رهبرى و زعامت سياسى در اسلام

  • دوشنبه, 10 آذر 1393 10:58
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4242 بار

مؤلف: آية الله محمدهادى معرفت

 

زعامت سياسي يعني قدرت و توان درادارهء شئون يك امت، كه حافظ مصالح همگان بوده، ضمانت اجراي عدالت اجتماعي را عهده دار باشد.

 مردم، آزاد آفريده شده اند و در زندگي حق انتخاب دارند و هريك طبق خواستهء خود مي توانند از مظاهر طبيعت بهره مند گردند. اين آزادي و حق انتخاب در زندگي اجتماعي كه لازمهء حيات تعاوني است- احيانا موجب برخورد مي شود، كه قانون، مرز تصرفات هريك از آحاد مردم و جامعه را مشخص مي سازد.

 ضامن اجراي صحيح قانون، كه همان ضمانت اجراي عدل اجتماعي است، كس ياكساني اند كه مسئووليت زعامت سياسي را بر عهده دارند. شرط اساسي اجراي اين تعهد سه چيز است: توان، عدالت و آگاهي لازم . با اين سه شرط، يك زعيم سياسي مي تواند، حسن تدبير به خرج داده، زندگي سالم و آرامش بخشي را براي آحاد ملت فراهم سازد.

 ابوحامد غزالي (وفات: 505ه.ق) دربارهء سياست چنين مي گويد:

 سياست است كه وسايل حيات انسان را درجامعه فراهم مي سازد،ودردسترس او قرار مي دهد، زيرا تنها در نوع زندگي گروهي است كه آدميان مي توانند به يكديگر كمك و ياري رسانند، و بدين وسيله وسايل معيشت شان را سامان دهند و بهبود بخشند. علمي كه زيست مسالمت آميز و سودآور را چه از نظر مادي و چه معنوي ميآموزد، سياست است.1 بدين گونه مي توان سياست را چنين تعريف نمود:

 سياست عبارت است از حسن تدبير، كه از شناخت كامل به اوضاع و احوال زمانه و آگاهي لازم از چگونگي برقراري روابط مسالمتآميز، در ميان افراد، و گروه ها، و ملت ها، حاصل مي گردد، و در پيشرفت جامعه و تحقق اهداف ملي، در تمامي ابعاد زندگي، مادي و معنوي، نقش اساسي را ايفا مي كند.)) ازاين رو،اسلام سياستي رادنبال مي كند كه صرفا درايجاد همزيستي مسالمتآميز وسعادت بخش به كارگرفته شود.و سياست مدار به كسي گفته مي شودكه داراي شناخت كامل از اوضاع و احوال جهاني بوده، و از روند سياست هاي گوناگون، كه در جوامع مختلف به كار گرفته شده، آگاهي لازم را دارا باشد،و به خوبي بداند ومي تواند بهترين شيوه هارا به كار گيرد،به گونه اي كه با اوضاع و احوال ملي او سازگار باشد و مايهء سعادت و سربلندي ملت خويش باشد، و هيچ گونه وابستگي خفت بار و زيان بخش به وجود نياورد.

 آميختگي دين و سياست سياست از روز نخست با دين آميخته بوده و از آن جدا نبوده است.

 اسلام از همان روز اول، تشكيل دولت داد و امت واحدي را به وجود آورد كه هريك از اين دو عمل، نمود بارزي از توان سياسي اسلام است. پيغمبر اسلام(ص)از جايگاه نبوت، مقام زعامت سياسي امت را بر عهده داشت، و ولايت او بر امت از مقام نبوت او برخاسته بود: النبي اولي بالمومنين من انفسهم2 عنوان نبوت او را شايسته مقام ولايت نموده بود، زيرا تعليق حكم بر وصف عنواني، مشعر بر عليت است. با مطرح كردن عنوان ((نبوت)) مسئله ((ولايت)) او را بر امت مطرح نموده است. به خوبي پيدا است كه ولايت او از نبوت نشات گرفته است.

ولايت در اين آيه، به معناي زعامت سياسي است كه در رابطه با شئون عامه و اداره امور امت در جهت تامين مصالح عامه است كه مقدم بر مصلحت هاي شخصي است. در نظام حكومتي اسلام، اصالت فرد و اصالت جامعه، هردو مطرح است، ليكن در صورت تزاحم، مصلحت جمع بر مصلحت فرد مقدم است. و اين آيه به اين حقيقت اشارت دارد. و نيز در آيهء ديگر: وما كان لمومن ولا مومنه اذا قضي الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ومن يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا))3 آحاد مردم، در مقابل تصميمات كلي، در رابطه با شئون عامه (اداري و سياسي) بايد تسليم باشند: ((انما كان قول المومنين اذا دعوا الي الله ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا))4 زعامت ديني و سياسي علي(ع) اين زعامت ديني و سياسي،پس از رحلت ختمي مرتبت، به مولي اميرمومنان(ع) انتقال يافت، و به نص صريح حديث غدير،اين سمت والا نصيب مولاي متقيان گشت. آنجا كه پيغمبراكرم (ص) در غديرخم در جمع اصحاب و مومنين فرمود: الست اولي منكم بانفسكم؟ قالوا:

 بلي يا رسول الله. فقال: فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله)) نخست از آنان اعتراف گرفت: الست اولي منكم بانفسكم اشارهء به آيهء كريمهء النبي اولي بالمومنين من انفسهم مي باشد كه مقام ولايت و زعامت سياسي هدف است. جملگي گفتند: آري، قبول داريم كه زعامت و ولايت به نص الهي از آن تو است. آن گاه حضرت پس از گرفتن اين اعتراف به آنان فرمود: فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه پس هركه پذيرفته است، من زعيم اويم، بداند كه اين زعامت پس از من به علي انتقال مي يابد، و بايد بپذيرد. لذا با اشاره به آيهء يادشده، هرگونه ابهامي از كلمهء مولا مرتفع مي گردد، و مقصود از آن روشن مي باشد، زيرا اگر لفظ مولي فرضا مشترك باشد، با قرينهء معينه، مشخص مي گردد.

 زعامت پيشوايان معصوم(ع)

 در دوران عصمت، زعامت سياسي و تعيين زعيم، با نص صريح مشخص مي گردد همان طور كه زعامت پيغمبر اكرم به نص ((النبي اولي بالمومنين من انفسهم)) مشخص گرديد، و زعامت مولا اميرمومنان، پس از وي، به نص غدير ((فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه)) مشخص و معين گرديد. هم چنين ائمهء معصومين، كه هريك با نص خاص، از پيغمبراكرم يك جا چنان چه در حديث جابر آمده است و نيز از هريك امامان پيش، امام لاحق مشخص مي گرديد. و اين بدين جهت است كه در دوران عصمت، در مقام زعامت، عصمت شرط است، كه پي بردن به آن براي مردم عادتا امكان پذير نيست لذا بايد از جانب شرع تعيين و مشخص گردد. لذا نقش بيعت در اين دوران صرفا نقش فراهم كردن امكانات براي ولي امر است، تا بتواند با توان مردمي، در جهت اصلاح امت حركت كند و بيعت يك وظيفه است كه بايد مردم انجام دهند: ((اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منكم)).

 زعامت ولي فقيه

 ولايت فقيه در امتداد ولايت پيغمبر و ائمه معصومين(ع) است بدين معنا كه در عصر غيبت، مسئله زعامت از ديدگاه اسلام، ناديده گرفته نشده است. شريعت كه براي تنظيم حيات اجتماعي است همواره به مسئول يا مسئولين اجرا نياز دارد، تا حافظ مصالح امت و ناظر بر اجراي صحيح عدالت اجتماعي باشند و نمي توان آن را مخصوص دوران حضور دانست، بلكه با امتداد شريعت، مسئوليت اجرائي و نظارت نيز ادامه دارد.

لذا ولايت فقيه در دوران غيبت، امتداد همان زعامت سياسي پيغمبر و ائمه معصومين است كه مسئوليت اجراي عدالت اجتماعي و ادارهء شئون عامه را بر عهده دارد. و هيچ گونه ارتباطي با دخالت در شئون خصوصي مردم ندارد، مگر آن كه با مصلحت عمومي مرتبط گردد. از اين رو، ولايت فقيه هرگز به معناي ((قيموميت)) يا ((حاكميت ارادهء مطلقهء فقيه)) نيست، چنان چه ولايت پيغمبر و امامان معصوم نيز به چنين معنايي نبوده است. بلكه صرفا: اداره البلاد وسياسه العباد مقصود است و بس.

همان گونه كه ولايت پيغمبر از مقام نبوت او برخاسته بود، و بدين جهت، نبوت و شريعت او ولايت اش را در همان قوانين شرع محدود مي كرد، ولايت فقيه نيز از مقام فقاهت او برخاسته، و فقاهت، آن را محدود مي سازد. و درواقع فقاهت او است كه حكومت مي كند نه شخص او يا ارادهء شخصي او. لذا معناي صحيح ولايت فقيه، ولايت فقه او است. درنتيجه، محصول ولايت فقيه، زعامت سياسي دين است و شريعت حاكم بر مقدرات مردم بوده و فقيه، ضامن اجراي صحيح آن مي باشد.

 ولايت مطلقه

 معلوم شد كه مقصود از ولايت مطلقه، عموميت و شمول ولايت فقيه در تمامي ابعاد اداري سياسي امت است، تا آن جا كه با شئون عامه مرتبط است. و محصور در يك بعد از شئون امت، يا خصوص امور يك فرد يا افراد خاص نيست.

 از اين رو ولايت مطلقه، ولايت تصرف در تمامي ابعاد مرتبط به ادارهء امت، مي باشد.

 و درمقابل ولايت هاي خاصه از قبيل ولايت پدر در امر تزويج دختر، ولايت پدر و جد در امور مالي فرزندان صغير و ولايت حاكم شرع بر اموال ((قصر)) و ((غيب)) مي باشد.

 فقاهت و ولايت

 آيا ميان فقاهت و ولايت، تلازمي وجود دارد، بدين معنا كه هركه به مقام فقاهت رسيد، داراي مقام ولايت نيز خواهدبود؟ يا آن كه صرفا فقاهت شرط ولايت است كه يكي از شرايط اساسي زعامت سياسي اسلامي، واجديت مقام فقاهت است.

 مولااميرمومنان(ع) در اين باره مي فرمايد: ((ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله فيه))5 حضرت در اين بيان، دو شرط اساسي را براي شايستگي مقام زعامت سياسي در اسلام يادآور مي شود: اولا: قدرت و توان سياسي اداري داشته باشد.

 ثانيا: در امر زعامت، آگاه ترين افراد امت بوده باشد، كه همان معناي فقاهت است، كه بيش تر فقاهت در شئون زعامت و سياست ملحوظ است. پس در زعامت سياسي فقاهت، دومين شرط اساسي، پس از قدرت سياسي است. و اين، صرفا شايستگي فقيهان را براي مقام ولايت و زعامت سياسي، پس از واجديت ساير شرايط مي رساند، نه فعليت آن را، زيرا در فرض دوم، تعدد ولايات برحسب تعدد فقهاي جامع الشرايط، و موجب تزاحم ولايت ها مي گردد. و اين حتما با قانون نظم، مغايرت دارد، و مايهء تشتت آرا، و از هم پاشيدگي وحدت امت خواهدبود. لذا تلازمي ميان فقاهت و ولايت بالفعل وجود ندارد، و هر فقيهي به دليل آن كه فقيه است، فعلا داراي مقام ولايت نيست بلكه صرفا شايستگي آن را دارد. انتخاب در اين جا ميانه اي است بين انتصاب و انتخاب مطلق. انتصاب صرف، تعيين بالتنصيص يا معرفي شخصي است كه از بالا تعيين مي گردد و در تعيين او مردم نقشي ندارند جز بيعت كردن به معناي انجام وظيفه. و انتخاب مطلق:

 آزادي مطلق است در انتخاب زعيم، هركه را مردم خواسته و او را شايسته ديدند بدونآن كه شرايطي از جانب شرع دربارهء آن ارائه شده باشد. و اين در صورتي است كه دين در امور سياسي جامعه دخالتي نداشته باشد، كه با روح شريعت اسلامي منافات دارد.

 ولي انتخاب در اين جا مقيد است، و بايستي در چهارچوب معين شده از جانب شرع، زعيم شايسته را شناسايي كرده انتخاب كنند. و درحقيقت، انتخاب در اين جا به معناي يافتن و سپس پذيرفتن است كه ميانه اي است بين انتصاب و انتخاب بلكه جامع ميان هردو است: انتصاب است ولي بالتوصيف، و نيز انتخاب است ولي در سايهء رهنمود شرع.

 از اين رو انتخاب در حكومت اسلامي به معناي اعطاي ولايت از جانب مردم، كه درواقع اعطاي وكالت از جانب مردم باشد نيست، زيرا اگر چنين بود چنان چه برخي گمان كرده اند مردم مي توانستند هرگاه بخواهند و بدون دليل معقول، آن چه را كه داده اند پس بگيرند، زيرا وكالت شرعا از عقود جايزه است6 و موكل مي تواند هرگاه بخواهد، بدون دليل، وكيل خود را عزل كند. در صورتي كه انتخاب، در حكومت اسلامي، صرفا شناسايي و يافتن است، كه پس از شناسايي و پذيرفتن (بيعت نمودن) مورد امضاي شارع قرارگرفته، حق پس گرفتن ندارند، زيرا فرد انتخاب شده فرمان ولايت را پس از شناسايي و پذيرش مردم، از جانب شارع دريافت مي دارد.7 مگر آن كه ولي امر مسلمين، فاقد برخي از شرايط لازمه گردد كه در اين صورت خودبه خود منعزل خواهدگرديد، و تشخيص آن با خبرگان مردم است.

 نقش بيعت

 گفتيم كه نقش بيعت در دوران عصمت صرفا فراهم كردن امكانات لازم براي ولي امر است، و يك وظيفه است كه بايد مردم با فراهم نمودن امكانات، در توان اداري و سياسي و نظامي دولت حاكم بكوشند. و از بذل مساعي، در بالابردن توان دولت عدل اسلامي، دريغ نورزند. ولي بيعت در دوران غيبت، نقش بيش تري را ايفا مي كند يعني علاوه بر فراهم نمودن امكانات و بالابردن توان دولت، نقش تعيين كننده و تشخيص ولي امر را نيز عهده دار است.

بدين سبب كه تعيين ولي امر در دوران عصمت، بالتنصيص بود، ولي تعيين ولي امر در دوران غيبت بالتوصيف است. شناسايي و تشخيص فرد واجد كامل شرايط بر عهدهء مردم واگذارشده تا به وسيلهء خبرگان خود، او را شناسايي و با وي بيعت كنند. در دوران عصمت، با نص صريح ((النبي اولي بالمومنين من انفسهم)) يا ((من كنت مولاه فهذا علي مولاه))، ولي امر مسلمين شخصا به مردم معرفي مي گرديد. ولي در دوران غيبت با عنوان كلي واجدين اوصاف خاص، شايستگان اين مقام را با ارائه يك سري اوصاف لازم، به مردم پيش نهاد مي كنند تا شايسته ترين و لايق ترين آنان را شناسايي كرده، او را براي ولايت امري و رهبري خود انتخاب كنند و زعامت او را بپذيرند.

اين مطابق همان فرمايش مولا اميرمومنان(ع) است كه فرمود: ((ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله فيه)). پس انتخاب مردم در اين جا، به معناي شناسايي و پذيرفتن است، انتخاب در چهارچوب اوصاف ارائه شده، نه انتخاب مطلق چنان چه برخي گمان كرده و در برخي كشورها متداول است.

 پشتوانهء مقام ولايت

 مقام ولايت امري در اسلام، در صورتي كه طبق ضوابط انجام گرفته باشد و مسئولان امر خالصانه انجام وظيفه نمايند، علاوه بر عنايت الهي، كه همواره پشتوانهء مستحكمي در تثبيت و پيشبرد نظام عدل الهي8 است، پشتوانه هاي ديگر مردمي نيز وجوددارد كه مايهء دل گرمي مردم و موجب سرسپردگي و اطاعت خالصانهء تودهء ملت مي گردد و پيوسته حضور فعال مردم را در صحنهء سياست، تضمين مي كند. اين حضور، سرمايهء سرشاري است كه دولت حق اسلامي را قدرت مند و نيرومند در صحنه هاي سياست جهان نگه مي دارد.

 نقش شورا

 استوارترين پشتوانهء زعامت و رهبري در اسلام، مشورت است، كه در همه شئون كشورداري، به ويژه مقام رهبري، پشتوانهء مستحكمي است كه آن را از آسيب، مصون مي دارد. در قرآن در وصف جامعهء مسلمين مي خوانيم: ((وامرهم شوري بينهم))9. خداوند، جامعهء اسلامي را بدان جهت مورد ستايش قرارداده كه در تمامي امور به شور مي نشينند و كارها را با مشورت انجام مي دهند. در ((امرهم))، ((امر)) به معناي شان، به جمع هم اضافه شده، تمامي شئون عامهء جامعهء اسلامي را فرا مي گيرد از جمله و مهم ترين آن ها، امر زعامت و سياست مداري است كه با شور و مشورت با كارشناسان مربوطه و مردمي انجام مي گيرد.

 در جاي ديگر در همين خصوص پيغمبراكرم(ص) مورد خطاب قرار گرفته است كه: ((وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله))10. پيغمبر اكرم(ص) داراي سه شخصيت بود:

 1 محمدبن عبدالله... مادرش آمنه...و شوهر خديجهءكبري... يكي از افراد محترم مردم مكه...

 2 رسول الله و حامل نبوت، و پيام رسان از جانب خدا به سوي خلق... 3 زعيم امت و ولي امر مسلمين... آيا مخاطب در اين آيه كدام يك از سه شخصيت او است؟ آيا مامور شده است كه در امور شخصي خود مشورت كند؟ اين آيه در اين باره نيست! آيا در شئون نبوت و رسالت بايد مشورت كند؟ نبوت و شريعت مشورت بردار نيست! صرفا شخصيت سوم او، و در امر زعامت بايد مشورت كند.

 لذا اين آيه عام است، و تمامي زعماي مسلمين بايد در شئون زعامت و رهبري سياسي مردم به مشورت بنشينند. ضمير هم به امت بازمي گردد... البته مقصود كارشناسان مربوط در هر بعدي از ابعاد كشورداري، و احيانا راي عام را طرف مشورت قرار مي دهد.

 مقصود از ((امر)) شوون عامه در رابطه با زعامت امت است. ذيل آيه ((فاذا عزمت فتوكل علي الله)) اشاره به اين حقيقت است كه در اجراي راي اكثريت كه لازمهء شور است اگر دچار نگراني شدي، و احتمال صواب را در راي اقليت گمان بردي، نگران نباش، زيرا: ((ان يدالله علي الجماعه))11 و بر خداوند توكل نما، راه صواب همان است كه با مشورت طبق روش عقلا رفتارنمايي، آسوده خاطر باش كه: ((ومن يتوكل علي الله فهو حسبه12)).

طريقهء مشورت

 خداوند، امت اسلامي را مورد ستايش قرارداده كه در انجام كارها به شور مي نشينند و نيز به پيغمبر اكرم(ص) دستورداده كه در خصوص شئون زعامت، راه مشورت را پيش گيرد. ولي هيچ گونه بياني از جانب شارع، به چگونگي انجام مشورت ارائه نشده لذا طبق قاعده، تبيين و تعيين موضوع، به عرف عقلا واگذار شده است.

در باب عبادات، تبيين موضوع مانند تبيين حكم، وظيفه شارع است. ولي در باب معاملات صرفا تبيين حكم وظيفه شارع است، ولي تبيين موضوع اگر قيد و شرطي از جانب شارع نرسيده باشد كاملا به عرف جاري واگذار شده است. موضوع شور، كه تبييني از جانب شارع دربارهء آن نرسيده، لامحاله طريقهء انجام آن به عرف عقلا واگذارشده، همان گونه كه در امور مشورتي، متداول عقلا است بايد انجام گيرد.

لذا طريقهء شور، طبق روش عرف جاري همان اخذ به راي اكثريت قاطع است، و در موارد مختلف، از لحاظ درجهء اهميت متفاوت خواهدبود. در برخي امور صرفا با كارشناسان مشورت مي كنند، و در برخي ديگر با گروه هاي مختلف و صاحب نظران گوناگون، و احيانا در اموري كه مرتبط به شئون عامه است، از آراي عمومي بهره بگيرند. لذا در آيات فوق و روايات بسياري كه در اين زمينه در دست است، لازم است كه روش و شيوهء عرف عقلا در امور مختلف پيرويگردد. و بهترين شيوه ها را كه مناسب حال و وضع خود مي دانيم، و با مصالح ملي و ديني ما سازگار است، انتخاب كنيم: ((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه))13 و اين، تقليد نيست بلكه حسن انتخاب است.

 نظارت همگاني

 يكي ديگر از امور بازدارنده كه مسئولان فوق را از پيمودن راه خطا و لغزش نگاه مي دارد، وظيفهء نظارت همگاني است كه آحاد ملت و مخصوصا صاحب نظران مخلص، مكلفند، همواره ناظر جريانات باشند، آگاهي سياسي لازم را به دست آورند و در آن بينديشند، و البته مسئولان امر، در هر بعدي از ابعاد سياست گذاري كشور، بايستي مردم را در جريان بگذارند و پيوسته آنان را در صحنه حاضر نگاه دارند تا اگر احيانا اشتباه و كج روي در كارها احساس نمودند آن را دلسوزانه و مخلصانه، تحت عنوان ((نصح الائمه)) به مسئولان مربوط گوشزد سازند. پيغمبر اكرم(ص) مي فرمايد:

 ((من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس منهم))14.

 مفاد اين حديث مبارك آن است كه روزانه به طور مداوم، هر فرد مسلمان، در انديشهء كار مسلمانان و ناظر جريانات باشد. و نيز در همين خصوص فرموده اند:

 ((ثلاث لايغل عليها قلا امرء مسلم: اخلاص العمل لله، والنصيحه لائمه المسلمين، واللزوم لجماعتهم)) 15.

 سه چيز است كه وجدان پاك يك مسلمان از آن فروگذار نمي كند:

 1 اعمال خويش را خالصانه و براي خشنودي خدا انجام مي دهد 2 از هرگونه اندرز و نصيحتي كه ضرورت ديد، نسبت به مسئولان امر دريغ نمي دارد 3 همواره پيوستگي خود را با انبوه مسلمانان نگاه مي دارد.

 مولا اميرمومنان(ع) مي فرمايد: ((اذا عملت الخاصه بالمنكر جهارا، فلم تغير عليه العامه ذلك، استوجب الفريقان العقوبه من الله))16 هرگاه خواص به كارهاي ناشايست دست يازيدند و گروه مردم بر آنان نشوريدند، هردو دسته مستوجب عقوبت الهي خواهندبود)). اين اجمالي بود از مسائل مربوط به ((ولايت مطلقهء فقيه)) كه شرح تفصيلي و بيان مواضع شبهه و توضيحات لازم، به طور متسلسل از ديدگاه خوانندگان محترم خواهدگذشت. ان شاءالله --

پي نوشت ها:

 1. احياءالعلوم، ج 1، ص20.

 2. احزاب(33) آيه6.

 3. همان، آيه36.

 4. نور(24) آيه51.

 5. نهج البلاغه، نامه شماره171.

 6. توجيه آن به گونه اي كه آن را لازم جلوه دهد، خواهيم گفت:

 برخلاف موازين عرف و لغت و مباني فقه است. و اصولابيعت از عهود واجب الوفااست، و نكث بيعت از گناهان كبيره است. و نيازي به اين گونه توجيهات غيرمقبول ندارد.

 7. در مقبوله عمربن حنظله آمده:(فليرضوا به حكما، فاني قدجعلته عليكم حاكما) (وسائل،ج27، ص136) كه پس از يافتن فردواجدشرايط، بايد او را بپذيرند، زيرا چنين فرد لايق و شناسايي شده، فرمان ولايت رااز جانب معصوم دريافت داشته است.

 8. يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياه الدنيا و في الاخره (ابراهيم( 14)، آيه27).ياايها الذين آمنواان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم ( محمد( 47) آيه7). ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لاتخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنه التي كنتم توعدون.

 نحن اولياوكم في الحياه الدنيا وفي الاخره)) (فصلت(41) آيه3130).

 9. شوري(42) آيه38.

 10. آل عمران(3) آيه159.

 11. نهج البلاغه، خطبه شماره127.

 12. طلاق(65) آيه3.

 13. زمر(39) آيه18.

 14. كافي، ج2، ص163.

 15.بحارالانوار، ج75، ص66، رقم5.

 16. وسائل الشيعه، باب4 (امربه معروف).

 

 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید