اروپا در دوره رنسانس از قید دین آزاد شد، چنانکه دین و نهاد حکومت، هر دو تضعیف شدند. بهتدریج این سیل با همین رویکرد وارد ایران شد؛ یعنی نوعی فناوری که ضد دین بود و جایگاهی اجتماعی که ضد جایگاه دینمدارانه بود.
پیوست فرهنگی بین دین و تمدن ایجاد نشد و روحانیت نتوانست این نقش خود را بازی کند و البته حکومت هم نمیخواست روحانیت در این زمینه موفق شود. در دوره حکومت پهلوی این موضوع تثبیت شد و دو فرهنگ در کشور مطرح شد.
در ایران به دلیل همراهی مردم با مرجعیت و قدرت مرجعیت و دین، نتوانستند آن پروژهای را که در ترکیه اجرا شد، در ایران هم اجرا کنند؛ اما بالاخره مردم به یک شبهسکولاریسم رسیدند. حوزههای ما به این رسیدند که وارد سیاست نشوند و در برابر مظاهر تمدن، صرفاً در حد منتقد باقی بمانند؛ برای مدیریت آن فکری نکنند.
انقلاب اسلامی تلاش کرد بازگشتی باشد به آنچه باید اتفاق میافتاد؛ یعنی فاصله حکومتداری را از جریان دین بیشتر کردند. انقلاب اسلامی میخواست دوباره اینها را کنار هم بنشاند و این بزرگترین خدمتی بود که انقلاب جمهوری اسلامی میخواست انجام بدهد.
هر کس متمدنتر بود کمدینتر بود و علامت تشخص اجتماعی این بود که از دین فاصله بگیری. روحانیت هم برای این بخش تدبیری نکرد. در نتیجه منزلت اجتماعیای که روحانیت در دوره قبل از قاجار داشت، خیلی تنزل کرد. الآن هم اگر روحانیت نتواند رابطه دین را با صنعت و تمدن برقرار بکند، مطمئناً نمیتواند منزلت اجتماعی لازم را پیدا بکند.
یک سیاهی را ترسیم کردند و گفتند ما دچار یک سیاهی شدیم که باید رفع شود. انقلاب سفید را در مقابل این سیاهی تلقی کردند؛ و عامل سیاهی چه چیز است؟ یا دین است پس باید این را کنار بزنند که جرئت نکردند این را بگویند. یا چه کسی است؟ روحانیت است و هرچه عقده علیه دین داشتند، متوجه روحانیت کردند.
درعینحالی که انقلاب برای روحانیت فرصت است، تهدید هم هست. چرا؟ چون اگر به اندازه این انتظاری که ایجاد شده است، کار نکند آن وقت کار خرابتر هم میشود؛ یعنی مردم خواهند گفت تا الآن که حکومت دستتان نبوده، تا الآن که بخش صنعت و اقتصاد و دولت دستتان نبوده، الآن که دستتان است بگید حالا چی؟
خود حوزه که باید متن مولد این ارتباطات باشد، خودش را آماده برای میدان نمیدید؛ لذا در طول این سالها افراد و نهادهایی که خواستند این سهضلع را به هم نزدیک کنند، از متن حوزه فاصله گرفتند و در پیرامون حوزه قرار گرفتند؛ مثلاً دانشگاه امام صادق (ع) یا مؤسسه امام خمینی (ره) تأسیس شد، دانشگاه حوزه تأسیس شد و اینها همه رفتند مجوزهایشان را از وزارت علوم گرفتند؛ یعنی حوزه از اول این شخصیت و جایگاه را که به او داده بودند، برای خودش قائل نشد.
بعد از انقلاب، جریانی که تمدن را در سایه رها شدن از دین میدانست، باید با روحانیتی میجنگید که این روحانیت میگفت: اتفاقاً باید انقلابی و سیاسی بود. مظاهر تمدن را نگه داشت؛ یعنی مخالفت آن جریان با متحجران حوزه نبود.
منزلت اجتماعی به چالش کشیده شده از طرف متحجرانی که عادت کردهاند اسلام را خیلی کوچک، فردی، شخصی، اجتماعی در حد تکافل اجتماعی ببینند، در حد امور حسبه، در حد ساختن یک بیمارستان یا سرپرستی یک یتیم و... .
هر روحانیای که وارد سیاست نشد، وارد فعالیتهای اجتماعی نشد، عزیز شد؛ چون مردم را به جبهه نمیکشد که خونش را بریزند، آنها را با امریکا درگیر نمیکند.
درست است بعد از پیروزی انقلاب، منزلت اجتماعی روحانیت، به چالش کشیده شده، ولی اگر توانستیم نظام اجتماعی پویایی بسازیم که در قله دانش قرار بگیرد و در کنار یک دین نونوارشده پاسخگوی به مسائل و راهبرنده بنشیند، مطمئن باشید هر چند الآن داریم، زخمی میشویم، خون دل میخوریم، چشمانداز آن روز، دهها برابر روشنتر است و میدان بازی برای روحانیت ایجاد میشود.
روحانیت نباید از این جنجالها که بهعنوان یک پروژه دارد علیه روحانیت اجرا میشود بترسد. پروژهای که سعی میکند ما را بترساند که وارد فضای تمدنی نشویم. اتفاقاً چون ما را میترسانند پس ما باید وارد بشویم.
حوزه فعلی نتوانسته است جریان متحجر را در داخل خودش بشناسد و زمین بزند و بهعنوان یک جریان ناهنجار برای طلبهها جا بیندازد، روحانیت متحجر یعنی روحانیای که بهرغم تمسک و تنسکش در درونش انبوهی از خودخواهیها و خودپرستیها و ترسهای ابلهانه و مدیریت دین به سوی خواستهای خودش و مرض قلب چیز دیگری ندارد، باید رسوا شود، اینها را باید گفت. همانطور که در جهان اسلام اخباریگری را زمین زدیم .
ما اول باید از مدیریت شروع کنیم. با سقفهای کوتاه نمیشود کار بزرگ کرد. وقتی مسئله تحول را مقام معظم رهبری در حوزه مطرح کرد، من همانجا به خیلی از دوستان که دستاندرکار بودند، گفتم. خیلی زحمت کشیدید، بس است! اگر شما درست کار کرده بودید، امروز لازم نبود آقا بگوید تحول.
بخش زیادی از آموزشها و تربیتهای ما باید برای طلبهها باشد که این استانداردها را بهطور طبیعی پیاده کنند؛ حتی در گزینش اگر احساس بکنیم که ظاهر یک فرد، ظاهری نیست که مناسب حوزه باشد، پذیرش نشود. چه کسی گفته که این فرد باید وارد نظام رسمی حوزه شود؟
روحانیت کم باشد ولی بدرخشد. این کمش باید بدرخشد. ما میتوانیم بسیاری از متدینین را در خدمت دین قرار دهیم؛ بدون اینکه لباس روحانیت تنشان باشد. من باید معلمهای دینی را راه بیندازم، بچههای مذهبی خانواده را راه بیندازم من باید شبکه ایجاد کنم. کی گفته من باید فقط خودم حرکت کنم؟
بنا بود سفیران هدایت بهجای آن ملاهای روستاها و مناطق محروم بروند و یک عبا را بر روی دوششان بیندازند و مجالس ترحیم یا مجالس عروسی را مدیریت کنند؛ ولی در حوزه چه کردند؟
ما باید استانداردها را بسیار بالا ببریم و ریزتر و شدیدتر هم باید رعایت بشوند؛ مثلاً ما باید در سازوکارهای سازمان روحانیت به سلامتی و تندرستی و تناسباندام و ورزش اهمیت بدهیم، باید روابط اجتماعی را یاد بدهیم و طلبهها در این زمینهها مهارت لازم را پیدا کنند، باید بدانند که همیشه با انسانهای اتوکشیده و رسمی مواجه نخواهند بود و در مقابل رفتارهای ناهنجار قدرتمندان، خانها، جوانان فاسد باید چهکار کنند.
تا فاصله بین روحانی صالح با روحانی فاسد ایجاد نشود، ترس ما نمیریزد، چون خیلی به هم نزدیکاند؛ چون هر دو یک لباس پوشیدهاند. اول باید بهطورکلی این دودسته روحانیت را جدا کنیم. اگر جدا نکنیم، هر تازیانهای که به روحانی فاسد بزنید، خوف این را دارید که مردم فکر کنند که دارید به آن روحانی سالم میزنید.
شما ببینید در قرآن پیغمبران گاهی اشتباه کوچکی کردهاند، ولی تنبیهات سختی داشتهاند و در قرآن ذکر شده و آبرویشان را در کل تاریخ برده یا حتی گفته که چه خطایی کردهاند. خدا حتی با خودیهایش برخورد میکند، مثل حضرت آدم یا یونس؛ و این باعث میشود من به همه پیغمبران ایمان داشته باشم.
کارویژه روحانیت را در این سطح نازل تعریف کنیم؛ چون معنایش این خواهد بود که روحانیت از انجام کارویژههای بزرگ و کلان ناتوان است. روحانیت باید بتواند در عرصههای بزرگتر مشغول شود و تخصص و مهارت انتقال آن و جذب و تأثیرگذاری بر مردم داشته باشند و این را رسالت خودش بداند. مثلاً چه لزومی دارد دعای سفره را حتماً عربی بخوانیم؟ ما میآییم اینها را طوری مدیریت میکنیم که مردم به روحانیت نیاز داشته باشند، چون زندگی بعضی از روحانیها از این راه میگذرد و این به خاطر آن است که ما منزلتی ازنظر روحی برای خودمان تعریف کردهایم که جز به اینها، جز به بودن در اینجاها، معنادار نیست و تا روحانیت کارویژههای بزرگتر خودش را نبیند و نتواند در آن کارویژهها مهارت لازم را پیدا کند، نمیتواند از این جاها دل بکند.