چاپ کردن این صفحه

ضرورت آموزش سواد رسانه ای به اهالی رسانه

سلسله گفتگو های کارشناسی با موضوع وضعیت سواد رسانه ای 


سواد رسانه‌ای مهارتی است که اهميت آن در دنياي امروز كمتر از سواد خواندن و نوشتن نيست؛ زیرا به جهت فراگیری اطلاعات گسترده و در دسترس قرار گرفتن آسان حجم بالای اطلاعاتی، قرار گرفتن در دام معاندان با ترویج اخبار کذب یا اطلاعات مهندسی‌شده، ممکن الوقع است. این امر نشان از لزوم ترویج مهارت سواد رسانه‌ای برای آحاد جامعه دارد. با نگاهی دقیق و عمیق به وضعیت موجود کشور در حوزه سواد رسانه‌ای و همچنین با توجه به هجمه گسترده و تلاش شبانه‌روزی شبکه‌های رسانه‌ای بیگانه و بعضاً معاند، روشن است که چندان مطلوب نبوده لذا اهمیت برنامه‌ریزی و اجرای هماهنگ و دقیق برنامه‌ها از سوی تمام آحاد مردم و مسئولان ضروری است. نهادهای حاکمیتی باید با تکیه‌بر دانش نخبگان و اندیشمندان خود در این مسیر حرکت کرده و اعتماد مردم را برای همراهی و کمک جلب نمایند و این طریق زمانی میسر می‌گردد که برنامه آن‌ها براساس یک نقشه راه مشخص و راهبرد اصولی طراحی‌شده باشد. این نقشه‌راه و راهبرد اصولی زمانی مؤثر و کاربردی می‌شود که مسئله آسیب‌شناسی سواد رسانه‌ای و عدم اقبال جامعه به آن و یافتن گره اصلی آن به‌صورت روش نخبگانی شناسایی شود. بررسی‌ها نشان داد می‌دهد که پرسش اصلی این تحقیق چنین است: «چگونه می‌توان ضعف عملکرد نهادهای آموزشی در حوزه سواد رسانه‌ای را برطرف کرد؟»
از همین‌رو موسسه مطالعاتی صراط مبین مصاحبه‌ای را با جناب آقای دکتر سید بشیر حسینی عضو هیئت علمی دانشکده ارتباطات ‌و رسانه دانشگاه صدا وسیما انجام داده است تا نظرات کارشناسی ایشان را جویا شده و در اختیار خوانندگان محترم قرار دهد.

سواد رسانه ای چیست و شاخصه‌های جامعه‌ای که در این حوزه به بالندگی رسیده باشد، چیست؟
تعاریف فنی، پیچیده و تخصصی با مدل‌های مختلف برای سواد رسانه ای وجود دارد اما تعریف خیلی ساده و کاربردی سواد رسانه‌ای این است که افراد چطور از رسانه‌ها حسن استفاده را داشته باشند به طوری که مزایای رسانه‌ها را در اختیار گرفته و از معایب و معضلات آن در امان باشند.
سواد رسانه‌ای از زمانی در دنیا جدی شد که دیگر نقش رسانه در زندگی بشر از یک بازیگر فرعی به یک بازیگر مکمل تبدیل شد تا اینکه آرام آرام و در حال حاضر به واقعیت عینی جوامع و اصلی ترین بازیگر تبدیل شده است. زمانی که اثرگذاری‌ها رسانه ها عیان شد، کشورهای مختلف به اقتضای موقعیت و مصالح خود به سواد رسانه‌ای توجه کردند. برای روشن شدن موضوع، لازم است تا تجربه سه کشور کانادا، ژاپن و استرالیا در این حوزه بررسی شود.
برای کانادایی‌ها آمریکایی شدن فرهنگ کانادا مطرح بود. از نظر موقعیت جغرافیایی، کانادایی‌ها مجاور و به یک معنا همسایه شمالی آمریکا بودند و در بررسی‌هایی که انجام دادند، مشخص شد 10 شخصیت محبوب کودکان کانادایی در تمام سال‌هایی که آمار گرفتند، آمریکایی هستند و آرام آرام، الگوها، رفتار، پوشش، گویش و همه چیز برای بچه‌های کانادایی در حال آمریکایی شدن است و رسانه‌های آمریکا مانند هالیوود هم به آن‌ جهت می‌دهند. لذا برای کانادایی‌ها حفظ هویت فرهنگی و ملی کانادایی، یک مسئله شد. در نتیجه خوانش سواد رسانه‌ای کانادایی، تفکر انتقادی در برابر رسانه‌ها تعیین گردید. یعنی با رسانه‌ها به صورت منتقدانه مواجه شوند و دائما بررسی کنند که در رسانه‌ها چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؟ به تعبیری هسته مرکزی سواد رسانه‌ای در کانادا با تفکر انتقادی (critical thinking) بسته شده است. تقریباً در ایران، عمده بزرگوارانی که سواد رسانه‌ای را می‌شناسند، فقط از این زاویه آن را می‌شناسند. علت هم این است که هر چه کتاب و مقاله جدی و پرحجم تا کنون ترجمه شده است یا کانادایی بوده و یا در سپهر کانادا تعریف و توصیف شده است. دغدغه کانادایی‌ها کاملاً دغدغه فرهنگی و مقاومت فرهنگی بود پس طبعاً به سمت تفکر انتقادی رفتند. جالب است که 10 سال زودتر از کانادایی ها، ژاپنی‌ها به سمت سواد رسانه‌ای رفتند ولی اصلاً مسئله آن‌ها این نبود. از این نکته باید به این موضوع رهنمون شد که ایران هم باید مسئله بومی خود را مشخص کند تا سواد رسانه‌ای بومی خود را داشته باشد نه اینکه عیناً از بقیه کشورها کپی کند.
یکی از استادان ارتباطات که استاد خیلی فاضل و بزرگوار و برجسته ای هستند اما در حوزه سواد رسانه ای تبحر کافی ندارند، می گفتند عین کاری که همه جای دنیا می‌کنند، باید در ایران هم انجام شود. متأسفانه افراد فکر می‌کنند که اگر در یک حوزه متخصص باشند در تمام حوزه‌های نزدیک به آن هم می‌توانند، نظر دهند. به فرض که حرف ایشان پذیرفته شود، ولی در دنیا چند مدل مختلف انجام می‌دهند و مدل واحد جهانی وجود ندارد. حال سؤال این است که از کدام الگو باید پیروی کرد؟
اتفاقاً ژاپنی‌ها در مطالعات فرهنگی خود دیدند که تمام الگوهای جذاب و برجسته بچه های آنها ژاپنی هستند و اصلاً مشکل تهاجم فرهنگی به آن معنا نداشتند. مسئله آن‌ها در نگاه ژاپنی خود، تولید محتوای رسانه ای بیشتر بود چون مشخص شد که در حوزه تولید رسانه‌ای ضعف دارند. لذا به شدت بچه های کشور خود را به سمت آموزش تکنیک‌های رسانه‌ای و تولید بردند. اگر در حال حاضر صنعت انیمیشن و از آن بزرگتر صنعت بازی سازی ژاپنی‌ها به مقدار زیادی جدی و پیشرفته است، مرهون یک تلاش 70-60 ساله و برنامه ریزی است که طی آن در دروس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان طراحی بازی کامپیوتری به بچه‌ها یاد می‌دهند. این در حالیست که هنوز در دانشگاه های ایران، رشته تخصصی بازی کامپیوتری وجود ندارد!
 استرالیایی‌ها اتفاقاً از آمریکا دور بودند و آمریکا را خیلی دوست می‌داشتند لذا برای نگاه سیاستگذاران استرالیا بر خلاف کانادایی ها، جذب مخاطبان فرهنگی آنها به آمریکا مسئله نبود. استرالیایی‌ها به سمت زیبایی شناسی رسانه‌ها رفتند و به تعبیر دیگر می‌خواستند جای خود را در سپهر رسانه دنیا باز کنند. مشخص شد شخصیت‌های استرالیایی که در دنیا اثرگذار شدند، شخصیت‌هایی هستند که بیشتر از منظر جذابیت و زیبایی وارد حوزه رسانه‌ها شدند. به عنوان مثال محبوب ترین و معروف ترین شخصیت استرالیایی رسانه‌ها کسی نبود جز خانم نیکل کیدمن که ایشان از منظر زیبایی بود که مورد توجه رسانه ها قرار داشتند. بنابراین استرالیایی ها دیدند که برای ورود در حوزه رقابت‌های رسانه ای، مزیت رقابتی آن‌ها این است که به سمت تولیدات هنری و تبلیغ شخصیت‌های برجسته و سلبریتی‌ها حرکت کنند لذا استرالیایی‌ها کاملاً به سمت رویکرد هنری اجتماعی، سلبریتی سازی و آموزش‌های هنری رفتند.
ثمره این رویکردها این بود که کانادایی‌ها در نظام آموزشی خود، درس‌های حوزه تفکر انتقادی، مطالعه نقاد، مواجهه نقادانه با هر چیز و روش پژوهش را جدی کردند. ژاپنی‌ها به شدت بحث‌های فنی و کلاس‌های آموزش نرم افزار، سخت افزار و بازی سازی و استرالیایی‌ها هم کلاس‌های هنری، خلاقیت، پرورش طبع هنری و کلاس‌هایی که در دامان طبیعت شکل می گیرد را افزایش دادند. بنابراین در دنیا نمونه و الگوی واحد آموزش سواد رسانه‌ای وجود ندارد و همه جا این دغدغه را داشتند که از رسانه چه می‌خواهند و با چه خطر جدی مواجه هستند و بر مبنای این مسئله سیاستگذاری و برنامه ریزی کرده و به آن سمت رفته اند.
در مملکت ایران موضوع رسانه همیشه مسئله بوده است و همین الآن که این مصاحبه انجام می شود، داستان فیلتر کردن تلگرام و امثالهم، هم برای سیاستگذاران و حاکمیت و هم برای مردم، مهم است. این موضوع که بشر در حال ورود به یک فرا انقلاب ارتباطی است، یک حقیقت انکارناپذیر است. مفهوم حکومت و دولت و ملت‌ به طور کلی در حال تغییر است. مردم، مفهوم قدرت در رسانه‌ها را فهمیده اند. آنها 15 سال پیش این احساس یا امکان را نداشتند که از طریق رسانه‌های فردی خود اعمال قدرت کنند ولی الآن می بینند که می‌توانند این کار را انجام دهند و با مطالبه گری، فضا ایجاد کنند. لذا در موضوع استفاده از رسانه‌ها به واسطه برخی از محدودیت‌های به حق یا ناحقی که در کشور هست، استفاده مردم از رسانه‌ها بسیار شدید و افراطی شده است که البته بخشی از آن، ریشه‌های فرهنگی و شرقی دارد.
پژوهشگران کمپانی سونی اریکسون هنگام مطالعه بازار برای طراحی مدل‌های بعدی گوشی تلفن همراه در نقاط مختلف دنیا، به الگوهای مختلفی رسیدند. این الگوها وابسته به سبک زندگی‌ مردم در نقاط مختلف دنیا بود. آنها متوجه شدند که تلفن همراه برای غربی‌ها بازتولید فرهنگ فردگرایی آن‌ها و ارتباطات میان فردی است ولی برای شرقی ها، بازتولید فرهنگ جمع گرایی و ارتباطات جمعی بود. مردم اروپا از تلفن همراه بیشتر در حوزه ارتباطات میان فردی و به صورت خیلی کوتاه و مسائل شخصی را پیگیری می‌کنند. اما شرقی ها و مثلاً در ایران همین که تلفن همراه آمد و شبکه‌های اجتماعی شروع شد، مردم گروه خانوادگی، گروه همکاران، گروه دوستان قدیمی، گروه بچه‌های محله و ... تشکیل دادند و گویا جمع‌های مهمانی‌های فیزیکی و دورهمی های خود را در این فضا بازتولید کردند. عکس فرستادند، خاطره بازی کردند یا کار سیاسی و فرهنگی انجام دادند. یعنی کلیه فضای فرهنگی و اجتماعی خود را به داخل آن آوردند. این کار بدون محدودیت‌هایی که در عالم فیزیکی بود و بدون ملاحظات یا نگرانی‌هایی که خیلی اوقات در بحث‌های امنیتی، سیاسی، اجتماعی وجود داشت، انجام شد. لذا در فضای فرهنگی ایرانیان، مردم احساس کردند که بسیاری از ناداشته‌های سابق آنها به اینجا آمده است و نسلی که یکی از مهمترین ناداشته‌های او تفریح و سرگرمی بود، این فرصت را غنیمت شمرد.
 برای تولید خوب رسانه ای بنابر اصل معروف 4S در دنیا، باید چهار تا S وجود داشته باشد. اولین شرط، اختصار و ایجاز است. محتوای رسانه ای هر چقدر هم خوب باشد، اگر طولانی باشد مخاطب را خسته می‌کند. دومین مورد جذابیت است. سومین مورد این است که سریعاً به سراغ اصل مطلب رفته و هدف را نشانه گرفته و گل را زده و برگردد. چهارمین مورد هم اینکه ساده باشد. مهمترین نیاز رسانه ای برای نسل جدید مخاطب، نه فقط کودک و نوجوان بلکه بزرگترها به مرور تبدیل به جذابیت و سرگرمی می‌شود. یعنی گویا افراد قبلاً به دنبال این می‌گشتند که کدام مطالب مفیدتر هستند و الآن به دنبال این می‌گردند که چه چیزی جذاب تر است؟ در گذشته وقتی پدر و مادرها، فرزندان را سفارش به خوردن شلغم می کردند در جواب بچه ها که از چرایی این کار سؤال می کردند، می گفتند که خاصیت دارد و بچه ها هم می گفتند چشم! ولی الآن بچه ها می گویند که خاصیت آن مهم نیست، چون بدمزه است نمی خورند! یا مثلاً می گویند که نوشابه و چیپس ضرر دارد که دارد ولی چون خوشمزه است، می‌خورند. یعنی اصالت لذت و جذابیت، نه فقط در نسل‌های جدید، بلکه از آن مواردی است که برای همه نسل‌ها تسرّی پیدا کرده است. لذا مهمترین و پرکاربردترین وجه رسانه‌ها در جهان که در ایران هم تمام مطالعات آن را تأیید می‌کند و البته خیلی اغراق آمیزتر از جهان است، وجه سرگرمی شده است. سرگرمی‌های اجتماعی، فیزیکی و زیرساختی مردم در ایران به نسبت برخی از کشورهایی که در حوزه رفاه و سرگرمی سرمایه گذاری یا پیشینه بیشتری داشتند، بسیار کم بود. بنابراین مردم تفریح و سرگرمی خود را در این فضا جستجو کردند. این موضوع علارغم شکاف‌های مختلفی که ایجاد کرد، برخی از شکاف‌ها را هم پوشش داد. قبلاً بچه پولدارها یکسری تفریح‌های خیلی گرانقیمت داشتند و اسب سواری، اسکی و ورزش‌های خاصی می‌کردند و یا اروپا می‌رفتند و بچه‌های خانواده متوسط یا محروم اصلاً نمی‌توانستند، چنینی کارهایی را انجام دهند. در حال حاضر، هم بچه پولدرها با گوشی خود تفریح می‌کند و هم بچه های فقیر. تفاوتی هم ندارند و مدل تفریح‌های فیزیکی و سنتی پولدارها خیلی کمرنگ تر شده است. یعنی به جز در برخی بازه‌های سال و تعطیلات، در 90 درصد روزهای سال تفریحات آنها مثل هم شده است.
همچنین بر بسیاری از محدودیت‌های سابق هم غلبه شده است و چهار محدودیت زمان، مکان، زبان و امکان با رسانه‌های جدید از بین رفته است. قبلاً برای قرار گذاشتن حتماً باید زمان و مکان مشترکی در نظر گرفته می شد و با یک زبان مشترکی صحبت می‌شد و امکانات بسیار خاصی می‌خواست. در حال حاضر زمان نمی‌خواهد و هر زمانی که فرد پیام دهد، مخاطب او 10 ساعت دیگر هم می تواند، پاسخ دهد. مکان نمی‌خواهد، چون هرکسی به جای Place، Space خودش را دارد. زبان‌ها هم با انواع و اقسام کامپایلرها، ترنسلیترها و مترجم‌ها و یا حتی با ایموجی‌ها و استاتوس ها قابل ترجمه است. علت جذابیت آنها فارغ از جاذبه‌های بصری، این است که نیاز به ترجمه ندارد و در همه فضاها به یکدیگر منتقل می‌شود. امکاناتی هم که داده شده است، بر تمام محدودیت‌ها غلبه کرده است.
بنابراین رسانه‌ها رکن و بازیگر جدی در سبک زندگی مردم شده اند. در حدی که الآن آخرین چیزی که افراد شب‌ها با آن به خواب می‌روند، گوشی آنهاست و صبح هم با زنگ گوشی برای نماز از خواب بیدار می‌شوند و دوباره اولین چیزی که چک می‌کنند این است که در این چند ساعتی که خوابیده بودند، چند پیام جدید آمده است؟ و بیشترین چیزی هم که می‌بینند و با آن مأنوس هستند، همین تلفن همراه است. یکی از بحث‌های شگفت انگیز ساخت موبایل‌های ضد آب بود که مخاطبانی جهانی داشت. آنقدر تعداد مخاطبان آن قابل توجه بود که توسط کمپانی سونی برای آن‌ها به صورت ویژه تولید می‌شد. این مخاطبان که اصطلاحاً اعتیاد رسانه‌ای(media addiction) پیدا کرده بودند حتی وقتی زیر دوش یا دستشویی و سرویس بهداشتی می‌رفتند، گوشی خود را می‌بردند و گوشی در آنجا خراب می‌شد و به مشکل برمی‌خورد. بحث گوشی‌های ضدآب این نبود که برای غواص‌ها تولید شده باشد چون غواص، خیلی نیاز به گوشی ندارد. این گوشی ها برای مردم عادی طراحی شد که وقتی به استخر یا حمام می رفتند، می خواستند حتی آن چند لحظه که در استخر و حمام هستند، گوشی خود را بر زمین نگذارند. در حال حاضر واقعاً آمار این افراد در ایران هم زیاد شده است و خصوصاً قشر نوجوان و جوان، حتی وقتی به دستشویی هم می‌روند گوشی را با خود می‌برند و در همان چند لحظه هم استفاده می‌کنند. در مجموع در حال حاضر قدرت رسانه‌ها جدی شده است و مردم هم قدرت رسانه‌ها را فهمیده اند و از طریق رسانه اعمال قدرت می‌کنند. مسئله حکومت و حاکمیت هم دیگر در این نگاه مدرن، Up to Down یا بالا به پایین نیست و برعکس؛ قدرت و اقتدار دارد از پایین به بالا رشد می‌کند و مسیر کاملا Down to Up شده است. آموزش و سرگرمی و همه چیز هم همینطور است. اگر قبلاً توده‌های مردمی ابزار و امکان تولید محتوا یا درآمد و اشتغال زایی برای خود را نداشتند، در حال حاضر با وجود رسانه ها این امکان فراهم شده است.
سه رویکرد به رسانه‌ها وجود دارد؛ رویکرد خوش بین، بدبین و واقع بین. رویکرد خوش بین خیلی فرصت محور است و دائماً هم خوبی‌ها و مسائل و مزایای رسانه‌ها را می‌بیند و نسبت به آینده هم بسیار خوش بین است و می‌گوید اگر الآن اینطور است، آینده بسیار بهتر می‌شود. رویکرد بدبین بسیار تهدیدمحور است و آسیب‌ها، هراس‌ها، مصیبت‌ها و معضلات را می‌بیند و رویکرد واقع بین طبیعتاً هر دو را می‌بیند. تنها رویکردی که نیاز به سواد رسانه‌ای را احساس می‌کند، واقع بین‌ها هستند. چون واقع بین‌ها می‌بینند که همین الآن رسانه‌ها چه معضلاتی ایجاد کردند و رسانه‌های آینده چقدر پیچیده تر می‌شوند و چقدر مشکلات بزرگتری می‌توانند ایجاد کنند. در همین حال چه فرصت‌ها و مزایایی را دارند و چقدر می‌توانند خلأها و مشکلات اجتماعی را حل کنند. یعنی مشکل اقتصاد، معیشت و کالای ایرانی و خیلی از این موارد، در حال حاضر واقعاً جز با رسانه‌ها به سرعت و سهولت امکان حل شدن ندارد. در همین شرایطی که کشور با بحران‌های اقتصادی روبروست و بسیاری از مشاغل از بین رفته‌اند، اسنپ و تپسی هر روز تبلیغ می‌کند و تعداد کارکنان آن بیشتر می‌شود.
در حال حاضر اهمیت رسانه و اثرگذاری شدید آن در کشور فهم شده است اما متأسفانه هنوز اهمیت سواد رسانه‌ای درک نشده است. رسانه باید در خدمت رشد و اعتلای منافع کشور و مردم باشد. رسانه‌ها تیغ دو سر هستند و در عین داشتن منافع، در صورت عدم مراقبت می‌توانند مضرات جدی در حوزه فردی یا حوزه امنیت ملی داشته باشند.
مسئله سواد رسانه‌ای این است که چگونه می توان از محاسن رسانه‌ها استفاده کرد؟ امروز دیگر نمی توان رسانه‌ها را حذف کرد. زمانی می شد تصمیم گرفت که فرزندان، گوشی همراه داشته باشند یا نه؟ ولی الآن فقط می توان شرایط استفاده برای آن گذاشت. همیشه استفاده مناسب از رسانه‌ها مشروط به رعایت یکسری شرایط و محدود به یکسری قواعد است اما دیگر مطلقاً نمی‌توان استفاده از آن را ممنوع کرد. پس سواد رسانه‌ای به دنبال این بود که شرایط استفاده بهتر از رسانه‌ها و محدودیت‌های معقول را تعیین کند و در مقابل مراقب باشد که جامعه به مفاسد و موانع و معضلات رسانه‌ها آغشته نشود.
در نگاه کلان، چون رسانه‌ها روز به روز تغییر می‌کنند، نحوه استفاده از این‌ها هم فرمول‌های کلان دارد ولی فرمول‌های مصداقی آن فرد به فرد متفاوت است، همانطور که یک پزشک، وضعیت عمومی شخص بیمار را تشخیص می‌دهد ولی کاملاً به نفر اول و دوم و صدم نسخه مختلف می‌دهد، در مورد رسانه هم همینطور باید عمل کرد و به افراد مختلف نسخه های مختلف داد. خیلی از توصیه‌هایی که در کشور می‌شود، غلط است چرا که یک نسخه واحد برای تمام بیماری‌های رسانه ای می‌دهد. توصیه‌های کلی و کلان در جهت گیری‌ها می‌تواند وارد شود اما کاملاً مصداق به مصداق برای افراد مختلف، متفاوت است.
دو مدل شاخص برای ارزیابی سواد رسانه ای وجود دارد. یک مدل شاخص را بر مبنای مدل CML تعریف می‌کنند و مدل دیگر را بر مبنای رژیم مصرف. در حوزه رژیم مصرف، همانطور که در رژیم غذایی می گویند که همه چیز باید مصرف کنید اما از هر چیزی به اندازه باشد، کسی که سواد رسانه‌ای داشته باشد باید از ترکیب متعدد و متنوع رسانه‌ها اما از هرکدام به اندازه و به جای خود استفاده ‌کند. یعنی می‌فهمد که همه نیازهایش را تلفن همراه پاسخ نمی دهد و حتماً نیاز به مطالعه کتاب دارد. تلویزیون جای کتاب را نمی‌گیرد و رادیو جای تلویزیون را نمی‌گیرد و اینترنت جای هیچ یک را نمی‌گیرد و هرکدام جای خود را دارند. وی می داند که برای هر نیازی به کدامیک و چطور باید مراجعه کند و فنون بهره برداری درست از آنها را هم بلد است. شاخص او این است که رسانه‌ها را می‌شناسد، کاربری‌ها را می‌شناسد، مزایا و محدودیت هایشان را می‌شناسد و به درستی از آن‌ها بهره می‌گیرد. این شاخصها حوزه فردی تا حوزه خانواده و یا نگاه کلان مأموریت سازمانی را در بر می گیرد. در نگاه مأموریت سازمانی، فرد می‌فهمد که در سازمان چه چیزهایی و با چه قواعدی و با چه ترکیب‌هایی باید در رسانه منعکس شود. حتی در هنگام ارائه گزارش، به این بسنده نمی‌کند که گزارش مکتوب و مفصل 400 صفحه‌ای آماده کند و می‌داند که گزارش مفصل 400 صفحه‌ای برای چه سنخ مخاطبی و برای چه جایگاهی کارکرد و معنا دارد و گزارش 10 صفحه‌ای در کجا و گزارش صوتی یا تصویری برای چه مخاطبی و در کجا مناسب است؟ یعنی کاملاً این طبقه بندی ها، جایگاه‌ها و مخاطب شناسی برای او معنا دارد. پس از منظر رژیم مصرف، کسی سواد رسانه‌ای دارد که جایگاه رسانه‌ها و استفاده بهینه از هریک را می داند و کاملاً مسلط بر آن‌هاست نه اسیر آنها. رسانه را مدیریت می‌کند و کارکردها و مأموریتش را بر مبنای آن تعریف می‌کند.
در مدل CML که مخفف media literacy commission است و اتحادیه اروپا به سمت آن رفت، بر مبنای ارتباطات شاخص بندی می‌شود. ارتباطات 5 رکن دارد و کسی سواد رسانه‌ای دارد که به این 5 رکن مسلط باشد. عقلاً هر ارتباطی یک فرستنده دارد که کسی هست که پیام را ارسال می‌کند. کسی سواد رسانه‌ای دارد که اولین مسئله یا سؤال او این باشد که فرستنده پیام کیست؟ BBC است یا 20:30 ؟ داخلی است یا خارجی؟ و به این‌ها فکر کند که منافع فرستنده از ارسال این پیام چیست؟ فرستنده به دنبال چیست؟ هیچ گربه‌ای برای رضای خدا موش نمی‌گیرد. اگر یک خبرگزاری یا روزنامه خبری می‌دهد، مخاطبی که سواد رسانه ای بالا دارد باید طیف، جریان، جناح، اتفاقات و منافع آن خبر را شناخته و افراد پشت پرده و منابع مالی آن را شناسایی کند تا بر مبنای آن، درک دقیق تر و عمیق تری از رویکرد یا موضع و پیامش داشته باشد. هم گفتن‌ها و هم نگفتن ها را تشخیص دهد و درک کند که این منبع، چرا تیتر خاصی را زده است و می خواهد چه کسی را با آن هدف گیرد؟ پس اولین ضرورت یا شاخص این است که از فرستنده شناخت داشته باشد.
در برابر فرستنده، گیرنده و مخاطب وجود دارد. مخاطب شناسی، اصل دوم و سؤال دوم است که مخاطب چیست و پیام برای چه کسی تولید شده است؟ با دانستن این موضوع، خیلی از طراحی‌ها و فنون و مسائل را می‌توان کشف کرد. مثلاً اینکه پیام مربوطه برای مخاطب داخلی یا خارجی است، مصرف آن چطور است و چه اقتضائاتی دارد؟ خیلی از معضلات سواد رسانه‌ای در کشور به این برمی گردد که جمله ای کارکرد کاملاً داخلی برای آمریکایی‌ها داشته است و در ایران، همان جمله تیتر می شود و با آن کلی تحلیل های متفاوت می‌کنند.
سومین رکن هر رسانه، پیام و محتوا است. سواد رسانه‌ای کسی بالاست که محتوا را به خوبی تشخیص دهد. همچنین فنون اقناع را تشخیص دهد که پیام با چه فنونی به او منتقل می‌شود که اثرگذاری آن بیشتر باشد.
چهارمین رکن هر رابطه، کانال ارتباطی است. به هر حال هر پیامی باید با رسانه ای منتقل شود و در خلأ منتقل نمی‌شود. کسی سواد رسانه‌ای بالایی دارد که رسانه متناسب را تشخیص دهد. گاهی اوقات بهترین راه انتقال یک پیام، ساختن یک کلیپ کوتاه است و گاهی اوقات نوشتن یک گزارش مفصل است. بنابراین رسانه شناسی و فهم اقتضائات رسانه‌ها خودش رکن چهارم است. زمانی سواد رسانه‌ای مخاطب بالاست که با رسانه‌ها و قابلیت‌ها و محدودیت‌ها و کارکردهای هر یک آشنا باشد.
پنجمین رکن سواد رسانه‌ای، بستر و زمینه است. فرستنده، گیرنده، پیام و کانال در دل یک محیط بزرگتری تحت عنوان بستر یا فرهنگ یا زمینه شکل می گیرند. اگر چهار رکن فرستنده، گیرنده، پیام و رسانه ثابت باشند ولی آنها را به یک زمان و مکان دیگر منتقل کنند، فضا و فهم این 4 رکن هم خیلی متفاوت می شود. به تعبیر دیگر کسی سواد رسانه‌ای دارد که فرهنگ حاکم بر تمام این‌ها را با سه شاخص جدی زمان، مکان و شخصیت درک کند. چون تغییر زمان و مکان و شخصیت معنای این‌ 4 رکن را متفاوت می‌کند. مثلاً عموهای فیتیله‌ای خیلی دوست دارند که کار خوبی انجام دهند که در کنار جذابیت برای کودک، به او مسواک زدن را هم آموزش دهند. آنها یک نسخه نمایشی را طراحی می‌کنند و از فرچه دستشویی استفاده می کنند. ولی چون در زمان قبل از انتخابات مجلس با لهجه آذری صحبت می‌کنند، به یکباره این موضوع به یک بحران اجتماعی سیاسی در نزدیکی انتخابات مجلس تبدیل می‌شود و کسانی که کاندیدای نمایندگی مجلس هستند، روی آن موج سواری می‌کنند و موضوعی که می‌توانست به سادگی جمع شود، به یکباره به یک بحران تبدیل می‌شود. اگر همین کار 6 ماه آن طرف تر انجام می‌شد، اصلاً چنین تبعاتی پیدا نمی‌کرد. لذا شناخت زمان و مکان و شخصیت های حقیقی و حقوقی که می‌توانند از این قضایا بهره برداری‌ داشته باشد، یک شاخص است.
در رویکرد CML کسی سواد رسانه ای بالایی دارد که 5 رکن ارتباطات یعنی فرستنده، گیرنده، پیام، کانال و بستر را می‌شناسد و به درستی آنها را تحلیل و تفکیک می‌کند و کاملاً بر مبنای شناخت دقیق و عمیق آنها، حرکت می‌کند. حال ممکن است خود، مخاطب یا تولیدکننده پیام باشد. اصطلاح رمزگذاری و رمزگشایی یا همان coding و decoding اصطلاحاتی در علم ارتباطات است. آن کسی که می‌خواهد پیامش را ارسال کند، باید پیامش را در قالب رمز ارسال کند و رمزگانی برای آن طراحی کند که بیشترین و بهترین اثرگذاری را داشته باشد پس باید فنون اقناع را بلد باشد و از رسانه مناسب و مخاطب، شناخت لازم را داشته باشد. مخاطب هم اگر می‌خواهد مخاطب فعال باشد نه منفعل، باید تمام پیامها را رمزگشایی و مهندسی معکوس کند و تمام پیچ و مهره‌های پیام را باز کند تا بهره برداری مناسبی را که می‌خواهد، داشته باشد، نه اینکه صرفا آلت دست فرستنده باشد.
وظیفه نهادهای آموزشی کشور به معنای عام درباره آموزش سواد رسانه‌ای چیست؟ عملکرد آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
واقعیت این است که نهادهای آموزشی کشور هنوز رسانه را جدی نگرفته اند و به آن با دید تهدیدمحور نگاه می‌کنند و آن را رقیب و بلکه راهزن و قاتل خود می‌بینند! حتی آن را در حد یک واقعیت موجود نپذیرفته اند چه برسد به اینکه درک کنند که در حال حاضر رسانه‌ها رقیب و بدیل آن‌ها هستند و در آینده نزدیک مطلقاً جایگزین آن‌ها خواهند شد البته اگر همین الآن این اتفاق نیفتاده باشد.
در سیر تاریخی در یک زمانی رسانه‌ها در حوزه آموزش، اساساً خیلی کمرنگ بودند. از آن کمرنگ بودن آرام آرام به یک حاشیه جدی تبدیل شدند و سپس مکمل فضاهای آموزشی شدند و شأن کمک آموزشی پیدا کردند ولی الآن دیگر کاملاً جایگزین فضاهای آموزشی شده اند. هم اکنون در ایران آوردن موبایل در کلاس درس و مدرسه طبق قوانین آموزش و پرورش، مطلقاً ممنوع است که تقریباً تمام مدارس هم آن را رعایت می‌کنند. ثمره آن این شده است که یکسری بچه‌ها مخفیانه موبایل های خود را می‌آورند و یکسری هم نمی‌آورند! نتیجه هر دو این است که چشمان همه بچه‌ها در کلاس درس از کم خوابی سرخ است چون دیشب تا دیروقت با گوشی و پلی استیشن بازی کرده یا کارتون و فیلم نگاه کرده اند. بیشترین یادگیری دانش آموز هم از بازی و کارتون و گوشی او بوده است نه از کتاب و معلمش. لذا باید نظام آموزشی پنهان که دیگر باید گفت که خیلی هم نهان نیست را پذیرفت. خیلی از افراد نمی‌خواهند آن را مشاهده کنند و چشم های خود را بسته اند! هنوز عزم جدی حاکمیتی برای دیدن این موضوع پیدا نشده است. البته یک بخش جدی آن هم به تفاوت نسلی برمی‌گردد. نسل دهه 80 ، شهروندان هزاره سوم هستند. چون سال 1380، سال 2001 و 2002 میلادی است یعنی تمام بچه‌های دهه 80 به بعد، حتی یک ثانیه از عمرشان را در قرن بیستم و در هزاره دوم نبوده اند و از لحظه‌ای که به دنیا آمده‌اند، در هزاره سوم و قرن بیست و یکم تنفس کرده اند. اصلاً نگاه و نیاز آنها متفاوت تعریف می‌شود و دیگر رسانه‌ها را فرعی، فانتزی و حاشیه ای نمی‌بینند. آنها اصلاً نمی‌توانند تصور کنند که زندگی بدون تلفن همراه چگونه است و آن را جزء لاینفک زندگی خود می دانند. در حالی که افراد بزرگتر می‌دانند که این‌ها چند سال است که آمده و در دوران کودکی و نوجوانی آنها وجود نداشته است.
نظام آموزشی کشور صفر و یک است. یکسری چیزها تا انتهای دبیرستان مطلقاً ممنوع است و از ابتدای دانشگاه، مطلقا آزاد است. حتی سیستم جنسیتی، به این صورت است که تا انتهای سال پیش دانشگاهی مطلقاً تفکیک جنسیتی وجود دارد و در دانشگاه مطلقاً مختلط است. در مورد استفاده از موبایل و رسانه ها هم همینطور است. در دبیرستان مطلقاً ممنوع و در دانشگاه مطلقاً آزاد است. لذا اگر شما در فضای کلاسی دانشگاه‌ها بررسی کنید، بیشتر دانشجویان به درس گوش نمی‌دهند و با موبایل خود بازی می‌کنند. برخورد عمومی اساتید هم این است که موبایل را هووی خود می‌دانند. برخی به آن ناسزا و بدوبیراه می‌گویند و دانشجو را بیرون می‌کنند، برخی ممنوعیت و محدودیت می‌گذارند و برخی هم به روی خود نمی‌آورند. گویا نظام آموزشی کشور هم کماکان رسانه‌ها را نمی‌فهمد و با آن‌ها تقابلی برخورد می‌کند و یا گاهی اوقات تجاهلی برخورد می‌کند و خودش را به تغافل و ندیدن می‌زند.
آن چیزی که واقعیت دنیا است و چند سالی است که در جاهای مختلف دنیا وجود دارد، آموزش موازی، آموزش پنهان، آموزش مکمل و یا اصلاً آموزش جایگزین است. شاید لحن و بیان استاد کافی و وافی نباشد و شاید دانش آموز و دانشجو در زمان کلاس حوصله نداشته باشد و نیاز به تکرار و یا لحن‌های مختلف باشد. همچنین شاید باید خود دانشجو در در مشارکت کند تا درک خوبی از آن پیدا کند. در مجموع رسانه‌ها فرصت‌های آموزشی جدی را دارند. موضوع تکنولوژی آموزشی و آموزش از راه دور از بحث‌هایی است که دیگر خیلی قدیمی شده است. متأسفانه با وجود اینکه خیلی قدیمی شده است، هنوز در جامعه به عنوان پدیده‌های جدید و جدی تلقی می شود و اگر استادی در کلاس مقداری از فیلم و پاورپوینت استفاده ‌کند، تصور می شود که چه کار مهمی کرده است! در حالی که امروزه خیلی از نظام‌های آموزشی در دنیا در حال بسته شدن است. می‌گویند آموزش حضوری و فیزیکی فقط برای رفع اشکال‌ها و موارد خاص و پایه گذاری‌های دقیق و بحث‌های عمیقی است که به گونه دیگری قابلیت انجام ندارد. در حال حاضر دانشجوی چند تابعیتی و چند ملیتی در کشورهای مختلف زیاد شده است. قبلاً اگر دانشجویی می‌خواست در یک دانشگاه خارجی تحصیل کند، الزاماً باید چند سال حضور فیزیکی در آنجا می‌داشت. در حال حاضر از راه دور همه اتفاقات می‌افتد و گاهی اوقات حتی یک بار هم نیاز به حضور فیزیکی در دانشگاه کشور مقصد نیست. گاهی اوقات هم دانشجو در کل فرآیند چهار ساله آموزشی، باید فقط در ابتدا، وسط و آخر دوره حضور فیزیکی در دانشگاه داشته باشد.
چیزی که هنوز به عنوان یک بحران است، این است که در نگاه حاکمیتی هنوز این فهم حاصل نشده است که جهان با یک شیفت پارادایمی بسیار بزرگ مواجه شده است و در معرض یک تمدن بشری جدید است. مثل تمدن‌های سابق که کشور با تأخر زمانی و حتی تأخر فهمی با آن مواجه شد و نخواستند که آن را درک کنند، نظام آموزشی هم هنوز نفهمیده است که رسانه‌ها رقیب او و بلکه بدیل و جایگزین او هستند و اگر آن‌ را جدی نگیرند، خودشان حذف می‌شوند نه رسانه ها. چون هم جذاب تر هستند، و هم وسیع تر و عمیق تر.
راهکار شما چیست؟ آیا می توان مدارس را به طور کامل بست؟
یک تقسیم بندی ساده وجود دارد؛ باید « بدانیم، بخواهیم و بتوانیم‌» اگر شاخص‌های سواد رسانه ای، چه از منظر رژیم مصرف و چه از منظر CML بررسی شوند، مشخص می شود که به هیچ وجه رسانه ها نمی‌توانند جایگزین مطلق مدرسه شوند پس مدرسه الی الابد نباید بسته شود اما همه کارها را هم مدرسه نمی‌تواند انجام دهد و نباید هم انجام دهد. پس باید با هم هم تقسیم کار و تقسیم مسئولیت داشته باشند و با هم پاس کاری کنند و به شکل یک کار تیمی هدفمند، از مزایای یکدیگر استفاده کنند و راجع به معایب هم به یکدیگر گوشزد کنند. نه سیستم ژاپنی، نه سیستم کانادایی و نه سیستم استرالیایی هیچیک مدارس را نبستند اما آموزش‌های ضروری و رویکردها را اضافه کردند. محدودیت ذاتی رسانه‌ها و ارتباطات رسانه ای، نبود ارتباطات انسانی است. رسانه‌ها هیچگاه نمی‌توانند عاطفه را منتقل کنند و فقط عکس عاطفه یا قلب می توان با آنها فرستاد. آنها هیچگاه نمی‌توانند جایگزین مادر یا معلم شوند. اینجاست که معلم باید از رسانه‌ها حسن استفاده را داشته باشد و از جذابیت و اثرگذاری و قابلیت آن استفاده کند و در عین حال به مخاطبش هم تذکر دهد. همانطور که در دهه 60 در کشور نهضت سوادآموزی با شعار «ایران را مدرسه کنیم» راه افتاد و خود حضرت امام(ره) به آن اشاره کردند، الآن در دهه 90 هم دوباره مشکل کشور بیسوادی رسانه ای است. همه موبایل را دارند اما قواعد و زبان و ادبیات آن را نمی دانند. باید نهضت سواد رسانه‌ای در کشور شروع شود. یک بار دیگر باید یاد گرفت که با اینکه چلوکباب غذای خیلی خوبی است، اگر فرد گرسنه ای 6 پرس از آن را با ولع میل کند، قطعاً دل درد می‌گیرد! رسانه‌ها اگر هیچ نقصی هم نداشته باشند، استفاده نامحدود و نامشروط از آن‌ها آسیب زا است. لذا باید در استفاده از رسانه ها قاعده ای را رعایت کرد که متشکل از 5 شرط و 5 محدودیت است؛ اول، مشروط به اخلاق رسانه ای است به این معنا که بالأخره رسانه‌ها قرار است که افراد را به فضائل و اخلاق فردی و جمعی بهتری رسانند. هرجایی که رسانه‌ها قواعد و ضوابط شرعی و اخلاقی را زیر سؤال می‌برند، در آنجا استفاده از آن‌ها نامناسب است. هر فرد غیرمسلمان هم بالأخره ارزش‌هایی دارد و یکسری چیزها برای او مقدس و ارزشمند است.
شرط دوم، اولویت بندی است. به این معنا که باید به مخاطبان یاد داد که اولویت خانواده، مادر، پدر، مادربزرگ و ... از موبایل بالاتر است. مثلاً در نوروز هنگام صله رحم و در نزد مادربزرگ، نباید سر فرد در گوشی باشد، شاید آن مادربزرگ را آخرین سالی باشد که می‌بینید و سال دیگر از او یک سنگ قبر مانده باشد، بنابراین فرد باید مشروط بر اینکه کار واجب را انجام داده باشد، به سراغ کار مستحب رود.
سومین شرط تکلیف محوری است. پیشنهاد خیلی جدی و عملیاتی به خانواده‌ها این است که بچه‌های شما باید بعد از انجام تکالیف خود، با گوشی و تبلت بازی کنند. یعنی ابتدا باید مشق‌ها و تمارین را انجام دهند و هنگامی که تمام شد، جایزه آنها این باشد که از گوشی یا تبلت استفاده کنند. اینطور نباشد که زمانی که سرحال تر هستند، این کار را انجام دهند و بعد آخر شب با خستگی تکالیف را به انجام رسانند.
شرط چهارم تولید محصول است. وقتی فرد از رسانه درست استفاده کرده است که از رسانه فعالانه استفاده کرده باشد و از آن محصول تولید کرده باشد.
شرط پنجم نیاز مخاطب شناسانه است که در دنیا معروف است. یعنی دیگر قرار نیست از هر محصول رسانه‌ای برای هر مقطع سنی استفاده کرد. هر محصولی ممکن است برای دخترها، پسرها، برای افراد 18+ یا 18- خوب باشد. در دنیا تعاریف این‌ها فقط تعاریف جنسی نیست و کاملاً تعاریف متناسب با سن و سال و اقتضائات و نیازها است.
5 محدودیت هم شامل مکان، زمان، قیمت، قوانین و رده‌های مخاطب شناسی است. باید محدوده زمانی مشخصی برای استفاده از رسانه ها و محتوای آنها داشت و هر بازه زمانی مناسب نیست. البته به اقتضای مخاطبان مختلف، متفاوت است و نباید فرمول کلی داد. اما باید مشخص باشد که هر مخاطبی چقد در روز از هر رسانه ای استفاده کند. مثلاً باید گفته شود که استفاده از موبایل از ساعت 11 شب به بعد ممنوع است نه اینکه بچه‌ها تازه ساعت 11 و 12 شب موبایل را در دست گیرند.
همچنین باید مشحص باشد که در چه مکان‌هایی نباید از موبایل استفاده کرد. مثلاً عادت بدی که در برخی از بزرگسالان وجود دارد، این است که در همه جا گوشی موبایل را جواب می دهند. در حالی که مثلاً استاد دانشگاه در سر کلاس نباید به موبایل جواب دهد! چون در کلاس درس مؤظف هست که درس را ارائه کند.
منظور از محدودیت هم قیمت فقط قیمت مادی نیست یعنی اینکه مخاطب درک کند در هنگام استفاده از رسانه، باید نسبت سود به هزینه را ارزیابی کند که آیا زمان و امکانی که در اختیار رسانه می‌گذارد و وقت و عمرش را می‌دهد، ارزش دارد یا خیر؟
چهارمین محدودیت، قوانین است؛ اعم از قوانین بین المللی و ملی و هم حتی قوانین فردی و خانوادگی. مثلاً در برخی خانه ها بردن موبایل، تبلت و کامپیوتر در اتاق خواب ممنوع است. چون اتاق خواب محل استراحت و حریم خصوصی است. این‌ها غریبه و نامحرم هستند و نباید به اتاق خواب بیایند. هر فردی که با موبایل خود کار دارد در هال و پذیرایی صحبت می‌کند و کار خود را انجام می‌دهد و بعد موبایل را در همانجا قرار داده و در اتاق خواب استراحت می‌کند.
پنجمین محدودیت هم محدودیت مخاطب شناسی است. یعنی اگر محتوای رسانه ای مربوط به سن مخاطب نیست یا مربوط به جنسیت او نیست و یا مربوط به اقتضائات شغلی و صنفی او نیست، نباید از محتوای آن استفاده کند. فرق آن با مورد پنجم در شرطها اینست که در آن، مخاطب باید به محتوای مربوط نیاز ه مداشته باشد. در واقه ممکن است محتوایی مناسب محدوده سنی فرد باشد ولی فرد به آن نیاز نداشته باشد.
فرمول مشروط و محدود که خروجی چند پایان نامه و مقاله داخلی است که در هیچیک از مدل‌های سه گانه‌ کانادایی، ژاپنی و استرالیایی اینطور فرمولیزه نشده است. این یکی از تلاش‌های بومی و تولیدات خاص در حوزه سواد رسانه‌ای کشور است که می تواند مورد استفاده مردم باشد.
 متأسفانه سواد رسانه‌ای را خیلی‌ از افراد هنوز نمی‌شناسند و بدتر از آن سوءاستفاده‌ها یا سوءبرخوردهایی است که با آن شد و خیلی از افراد با آن به صورت شعاری برخورد کردند. سواد رسانه ای کمتر از 3 سال است که بیشتر بر سر زبان‌ها افتاده و اوضاع نسبت به ده سال پیش که عموم مخاطبان واژه آن را نشنیده بودند، بهتر است. در حال حاضر حتی در برخی جاها این واژه به پرستیژ تبدیل شده و متأسفانه در یکسری جاها با آن کاسبی‌های خیلی سخیفی شد. در خیلی از موارد، افرادی به عنوان مدرسان سواد رسانه‌ای معرفی شده اند که سواد رسانه‌ای را نمی‌شناسند. برخی از مجموعه‌های عمدتاً دولتی و حاکمیتی، دوره سه ساعته برگزار می‌کنند و بعد مدرک مدرس سواد رسانه‌ای می‌دهند!! در حالی که حتی برای گذراندن مقدمات سواد رسانه‌ای حداقل 16 ساعت زمان لازم است. خدا نکند چنین مدرسانی به تور نوجوانان و جوانان امروزی که با این ابزارهای رسانه ای زیاد کار می‌کنند و علاقه و حوصله دارند، برخورد کنند! آنها این افراد را به راحتی با سؤالات خود با مشکل مواجه خواهند کرد!
در حوزه سواد رسانه‌ای در سه لایه آموزشی اتفاقاتی در سالیان گذشته افتاده است. علارغم وجود برخی از اساتید دلسوز در این زمینه، یکسری شیّاد که افراد خوش صحبتی هم هستند، به خودشان اجازه می دهند که در این حوزه صحبت کنند. یکی از مصیبت‌های مملکت این است که برخی از افراد که فن بیانی خوبی دارند و خوش صحبت هستند، چون خوب صحبت می‌کنند، آرام آرام توهم پیدا می کنند که در هر زمینه ای هم حق صحبت دارند و متأسفانه خیلی از نهادها هم راجع به هر چیزی سخنران نیاز داشته باشند، آنها را دعوت می‌کنند! اعم از معمم یا غیرمعمم به این مشکل دچار هستند. بنابراین در لایه فردی در کنار اساتید، شیّادانی هم از این موضوع سوء استفاده کرده اند!
در لایه مجموعه‌های خصوصی نمونه‌های خوبی وجود دارد که ماندگارترین، فاخرترین و باکیفیت ترین تولیدات سواد رسانه‌ای مربوط به این گروه دوم است. گروه اول، امکانات کمتر و محدودیت های بیشتری داشتند و خودشان هم به تنهایی تک کارهای خوبی کردند اما گروه دوم به واسطه امکانات و دغدغه‌هایی که داشتند، کارهای بهتری انجام دادند.
لایه سوم، لایه‌های نهادی و بزرگتر هستند که عمدتاً دغدغه هایی مانند بیلان کار و نگاه کمیتی را دارند و بی تعارف از سواد رسانه‌ای استفاده ابزاری و تبلیغاتی کردند. نقش این گروه در هجو شدن سواد رسان ای و اینکه قبل از اینکه کاملاً به درستی متولد شود، خیلی از افراد از آن منزجر شوند، بسیار زیاد بود. در ژاپن بیش از 70 سال است که سواد رسانه‌ای پیگیری می‌شود و این حوزه برای خود استخوان، ریشه، ساقه و شاخه دارد و همه چیز آن معلوم است و هنوز مکرراً راجع به آن مقاله، مطلب و پایان نامه کار می‌شود. اما گاهی اوقات در فضای دانشگاهی کشور، وقتی گفته می شود که یک پایان نامه در حوزه سواد رسانه ای نوشته شود، می‌گویند خیلی در این زمینه کار شده است، در حالی که اهل پژوهش در این حوزه می دانند که چقدر خلأ هست و فضای کار وجود دارد. مشکل این است که این حوزه چون دستکاری شده است، به طور جدی دیده و درک نشده است. اتفاقی که نقطه شروع خوبی بود اما مشخص نیست که چرا به نقطه توقف بدل شد، تألیف کتاب «تفکر و سواد رسانه‌ای» برای پایه دهم آموزش و پرورش بود. البته این کتاب چند ایراد بنیادی جدی دارد ولی به هرحال به عنوان نقطه شروع قابل دفاع است. سؤال این است که این کار چرا از پایه دهم شروع شده است؟ افکار یک دانش آموز در پایه دهم شکل گرفته و به سختی قابل تغییر است. جواب این سؤال در آن زمان این بود که تنها پایه ای که نظام آموزش و پرورش اجازه می داد برای آن کتاب جدید تألیف شود، پایه دهم بود یعنی عملاً تنها نقطه مقدور بود. لذا از این جهت نقطه شروع خوبی می‌توانست باشد اما نه نقطه توقف.
سواد رسانه‌ای باید در تمام پایه‌های آموزش و پرورش، هم به طور رسمی و مستقل و هم به طور موازی وارد شود. منظور از رسمی و مستقل این است که کتاب، کلاس و آموزش داشته باشد و موازی هم یعنی اینکه مدل‌های سواد رسانه‌ای و آموزش‌های موازی سواد رسانه‌ای در کتب دیگر مانند کتاب دین و زندگی و کتاب ریاضی هم وارد شود.
 خیلی از نهادهای حاکمیتی در حوزه سواد رسانه ای بسیار «زود ارضا» هستند یعنی با یک کار، خیالشان راحت می‌شود و می‌گویند نهاد ما وظیفه خودش نسبت به سواد رسانه‌ای را انجام داد. دقت نمی‌کنند که این یک نیاز خیلی عمیق، جدی و گسترده ای است و با یک گل، بهار نمی‌آید. در نظام آموزشی کشور کماکان هر سه مورد «بدانیم، بخواهیم و بتوانیم» می‌لنگد.
در آموزش عالی حتی یک درس تک واحدی عمومی مصوب هم با عنوان سواد رسانه‌ای در تمام رشته ها از جمله در رشته ارتباطات وجود ندارد. حتی در نظام تربیتی گاهی اوقات در محافل دانشگاهی و حوزوی، بعضی از افراد می گویند که مسجد و مدرسه مشخص است که به عنوان یک نهاد تربیتی محسوب می شوند ولی نهاد رسانه مشخص نیست که اینطور باشد! در حالی که متوسط زمان حضور نوجوانان و جوانان در روز در مسجد خیلی پایین است ولی متوسط زمانی که از رسانه استفاده می‌کنند، بسیار بالاست. حتی ساعاتی هم که در مدرسه هستند، مخفیانه موبایل را برده اند و در آن ساعاتی هم که خواب هستند، خوابش را می‌بینند. البته شاید کمی اغراق آمیز باشد ولی واقعاً فکر و ذکرشان همین است. لذا با در نظر گرفتن اینکه پرحجم ترین استفاده آنها از منظر کمّی از فضای مجازی و رسانه هاست و همچنین از نظر کیفی، اثرگذارترین فضاست، دیگر نباید به رسانه اینقدر حاشیه ای و فانتزی نگاه کرد و آموزش و پرورش با یک کتاب، کار را تمام شده فرض نماید.
نهادهای دیگر از جمله رسانه‌ها نیز در این حوزه مسئولیت بزرگی دارند. توهم و مغالطه در بعضی از رسانه‌ها اینست که فکر می‌کنند چون خودشان کار رسانه‌ای می‌کنند، پس سواد رسانه‌ای هم دارند! غافل از اینکه فعالیت رسانه‌ای با سواد رسانه‌ای متفاوت است و ممکن است کسی سال‌ها در رسانه باشد و فعالیت رسانه‌ای هم داشته باشد ولی سواد رسانه‌ای نداشته باشد. نام خیلی‌ از فعالان رسانه‌ای را بیشتر باید علاف رسانه‌ای گذاشت چرا که کسانی که در روز 16 یا 18 ساعت در رسانه‌ها می‌چرخند و هیچ تولید جدی و تخصصی ندارند، بیشتر علاف هستند نه فعال!
• مشکلی که در نهادهای آموزشی و پژوهشی وجود دارد، این است که اساساً برخی از پژوهشگران این حوزه به سواد رسانه ای قائل نیستند و از واژه های بصیرت رسانه ای یا تقوای رسانه ای استفاده می کنند! به نظر می رسد این تعاریف متفاوت، باعث می شود که اساساً اسکلتی که در این حوزه در کشوری مانند ژاپن ساخته شده، در ایران ساخته نشود.
گذاشتن نام‌های متفاوت در ایران در اثر بیسوادی است، همانطور که عرض شد، سواد رسانه‌ای در دنیا یک چیز نیست، بلکه یک مفهوم است. متأسفانه در ایران گاهی اوقات به دلیل منافع یا نگاه های خودمحورانه افراد، مدام روی کاری نام گذاشته می شود. در دنیا یک کار را با یک نام می‌شناسند و ممکن است آن اسم حتی نامگذاری بهینه هم نباشد اما بقیه برای تقویت آن مفهوم مدام بر سر نام آن نمی‌زنند. باید اجازه داد یک تِرم و اصطلاح جا افتاده و همه در یک میدان حرکت کنند. متأسفانه برخی از دوستان برای اینکه معلوم شود که اولین گروه بوده اند که کاری را انجام داده اند، نامگذاری جدیدی انجام می دهند. این نامگذاری‌ها بر خلاف مسیر علم و تقوا است. در دنیا اصلاً این واژه‌های تخصصی برای این است که محققان مربوطه، مقاله‌ها، کتب، مطالب و منابع را پیدا کنند. متأسفانه با این نامگذاری ها در کشور، نمی‌توان کارهای پیشین و پسین‌ یک حوزه پژوهشی را پیدا کرد. چون یک جا نام سواد رسانه‌ای و جای دیگر تقوای رسانه‌ای و جای دیگر تربیت رسانه‌ای می‌گذارند. متأسفانه یک استاد بزرگوار دیگر نیز اخیراً می‌گویند نیازی به سواد رسانه‌ای نیست بلکه نیاز ایران، دانایی رسانه‌ای است. نکته این است که وقتی مطلبی با عنوان دانایی رسانه ای نوشته می شود، چون پژوهشگر این واژه را جستجو نمی کند، از مجموعه این تولیدات محروم می‌شود. یک گروه دیگر به جای سواد رسانه ای گفته‌اند سواد فضای مجازی، سواد فضای سایبری یا سواد بازی رایانه ای!! متأسفانه این تلاش‌ها متشتت هستند و ضد یکدیگر عمل می کنند و باعث می شود که انباشت دانش شکل نگیرد. متأسفانه بدترین و تندترین برخوردها را معمولاً نهادهای انقلابی و حوزوی انجام می‌دهند. چون نهادهای حوزوی، سنتی یا نهادهای حاکمیتی، عمدتاً از منظر بدبینی با رسانه‌ها مواجه شده‌اند. البته مناسبات قدرت را خوب می‌فهمند و امپریالیزم رسانه‌ای و اهداف پشت پرده را به خوبی می‌فهمند و این دقت جای تحسین دارد اما لازمه آن، ایجابی برخورد کردن است. ملت بیش از راهکار سلبی نیاز به راهکار ایجابی دارد.
گاهی اوقات نامگذاری هایی مانند «بصیرت رسانه‌ای» بیشتر برای بودجه گرفتن است. در اینجا وظیفه مسئولان و نهادها بسیار حیاتی است که با این موضوع برخورد علمی نمایند. عملکرد مسئولان را در زمینه آموزش سواد رسانه‌ای چگونه ارزیابی می کنید؟ راهکار شما برای بهبود عملکرد مسئولان در این زمینه چیست؟
 درست است. ‌ای کاش این مسائل دولتی نمی‌شد. در بیشتر کارهایی که به سمت دولتی شدن رفته است، خیری حاصل نشده است. ‌ای کاش اجازه داده می شد که این موضوع هم از بستر تخصصی خود پیش رود. به جای اینکه نهادی، مالکیتی و بیلانِ کاری با آن برخورد شود. نهادهای مختلف حاکمیتی و دولتی در دنیا برای هر بحث تخصصی، متخصصین آن رشته را دعوت می‌کنند و نظر می‌خواهند. متأسفانه در کشور ایران راجع به تصمیمات کلان و سیاستگذاری‌های رسانه‌ای از اصحاب رسانه و هیئت علمی‌های دانشگاه نظر نمی‌خواهند. سیاست‌هایی اتخاذ می‌شود که در مورد آن از اساتیدی که پیر آن طریقت هستند و 40 سال است که در این حوزه تخصصی کار می‌کنند و تجارب دنیا را می‌دانند، یک بار هم نظر خواسته نشده است. متأسفانه متخصصان این حوزه نامحرم در نظر گرفته شده اند و عمده سیاستگذاری کشور به دست مهندسان و نظامیان افتاده و علمای تخصصی علوم انسانی مغفول هستند! در حوزه رسانه کشور، بیشتر سیاستگذاران یا دارای رویکرد و فعالیت مهندسی بوده اند یا از بزرگواران امنیتی و سرداران دفاع مقدس بوده اند! لذا تبعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی موضوع، اصلاً در حیطه تخصصی آن‌ها نبوده و به آن اشراف نداشته اند! البته همه دست بوس و مدیون آن‌ها در حوزه جنگ سخت و نظامی هستند اما در حوزه جنگ نرم این عزیزان باید زیردست می‌نشستند. این عزیزان و بزرگواران فقط از زاویه امنیتی، منفی نگرانه و تهدیدگرا به موضوع نگاه کردند و آن بزرگواران نیز فقط با متر مهندسی و خط کش خود قضیه را تحلیل کردند! نتیجه این شد که کارها به طور ناقص بر زمین مانده و مردم هم به حرف‌ هیچکدام گوش نمی‌دهند! لذا قواعدی که این دو گروه برای خود تصویب می‌کنند، در جامعه خریداری ندارد و مردم به مسیر دیگری می‌روند.
 باید به تئوری‌های ارتباطات توجه کرد. یکی از آنها معروف به تئوری دو مرحله ای است که می گوید اگر می‌خواهید در جامعه کار اثربخش داشته باشید، باید آن را در دو مرحله انجام دهید! ابتدا باید به سراغ رهبران افکار و گروه‌های مرجع و افراد مؤثر رفته و آن‌ها را توجیه و همراه کنید و آن‌ها خودشان مردم را بسیج می‌کنند. متأسفانه در سیاستگذاری کشور حتی به رهبران مرجع و طبقات اثرگذار اجتماعی هم توجه نمی شود. متأسفانه فقط گاهی اوقات با پژوهشگران این عرصه در حد یک فرد کوچک، تماس می‌گیرند و می‌گویند از فلان کار حمایت یا تأیید کنید! در حالی که بعضاً این کار 180 درجه مقابل آن چیزی است که پژوهشگر قبول دارد! گاهی اوقات هم اصل سیاست درست است ولی نحوه اعمال سیاست فاجعه است مثل موضوع فیلترینگ تلگرام در حال حاضر! به نظر می رسد که هیچ فرد متخصص حوزه سواد رسانه‌ای وجود ندارد که با شناخت جامعه نگوید که باید به تلگرام با این یکه تازی آن، افسارهایی زده شود! اما اینکه به یکباره و تحمیلی و با وجود مقاومت اجتماعی، این کار انجام شود، به نظر صحیح نیست.
متأسفانه فضای مردمی این است که می‌گویند از یک طرف نفوذ خارجی و از طرفی استبداد داخلی در کشور هست. یعنی احساس مردم این است که سیاستگذاران از ترس نفوذ خارجی به استبداد داخلی پناه می‌برند! مثلاً می‌گویند که اگر تلگرام نماد نفوذ خارجی است، سروش هم نماد استبداد داخلی است. یعنی نباید حتی در اعمال یک سیاست درست، آنقدر نادرست رفتار شود که مردم در قرن 21 احساس استبداد و محرومیت و محدودیت داشته باشند. فردی می گفت که احساس زندگی در فلسطین اشغالی را دارد که رژیم غاصب اسرائیل به او حمله کرده و به زور دارد او را از ارض خودش بیرون می‌کند!
به نظر می رسد اینکه از علمای علوم انسانی استفاده نمی‌شود به این دلیل است که آنها نامحرم تلقی می‌شوند! گویا دوستان امنیتی، برادری خود را در دوران دفاع مقدس اثبات کرده اند و علقه آن‌ها به اسلام و نظام و انقلاب برای مسئولین مسجل شده است و آن‌ها را پذیرفته اند. برادری بزرگواران فنی و مهندسی هم در انجام پروژه های سد و ساختمان و ... به عینه مشاهده شده است. البته شاید فعالان حوزه علوم انسانی هم آنچنان که شایسته و بایسته است، نتوانسته اند برادری خود را اثبات کنند و اعتماد مسئولان را جلب کنند! البته یک دلیل هم این است که ماهیتاً در عرصه متفاوتی هستند و تولیدات علوم انسانی، نامحسوس و ناملموس و درازمدت است لذا در تصمیم گیری‌ها و سیاست‌ها و حتی چرخه‌ها، مغفول هستند. در ترکیبات مختلف حوزه سیاستگذاری رسانه در کشور در بخش حقیقی و حقوقی، نظامی‌ها و مهندسان جایگاه خوبی دارند و افراد علوم انسانی یا نیستند و یا در اقلیت محض هستند! وقتی اینقدر ضعیف باشید، طبعاً نمی‌توانید اثرگذاری جدی و معنادار داشته باشید.
 حضرت آقا می‌فرمایند که علوم انسانی تنگه احد انقلاب اسلامی است و تمدن جدید بر مبنای رویکرد علوم انسانی است و دانشگاه امام صادق(ع) مکلف می‌شود که پدیده ممتاز علوم انسانی اسلامی باشد اما هر جا سیاستگذاری است، سیاست ها پشت درب‌های بسته اعلام، اعمال و ابلاغ می‌شود و نهایتاً به فعالان علوم انسانی می‌گویند. البته از آن طرف فعالان این عرصه باید تلاش کنند که اعتماد به آنها بالا رود ولی اینقدر بر سر آنها خورده می‌شود که اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند چه برسد به توان اعتمادسازی برای حاکمیت! عزیزان عرایض متخصصان علوم انسانی را مقداری گوش دهند و اگر غلط بود نپذیرند اما اگر درست بود و مبتنی بر پژوهش و عرق ریختن و زحمت کشیدن بود، آن زمان یک وقعی بر آن نهند.
درصورتی‌که وضعیت آموزش سواد رسانه‌ای به روال کنونی ادامه یابد، چشم‌انداز وضعیت جامعه ایرانی در این باره را چگونه می‌دانید؟
جهان در معرض یک فرا انقلاب یا metarevolution قرار دارد. این اصطلاح به هیچ وجه شاعرانه و اغراق آمیز نیست و کاملاً دقیق است. در دنیا می‌گویند که بعد از موج انقلاب کشاورزی، موج انقلاب صنعتی و ... شاید حدود دو سال، پنج سال یا نهایتاً کمتر از ده سال دیگر، جهان با یک فراانقلاب مواجه خواهد شد. دلیل اینکه به آن انقلاب نمی گویند این است که می‌گویند به نسبت انقلاب‌های قبلی، آنقدر بزرگتر و وسیع تر است که نام انقلاب را نمی‌توان روی آن گذاشت و همه چیز را دگرگون می‌کند. متأسفانه در کشور ما هنوز درک نشده است که رسانه دیگر فقط موبایل نیست، بلکه اینترنت اشیاء یا (Internet Of Things)IOT می‌شود. یعنی این میزی هم که الآن روی آن مصاحبه گرفته می شود، هوشمند می‌شود و خود اتاق دمای خود را تنظیم می‌کند. یا وقتی شما از خواب برمی‌خیزید، رختخواب می‌فهمد که شما بیدار شدید و به چراغ پیام می‌دهد و چراغ روشن می‌شود. چراغ که روشن شد به قهوه جوش پیام می‌دهد و ... در حال حاضر حتی از IOT یک پله جلوتر رفته اند و به IOE رسیده اند! یعنی اینترنت اشیاء به Internet of Every Thing تبدیل شده است و دیگر نه فقط اشیاء، بلکه خود افراد هم این بار به این شبکه جهانی و قابلیت جهانی متصل می‌شوند. یکسری از این‌ها لاجرم دیگر در اختیار بشر نیست و آینده محتوم اوست. باید آن را فهمید و در مورد نحوه مواجهه با آن تصمیم گرفت و حتی حُسن استفاده کرد. از جمله این موارد رمز ارزها یا ارزهای مجازی است که قطعاً آینده اقتصاد دنیاست و نباید با اصل آن مقابله کرد. blockchain تکنولوژی است که به ناچار تا دو سال دیگر در همین جمهوری اسلامی از آن استفاده خواهد شد و باید حُسن استفاده‌ و دقت‌های استفاده از فناوری را داشت. دغدغه مهم این است که در آینده واقعاً مفهوم حکومت و حاکمیت و مفهوم زندگی و سبک زندگی و مفهوم تربیت بسیار متحول می‌شود.
اگر این بار فیلترینگ تلگرام به شکل حاضر اعمال شود، آخرین بار در طول تاریخ ایران می‌شود که اساساً توانایی اعمال فیلترینگ وجود دارد. باید پارادایم عوض شود. یعنی اگر والدین کماکان احساس می‌کنند که برای اینکه بچه ها فیلم بد نبینند، باید موبایل آنها را بردارند، در اشتباه هستند! چون با آمدن تکنولوژی RFID که کل موبایل به اندازه یک کپسول دانه برنجی می‌شود و به انگشت تزریق می‌شود، دیگر نیازی نیست که فرد موبایل داشته باشد، بلکه انگشت او موبایلش خواهد بود! همچنین که در حال حاضر مغز فعال اصلی موبایل فقط یک سیم کارت است که روز به روز هم کوچکتر می‌شود! در این تکنولوژی آن را به انگشت شما تزریق می‌کنند و دیگر برای دیدن فیلم نیازی به LCD نیست و الآن دیگر مدل‌های پخش همه جایی آمده است که فرد انگشتش را به هر جایی نگه دارد، پخش می‌کند. مثلاً اگر به کف دستش نگاه کند، بدون موبایل در کف دستش پخش می‌شود. در حال حاضر از این تکنولوژی در جاهای تبلیغاتی استفاده می‌شود. این تکنولوژی‌ از سطح امنیتی گذشته است. هر تکنولوژی معمولاً 5 سطح را طی می‌کند؛ سطح امنیتی و سرّی، سطح نهادهای پیشگام، سطح اداری، سطح اشراف و پولدارهای جامعه و در انتها سطح عامه مردم. الآن این‌ تکنولوژی ها در سطح 2 و 3 هست و هنوز به سطح 4 و 5 نرسیده است اما با توجه به سرعت تحول تکنولوژی که قبلاً به طور متوسط 7 سال یکبار بود و در حال حاضر 2 سال یکبار است، تا کمتر از 2 سال دیگر برای همه عمومی خواهد شد. کسی 2 سال پیش باورش نمی‌شد که الآن در دست همه گوشی هوشمند باشد و چند سال پیش، همین الآن را نمی‌شد، تصور کرد. مفهوم حکومت و حاکمیت هم متفاوت می‌شود و دیگر اعمال قدرت از بالا به پایین، با این الزام و اجبار نه مقدور است و نه مقبول. یعنی نه دیگر مخاطب می‌پذیرد و زیر بار می‌رود و نه دیگر شما امکان اعمالش را دارید چون راه‌های فرار آن زیاد است! همچنان که همین الآن که قرار است تلگرام فیلتر شود، خیلی از مخاطبان خیالشان راحت است چون می‌گویند فیلترشکن هست و هر 10 فیلترشکنی که فیلتر کنید، یازدهمی و دوازدهمی سر بر می آورد.
 فضای آینده بیشتر وقتی مورد باور قرار می گیرد که فیلم‌ها و تصاویرش به عینه دیده یا لمس شوند. همین الآن پرینتر سه بُعدی با سفارش یک قندان، برای شما یک قندان را پرینت می‌گیرد و می‌دهد. مثلاً شما دستور پرینت یک قندان را در اتاق خود می‌دهید و دستگاه در یزد برای مخاطب شما قندان واقعی را پرینت می‌گیرد و تحویل می‌دهد. در واقع پرینتر سه بعدی یعنی تولید در محل. با این روش همه چرخه‌های واسط حذف می‌شود. در حال حاضر تجارت الکترونیک به این معناست که شما از دیجی کالا خرید می‌کنید و بعد پیک موتوری آن را می آورد! الآن در دنیا روی پهباد فکر می‌کنند که دیگر به پیک موتوری نیاز ندارد. مرحله بعدی که در آینده بسیار نزدیک هست، دیگر اصلاً نیازی به کلیک در دیجی کالا ندارد و پرینتر در منزل شما پرینت می‌کند و به شما تحویل می‌دهد. یعنی دیگر مقوله توزیع از بین می‌رود.
شما در پرینتر عادی کاغذ و رنگ قرار می‌دهید ولی به پرینتر سه بعدی که آهن و آلیاژهای مختلفی دارد اطلاعات را می‌دهید و دقیقاً به همان رنگ و شکل برای شما محصول را تولید در محل می‌کند. جراحی‌های از راه دور یک نمونه خیلی ساده است که جراح در نیویورک است و بیمار در ژاپن است و هولوگراف این بیمار در نیویورک است. وقتی جراح تیغ جراحی را برمی‌دارد و روی یک شخصیت ظاهری و هولوگراف ساختگی او برش می‌دهد، آن طرف در ژاپن تیغ دقیقاً آن فرد را برش می‌دهد. از این تحول جدی جهانی هیچ گریزی نیست و باید مسئولان بزرگوار این تکنولوژی‌ها و اتفاقات آینده را مشاهده نمایند تا متوجه شوند که حکمرانی به چه معناست؟ دیگر موضوع nation-state یا دولت ملت و مرزهای جغرافیایی روزهای آخر خود را می گذراند. فیسبوک می‌گوید که پنجمین کشور بزرگ دنیا با 2 میلیارد جمعیت و اینقدر مساحت است. آلمان غربی هم در سال 2018 میلادی اعلام کرد که دیگر در سال 2020 تمام کارت‌های مردم را جمع می‌کند و شناسنامه، پاسپورت، کارت ملی و گواهینامه دیگر نیاز نیست. کارت شناسایی هویت افراد را نشان می دهد ولی وقتی که سیستم جامع اطلاعاتی مردم وجود داشته باشد و هر جا فرد باشد، معلوم است که چه کسی هست و آیا گواهینامه، پاسپورت یا ویزا دارد یا خیر، دیگر اصلاً به کارت نیازی نیست و وجود خود فرد کافی است! برخی چیزها را دنیا برای 2020 دارد از همین الآن هدف می‌گیرد. فروشگاه‌هایی ایجاد شده است که دیگر فروشنده ندارد و مصرف کننده به فروشگاه می‌رود و هر چه می‌خواهد برمی‌دارد و بیرون می‌آید! دیگر نه تنها فروشنده ندارد بلکه کارت بانکی هم نیاز نیست چون وقتی فرد از فروشگاه بیرون می‌آید، تماماً اسکن شده است که چه چیزهایی برداشته و قیمتش چقدر است که بلافاصله از حساب او کسر خواهد شد! یعنی تک تک واسط ها در حال کم شدن است و دیگر حکمرانی از بالا به پایین و با الزام و اجبار و اینکه حاکمان تصمیم می‌گیرند که چنین شود، مقدور و مقبول نیست.
دنیا به سمت هوشمند شدن می‌رود و به مرور تلفن هوشمند به Smart Home یا خانه هوشمند تبدیل می شود. در آینده خانه هوشمند، به شهر هوشمند و شهر هوشمند به جهان هوشمند تبدیل می‌شود. اگر انسان از این ابزار هوشمندتر نشود، ابزار دست این‌ها و زیردست آن‌ها می‌شود و اگر حاکمیت از این‌ها هوشمندتر نشود، حتماً بازیچه این‌ها می‌شود. فیلم wag the dog اصطلاحی دارد که با این جمله شروع می‌شود که سگ دمش را می‌جنباند چون از دمش قوی تر است. یعنی اگر دم از سگ قوی تر بود، حتماً دم، سگ را می‌جنباند. اگر نظام‌ ها هوشمندتر و به روزتر و عمیق تر از تحولات تکنولوژیک نشوند، آن‌ها عقب می‌افتند. نسل دهه 80 ایران متولدین هزاره سوم هستند و اگر قرار باشد مادر و پدرها و حاکمیت این‌ها را کنترل کنند، آن‌ها 100 برابر بیشتر می‌توانند مادر و پدر خود را کنترل کنند چون راه فرار بیشتری بلدند، دسترسی بیشتری دارند و علاقه آن‌ها هم این است و به یکدیگر راهکارها را بهتر منتقل می‌کنند. بنابراین با این نگاه نمی‌توان بر این نسل حکومت کرد. لذا اگر باور شود که در کمتر از 10 سال دیگر در آینده، یک فراانقلاب جهانی در پیش است و تأثیر و تأثر آن فقط مربوط به ایران نیست و کل دنیا را متحول می‌کند و متناسب با آن آمادگی لازم ایجاد شود، می‌توان در آینده دنیا خیلی سهیم تر و فعال تر بود. به نظر می رسد که ارزش‌های انقلاب ایران برای آن دنیا خیلی زیباتر است. تطبیق روایات ظهور قطعاً غلط و ناروا است و اگر قرار باشد چیزی تطبیق پیدا کند، سیر جهان است که باید با روایات تطبیق پیدا کند. اما باید گفت که بسیاری از چیزهایی که یک زمانی تصور می شد که فقط معجزات هستند و روحانیون بزرگوار می‌گفتند که این‌ها جنبه تمثیلی دارد، الآن دیگر تمثیلی نیست و عینی و حقیقی است. از منظر تکنولوژی می‌توان عین آنها را دید. به نظر می رسد مفاهیم توحیدی برای مخاطب جهانی امروزی به مراتب راحت تر قابل هضم است یعنی اگر بهشت و جهنم و چیزهایی که گفته می شد، برای نسل قبلی خیلی محل ابهام و سؤال بود، برای نسل امروز به واسطه تجربه زیستی او در دنیای مدرن، خیلی قابل هضم تر است. نزد معصوم(ع) آمدند و سؤال کردند در بهشت چطور می‌شود که از نعمت‌های بهشتی استفاده کنید و کم که نشود هیچ، زیاد هم شود! البته نباید تشبیه شود ولی مخاطب امروزی کپی پیست را یاد گرفته است و می داند که اگر الآن اطلاعاتی از گوشی فردی به گوشی دیگر فرستاده شود، این اطلاعات نه تنها کم نشده است بلکه زیاد هم می شود. با این تمثیل‌ها مخاطب امروزی خیلی راحت تر مفاهیم توحیدی را می‌فهمد. اینجاست که این مفاهیم دینی که ازلی و ابدی است در دنیای فوق مدرنی که در کمتر از 10 سال دیگر بشر با فراانقلاب با آن مواجه خواهد شد، اتفاقاً بیشتر نیاز است و ایرانیان می توانند به بشر تشنه آن زمان با ابزارهای مدرن، پیام خود را منتقل کند. اما به نظر می رسد این موضوع هنوز متأسفانه درک نشده است.
اگر زمانی می‌گفتند که مفهوم اختلاف نسل مربوط به 40 سال است و در دهه 90 میلادی و بعدها 30 سال و 15 سال مطرح شد، امروزه گفته می شود که 15 سال خیلی زیاد است و 8-7 سال باید در نظر گرفته شود. یعنی دو بچه یک خانواده که با هم 8-7 سال اختلاف سنی داشته باشند، دو نسل مختلف محسوب می‌شوند. آرام آرام می‌گویند که 7 سال خیلی زیاد است و باید آن را هم نصف کنید. در این دوران و با این سرعت باید به این فکر کرد که اسلام اصیل چقدر حرف‌های زیبا و جذابی برای دنیا دارد و چقدر در این نگاه حرف‌های شیرین تر و شیواتر دارد. واقعاً به نظر می رسد که مدل حکمرانی کشور طوری است که شاید این اطلاعات به آن‌ها منتقل نشده است و نمونه های این تکنولوژی ها را به خوبی ندیده‌اند.
در گذشته، آینده را در برابر تحولات خیلی بزرگ تلقی می‌کردند و آینده را خیلی بزرگ و دور می‌دیدند ولی الآن برعکس شده و آینده خیلی کوچک و نزدیک شده است، آینده ای که در حال حاضر گفته می شود، 2 سال دیگر است. باید امیدوار بود که این اتفاق فهم شود و متناسب با آن سیاستگذاری و همه چیز به روزرسانی شود.

خلاصه راهکارها:

1- پژوهشگران حوزه سواد رسانه‌ای در کشور باید با تمام رویکردهای تفکر انتقادی سایر کشورها آشنا شوند و بعد از آن نسخه بومی ایرانی را طراحی و ارائه کنند.
2- باید مسئولان را با نشان دادن قدرت رسانه‌ توجیه کردکه قدرت آن روبه افزایش است و باید در تصمیم‌سازیهای خود این قدرت فزاینده را در نظر گیرند و از ارائه نسخه‌هایی که این قدرت را دست کم میگیرد دوری کنند.
3- برای تولید یک محتوای خوب رسانه ای باید 4 اصل اختصار، جذابیت، سرعت و سادگی توسط تمام رسانه ها رعایت گردد.
4- در رسانه‌های ایران باید وجه سرگرمی و جذابیت برای تولید محتوا بیشتر در نظر گرفته شود.
5- تمام نهادهای کشور باید در حوزه سواد رسانه‌ای، از رویکرد واقع بینی، استفاده کنند و از رویکرد بدبینی در تحلیل سواد رسانه‌ای احتراز کنند.
6- در حوزه سواد رسانه‌ای به دلیل تغییر مداوم رویکرد رسانه‌ها، نباید در ارائه و طراحی فرمولها، یک نسخه واحد برای همه افراد، طراحی و اجرا نمود.
7- در استفاده از رسانه باید شاخصهای زیر رعایت شود:
1- از هر رسانه ای مانند موبایل، کتاب، تلویزیون، رادیو و... باید مصرف کرد اما به اندازه.
2- آگاهی به فنون بهره برداری درست از همه رسانه ها
3- شناخت طبقه بندی ها، جایگاه‌ها و مخاطب همه رسانه ها.
4- تسلط بر رسانه ها نه اسیر دست آنها بودن.
8- نهادهای آموزشی کشور باید تاثیرگذاری رسانه را بپذیرند و آن را به عنوان یک تهدید تلقی نکنند و با آن هم‌افزایی و همکاری منطقی داشته باشند.
9- در مورد پذیرش وسائل ارتباطی مانند موبایل در نظام آموزشی نباید در مدارس مطلقاً ممنوع و در دانشگاه مطلقاً آزاد باشد. این روند آسیب های زیادی ایجاد کرده است و باید اصلاح شود.
10- سواد رسانه‌ای باید در تمامی رده‌های آموزشی مدارس و دانشگاهها تدریس شود.
11- برای تربیت مدرس در حوزه سواد رسانه‌ای باید براساس دوره‌های کارشناسی و علمی تربیت مدرس، مدرسان سواد رسانه‌ای را تربیت نمود.
12- سواد رسانه‌ای غیر از فعالیت رسانه‌ای است؛ لذا آموزش سواد رسانه‌ای به اهالی رسانه باید در دستور کار مسئولین رسانه ملی قرار گیرد.
13- مسئولان این مطلب را نهادینه کنند که سواد رسانه‌ای غیر از مفاهیمی مثل بصیرت رسانه ای، تقوای رسانه ای و... است؛ تا هم پژوهشگران در روش خود و هم اعتبارات تخصیصی در این حوزه دچار انحراف نشود.
14- در حوزه سیاستگذاری برنامه‌های رسانه، متخصصین علوم انسانی باید اعتماد مسئولان این بخش را جلب نمایند و مسئولان هم از متخصصان و نخبگان صاحب‌نظر در این عرصه استفاده کنند.
15- مسئولان و خانواده‌ها باید نگاه سلبی به استفاده از وسائل ارتباط جمعی را به نگاه ایجابی تبدیل و توسعه دهند.

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

3 نظرها