مهدويت و مردم سالارى(1)

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 16:40
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4150 بار

مؤلف: مصطفى جعفر پيشه

 

«مهدويت»  و «مردم سالاري»

 

 

مهدويت و مردم سالاري عنوان نوشتاري است كه به نقد يك ديدگاه مي پردازد; ديدگاهي كه مهدويت ومردم سالاري را ناسازگار مي داند. تبيين علمي ومنطقيِ سازگاري يا ناسازگاري آن دو، نيازمندپژوهشي مستقل است . اين نوشته كه در پيشديد شمااست ، تنها به تبيين نسبت ميان اين دو، با نگاهي بيروني و درجهء دوم و از زاويهء فرهنگي ، تمدني وتاريخي مي پردازد.

 

 

به نظر نويسنده آقاي دكتر عبدالكريم سروش ،كه اين دو مقوله را با نگاه بيروني و تمدني و تاريخي ناسازگار توصيف مي كند، در خلال بحث ، از اين مبناعدول كرده و با نگاه دروني به قضاوت پرداخته ودربسياري از موارد نيز اين قضاوت ، نادرست وغيرمنطقي است .

 

 

براساس مباني فكري مكتب تشيّع و انديشهء سياسي مورد قبول شيعه ، چگونه مي توان مهدويّت را با دموكراسي و مردم سالاري جمع كرد؟

 

 

مقدمه:

 

 

1. مي توان گفت مقولهء دموكراسي و مردم سالاري در دوران معاصر، مهمترين ، بلكه محوري ترين و اساسي ترين واژه و مفهومي است كه در مباحث فكري سياسي ، بر محور آن ،بحث و مناظره در جريان است .

 

 

اين كه چه عاملي موجب اهميت اين مقوله شده و اساساً چرا و چگونه واژهء دموكراسي ،به مفهومي مقدس و پرارزش و بي بديل براي بشريّت تبديل گرديده است ; به گونه اي كه هيچ مفهوم و واژهء ديگري نمي تواند خود را در جايگاه و منزلت آن ببيند، تا آنجا كه حتي واژه هايي ارزشمند و پرنور، همچون «عدالت» و «قسط» گويا در برابر واژهء دموكراسي رنگ مي بازند ومتاع خود را كم بها و بي رونق و بي مشتري مي يابند. جاي گفتگو و تحليل در اين باره بسياراست ، ولي پاسخ اين پرسش كه «عامل رونق متاع دموكراسي در بازار سياست جهاني چيست ؟» محور بحث كنوني ما، در اين فرصت كوتاه نيست .

 

 

در هر حال ، خواسته يا ناخواسته ، واقعيت كنوني گفتمان سياسي عصر مدرنيته چنين است و جهان اسلام نيز از اين واقعيت مستثنا نيست .

 

 

2. از مهمترين مباحث انديشمندان و روشنفكران مسلمان در باب دموكراسي ، بحث از«رابطهء اسلام و دموكراسي» بوده است . در اين ارتباط شاهد برخوردهاي متفاوت و بعضاًمتناقض و رودررو، نسبت به اين دو مفهوم بوده ايم ، در حالي كه گروهي اين دو مفهوم را،متضاد و غيرقابل جمع پنداشته اند. عده اي نيز پيوند ميان اسلام و دموكراسي را به گونه اي تلقّي مي كردند كه گويي مي توان همان مفاهيمي را، كه مكاتب ليبرال دموكراسي در پي تدوين و تثبيت آن مي باشند، از تعليمات اسلامي بيرون آورد و استخراج كرد و رابطهء مادر وفرزندي ميان آن دو برقرار ساخت .

 

 

3. افزون بر جهان اسلام ، در مكتب تشيّع نيز به عنوان مذهبي از مذاهب اسلامي كه دربرابر اكثريت اهل سنت ، اقليّتي از مسلمانان را در درون خويش جاي مي دهد، مسأله وگفتمان دموكراسي و رابطهء ميان تشيع و افكار و عقايد شيعيان با دموكراسي و مردم سالاري ،به ويژه در دهه هاي اخير از مسائل مهم و رايج در انديشهء سياسي متفكران و عالمان شيعي مذهب بوده است و در اين باره ، افكار و نظريه هاي متفاوت ، بلكه كاملاً متناقض ومتهافت را شاهديم .

 

 

4. در اين ميان ، برخي از نويسندگان دربارهء لاينحل بودن وغيرقابل باز شدن گرهء دموكراسي و عدم امكان جمع ميان آن ، بامفاهيم اساسي مندرج در مكتب تشيع قلم فرسايي كرده اند. نقطه ءعزيمت و آغازين اين گمانه زني ، برخي از مفاهيم كليدي مندرج در تشيع است كه به اين مكتب ويژگي مي بخشد و آن را از تسنن جدا مي كند. يكي از اين مفاهيم ، مفهوم ولايت است كه طبق آن ،خصوصيت پيامبر، با مرگ او پايان نمي يابد و در اشخاصي معين دوام پيدا مي كند. اگر چه مفهوم ولايت در تسنن نيزبه گونه اي ديگر در افراد غير معين مطرح است ولي در تشيع به صورت غليظ وجود دارد و مفهوم خاتميت را متزلزل مي كند.مفهوم ديگري كه در تشيع هست و آن را نيز، با رنگ كمتري درتسنن هم مي بينيم ، مفهوم «مهدويت» است كه دنبالهء همان مفهوم ولايت و امامت است و يكي از همان امام هاي معصوم ،روزي دوباره ظهور مي كند و جمهوري اسلامي نيز آمده است تامقدمات ظهور امام غايب را فراهم كند و قدرت را به دست صاحب اصلي آن بسپارد.

 

 

مفهوم ديگري كه از مفهوم امام غايب نشأت مي گيرد، مفهوم «غصب» است ، غصبِ حق حكومت و حق قدرت ، كه هر كس ديگري به جاي او بيايد، بر مسند غير نشسته است و در زمين ديگري كشت و زرع مي كند.

 

 

5. حال مفاهيم ولايت ، مهدويت و غصب ، نسبتش با سياست و دموكراسي چه مي شود؟ به گمان اين نويسنده ، با الهام ازانديشه هاي اقبال لاهوري ، كه اگر بنا باشد يك مهدي و يك پيامبر صفت ديگري در پايان تاريخ بيايد، آن رهايي و آزادي كه رمز خاتميت است تحقق نخواهد پذيرفت ; چرا كه خاتميت امر تكويني است وتاريخ به جايي رسيد كه ديگر اجازه نمي داد پيامبر ديگري متولد شود.

 

 

لذا براي شيعيان اين پرسش مطرح است كه مهدويت را با انديشهء دموكراسي ، يا رهايي ،چگونه مي خواهند جمع كنند؟ چون هر حكومتي ، در تشيّع اگر حكومت حق باشد; مثل جمهوري اسلامي ايران كه خود را حق مي داند، آب و جارو كنندهء آن حكومت نهايي است وجنبهء موقت دارد و بيش از آن كه رعايت مصلحت عامه را بكند، زمينه ساز تحقق آن وعده ءنهايي است .

 

 

6. در نتيجه دو نوع حكومت مطرح است ; حكومت هايي كه مال مردم اند و مصالح كنوني مردم را تأمين مي كنند و در اصطلاح سكولار و دموكرات ناميده مي شوند يا حكومت هايي مانند جمهوري اسلامي و اسرائيل كه نهايتاً براي تحقق موعودي در آخرالزمان عمل مي كنند.به علاوه ، با توجه به مفهوم غصب ، در اين ميان عدم همكاري با حكومت هاي غير روحاني وحكومت هايي كه مبتني بر مفهوم ولايت نيستند و غير ديني اند، اصالت مي يابد و چنين است كه ميان انديشهء دموكراتيك با انديشهء مهدويت و رقيق كردن خاتميت ، تعارض پيدا مي شود.يك ديد مانند نخست وزيري دولت موقت جمهوري اسلامي ، كه به مصلحت عامه مي انديشيد با يك ديدي كه به يك وعدهء تاريخي مي انديشد. اينها جمعشان تقريباً ناممكن است مگر اين كه از يكي از آنها دست بكشيم .

تحليل و بررسي

 

 

انصاف آن است كه در مباحث مطروحهء بالا، با انبوهي از ادعاهاي بي دليل و مفاهيم مهمل روبه رو هستيم كه به صورت غيرعلمي و عاري از تحقيق و پژوهش طرح گرديده است ;مطالبي كه هر يك به نوبهء خود نيازمند بررسي يك نوشتار عميق علمي است ، تا مشخص گردد، ادّعاهاي مطروحهء بالا كه در يك محفل غيرتخصصي ايراد گرديده است تا چه اندازه شتاب آلود و مشوب به امور غيرعلمي مي باشد، ولي اكنون كه مجالي براي آن بررسي همه جانبه فراهم نيست ، آنچه در اين مقام ضرورت دارد، پرداختن ـ ولو به اجمال و فشرده ـ به همان چيزي است كه عنوان مقالهء حاضر را تشكيل مي دهد; يعني تبيين رابطهء منطقي ميان دومفهوم «مهدويت» و «مردم سالاري و دموكراسي» و حلّ مسأله و مشكل تعارض يا ترابط اين دو. براي حل اين مشكل و باز شدن گرهء نسبت ميان مهدويت و مردم سالاري ، توجه به يك 

 

 

 

 

[1] سخنراني ، دكتر عبدالكريم سروش در دانشگاه سُربُن پاريس ، تاريخ 25/7/2005ميلادي .

 

 

مطلب ضروري است و غفلت از آن ، خسارت هاي جبران ناپذير و خطاها و مغالطه هاي مهيبي را به دنبال خواهد داشت و آن مطلب اين است كه آيا بحث به لحاظ نگاه درجهء يك ودرون ديني مورد بررسي قرار مي گيرد، يا به لحاظ نگاه درجه دو و برون ديني و در سطح تمدني و تاريخي ، كاملاً آشكار و مبين است كه خلط اين دو نگاه و دو سطح از تحقيق ، چه آثار زيانباري را در پي خواهد داشت و توجه ، اهتمام و التزام به سطح بحث ، در چه پايه از اهميت قرار دارد؟ با توجه به ضرورت بالا و عنايت به سطح بحث ، در اين نوشتار نيز لازم است باتفكيك ميان اين دو نگاه و دو درجه ، بحث را در دو قسمت و از دو بُعد بتوان دنبال كردوآنچه اين مقاله به آن پرداخته است ، بررسي مهدويت و نسبت آن با دموكراسي از نگاه درجه دوم بوده است .

 

 

نگاه برون ديني به مهدويت

 

 

براساس اعتراف و اقرار مدّعي تعارض و قابل جمع نبودن مهدويّت و دموكراسي ، اين نظريه تعارض براساس تبيين نسبت ميان اين دو مفهوم در يك سطح تمدني و تاريخي شكل گرفته است ، نه براساس مطالعهء آموزه هاي درون ديني و مقايسهء آن با مفاهيم دموكراتيك ;چرا كه از نگاه نويسندهء مزبور، از مطالعهء تطبيقي ميان تعليمات درون ديني و مفاهيم دموكراتيك مأيوس شده و از پاسخ دادن و نتيجه بخش بودنش نااميد است ; لذا كار را درسطح تمدّني ، فرهنگي و تاريخي نظر مي كند تا ببيند، تمدن مسلمان ها، كه بر پايهء يك رشته عواطف ، اعتقادات و ايمان ها بنا شده است و تجربه و ميراث تاريخي بلند و ممتد را فراهم آورده است ، اين مجموعه با دموكراسي چه مي تواند بكند؟ به اين فرآوردهء تاريخي كه نام اوتمدن و فرهنگ اسلامي است را مي خواهد نگاه كند و ببيند با دموكراسي چه نسبتي دارد؟بنابراين وي با التزام به اين سطح از بحث ، ادعاي خود را پايه ريزي و دنبال مي كند و از اين روبه صراحت در نامهء خويش به ناقد سخنراني خود مي گويد:

 

 

«قلم من در اينجا و در همه جا عمداً از داوري در باب عقايد خاص شيعيان و غيرشيعيان تن مي زند و تنها به ربط منطقي و نتايج تاريخي آن ها ديده مي دوزد.»[1]

 

 

وي رمز اين التزام را نيز در آن نامه چنين شرح مي دهد:

 

 

«من نيك مي دانم كه اكثريت شيعيان و غيرشيعيان مقلدند نه محقق و عقايدي دارند معلّل  

 

 

 

 

[1] من و مصباح هم داستانيم ، نامهء دكتر عبدالكريم سروش به حجت الاسلام محمدسعيد بهمن پور /6/84

 

 

و غيرمدلّل ، و من ايمان تقليدي آنان را بر نمي آشوبم .»

 

 

وي با تأكيد بر نگاه درجهء دوم و شيوهء پلوراليستي خود، مي گويد:

 

 

«قصهء مهدويت سياسي ; يعني نقشي كه اين انديشه در سياست ايفا مي كند، البته منظورنظر و مطلوب خاطر من است .»

 

 

اكنون با عنايت به اين التزام و نگاه برون ديني و تاريخي به بررسي نسبت ميان مهدويت ودموكراسي بايد نشست و ديد آيا اين نتيجه گيري كه اين دو را غيرقابل جمع مي شمرد تا چه پايه اي از علم و منطق استوار است ؟

 

 

بررسي را طي چند سر فصل مهم و كليدي كه هر يك به نوبهء خود قابل تبيين و تفصيل بيشتري است ، طوماروار و فشرده ، با عنوان نكات و تأمّلات گوناگون پي مي گيريم .

 

 

تأمل اول : خطا در طرح مسأله و لزوم اصلاح آن

 

 

اگر ما بخواهيم براساس نگاه برون ديني و نگاه ناظر، نسبت ميان مهدويت و دموكراسي رابسنجيم ، در نخستين گام بايد پرسش خود را اصلاح كنيم و مسأله را از «تبيين نسبت ميان مهدويت و دموكراسي»، به «كاوش نسبت ميان فرهنگ و تمدن و تاريخ مهدويت بادموكراسي» تغيير دهيم . سرّ مطلب نيز روشن است ، چون سخن در اصل مهدويت نيست ،بلكه در تاريخ و فرهنگي است كه بر اثر انديشهء مهدويت در ميان شيعيان شكل يافته است وهدف اين است كه اين تاريخ و فرهنگ بر آمده از مهدويت و فرآوردهء اعتقاد به موعودآخرالزمان را با انديشه و مفاهيم دموكراتيك بسنجيم و نسبت آن ها را استخراج كنيم . پس مسأله به شكلي كه مدّعي مطرح كرده ، خطا و ناصواب است ، از نسبتِ سؤال فرهنگ و تمدن مهدوي با دموكراسي است نه خود مهدويت و روشن است كه تفاوتي عميق ميان اصل مهدويت با آنچه پيروان مهدي موعود(عج ) را تشكيل مي دهد، وجود دارد.

 

 

تأمل دوم : فروض قابل طرح

 

 

اگر نگاه ما به تشيع و مهدويت ، نگاه بيروني و تمدني و درجهء دوم است ، نكتهء مهم و تأمل برانگيز ديگر، كه به هيچ روي قابل اغماض نيست و مدّعيِ تعارض بايد موضع خود را درمورد آن اعلام كند، بحث از دموكراسي است و اين كه آيا نگاه ما در اين بحث به دموكراسي ،چگونه نگاهي است ؟ نگاه بيروني و ناظر است يا نگاه دروني و عامل ؟ آيا ما به مفاهيم دموكراتيك ، نگاه درجهء اول داريم يا نگاه درجهء دوم ؟ طبيعي است ، همچنانكه اسلام و تشيع را مي توان از دو زاويه مورد بررسي قرار داد، در مورد مفاهيم دموكراتيك نيز چنين است و مي توان به آن ها هم نگاه دروني يابيروني و نگاه درجهء يك و عامل يا نگاه درجهء دو و ناظر داشت .

 

 

در نگاه اول و نگاه دروني ، توجه به آموزه هاي دموكراسي ومفاهيم و تعاريف و ويژگي هايي است كه براي مردم سالاري ودموكراسي ارائه مي شود، بدون در نظر گرفتن آنچه در واقع وزندگي اجتماعي مردم و كشورهاي متكي بر مردم سالاري درجريان است . ولي در نگاه دوم ، مدار قضاوت و داوري در باب افكار و عقايد مكاتب معتقد به دموكراسي ، سخن از فرهنگ وتمدني است كه از عقايد و آموزه ها و تعليمات دموكراسي پديدآمده است .

در اين نگاه ، فرد محقق ، به عنوان ناظري بيروني ،در تاريخ و تمدن دموكراسي تأمل مي كند و به دستاوردهاو مزايا و يا شكست ها و ناكامي ها، به نيكي هاوبدي هاي تمدن منبعث از دموكراسي نظاره مي كند و آن رادرمعرض ديد همگان قرار مي دهد. در نتيجه فروض قابل تصوير چهار شكل پيدا مي كند و سؤال كننده بايد مشخص كندكه در مقام پاسخگويي و كشف نسبت ميان مهدويت و دموكراسي در كدام يك از حالات و فروض است . در اين فروض ، منظوراز«ب»، نگاه بيروني و منظور از «د» نگاه دروني است و حرف «م»علامت اختصار مهدويت و «ك» علامت اختصاردموكراسي مي باشد.

 

 

1. فرض اول : نسبت ميان تمدن و فرهنگ مهدويت با تمدن وفرهنگ دموكراسي (ب م + ب ك )

 

 

2. فرض دوم : نسبت ميان تمدن و فرهنگ مهدويت بادموكراسي (ب م + د ك )

 

 

3. فرض سوم : نسبت ميان تمدن و مهدويت با دموكراسي (د م + د ك )

 

 

4 فرض چهارم : نسبت ميان تمدن و مهدويت با تمدن وفرهنگ دموكراسي (دم +ب ك )به خوبي آشكار است كه در پاسخ از «نسبت ميان مهدويت و دموكراسي»، با توجه به فروض بالا، نمي توان پاسخي يكسان ارائه كرد، بلكه بايد پرسيد، سؤال شما، در مورد كدام يك از حالات چهارگانهء بالا است ؟

 

 

البته با توجه به التزامي كه مدّعي مزبور داشت و در مورد تشيع بر اين پيمان اعلام وفا كردكه نگاه او به دين و تشيع نگاه درجهء دوم باشد، قاعدتاً فرض سوم و چهارم از حيطهء بحث وي و ادعاي تعارض خارج مي شود و تنها فرض اول و دوم مي ماند كه مدعي تعارض ميان آن هامي شود. حال بايد پرسيد، در كدام يك از اين دو فرض معتقديد كه نسبت ميان مهدويت ودموكراسي قابل جمع نيست و تعارض امري حتمي و اجتناب ناپذير است؟

 

 

اين بررسي را در ادامهء تأملات خواهيم ديد.

 

 

تأمل سوم : ميزان وفاداري به پيمان و تخطّي كردن از نگاه ناظر و

بيروني دانستن

 

 

چنانكه ديديم ، قائل به تعارض مهدويّت (و به تعبير صحيح ، تمدن و فرهنگ مهدوي ) بادموكراسي ، خود اعلام كرد و ملتزم شد كه نگاه او نگاه بيروني و درجهء دوم باشد و از قضاوت و داوري دربارهء عقايد شيعيان اجتناب كند. حال پرسش اين است كه تا چه اندازه نويسنده برسر اين پيمان ايستاده و نگاه خود را از نگاه ناظر به نگاه عامل ارتقا بخشيده است ؟ در پاسخ بايد اذعان كرد كه اگر چه در مواردي ; مثلاً در اقليت بودن شيعيان نسبت به اكثريت اهل سنت ،نگاه بيروني است ولي در مواردي مهم و اساسي كه از اتفاق ، ستون فقرات نتايج را تشكيل مي دهد، اين پيمان به فراموشي سپرده شده است ; مواردي كه بدون آن ها اصولاً نتايج موردنظر و اعتقاد به تعارض ، عقيم مي ماند و تمامي آنچه رشته شده بود، تبديل به پنبه مي شود وخوب است به پاره اي از اهم اين موارد، اشاره شود:

 

 

1. در بحث مهدويت ، نويسنده از يك سو به پيروي از ابن خلدون و اقبال لاهوري ،روايات مهدويت را نقد و رد مي كند و از سوي ديگر، تفسير اقبال از خاتميت را و اين كه خاتميت به معناي رهايي و آزادي مسلمانان و دموكراسي معنوي است ، مي ستايد و آنگاه باپذيرش اين شالوده ، به نتيجه گيري و اعتقاد به تعارض مي رسد. در حالي كه بايد پرسيد، آيااين نگاه به مهدويت ، بيروني است يا دروني ؟ آيا رد روايات مهدويت و يا تفسير «خاتميت» 

 

 

 

 

به «رهايي و دموكراسي» قضاوت و داوري نسبت به عقايد شيعيان نيست كه نويسنده مي گويد: در همه جا عمداً از داوري در باب عقايد خاص آن ها تن مي زنم و تنها به ربطمنطقي و نتايج تاريخي آنها ديده مي دوزم . البته اين سخن با قطع نظر از اين است كه آيا واقعاًمنظور اقبال از رهايي و دموكراسي معنوي چيست ؟ و دموكراسي معنوي اقبال چه نسبتي بامفاهيم ليبرال دموكراسي تمدن غربي دارد; چرا كه تفاوتي بس عظيم ميان آزادي معنوي وآزادي سياسي وجود دارد.

 

 

2. در بحث از عقايد خاص شيعيان ، انگشت بر واژهء ولايت نهادن ، آنگاه ولايت امامان شيعه را به همان ولايت مطرح در علم عرفان و تصوف تفسير كردن و سپس علم عرفان را به علم ولايت شناسي تعبير نمودن و اين كه شيعيان براي امام خويش رتبه اي ، هم پايهء رتبه ءپيامبر قائلند و سبّ آنها را همچون سب پيامبر موجب ارتداد و قتل مي شمارند، ادعاهايي است كه چندان با نگاه ناظر و درجه دوم سازگار نيست و در آن قضاوت و داوري نسبت به عقايد شيعيان مشهود است ; چرا كه در باب امامت ، آنچه نقطهء اساسي اختلاف شيعيان محسوب مي شود، يكي مسألهء رهبري و جانشيني سياسي پيامبر(ص)مي شود و ديگري مرجعيت علمي [1] حل و اما اين كه آيا اين عقايد چه نسبتي با ولايت مطرح در كلمات امثالمحي الدين عربي دارد بحث ديگري است كه نويسنده با داوري خويش اين دو را يكي مي شمرد. در حالي كه مسألهء اصل شيعه در باب ولايت ، همان است كه در غدير خم پيامبررحمت 9اعلام كرد: «مَنة كُنةتُ مَوةلاهة فَهذا عَلِي ٌّ مَوةلاه» و چنين ولايتي ، در مباحث ولايت عرفاني مطرح نيست .

جدا از اين كه خودِ علمِ عرفان نظري را علم ولايت شناسي دانستن نيازمند تأمل است . چون در عرفان ، اگر چه بحث ولايت نيز مطرح است ، ولي عمده بحث وبحث عمده را مباحث «وحدت وجود» تشكيل مي دهد.

 

 

غرض آن كه نويسنده در اين بخش علي رغم پيمان خويش ، نقض عهد كرده و با تجاوز ازنگاه ناظر، نتوانسته از آنچه در سويداي جان خويش داشته بگذارد و بگذرد و نه تنها به قضاوت نسبت به افكار خاص شيعيان پرداخته ، بلكه در مقام داوري نيز مطالبي را ايراد كرده است كه سراسر ناصواب و عاري از حقيقت مي باشد و در صورت فرصت و مجال ، در بخش ديگر بايد تبيين شود كه از جهت نگاه دروني ، منظور از ولايت امامان معصوم چيست ؟ و چه ارتباطي با خاتميت پيدا مي كند، به گونه اي كه آن را متزلزل نكند؟ در اينجا مناسب است به دومطلب ديگر اشاره شود:

 

 

* مطلب نخست اين كه هم عرفي شمردن سب الامام يا سب النبي و حكم ارتداد و قتل مطرح در آن ، اختصاصي به شيعيان ندارد و نويسنده از اين حكم فقهي اهل سنت بي خبر بوده يا غفلت كرده كه اهل سنت نيز نسبت به غير پيامبر حكم شديدي دارند و كسي كه آن ها را لعن و سبّ كند، كيفر او را قتل يا جلد مي دانند.

* دومين مطلب آنكه ، در پاسخي كه نويسنده از نقد يكي از دوستان خويش ارائه كرده ،گويد:

 

 

«شما طوري از نقش شارح بودن امامان شيعه سخن مي گوييد كه گويي مجتهدمعصوم اند. اما مگر مجتهد معصوم خود مفهومي تناقض آلود نيست ؟ باري جواب اين سؤالات هر چه باشد، آيا امامان را در رتبهء پيامبر ندانستن و بنيان خاتميت را استوار كردن وسنگ خاتميت را بر سينه زدن (به قول شما) جفا بر اسلام و كاستن از منزلت ولايت است ؟»در اين بخش ، چنانكه مشهود است ، مي بينيم كه نويسنده نمي تواند مافي الضمير خويش را پنهان كند و علي رغم اين كه در دو سطر بعد مي گويد: «دريغا كه اين جا (و هيچ جا) مقام طرح عقايد شخصي نيست» چگونه به داوري عقايد شيعه پرداخته و با نقض پيمان ، موضع اتّخاذ مي كند.

ضمناً مناسب است به اين نكته نيز اشاره شود كه اگر چه تركيب مجتهد معصوم ،از نظر عقايد شيعه مردود است ولي خوب است به ياد داشته باشيم كه بسياري از عالمان اهل سنت ، نسبت به ساحت پيامبر اسلام (ص)چنين عقيده اي را ابراز مي كنند و مقام و منزلت ايشان را تا حد مجتهد تنزل مي بخشند، در حالي كه بر عصمت آن حضرت نيز وفا دارند.

3. در بابي ديگر از عقايد خاص شيعيان ، نويسنده ضمن آن كه در پاسخ ناقد خويش ، خودرا شيعه معرفي مي كند، با طرح روايت «نزّلونا مِنَ الرّبوبية وَ قُولُوا فِينا ما شِئتُم». آن راپرداختهء غاليان شيعه معرفي مي كند و در ادامه ، ضمن طعنه بر عريضه نويسي شيعيان ، آن را«شرك تقوا نام» معرفي مي كند، همچنانكه در اصل نوشتهء خويش اينگونه امور را كار عوام شيعه مي داند و روحانيت شيعه را نيز از عوام مي شمرد.

در مقام قضاوت و داوري ، با در هم آميختن انبوهي از مفاهيم و مسائل گوناگون ، همه را به باد تمسخر مي گيرد و اين همه ، علي رغم آن پيماني است كه در اصل بحث خويش دارد، كه نگاه اونگاه تمدّني و ناظر باشد نه نگاه عامل و در مقام ارزيابي صحت وسقم عقايد. اصولاً كسي كه با شيوه و به قول خود اين نويسنده ءمحترم ، با متدلوژي ايشان در دو دههء اخير آشنا باشد، به خوبي مي فهمد كه ايشان ، با اين كه بنا مي گذارد در مقام تبيين افكار وآراي شاذّ خويش ، نگاه بيروني داشته باشد، به ناگاه ، در لباس كسي كه در بسياري از علوم و فنون صاحب نظر و مجتهد است ، ظاهرمي شود و انبوهي از ادّعاها و مفاهيم و مسائل را سيل آسا ومسلسل وار، به ذهن مخاطب خويش القا مي كند، آن هم درمحافلي كه نوعاً اگر چه افرادي فرهيخته و تحصيل كرده حضوردارند، و ليكن مباحث چون تخصصي و عميق است و كارشناسي خودش را مي طلبد، در غياب اهل فن و خرّيط عرصه ، نه تنها بانقض عهدي كه با مخاطب خويش داشته ، به قضاوت و داوري مي پردازد، بلكه قضاوت هايي را در انبوهي از داوري هاي شتاب آلود، القا مي كند. در بحث تعارض مهدويت و دموكراسي نيزهمين شيوه تكرار شده است.

 

 

در هر حال ، مفاهيم بنياديني همچون ولايت ، خاتميت ، غلوّ،مهدويت و نيابت امام زمان ، عريضه نويسي ، شرك و تقوامفاهيمي است كه دربارهء همهء آن ها در اين نوشته قضاوت ابهام برانگيز و مجمل ابراز گشته است ، در حالي كه نه اصل در مقام قضاوت قرار گرفتن روا بوده (چون علي رغم محطّ بحث و پيمان نويسنده بوده است ) نه خود داوري ها، از اصالت و كارشناسي عالمانه برخوردار است .

 

 

تأمّل چهارم : نگاه بيروني و ناظر به تاريخ و فرهنگ مهدويت

 

 

انتظار موعود و منجي ، كه تاريخي چندين هزار ساله را پشت سر گذاشته و اديان بزرگ جهان همچون يهوديت و مسيحيت به آن باور دارند، وقتي در دين اسلام تجلّي مي يابد، براساس روايات متواتر از نبي گرامي اسلام (ص)و آيات قرآني ، به شكل انديشه ءمهدويت و ظهور فردي از نسل پيامبر(ص)و فاطمه (س)براي پركردن جهان از عدل و قسط و برقراري حكومت جهاني اسلامي وحاكميت صالحان بر گيتي و غلبه بر تمامي اديان كفر و شرك متبلور خواهد شد. (ليظهره علي الدين كلّه و لو كره المشركون ).[1] اين عقيدهء مهدويت ، وقتي با تفكر و عقايد مكتبتشيّع اماميّه پيوند مي خورد، كاملاً عيني و ملموس مي شود و به صورت مشخص ، امام مهدي (عج ) به عنوان فرزند امام يازدهم شيعيان ، از نسل سيد الشهدا(ع)و از فرزند آن حضرت فاطمه (س)هم نام وهم كنيه رسول گرامي (ص)كه در سال 255 ه. ق . در سامرّامتولد شده است ، معرفي مي گردد.

او دو غيبت صغري و كبري داشته است و اكنون عصر غيبت كبري را پشت سر مي گذاريم ; در عصر غيبت بهره مندي از وجودشريف آن حضرت ، نظير بهره مندي از نعمت خورشيدي است كه پشت ابرها پنهان گرديده است .

 

 

در اين عصر فقيهان جامع الشرايط به عنوان نايبان عامّ آن حضرت ، به نيابت از ايشان امور مربوط به رهبري و امامت را، كه نبايد بر زمين بماند و نيازمند تصدّي و تصرف است و بالاصاله مربوط به او است ، متصدّي مي شوند.

 

 

اين عقيده و تفكري است كه عموم شيعيان بر آن پايبندند وبراساس آن ، فرهنگ و تاريخي عظيم و ميراثي گرانبها پديد آمده است كه محور حركت هاي شيعيان را در ابعاد مختلف سياسي ـفرهنگي ـ اجتماعي و غيره به خود اختصاص داده است و بر مدارسكولاريزه كردن مهدويت به معناي جدا كردن مهدويت از مهدويت است ;چرا كه براساس اين عقيده ،نقش اساسي منجي آخرالزمان آن است كه حكومت قسطو عدل راتشكيل دهدو بر ظلم و ستم مهر خاتمه بزند.

 

 

 

 

آن ، تاريخ تشيع رقم خورده است .

 

 

در اينجا لازم است به برخي از سرفصل ها و نكات اساسيِ دخيل در بحث ، اشاره شود:

 

 

1. علي رغم اين كه اين تفكر مي خواهد مهدويت سكولاريزه شده را مطرح كند ومهدويت را از اساس به انحراف كشاند، اساس و بنيان مهدويت را مهدويت سياسي تشكيل مي دهد; به گونه اي كه سياست در ذات و جوهرهء اين انديشه قرار گرفته است و امكان سكولار كردن آن به هيچ وجه وجود ندارد. سكولاريزه كردن مهدويت به معناي جدا كردن مهدويت از مهدويت است ; چرا كه براساس اين عقيده ، نقش اساسي منجي آخرالزمان آن است كه حكومت قسط و عدل را تشكيل دهد و بر ظلم و ستم مهر خاتمه بزند.بنابراين ، هر گونه تلاش براي تحفظ بر مهدويت و عاري كردن آن از سياست ، مشت برسندان كوبيدن است و هيچ ثمري ندارد. فرهنگ مهدوي از اساس و بُن با سياست درآميخته است .

 

 

2. تفكر و انديشهء تشيع ، كه تنها در روزهاي نخست تعدادي انگشت شمار پيرو داشت ،همواره در طول تاريخ رو به توسعه و گسترش تدريجي و آرام آرام بوده است و اين حركت شيب دار علي رغم تمامي تلاش هايي بوده است كه دشمنان شيعه ، كه قدرت را نيز در اختيارداشته اند به كار برده اند براي اضمحلال اين تفكر و اين مذهب و علي رغم حادثه هايي شگفت ، نظير كربلا و به شهادت رسيدن هزاران نفر از دوستان اهل بيت (ع) و سادات علوي و فاطمي و مسموم شدن امامان شيعه توسط حاكمان اموي و عباسي و غيره بوده است و اين گسترش با وجود مسألهء غيبت و پنهان شدن امام دوازدهم (ع)بوده است . حوادثي كه هر يك به نوبهء خود كافي بود براي اين كه حركت هايي به مراتب بزرگتر از اين حركت را به فراموشي سپارد، ولي تشيّع و مبارزه با او همواره نتيجهء معكوس را به ارمغان آورده است ; به گونه اي كه پس از صدها سال مبارزه با اين مذهب ، هم اكنون ده ها ميليون نفر جمعيت را در خود جاي داده است و جالب و شگفت آور اين كه هم اكنون بسياري از نقاط حساس و سوق الجيشي جهان در خاورميانه ، در كشورها و مناطق ديگر مربوط به پيروان اهل بيت (ع) و تشيع مي باشد و كشورهايي بزرگ يا حساس و داراي منابع و ثروت بسيار همچون ايران ، عراق ،آذربايجان ، بحرين و لبنان ، اكثريت جمعيت آن را شيعه تشكيل مي دهد و اين افزون بر آن است كه اقليت قابل توجهي از ساير ممالك اسلامي ، همچون عربستان ، كويت ، سوريه ،افغانستان ، پاكستان ، هند و غيره ، در اختيار شيعيان مي باشد و در زمان حاضر نيز كه روزانه شيعيان در نقاط مختلف جهان بر سر مذهب و عقيدهء خويش شهيد و مجروح مي دهند ولي حركت رو به جلوي اين مذهب ، همچنان ادامه دارد و بر تعداد گروندگان به آن اضافه مي شود.

 

 

شيعيان كه در طول تاريخ ، پرچم پيروي از اهل بيت (ع) را بر دوش كشيده اند، در طول تاريخ نتوانسته اند، از مبارزه با ظلم و ستم و بي عدالتي دست شويند و براساس مباني فكري وكلامي و فقهي خويش ، بر سر پيمان مبارزه با ظلم و اعتراض عليه بي عدالتي و دفاع از حق وحمايت از مظلوم ، همه چيز خود را باخته اند ولي كوتاه نيامده اند و شگفتي در اين ميان آن است كه مذهب تشيع با وجود محفوف بودن به بسياري از مفاهيم عميق معنوي و عرفاني وتوجه به تقوا و قرب الي الله و زهد و دوري از دنيازدگي و كسب ولايت الهي و غيره ، ولي ولايت مطرح در شيعه همچون فرقه هاي صوفيهء پيرو وليّ كامل و مرشد اعظم نبوده است كه سر در لاك خويش داشته باشند و نسبت به حوادث پيراموني جامعه و سياست حاكم برسرنوشت خويش بي توجه باشند. اين خصيصه و خصلت در عمق تفكر مذهبي عامّهء شيعيان وجود دارد و عوامل گوناگون كمتر توانسته اند به تسخير آن موفق شوند. غرض آن است كه در عمق فرهنگ مردم ، اين خصلت ها قابل مشاهده است و تمامي حركت هاي اجتماعي وسياسي از بطن جامعه و فرهنگ پيروان اهل بيت (ع) جوشيده است .

 

 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید