از قدیم میان حوزویان چنین رایج بود که کتابی برای آموزش نمینوشتند. معمولاً کتابهایی که مقبولیت عمومی پیدا میکردند، محور کرسیهای درس و بحث قرار میگرفتند، هرچند عیبهایی مانند متن سنگین و مغلق داشتند، یا دارای ترتیب بحثهای علمی نبود.
اگر بخواهیم از تغییرات زمان استقبال کنیم، یا در نظام آموزشی تحولات مثبت داشته باشیم، باید محتوای آموزشی در یک قالب آموزشی ارائه شود. کتاب آموزشی ویژگی خاص خود را دارد، مانند اینکه روان باشد و متعلم را گرفتار فهم متن نکند.. این ویژگی در قرآن و روایات اهلبیت (ع) وجود دارد.
کمتر صفحهای در قوانین وجود دارد که مشکل نگارشی، یا پیچیدگی نداشته باشد. میرزای قمی مخاطبی را مدنظر دارد که اصول میداند، نه اینکه تازه بخواهد اصول فراگیرد. همچنین شیخ انصاری در «رسائل» مقید نیست که با ترتیب مباحث اصولی پیش رود. مسألهی حکومت و ورود را آخر کتاب طرح میکند، در حالی که اوایل کتاب از آن استفاده میکند. کفایه، کتابی است که واقعاً طلبه را درگیر خودش میکند و بیشترین انرژی طلبه برای فهم ظاهر متن صرف میشود. از این روی، فرصتی برای تعقل پیدا نمیکند؛ بنابراین طلبهها خسته شده و رها میکنند.
ظلمی بزرگتر از این سراغ ندارم که به طلبهی یک نسل، محتوای نسل قبلی را آموزش دهیم؛ چون هدف از تدریس کتاب، باسواد شدن خوانندهای است که از نسل امروز است و دغدغهی سؤالات این دوره را دارد. طلبه وقتی کتابی را میخواند، باید احساس کند که میتواند به جامعه پاسخ گوید. مردم او را قبول دارند.
در علوم سیاسی، «روح القوانین» منتسکیو با اینکه جزء کتابهای مرجع است و در زمان خودش درخشیده، اما هیچ وقت کتاب آموزشی نمیشود؛ چون محتوایش برای امروز نیست.
چرا باید ملتزم به کتابهایی باشیم که صد و پنجاه سال پیش، با رویکرد خاصی نوشتهشده و اکنون در حوزه به این نیت تدریس می شود که بعدها برای طلبه اثراتی خواهد داشت. این در حالی است که میتوانستیم کتابی بنویسیم که پاسخگوی سؤالات اقتصادی روز باشد.
مثال، جریان ساز است. خود قرآن مدام مثال میزند. مثالها، به ما تراز فکری میدهند. شما طلبهای را تصور کنید که هرچه مثال میبیند، مربوط به طهارت و نجاسات است. بحثهای فقهی که میخواند، در حد معاملات یک روستاست، نه اینکه پیچدگی داشته باشد. ثمرهی مثالهای دمدستی آن است که ذهن عالم را دم دستی پرورش داده و او را با فضای علمی جامعه اصلاً آشنا نمیکند.
مثالهای به روز، برای طلبه نشاطآفرین هستند و انگیزهی او را در همراهی قلبی اش افزایش میدهند. دلیل کسالت بسیاری از طلاب این است که با محتوا ارتباط نمیگیرند. مسائلی تدریس میشوند که سوخته هستند و جذبهای ندارند.
شبهات کتابهای فعلی مربوط به هزار سال پیش است که دیگر کسی آنها را طرح نمیکند. مسألهی حسن و قبح عقلی با این طول و عرضِ وسیعش، شاید روزی به علت وجود اشاعره اولویت اول بوده، ولی امروز بحث چندان مهمی نیست و نسبت به مسائل مهمتر، در اولویت دوم و سوم قرار دارد. با خواندن کتابهای عقاید فعلی، طلبه احساس نمیکند که میتواند از عهدهی شبهات جامعه برآید.
شهید صدر میگوید، بسیاری از مطالب خوب اصول، در مباحث زائد گُم شده اند. این خیلی مهم است که اجازه ندهیم، مباحث مفیدمان در علفهای هرز گرفتار شوند و طلبه از نفع همهی بحث بگذرد. چنانچه اگر علف های هرز زیادی به سبزی بپیچند، از همهی سبزی میگذریم.
چرا باید کتابهای جدید را وامدار کتابهای قبلی کنیم؟ اگر قرار است کتاب فقهی جدیدی بنویسیم، چرا باید در کتاب قبلی تغییرات ایجاد کنیم که مثلاً برخی را حذف کنیم، یا برخی را در پاورقی ذکر کنیم؟ مانند این است که پیرِزنی را بزک کنیم. هر چقدر هم او را بزک کنیم، بالاخره عروس هجده ساله نمیشود.
اگر معتقدیم این کتابها زایش دارند، پس اکنون باید علمایی داشته باشیم که از شهید اول و ثانی جلوترند و توان نگارش کتابی بهتر از لمعه را دارند، طوری که اصلاً وامدار لمعه نباشند تا آن را بزک کنند.
من در بهت هستم از اینکه خود الازهر و اعراب هم دیگر ملتزم به کتابهای چند صد سال پیش نیستند و کتابهای جدید مینویسند تا آموزش عربی را راحت کنند، ولی ما نسبت به آنها تعبد داریم.
اگر فضای حاکم بر وضعیت موجود، فضای تصلب باشد، یعنی ما در اضطرار هستیم. در این صورت، هر قدمی که بردارید، رو به جلو است. همین مقدار که شرح لمعه را تغییراتی دهید، قدمی رو به جلو و برای شکستن فضا خوب است.
گویی برخی درد جامعهی امروزی را ندارند، با بحث از برخی مسائل، خودشان را در اوج تحقیق میدانند. سپس بنابر این میگذارند که اگر کسی این کتابها را نخواند، چطور میخواهد مثل ما محقق شود.
مکاسب بیشتر از آنکه انسانهای محقق پرورش دهد، آدمهای متعبد تربیتکرده است. به تعبیر شهید مطهری، کسانی که خود را مجتهد میدانند، اما در واقع مقلدانی هستند که با ادله آشنایی دارند.
مسألهی دیگر، جدا کردن دغدغهی متنخوانی از محتوای علمی است. ما تراثی داریم که طلبه باید بتواند آنها را بخواند، اما این بدان معنا نیست که باید کتب درسی را از کتب قدیمی قرار دهیم و دوازده سال عمر طلبه را بگیریم تا این کتابها را بخواند.
مشکلی که ما با جریان تحجر داریم آن است که این جریان در ذات خودش از تغییر میترسد. نمیتواند از آن چیزی که دارد، دست بکشد؛ مانند پیرمردها که آنچه را دارند، نمیتوانند تغییر دهند. با اینکه خانه در حال خراب شدن است، ولی به تعمیر آن راضی نمیشود.
ممکن است کتابی نوشته شود که سال بعد نظرات آن تغییر کند. گویا ما دنبال چیزی هستیم که از همه جهت کامل بوده و هیچ نقصی نداشته باشد. کتابی که بنا نیست تغییر کند و باید حرف آخر را بزند. بله، حرف آخر تا امروز، این نظریه است، اما بابش بسته نیست و ممکن است عالم دیگری فردا تحقیقات قویتری ارائه دهد که همان معیار خواهد بود.
اکنون بسیاری از طلاب، از ضعف کلامی خود احساس خلأ جدی میکنند، در حالی که چهار دوره کلام خواندند و باید بال در می آوردند.
ای کاش از آموزش کم کنیم و بر تمرین بیفزاییم. جمله معروفِ «الدرس حرف و التمرین الف» را باید با آب طلا نوشت.
از آیه الله مکارم نقل میکنند که گفته بودند: آرزو داشتم کتابی جای کفایه بنویسم، اما وقتی چنین فضایی را دیدم، دیگر اقدام نکردم. از آقای سبحانی نقل میکنند که وقتی الموجز را مینویسند، بعد از چاپ کتاب، جلسهای با اساتید برگزار میکنند. در جلسه آنقدر به ایشان فشار آوردند که آیه الله سبحانی گفته بودند، اگر میدانستم چنین برخوردی میکنند، این کتاب را نمینوشتم.
برای تحول، گاهی باید بیایم پایین و بعد بریم بالا. در شنا میگویند وقتی احساس غرق شدن داشتید، بروید پایین که پا به تَهِ استخر بخورد تا بیایید بالا. خاصیت تحجر این است که ترس از دست دادن دارد که نتواند جبران کند. ما هم ملاحظاتی را قبول داریم، ولی نه اینکه ترس از گفتن داشته باشیم. اینکه ما میگوییم کتابی باید عوض شود، در همین دنیا بحث میکنیم. اثبات برتری کتاب دیگر، لازمهاش از بین رفتن میل به کتاب قبلی است. این دورهی گزار طبیعی است که رغبت به اولی کمتر شود. ذات تحول، اشکال به وضع موجود است.
آنچه باعث دلسردی طلبه میشود، طولانی بودن فرایند تغییر است که از سویی در این مدت کتابها تضعیف میشوند و از سوی دیگر، راه را بر محتوای جدید بستیم؛ اما وقتی از نظرات جدید استقبال کنیم و اجازه دهیم که وارد فضای علمی شوند، نه تنها اثر منفی ندارد، بلکه مشوق هم هستند.
لزوم تأمین نشاط علمی طلاب
لزوم تغییر متون آموزشی حوزه های علمیه شیعی سخن پرتکراری است که در سالهای اخیر یکی از مسائل برجسته حوزه ها بوده و همه طلاب کشور کم و بیش درباره آن شنیده اند. اما نظرات همه شخصیت های حوزوی در این باره همسان نیست و اگر نوبت به مصادیق متون برسد، حجم اختلاف نظرها بسیار بیشتر می گردد.
لذا شایسته است در کنار تلاش هایی که برای تدوین کتب جدید صورت می پذیرد، نگاهی گفتمانی به این امر صورت گیرد و برخی از جهت گیری های ناصحیح یا موانع اقدامات صحیح شناسایی شده و راه با تامل و شناخت بیشتری پیموده شود. از همین رو کتابی با عنوان "جستارهایی پیرامون نظام آموزشی و متون درسی حوزه های علمیه" تدوین گردید که بخشی از آن مصاحبه با اندیشمندان صاحب نظر در این خصوص یا مسئولان حوزوی دخیل در این امر بوده است و در این جا مروری اجمالی بر بخشی از نظرات حجتالاسلام محمدتقی اکبر نژاد استاد سطح عالی حوزه و مدیر موسسه فقاهت و تمدن سازی خواهیم داشت که متن کامل مصاحبه ایشان در کتاب منتشر شده است.