولاء و توالي به معناي آنست كه دو چيز يا بيشتر طوري كنار هم قرار بگيرند كه بين آن دو غير از خود آنها چيز ديگري فاصله نباشد.بنابراين نتيجه مي گيريم كه ولايت در وهله ي اول وضع شده است براي نزديكي دو چيز يا بيشتر در امر محسوسات لكن بعد از مدتي اين واژه براي قرب و نزديكي معنوي استعاره آورده شده است.وشايد بتوان گفت از معناي اولي خود به معناي ديگري منقول شده است.پس مي شود گفت كه استعمال كلمه ي ولايت در امور معنوي و غير حسي يك علقه اي مشترك در استعمال اين كلمه در امور حسي دارد و آن قرابت و نزديكي چند چيز مي باشد.

وقتي مي گوييم اين فرد بر فلاني ولايت دارد يعني به دليل قرابت و نزديكي معنوي كه با او دارد براي او حقي سواي ديگران نسبت به مولي عليه خود بوجود مي آيد.مثلا ولي ميت به دليل آنكه قرابت و نزديكي با ميت داشته مي تواند در اموال او به عنوان ارث خود از ميت اعمال ولايت كند يا ولي طفل صغير بنا به علقه اي كه با صغير دارد و او را به طفل صغير نزديكتر از ديگران كرده،مي تواند بر او اعمال ولايت كند.و لازمه اين موارد مثال زده شده آنست كه قائل شويم كه ولي مي تواند در امورات مولّي عليه خود تصرفاتي كند بدون آنكه كسي جز به اذن او داراي تصرف باشد.البته اين واژه با اعراب مختلف(به فتح و كسر)در معاني حب و دوستي و نصرت و ياري،پيروي و متابعت و سرپرستي استعمال شده كه وجه مشترك همه اين معاني استعاره گرفتن آنها از همان معناي اوليه ي ولي (قرب حسي) مي باشد.

نكته اي كه بايسته است در اينجا متذكر شويم اينست كه مقصود از كلمه ي ولايت در بحث ولايت فقيه،همان معناي اخير يعني سرپرستي مي باشد و همچنين از منظور از فقيه كسي مي باشد كه اولاً احكام فقهي و شرايع اسلامي را از ادله ي آن به صورت تفصيلي بداند ودر حقيقت آنها را با استنباط از ادله ي ديني(قرآن و سنت معصومين و عقل و اجماع ) بدست آورده باشد نه صرفاً كسي كه احكام فقهي را بداند.

ما براي اثبات ولايت فقيه به دو ادله ي عقلي و نقلي متمسك مي شويم.چرا كه براي اثبات هر حكم شرعي،اماميه لازم نمي دانند كه حتماً از آيات و روايات دليلي اقامه كنيم بلكه با استدراك ازادله عقلي معتبر نيز مي توان برخي احكام شرعي را استنباط نمود.

 الف-ادله عقلي:

اين دليل از مقدماتي تشكيل مي شود كه بعد از ذكر اين مقدمات،نتيجه اي متقن مستحصل مي شود.

1)وجود يك حكومت براي ايجاد يك نظام واحد كه ضمن جلوگيري از هرج و مرج و ناامني و اختلال در امورات اجتماعي، ضامن تأمين مصالح فردي و نوعي بشر مي باشد لازم و بلكه ضروري مي باشد.

2)عقل بشري اقتضا مي كند كه براي ايجاد هر چيزي ،نقطه ي آرماني و ايده آل مورد رصد و رهگيري قرار بگيرد.در اينجا نيز اين قاعده ي عقلي جاري است.پس بايد به دنبال حكومت آرماني و ايده آل باشيم.

3)همانطوري كه به صورت بديهي محرز مي باشد عاليترين و آرماني ترين حكومتي كه بشود تصور كرد،حكومتي است كه در رأس و هرم آن انسان كاملي قرار بگيرد تا مهمات آن جامعه را به خوبي بشناسد و همچنين در رتق و فتق امورات بشر كاهلي و سستي نكند.كه اين انسان كامل به ذات تمام در وجود امام معصوم ممثّل مي شود.

4)هر زماني كه تدارك يك مصلحت ضروري در حد آرماني و ايده آل آن ميسّر و مقدور نباشد حتي الامكان بايد دنبال حاكميت حكومتي باشيم كه از ساير حكومت ها بيشترين تشابه ذاتي و كيفي با آن حكومت ايده آل و آرماني را داشته باشد.و اين حكومت ولي فقيه است كه بيشترين تشابه را با آن حكومت انسان كامل دارا مي باشد .بنا بر اين چهار مقدمه اي كه قابل خدشه و تشكيك نيست مآلاً به اين مهم رهنمون مي شويم براي ايجاد يك ضرورت همگاني كه همان حكومت است بايد شكل ايده آل آن را كه همان حاكميت انسان كامل است پذيرا باشيم لكن حال كه از ظل ممدود انسان كامل محروم هستيم بايد حتي الامكان حكومتي كه اشبه حكومت ها بدان است را حاكميت دهيم و آن حكومت ولايت فقيه مي باشد.بنابراين با وجود ولي فقيه جامع الشرايط نمي توان اين ضرورت و مصلحت همگاني را براي ديگران مجاز و مشروع بدانيم چرا كه در غير اينصورت ظلمي در حق ابناء بشر نموده ايم.

ب-دليل عقلي دوم:

كه اين نيز از مقدمات بديهي منتج مي شود.

1)ولايت بر اموال و اعراض و نفوس آدمي از خطائر عظيمي است كه فقط از شؤون ربوبيت الهي است و براي احدي جز مأذونين الهي مشروعيت از اساس پيدا نمي كند.

2)اعمال ولايت و حق تصرف بر اموال و انفس و اعراض بشر، به اذن الهي و اعتبار شارع مقدس ربوبي براي پيامبر اعظم(ص) و امامان معصوم(ع) تنفيذ وبلكه تفريض شده است وآنها به اذن تكويني و تشريعي در عالم هستي إعمال ولايت مي كنند.و مقدرات عالم از ظرف وجودي آنها جاري و ساري مي شود.(قال المهدي(عج):إنا أوْعِية لمشية الله فإذا شاء شئنا:ما ظرف تحقق مشيت و اراده ي الهي هستيم،پس هر گاه او بخواهد ما نيز ميخواهيم.)

3)در دوراني كه بشريت از خورشيد ظاهري امام معصوم(ع) محرومند يا بايد قائل شويم كه خداوند سبحان از اجراي احكام اسلامي كه قاعدتاً اغلب آن از مجاري حكومت در سطح اجتماع جاري و نشر پيدا مي كند،صرف نظر نموده يا آنكه شارع مقدس اجراي احكام اسلام را براي دوران غيبت نيز لحاظ دانسته كه قبلاً دانستيم مقتضاي اجراي احكام اسلامي،تشكيل حكومت واحده است.

4)اما قائل شدن به اين قول كه خداوند در دوران عدم دسترسي به امام معصوم(ع)،از اجراي احكام اجتماعي صرف نظر كرده باشد مستلزم نقض غرض غايي خلقت و نيز خلاف حكمت است.بنابراين از آنجايي كه خداوند متعال داراي حكمت علي الاطلاق مي باشد و در ساحت خلقت او موردي عبث و بيهوده و ابتري ديده نمي شود،اين قول منبطل بوده و در نتيجه قائل به قول دوم مي شويم كه قائل بود خداوند تبارك و تعالي راضي به ترك احكام اسلامي حتي در دوران غيبت نمي باشد.

5)فقيه جامع الشرايط يعني فقيهي كه داراي دو مشخصه ي تقوا و عدالت اسلامي به ضميمه ي شرط كارآيي داشتن در مقام اجرايي حكومت باشد.و به نوعي صلاحيت و قابليت حكومت او بيش از ديگران باشد.

حال نتيجه اي كه از اين مقدمات بدست مي آيد اينست كه فقيه جامع الشرايط بهترين فردي است كه مي تواند در دوران غيبت براي ايجاد يك حكومت اسلامي كه قوام ارزشها و معارف ديني كاملاً بدان وابسته است قيام نموده و بر ديگران نيز لازم است كه از مفاد و احام حكومتي او اطاعت محض و بي چون و چرا داشته باشند.چرا كه در حقيقت علم به احكام اسلامي فقيه و شايستگي ديني و اخلاقي اوست كه بر مردم ولايت دارد و اين علم و فقه است كه بر جهل و ظلم ولايت دارند تا آندو را از صحنه اجتماع خارج نمايند.همانطوري كه مؤمنين بر كفار ذمي و حربي ولايت و استيلا دارند.مثلا مؤمن از كافر ارث مي برد لكن كافر حتي كافر ذمي از مسلمان ارث نمي برد.

حال كه عقلا ولايت فقيه ثابت شد بايد متذكر اين حقيقت شد كه اين كه قائل شديم بايد حكومت ولي فقيه داراي تماثل حداكثري با حكومت امام معصوم داشته باشد قهراً ثابت مي شود كه هر آنچه اختياراتي كه براي امام معصوم در حيطه ي حكومتي او شرعا و عقلاً متصور است براي ولي فقيه نيز آندسته اختيارات محفوظ مي باشد.چرا كه عدم قول به اين مطلب داشتن مقتضي آنست كه در حاكميت ولي فقيه بسياري از حدود الهي تعطيل شود و مصالح زيادي از براي اسلام و مسلمين فوت و متروك شود كه گفتيم به صورت بديهي مي دانيم اين امر هرگز مورد تأييد و امضاي شارع قرار نگرفته است.بنابراين حاكم شرع اسلامي براي اداره كردن هر چه بهتر شدن جامعه ي تحت امر خود و نيل دادن آن بسوي كمالات ومدارج عاليه ي انساني در چهار چوب قواعد اسلامي و محكمات ديني قوانيني را تقنين كند تا در راستاي اقامه ارزشها ي الهي شمه اي از مدينه ي فاضله ي مهدوي را براي أحرار امت آماده و مهيا نمايد.

 

 

پ-ادله ي نقلي براي اثبات ولايت فقيه

در قران كريم با وجود آنكه شايد به ضروري بودن حكومت فارغ از نوع آن تصريحي نداشته باشد لكن درآيات بسياري از آيات تصريحاً حكم به نفي حكومت و ولايت طواغيت داشته و به مؤمنين امر نموده كه بدان كافر باشند.برخلاف آنكه در مفاد برخي احاديث بر اصل ضروري بودن حكومت فارغ از نوع آن تأكيد شده است.( قال علي (ع): إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ، وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ; حَتَّي یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر: به یقین مردم نیازمند امیر و حاکمي هستند خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر دسترسي به حاکم نیکوکاري نداشته باشند وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) امیري که در حکومتش مؤمن به کار خویش بپردازد، و کافر از مواهب مادي بهره مند شود، و به این ترتیب خداوند به مردم فرصت مي دهد که زندگي خود را تا پایان ادامه دهند.

به وسیله او اموال بیت المال جمع آوري مي گردد، و به کمک او با دشمنان مبارزه مي شود، جاده ها امن و امان خواهد شد. و حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مي شود، و به این ترتیب نیکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان مي باشند. -نهج البلاغه خطبه 40) البته اين بدين معنا نيست كه در احاديث وارده بعد از اثبات ضروري بودن اصل حكومت فارغ از نوع حكومت آن براي هر نوع حكومتي مشروعيت قائل باشند.بلكه در منويات معصومين نيز اصل صالح بودن حاكم و الهي بودن نوع حكومت نيز به عنوان يك اصل ضروري و لاينفك جامعه اسلامي قرار مي گيرد.مَخلص مفاد كلام معصومين(ع) اين است كه قانون و حاكم بد بهتر از بي قانوني و بدون حاكم بودن است وهرگز نافي اين اصل ضروري يعني حكومت صالحان بر مردم نمي باشد.حال براي اثبات اينكه گفتيم در قرآن كريم صراحتاً ولايت و حكومت طا غوت نفي و نهي شده است چندين آيه را به عنوان شاهد مثال مدعاي خود مي آوريم.

 

 

1. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ :

 ما در هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دوری جویند -آيه ي257سوره مباركه بقره) يعني كساني كه مؤمن هستند حكومت ناصالحان را هرگز نمي پذيرند بلكه حاكمان صالح را براي خود برمي گزينند.برخلاف كافران كه ولايت طاغوت را براي خود أخذ نموده اند.

 

 

2. أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً (1) 

 آيا نديدي كساني را كه گمان مي كنند به آنچه (از كتابهاي آسماني كه) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آورده اند، ولي مي خواهند براي داوري نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. امّا شيطان مي خواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهه هاي دور دستي بيفكند. -آيه 60 سوره مباركه نساء)

از مفاهيمي كه از اين آيه بدست مي آيد اينست كه مؤمنان بايد ضمن نفي ولايت طاغوت برخود،در مشاجرات و قضاوت هاي فيمابين خود رجوع به محاكم قضايي حكومت طاغوت نكرده،چرا كه امر شده اند كه به طاغوت و ولايت آنها كافر باشند و از آنها تبعيت نكنند.بنا براين ارجاع مرافعه به دستگاه طاغوت حرام و از كبائر است هر چند محكمه ي قضايي آن احقاق حق كند.چرا كه اين ارجاع نوعي تأييد و تثبيت حكومت طواغيت مي باشد.

 

 

3. (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا:

 همانا خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانش رد كنيد (واجبات را به خدا و حقوق مردم را به مردم)، و چون ميان مردم داوري نماييد (در مورد نزاع يا درباره اشخاص و حوادث) عادلانه داوري كنيد. حقّا كه خداوند شما را به نيكو اندرزي موعظه مي كند، همانا خداوند همواره شنوا و بيناست -آيه 58 سوره مباركه نساء)

مطابق تصريح روايات متعدد،منظور از امانت در اينجا رهبري جامعه است كه اين منصب از براي امامان معصوم مي باشد.با توجه به به اين مقدمات توجه به يك نكته در مورد آموزه هاي قرآني بسيار مهم و راهگشا است و آن،اينكه با توجه به خاتميت و اينكه قرآن به عنوان معجزه جاويد پيامبر اسلام(ص) كتاب هدايت و حيات معنوي تمامي انسان ها در تمامي اعصار است بايد بدانيم كه روش عمومي قرآن در پرداختن و احصاء موضوعات گوناگون ارائه ي سر فصل ها و و رئوس كلي احكام و برنامه هاي ديني مي باشد.قرآن غالبا وارد جزئيات ديني نمي شود مگر آنكه در آن مسئله جزيي خصوصيتي نهفته باشد.مثل حرمت ازدواج با همسران پيامبر اكرم(ص) كه ويژگي خاصي دارد.بنابراين جزئيات را بايد از بواطن متعدده ي قرآن بدست آورد كه اين هم صرفا در حيطه ي معرفتي معصومين(ع) مي باشد.

با توجه به اين مقدمه بايد عرض كرد كه در قرآن كريم آيه اي دال بر ولايت فقيه به صورت تصريحي نداريم لكن از اصول و سر فصل هاي آيات قرآني مي توان با لحاظ نمودن سلسله مراتبي به اثبات ولايت فقيه به كمك قرآن اشاره نمود.همچنين اين را نيز بايد اضافه نمود كه در رابطه حاكميت سياسي و ولايت حاكمان و شرايط والي و حاكم جامعه در آيات مختلفي از قرآن تصريحاتي مي باشد0چرا كه قرآن تبيانا لكل شيء بوده و به فرمايش نبي معظم اسلام(ص) مي تواند ما را به بهترين راه و سرچشمه ي هدايت رهنمون و هدايت نمايد.( پيامبر اکرم (ص) مي فرمايند:

اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ ... و لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظاهِرُهُ حُكْمٌ وَ باطِنُهُ عِلْمٌ ... فيهِ مَصابيحُ الْهُدي وَ مَنارُ الْحِكْمَةِ وَ دَليلٌ عَلَي الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ؛

هنگامي كه فتنه ها چون پاره هاي شب تار بر شما مشتبه شود، به قرآن روي بياوريد ... براي قرآن ظاهري و باطني است. ظاهر آن حكمت و باطن آن دانش است ... در قرآن چراغ هاي هدايت و نشانه هاي حكمت و راهنماي معرفت هست، براي كسي كه ويژگي اش را شناخت.)

با توجه به اين مطالب آيا اين قول پذيرفتني است كه جامعه در عصر غيبت دچار حيرت و سرگرداني باشد و در ميان انبوه نظرات و انديشه هاي متضاد و گاها متناقض حيران و سردرگم باشد.وقرآن اين كتاب هدايت اولين و آخرين انسانها را به حال خود واگذارد و راه نجات از مهلكات را به او نشان ندهد؟آيا قرآن را مي توان نسبت به مهمترين اصلي كه قوام جامعه ديني مرهون آنست به سكوت متهم كرد؟هيهات از اين اتهام روشن؛قرآن اين حقيقت عظماي معارف الهي در مورد كوچكترين مسئله اي كه در راستاي هدايت و كمال بشري مي باشد سكوت نكرده و نه تنها راه نجات بلكه راه بهتر و پايدارتر را نشان مي دهد و تبيين مي كند(إنّ هذا القرآن يهدي للّتي هي أقوم:همانا اين قرآن به راهي هدايت مي كند كه آن راه پايدارترو استوارتر است )

پس چگونه بپذيريم كه از مسئله اي كلان كه كيان اسلام و مسلمين بدان وابسته است غافل بوده است.و البته شرط اساسي براي اين كه بتوانيم انوار حقيقت قرآن را ادراك كنيم يكي آنست كه با طهارت روح و تقواي الهي در معاني آيات آن تدبر و تفكر كنيم و ديگري آنكه دلداده ي محض به شارحان و مفسرين حقيقي قرآن كه ذوات مقدس معصومين مي باشد،باشيم.

براي اهل يقين و اهل طاعت ولايت حقّه معصومين بدون هيچ شك و شبهه اي با مدلول آيات قرآني روشن و مبرهن شده است.و ما نيز از مدلول روايات ايشان متذكر اصل ولايت فقيه در زمان غيبت مي باشيم.( يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ: ای کسانی که ايمان آورده ايد ، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولي الامرخويش فرمان بريد.)

بنا بر آياتي چون آيه نفي سبيل يا آيه ي نهي ارجاع مرافعه به دستگاه طاغوت و وجوب كافر شدن به آن مي توان به قدر متيقني براي اثبات ولايت براي فقيهان جامع الشرايط رسيد.خداوند متعال كه هرگز راضي به متروك ماندن ارزشهاي قرآني و قوام پيدا كردن ارزشهاي الحادي كافران نيست و امر نموده كه معروفات اقامه شده و منكرات نابود و متروك شود براي مؤمنان لازم و فرض است كه از هر راه مشروع و ممكني براي امتثال اوامر قرآني بهره برده و از هيچ كوشش و اجتهادي فرو گذاري نكنند.و قبلا گذشت كه بهترين و بلكه تنها صراط پايداري ارزش ها در جامعه و تنافي منكرات از تمامي سطوح جامعه تشكيل حكومت اسلامي مي باشد.پس مآلا اهل ايمان بايد در تدارك تشكيل حكومتي باشند.لكن اين حكومت تا سر حد امكان بايد بيشترين سنخيت و شباهت را با حكومت عدل امام معصوم داشته باشد كه اقتضاي اين بايسته ها تدارك نظام حكومتي ولايت فقيه مي باشد.

چرا كه اولا فقيه جامع الشرايط داراي استدراكات عميق قرآني و فقهي است ثانيا داراي ملكه قوي عدالت طلبي است كه اين دو امر در كنار كارآيي و مديريت عاليه ي فقيه جامع الشرايط متضمّن تشابه بيشتر اين نوع حكومت با حكومت انسان كامل مي باشد و در نتيجه تلاش حداكثري براي امتثال اوامر الهي محقق مي شود.شقّ ديگر از باب نقليات روايات مأثوره از معصومين مي باشد.اين نوع ادله نقلي نيز دلالت دارد كه مردم براي رفع مرافعات خود و ساير مسايل و حوادث و رويدادهاي اجتماعي خود بايد به فقها مراجعه نمايند.و يا دلالت بر اين دارد كه فقها أمنا يا خلفا و وارثان انبياء بوده و مجاري امورات دنيوي و احكام اخروي بدست علماي ربّاني مي باشد.درباره سنديت اين گونه احاديث بحث هاي مفصلي انجام گرفته كه در اين مقال مجالي براي اشاره به آنها نيست و بايد به كتب و رساله هاي تخصصي در مورد اين موضوع رجوع نمود.

در ميان اين روايات توقيع شريف كه از ناحيه ي مقدسه ي حضرت ولي عصر(عج) در پاسخ سؤالات اسحاق بن يعقوب(ره) صار شده يا مقبوله عمر بن حنظله كه از سوي فقها يا قريب به اتفاق آنها تلقّي به قبول شده است. از نظر دلالت نيز روشن و تمام مي باشند كه فقها به عنوان امناي مردم منصوب امام مقبوض اليد مي باشند.ولزوم نصب فقها اگر در زمان غيبت بيشتر از زمان حضور معصومين نباشد مطمئنا كمتر نيست.و اگر ملاك نصب فقيه(مقبوض اليد بودن امام و عدم دسترسي شيعيان به امام و از طرفي لازم و ضروري بودن حفظ مصالح دنيوي و اخروي مسلمين) براي رتق وفتق امورات سياسي و اجتاعي در زمان معاصر ائمه هدي(ع) را از دلالت احاديث بدانيم مي توانيم با سرايت دادن اين ملاك به عصر غيبت به دلالت موافقه به مشروع وضروري بودن نصب ولي فقيه در عصر عدم دسترسي به امام معصوم(ع) برسيم و احتمال اينكه انتصاب ولي امر در زمان غيبت به خود مردم واگذار شده گذشته از آنكه كوچكترين دليلي براي آن وجود ندارد با ادله متقن بسياري چون آياتي كه ربوبيت تشريعي را منحصرا از آن خداوند سبحان مي داند(بر طبق مفاد آيه إن الحكم الاّ لله و ساير آيات و روايات ديگر) در تناقض مي باشد.

به هر حال روايات مزبور و ساير ادله نقلي ديگر دلالتي تمام و روشن براي اثبات ولايت فقيه مي باشد و اگر بخواهيم مسامحه كنيم و آنها را به عنوان دليل تلقي نكنيم مي توان گفت مؤيداتي محكم براي نصب ولايت فقيه در زمان غيبت مي باشد.واگر به طور كلي اين روايات را به دليل مناقشه در سنديت و يا دلالت نه به عنوان دليل و نه به عنوان مويّد محسوب كنيم باز صرف استناد به دلايل عقلي معتبر ذكر شده در قبل ما را براي ثابت دانستن ولايت فقيه،كفايت مي كند.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید