مقدمه
همبستگی ملی یکی از مهمترین عوامل حیات همه کشورهاست. همبستگی ملی در ایران نیز به عنوان کشوری کثیرالقوم، همواره در معرض تهدیدات گوناگونی و از جمله مطالبات قومیتی بوده است. لدا از گذشته های دور، همبستگی ملی همواره به عنوان یک هدف استراتژیک مورد توجه حکومت های ایران بوده و همچنان اولویت خود را حفظ کرده است. در حال حاضر به استناد آمارهای مختلف، درصد قابل توجهی ازجمعیت ایران را اقوام غیر فارس تشکیل داده که وقوع منازعات بین آنها، می تواند آثار و عواقب زیانباری بر روابط و مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اقوام در وهله اول و بر کل کشور در وهله دوم بگذارد. متاسفانه احساس تبعیض و بی توجهی به اقوام و عدم فرصت های برابر برای آنان از مهمترین عوامل مساله عدم توجه به قومیتها و خطر گریز از مرکز اقوام می باشد. از همین رو موسسه صراط مبین در یک نظر سنجی از کارشناسان صاحب نظر استفاده و سوالات ذیل را بر اساس ضریب اولویت استخراج نموده تا بتواند راهکارهای مناسبی را در جهت توجه به قومیتها و خطر گریز از مرکز اقوام، با توجه به فرهنگ ها، نظام اعتقادی و مولفه های دینی در اختیار مسولین قرار دهد.
1-شاخصه ها و مؤلفه هایی همگرایی را بیان نموده و بفرمایید چگونه می توان هم هویت قومی را حفظ کرد و هم هم گرایی اقوام را تقویت نمود؟
تذکر: این پرسش دو بخش دارد لذا پاسخ نیز در دو بخش خواهد آمد. دو اینکه فرض من این است که منظور از همگرایی اقوام با ساخت ملی است نه همگرایی اقوام با یکدیگر.
الف- در اینجا نخست لازم است برداشت مناسبی از مفاهیم مشابه در این زمینه داشته باشیم. در تعاریف مفاهيمي نظير همگرايي ، همگني ، وفاق اجتماعي (اجماع اجتماعي) ، همنوايي و همگوني ، انطباق و سازگاري ، همكاري ، همانندسازي و همسازي در عين نزديكي، تدقيق مناسبي نیز صورت نگرفته است؛ زيرا هر پژوهشگري كه در مورد مفهوم خاص بحث ميكند، آن را به حوزههاي مورد بررسي ديگر گسترش ميدهد. در عين حال، بخشي از مشكل به واسطه درهم تنيدگي و نزديكي معنايي اين مفاهيم نيز برميگردد كه امكان تمايز آنها در امر واقع مشکل است.
براي فهم معنايي اين مفاهيم مشابه، تفاوت برخي از آنها روشنتر است و در عين حال نوعي روال پيشيني و پسيني ميتوان براي آنها درنظر گرفت. بر اين اساس، همكاري را ميتوان ابتداييترين شكل پيوندهاي مشترك انساني دانست. «همكاري اشتراك مساعي در راه نيل به هدفهاي مشترك است» (روسك و وارن، 1369: 65). همكاري يكي از اساسيترين فرايندهاي اجتماعي در جوامع ابتدايي تا جوامع بسيار پيچيده است. پس از همكاري، همگني اجتماعي در يك گروه يا مجموعه اجتماعي معنايي روشنتري دارد. همگني اجتماعي در يك مجموعه اجتماعي زماني به كار ميرود كه «اجزاء عناصر متشكله آن مشابه بوده يا داراي ماهيت و طبيعت يكسان باشند» (بيرو، 1375: 360)، همگني اجتماعي ممكن است قومي و نژادي، فرهنگي و ساختاري باشد. پس از اين دو مفهوم به نظر ميرسد در فرايندهاي اجتماعي، چهار مفهوم قرار دارد: همنوايي و همگوني به معناي «فرايندي رواني ـ اجتماعي كه از طريق آن، شخص همان طرز تلقيها، همان كردارها، همان عادات و آداب زندگي و انديشه را ميپذيرد كه افراد مسلط در محيط اجتماعي پيرامونشان پذيرفتهاند. از همين طريق است كه انسان از عقايد پذيرفته و عادات جا افتاده تبعيت ميكند» (همان: 62)، انطباق و سازگاري به معني «فرايندي كه بر پايه آن، شخص يا گروهي توان ادامه حيات در محيطي خاص را مييابد» (همان: 4)، همانندسازي به معني «فرايندي كه در جريان آن گروهي كه معمولاً از گروههاي اقليت يا مهاجراند، بر اثر تماس با فرهنگ گروه ديگري در آن گروه جذب ميشوند. نتيجه اين كه مجموعهاي از صفات فرهنگي از بين ميرود و مجموعه جديدي جايگزين آن ميشود» (فاريس، 1375: 903) و در نهايت همسازي به معني فرايند اجتماعي كه در پي كشمكش پديد ميآيد، كشمكش را كاهش ميدهد و يا از بروز آن جلوگيري ميكند و اين معني را ميسازد كه رفع كشمكش براي بقاي نظم اجتماعي ضروري است» (رز، 1972: 910). وفاق اجتماعي «بر پيدايي اتفاقنظر و توافقي آشكار يا نهادن در يك گروه، خواه در مورد يك وضع، خواه در باب زمينههاي اصلي حيات يك گروه و يا دلايل خواست اعضاي يك گروه به اين كه حياتي مشترك داشته باشند»، دلالت دارد (بيرو، 1375: 65-64). در نهايت، مفهوم همگرايي اجتماعي شامل مجموعه پديدههاي مبتني بر تعامل است كه موجب همسازي و سازگاري متقابل ميشود و هر عضو گروه از هويت گروهي خويش آگاه ميشود... همگرايي از طريق توزيع قدرت، اعتبار، مسئوليت و همبستگي اجتماعي پديد ميآيد» (همان: 184-183).
اين پنج مفهوم براساس شاخصهاي "بهرهمندي"، "ضرورت بقا"، "همزيستي"، "انتخاب عقلاني" و "پذيرش شرايط" پديد ميآيند. اما به نظر ميرسد مبناي اصلي پيوندهاي اجتماعي در بين افراد را بتوان در مسأله همبستگي يافت كه جدا از شاخصهاي اشاره شده به وابستگي متقابل ارادي و غيرارادي فرد، گروه و يك اجتماع اشاره داد. شايد پيدايي و پايايي جامعه در بدو امر پيش از اين كه يك انتخاب عقلاني، ضرورت بقا يا بهزيستي باشد، نيازمندي و كشش متقابل انساني است كه امر يا واقعيت اجتماعي را پديد ميآورد. همبستگي اجتماعي به عنوان واقعيت و يك امر اجتماعي، فراتر از فرايندهاي اجتماعي، به پيوندهاي احساسي، رفتاري و اخلاقي متقابل نظر دارد. انسانها ممكن است با يك محيط يا شرايط منطبق شوند يا نشوند، ممكن است باهم همكاري كنند يا نكنند، ممكن است همگني اجتماعي حالت قومي و نژادي نداشته باشد و تنها فرهنگي باشد، هيچ يك از اين فرايندها در بود و نبود جامعه نقش ندارند، بلكه تنها سمت و سوي جامعه و شيوههاي زيست اجتماعي را مشخص ميسازد. ولي مگر ميتوان بدون نياز به همبستگي و تعامل متقابل، جامعهاي پديد آيد و به عبارت بهتر، همبستگي مبناي تمام اين فرايندهاي اجتماعي اشاره شده در بالاست. بر اين اساس، همبستگي اجتماعي زمينهساز موجوديت اجتماعي، واقعيت اجتماعي و «امراجتماعي» است كه فراتر از علايق و سلايق افراد، به كليت جامعه نظر دارد و در عين تأمين ضرورتها و نيازهاي جامعه، پيدايي و تداوم جامعه را هدفمند ميسازد. همبستگي اجتماعي در فرايند تعامل خود، ممكن است آنقدر طبيعي و ضروري به نظر برسد كه شكلگيري جوامع را به امري بسيار عادي تبديل نمايد. اما فهم همبستگي اجتماعي، تحول و تغيير سازوكار آن را آگاهانه و جهتدار ميسازد. همبستگي اجتماعي هميشه يكسان نميباشد، جوامع متفاوت و در مراحل رشد مختلف نوع همبستگي متفاوتي دارند. چون همبستگي داراي سه وجه احساسي (نظير عشقورزي، محبت، احساس مشترك و علاقمندي به وطن و سرزمين آباء و اجدادی) (سیجویگ، 1998: 62)؛ دو، وجه رفتاري براي رسيدن به اهداف مشترك است. در اين وجه كه شايد مهمترين وجه همبستگي اجتماعي است، همبستگي در پنج وضعيت پديد ميآيد، «موقعيت نيك همگاني موقعيت مشترك ، موقعيت نيازمندي ، جلوگيري از نقض تعهدات و در نهايت موقعيت گرفتاري نظير سيل، زلزله ...(همان: 64) و سه، همبستگي «حايز يك معناي اخلاقي است كه متضمن وجود انديشه يك وظيفه و احترام متقابل است»(بيرو، 1375: 400). اما شايد همبستگي اجتماعي جدا از اين سه محور نيازمند محور چهارمي هم همانند نهاد اجتماعي باشد و آن محور هنجارها و ضابطهمندي سه حوزه احساس، رفتار و اخلاق است (فارارو، 1998: 16) چه بدون در نظر گرفتن هنجارها امكان تداوم همبستگي اجتماعي تيره و تار خواهد بود. همبستگي اجتماعي در نهايت خود ميتواند يك نهاد اجتماعي بسيار مهم و شرط ضروري شكلگيري جامعه و همچنين به عنوان يك سرمايه اجتماعي در نظر گرفته شود كه نوسان در همبستگي اجتماعي، بنيانهاي ضروري جامعه را به شدت تحت تأثير قرار ميدهد.
همبستگي اجتماعي براي هر جامعهاي ضروري است و بر اين اساس متناسب با هر جامعه، نوع همبستگي متفاوت خواهد بود. جوامع قبيلهاي، دولت ـ شهر، امپراتوري، ساخت متفاوت و در نتيجه همبستگي اجتماعي متفاوتي دارند. به همين دليل ملت ـ دولت نيز از ساخت خاص خود برخوردار است. پس ساخت جامعه معادل مفهوم ملت ـ دولت نيست و جامعه پيش از پيدايش ملت ـ دولت وجود داشته است (لوپز و اسكات، 1385: 71).
اما براي فهم همبستگي ملي كه زمينهساز يك اجتماع ملي ميشود، تعريف ميلر روشنگر خواهد بود. ميلر «يك اجتماع [ملي را] 1- به واسطه باورهاي مشترك و تعهد متقابل 2- قدمت تاريخي 3- منش فعال 4- وابستگي به يك قلمرو خاص و 5- متمايز شدن از ديگر اجتماعات به واسطه فرهنگ عمومي خاص» ميداند (میلر، 1383: 34). به عبارت ديگر، همبستگي ملي براساس پذيرش افراد هموطن، تعهد متقابل، پيشينه تاريخي، تصميمگيري و همكاري با يكديگر، زيست در يك سرزمين مشترك و وجود فرهنگ مشترك و متمايز از ديگران پديد ميآيد. در اين ساخت، نقش دولت بسيار برجسته ميشود و به تعبير وبر به عنوان نيروي مشروع اجباركننده و مجري اصلي همبستگي ملي نقش جدي دارد. دولت منبع قانون و خير عمومي در جامعه محسوب ميشود و كانون اصلي همبستگي ملي قرار ميگيرد (وينسنت، 1371: 41-42).
با توجه به تمام مطالبی که تا اینجا اشاره شد، دو نوع همبستگی ملی میتواند مورد توجه قرار گیرد: همبستگی ملی تصوری که تاحد زیادی به تعریف میلر در بالا نزدیک است و افراد یک جامعه بر اساس گذشته، تاریخ، زبان و زیست مشترک هدف ملی مشترکی دارند و بر همان اساس اقدام میکنند. همبستگی ملی نهادی اشاره به تصمیم فراتر از آن و اقدام آگاهانه برای پذیرش یک کشور و ساخت سیاسی است. در اینجا پنج شاخص پیشگفته بهرهمندی، ضرورت بقا، همزیستی، انتخاب عقلانی و پذیرش شرایط اهمیت دارد. برای مثال در مواقعی که فرد احساس غبن و یا بیعدالتی در جامعه میکند، خود را در انزوا و حتی جدا از ساختار و رویههای موجود خواهد یافت و نوعی خسران را در زندگی فردی و اجتماعی خود تصور میکند. جامعهای میتواند از همبستگی ملی خود مطمئن باشد که در صورت داشتن زمینه مناسب دیگر یا شرایط برابر، آگاهانه زیست در کشور خود را «ترجیح» دهد. این کار با شعار، تخیل و احساس تنها ایجاد نمیشود. به فرمایش حضرت علی (ع) «الفقر فی الوطن غربه»، یعنی فقر و تنگدستی در وطن نیز عین بیگانگی است. یا به تعبیر سعدی علیه رحمه
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف نتوان مرد به خواری که من اینجا زادم
برای مثال اگر کسی قصد جلای وطن را به خاطر کسب زندگی مناسب و یا حتی داشتن مزیت اقتصادی بهتر داشته باشد، ممکن است این ذهنیت پدید آید که او از گذشته خود بریده است و یا جهان به نظر او یک «فروشگاه بزرگ» است که هرجا کالایی بهتر داشته باشد، باید به آنجا مراجعه کرد. این مشکل را چگونه میشود حل کرد؟ از یک سو فرهنگ، جغرافیا، تاریخ و دین، شیوه تربیت و زیست خاصی را ایجاد میکند که با ترک آن، محیط اجتماعی باید مورد تجدیدنظر و پالایش قرار گیرد و از سوی دیگر زندگی در آن شیوه زیست تربیتیافته یا متناسب نیست و یا رضایتبخش نمیباشد. در این شرایط موضوع همبستگی ملی بهتر و یا بیشتر مطرح میشود، زیرا افراد باید در جامعه خود هم از داشتههای گذشته خود بهرهمند شوند و هم به نحوی با جامعه خود در ارتباط باشند که از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی "ترجیح" دهند که آن محیط را به عنوان محل زیست مناسب خود "انتخاب" کنند. زمانی که این تقارن ایجاد میشود و افراد از داشتههای خود احساس خشنودی و از جایگاه خود در جامعه رضایت نسبی دارند، آن موقع است که همبستگی اجتماعی و ملی معنا و مفهوم مییابد.
پس با این توصیف، همبستگی روال ارگانیکی صرف نیست و شیوههای مکانیکی را نیز در بر میگیرد. چگونه میتوان نوعی همبستگی اجتماعی و ملی پایدار در جامعه ایجاد کرد و افراد را از حالت اتمیزه شدن و انزوا خارج کرد و زیست متناسب با زیست بومی آگاهانه و در تعامل با فرهنگهای دیگر و پایدار در شرایط مختلف سیاسی و اجتماعی دست یافت. چگونه میتوان جامعه را در شرایط تبادل فرهنگی، بیعدالتی، تغییر ساخت و روابط اساسی اجتماعی حفظ کرد و دچار تحقیر فرهنگی، انزوا و بیگانگی و ناکارآمدی نشد. در اینجا نیاز به همبستگی ملی مبتنی بر نهادهای اجتماعی است. هر جامعهای دارای الگوی مشخصی است متشکل از سه ضلع فرهنگ، نهادهای اجتماعی و ساخت اجتماعی است. همبستگی ملی تصوری تنها بر وجه فرهنگی اشاره دارد. این وجه تنها یکی از اضلاع اصلی الگوی یک جامعه است. برای اینکه بتوان به ساخت اجتماعی مناسبی دست یافت، نیاز است تا نهادهای اجتماعی در آن جامعه نهادینه گردد. نهادهای اجتماعی دو کارکرد بسیار حیاتی دارند: رفع نیازهای اساسی جامعه و نظارت بر حسن انجام آن. نهادهای اجتماعی به دنبال ایجاد بهرهمندی افراد جامعه، ضرورت بقا و زیست ایمن، همزیستی مناسب، انتخاب عقلانی و وابستگی متقابل ارادی در کنار پیوندهای احساسی و عاطفی هستند. از سه گونه نیاز اجتماعی ـ احساسی، رفتاری و اخلاقی ـ همبستگی ملی پایدار مبتنی بر نهادهای اجتماعی بر هر سه نظر دارد. این سه گونه نیاز سه نوع همبستگی ملی احساسی، مادی و اخلاقی را نیز پدید میآورد.
ب- در مورد اینکه اقوام چگونه میتوانند هم هویت قومی خود را حفظ کنند و هم همگرایی ملی داشته باشند، دو گونه روش باید مورد توجه قرار گیرد. روش نخست این است که در ساخت دولتهای ملی مبتنی بر ساخت وستفالی تمامی وفاداریهای پیشامدرن یا باید به نفع وفاداری ملی کنار روند که با آن سیاست همسانسازی میگویند و یا باید با سیاست ملی در تزاحم نباشد که به آن چندفرهنگیگرایی گویند.
روش دوم این است که گاهی هویت اقوام ازلیانگارانه است که همانند همبستگی ملی تصوری است و زبان و دین و فرهنگ و گذشته تاریخی نقش مهمی در تداوم و ایجاد زیست مناسب کمک میکند. در مواقعی ابزارگرایانه است، یعنی به واسطه الزام به زیست جغرافیایی نیاز به سازوکاری برای زیست مشترک دارند. کشورهای ساختگی همانند عراق و پاکستان و یا گروههای مهاجر عمدتاً نگاه ملیگرایی ابزارگرایانه و چندفرهنگیگرایی به ساخت ملی دارند.
در ایران وضعیت اقوام شرایط ازلیانگارانه و همبستگی ملی تصوری غالب است. تداوم این نوع همبستگی ملی نیازمند توجه به وجوه همبستگی نهادی مبتنی بر 5 شاخص بهرهمندی، بقا، همزیستی، انتخاب عقلانی و پذیرش شرایط موجود است تا اقوام در درون ساخت ملی کشور معنا و مفهوم پیدا کنند. تا زمانی که حوزه و قلمرو اقوام مورد شناسایی قرار نگیرد، قلمرو و حوزه ملی برای آنها مورد پذیرش نخواهد بود. همبستگی ملی زمانی معنا دارد که در صورت ضعف قدرت مرکزی اقوام در قواره ملی باقی بمانند.
2-به نظر شما سیاستهای قومیتی حاکمیت در تقویت هم گرایی اقوام به ویژه در رفع احساس تبعیض در میان اقوام، باید بر چه مبنایی استوار باشد؟ شما چه برنامه ها و راهکاری را پیشنهاد می دهید.
این پرسش بر این فرض است که علت برخی از اعتراضات اقوام تنها به شاخص بهرهمندی مربوط است و این شاخص اگر برطرف گردد و محرومیت نسبی برطرف گردد، اقوام با ساخت ملی احساس تعلق خواهند داشت. این فرض ملزومات دیگری هم دارد.
نخست این که فرض بر این است که داشتن محرومیت نسبی در میان اقوام ناشی از سوءمدیریت است نه مشکل هویتی. به عبارت دیگر مشکلات اقتصادی مناطق قومی به این خاطر نیست که این مناطق چون یک قومیت خاص زیست میکند محروم است و این محروم سازی برای جلوگیری از فعالیتهای تجزیهطلبانه است.
دو، در میان برخی از اقوام ایرانی مثل ترکها مشکل محرومیت نسبی و تبعیض و بیعدالتی وجود ندارد. لذا اطلاق این عامل به همه اقوام ایرانی درست نیست.
سه، میان احساس تبعیض و واقعیت موجود چه میزان شکاف وجود دارد و یا چه میزان این شکاف واقعی است یا چه میزان تصوری است. اگر حتی «احساس» تبعیض بدون واقعیت بیرونی نیز وجود داشته باشد، باز هم نشان از وجود مشکل است.
با توجه به این سه احتیاط روشی، جامعه ايران، جامعهاي متنوع و متكثر است. اين تنوع داراي وجوه متعدد زباني، فرهنگي، قومي، مذهبي و نژادي است. در اين گونه جوامع، خواستهها و مطالبات عمومي و مردمي به سرعت امكان "سياسي شدن" را داراست و نحوه پاسخگويي به اين مطالبات ممكن است وجوه امنيتي به خود گيرد. بر اين اساس، وجود تنوع لزوماً به معني شكافهاي اجتماعي نيست؛ اما ميتواند با عمق بخشيدن به شكافهاي اجتماعي زمينه چالشزايي و تهديد امنيت ملي را در پي داشته است. مديريت اين گونه جوامع به گونهاي است كه بايد ضمن پذيرش تنوع و تكثر فرهنگي و قومي، زمينههاي آسيبپذيري را كاهش داده و از تهديد شدن شكافهاي اجتماعي پرهيز نمايد. اين گونه مديريت به غايت پيچيده و حساس است و به تدريج با توجه به تحولات جهاني، رشد انتظارات و آگاهيهاي جمعي باعث تحول و پيچيدهتر شدن مديريت شكافهاي اجتماعي و مناسبات اجتماعي و فرهنگي شده است، مديريتي كه اگر صورت نگيرد، ممكن است در شرايط حساس و بحراني امكان مديريت آن مقدور نباشد. پديده قوميتگرايي در عراق نمونه بارز اين امر است.
ايران به غير از مرزهاي آبي خود در مرزهاي خشكي با پديده قوميت و اقليتهاي فرهنگي مواجه است. در شمال غربي ما قوميت تركي، در غرب ما قوميت كردي، در جنوب غربي ما قوميت عربي، در جنوب شرقي ما قوميت بلوچ، در شمال شرقي ما قوميت تركمن قرار دارند. تحول ساختاري و اجتماعي كنوني به همراه فشارهايي كه جمهوري اسلامي ايران به ويژه با حضور گسترده و سنگين آمريكا در مرزهاي پيراموني ما، ايجاب ميكند به مساله اقوام و اقليتهاي فرهنگي با دقت و توجه بيشتري نگاه شود. اين امر بيشتر به واسطه حضور اقوام و اقليتهاي ما در مرزهاي كشور است. اين موضوع دو مساله را در پي داشته است: ذهنيت حاشيهاي بودن و عدم تعلق را در ميان اقوام و اقليتها پديد ميآورد به گونهاي كه امروزه خود بحث دولت مركزي نشان از نوعي "دگر" دارد و دور بودن فاصله جغرافيايي از نشانگان تاخير در دريافت امكانات و موقعيتها است. از سوي ديگر از نظر راهبردي در حاشيه قرار گرفتن آنها امكان تبادل با كشورهاي همسايه و دشمنان بيروني را فراهم ميسازد و در عين حال زمينه گريز از مركز را افزايش ميدهد.
با توجه به این مباحث چند راهکار مهم باید مورد توجه قرار گیرد:
-اقوام ایرانی که عمدتاً در مرزهای کشور مستقر هستند، به عنوان حاشیهای در متن ساخت سیاسی در نظر گرفته نشوند.
- اقوام ایرانی باید بهواسطه دوری از مرکز احساس دگر بودن نداشته باشند.
- وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اقوام ایرانی نه تنها باید در مقایسه با کل کشور بلکه در مقایسه با دیگر اقوام مناسب باشد.
- وضعیت اقوام ایرانی باید در مقایسه با اقوام مشابه در مرزهای پیرامونی بهتر باشد.
- اجرای کامل اصول 15، 16 و 20 قانون اساسی جمهوری اسلامی مدنظر قرار گیرد.
- از دامن زدن به اختلافات درون قومی یا میان قومی نظیر ترک و کرد در آذربایجان غربی، لر و عرب در خوزستان، بلوچ و سیستانی در جنوب شرقی و ... به شدت پرهیز گردد.
- اختلافات مختلف هر قوم بهطور خاص شناسایی و بررسی شود و از پیوند و ایجاد اختلافات مشترک در میان تمامی اقوام پرهیز گردد که بسیار میتواند خطرناک باشد.
- از ساختار وحدتگرایانه پرهیز گردد و ترجیح ساختار شفاف و کثرتگرایانه باعث میشود ضمن شناسایی، موقعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آنها به رسمیت شناخته شود.
- بزرگترین مشکل نظام سیاسی به توجه به تجربه چهار دهه قبل جمهوری اسلامی، ناکارآمدی دولتهای مختلف در تمامی حوزهها بهویژه حوزه اقوام است. موضوع اقوام زمانی بیشتر خودنمایی میکند که ناکارآمدی در یک کابینه و دولت وجود داشته باشد و موقعی به مشکل و مسأله جدی و امنیتی بدل میگردد که «امنیتی» شود و زمانی که مشکلات مختلف با مشکل اقوام درهم آمیخته میشوند، موضوع اقوام به شکل خشونتآمیز پدیدار میگردد. زمانی که موضوع به شکل خشونت طرح میشود از نشانگان نادرستی مدیریت موضوع است و هر چه زودتر باید چاره جدی کرد زیرا حتی اگر موضوع مشکل وخیمی پدید نیاورد، خشونت، راه هر گونه راهحل و مصالحه را در آینده بهویژه در زمان بحرانهای پیشرو میبندد.
3-چه عواملی باعث ایجاد رضایت از حاکمیت در اقوام می شود؟ راهکارهای شما چه می باشد؟
اقوام همانند تمامی گروههای اجتماعی دارای نیازهای اجتماعی هستند که برطرف شدن آن میتواند برای آنها رضایتمندی به همراه داشته باشد. در گذشته قوم مفهومی خویشی و قبیلهای بود و تمام نیاز عاطفی، رفتاری و اخلاقی در قالب یک قوم و طایفه معنا و تعریف میشد. در مقابل تبعیت از آن قوم یا طایفه و یا سازوکار موجود بهواسطه رفع آن نیازها، مورد پذیرش قرار میگرفت. برای اینکه اقوام بتوانند در ساخت ملی بهتر قرار گیرند، ضروری است که نیازهای روزافزون آنها با توجه به شرایط جدید مورد توجه قرار گیرد. از آنجا که ساختهای پیشامدرن چندان که باید در برآوردن توقعات جدید توان کافی ندارند، گرایش به سوی ساخت ملی افزایش مییابد. اما مشکل از کجا ناشی میشود، از اینجا که ساخت ملی یا توان رفع نیازها را ندارد و دوباره افراد به سازوکار حمایتی از قبل موجود روی میآورند یا تصور کنند که هویت قومی آنها مانع از پذیرش در ساخت ملی میشود.
با این حساب، چند راهکار شاید بهطور کلی مناسب باشد؛ اینکه گفته میشود بهطور کلی منظورم این است که برای هر گروه قومی باید روش و نوع کار خاص خود را در پیش گرفت که هم علمی و منطقی است و هم به مصلحت است.
نخست پذیرش اقوام و دادن مسوولیت به آنها در قلمرو خودشان برای مدیریت مسایل در ساخت ملی.
دو، تلاش برای واقعی کردن توقعات قومی بر اساس روال متعارف بینالمللی است. برای مثال یکی از ویژگیهای جداییطلبی در میان اقوام پاکسازی قومی است. باید با شناسایی روال متعارف، برای هرگونه تغییر وضعیت حتی برای شرایط فدرالی شدن، زمینه مستمسک قرار دادن آن برطرف شود.
سه، بسیاری از مسایل اقوام ریشه در گذشته و سیاستهای قومی دارد. ایجاد اعتماد اجتماعی میتواند مسأله مهمی باشد که نه حاکمیت به آنها با نگاه تجزیهطلبانه بنگرد و نه اقوام دولت مرکزی را سرکوبگر تصور کند. این نوع نگاه در تاریخ کشور ما به نگاه رضاخانی معروف است و همچنان متأسفانه چه بخواهیم چه نخواهیم تداوم دارد و باید ریشهیابی و مرتفع گردد.
چهار، بهبود وضعیت اقتصادی و قرار گرفتن اقتصادهای محلی در اقتصاد ملی تنها راه چاره برای رفع محرومیت اقتصادی است و از آنجا که زیست و معیشت آنها در اقتصاد ملی تعریف میشود، روابط و همبستگی و همگرایی ملی معنادار و مداوم خواهد بود.
پنج، وفاداریهای محلی نباید در تزاحم با وفاداری ملی قرار گیرد. سیاستگذاری مبتنی بر ساخت دولت مدرن همراه با نگاه ازلیانگارانه زیست اقوام ایرانی میتواند زمینه شکلگیری یک همبستگی ملی مناسب را فراهم میسازد.
شش، عدالت اجتماعی و تبعیض مثبت به معنای جبران گذشته میتواند در رفع احساس تبعیض مؤثر باشد.
4-نقش سازمان های مردم نهاد و انجمن های مدنی در خصوص چالش واگرایی اقوام چیست؟ چه راهکارهایی برای برنامه های مرتبط با این سازمان ها و انجمن ها در خصوص اقوام دارید؟
از منظر نهادی سه نهاد جدید در کنار پنج نهاد اجتماعی سنتی ـ خانواده، دین، اقتصاد، آموزش و دولت ـ از اهمیت بسیاری برخوردارند: «جنبشهای جدید اجتماعی»، «جامعه مدنی» و «جهانی شدن» که تقریباً همان کارکردهای نهادهای سنتی را به شیوه جدید دارا هستند. مهمترین نهاد اجتماعی جدیدی که در رابطه با اقوام اهمیت دارد، پذیرش و درک جنبشهای جدید اجتماعی است.
- شناخت مناسب ویژگیهای جنبشهای اجتماعی به ما در هدایت، مدیریت و نظارت اجتماعی این جنبشها کمک میکند. جنبشهای اجتماعی خواستار تغییرات دولت یا ساختار سیاسی نیستند، بلکه در صدد تغییر وضعیت نامناسب کنونی هستند. برخلاف جنبشهای انقلابی یا تودهای از تغییر ساختار سیاسی و دولت استفاده نمیکنند، بلکه نیروهای اجتماعی برای اصلاح نظم اجتماعی و عمومی بهره میگیرند. بر این اساس، حفظ ویژگیهای اجتماعی جنبشها و عدم تسری آن به حوزه سیاسی و حتی امنیتی موضوعی ضروری است. بررسی اقوام در اینجا به این معنی است که آنها تنها خواهان بهبود وضعیت خود هستند و تمایلی به تغییر نظام سیاسی ندارند.
- جنبشهای اجتماعی بهواسطه اهداف جهانشمول، انسانی و اخلاقی خود، امکان گسترش و توسعه سریع دارند. حتی ممکن است در ارکان حکومت نیز نفوذ کنند و یا درون خانوادههای افرادی که خواستار حفظ وضع موجود هستند، انشقاق ایجاد نماید. این موضوع در جریان انقلاب اسلامی در ایران مسبوق به سابقه بوده است که در درون یک خانواده، دو یا چند گرایش سیاسی نماینده داشتند. این امر روال و قواعد فردی و خانوادگی و جمعی را تحت تأثیر قرار میدهد. براین اساس، الگوی حذف یا محو، استراتژی مناسبی نیست. در این قالب نیز انجمنهای مردم نهاد به دنبال اهداف جهانشمول هستند و این امر امکان بهتری برای هدایت اقوام متناسب با ویژگیهای بینالمللی با کمترین فشار خارجی فراهم میسازد.
- ساخت «ژله»ای جنبشهای اجتماعی مقابله و درهم شکستن ساخت و سازمان آن را مشکل ساخته است. بنابراین، ساخت بیشکل جنبشها، نظارت مستقیم، هدایت و استماله آن را سخت نموده است. این مسأله به ویژه در مورد رهبری جنبشهای جدید اجتماعی اهمیت بسیاری دارد و تعلیق رهبری جنبش، تأثیر چندانی همانند گذشته بر جریان عمومی جنبشهای اجتماعی ندارد. در تعامل، تعامل مناسب با رهبران، باعث کنترل بیشتر بر جریان و روند جنبشهای اجتماعی در راستای بهبود شرایط و پرهیز از خشونتهای بیمورد میشود. بنابراین این تصور که حذف رهبری گروههای قومی همانند زدن ریگی یا ایجاد اختلاف در درون آنها باعث به حاشیه رفتن آنها میشود، در شرایط کنونی بسیار مشکل است.
- جنبشهای اجتماعی در ایران ابزار و سازوکار مناسبی برای فعالیتهای اجتماعی هستند. در جامعه ما عدم وجود احزاب سیاسی و سازوکار نمایندگی منافع و تقاضاهای اجتماعی از یک سو و بیاعتقادی که پس از انقلاب اسلامی در مورد احزاب سیاسی در جامعه گسترش داده شده است، به گونهای که وابستگی حزبی در ایران یک عیب محسوب میشود از سوی دیگر، باعث شده است که افراد بدون هزینه فراوان فعالیتهای حزبی و انقلابی به فعالیت اجتماعی بپردازند و در عین حال ساخت ژلهای جنبشها و گذرا بودن آنها، امکان تأمل، باز اندیشی و تحول رفتاری را فراهم میسازد. ولی در فعالیتهای جنبشهای تودهای و یا احزاب سیاسی، ساخت متصلب آن، امکان خلاقیت و نوآوری افراد جامعه را تحت شعاع آرمانهای جمعی یا جاهطلبیهای فردی سران یک حزب قرار میداد. این موضوع به خوبی در انشعابهای پیاپی حزبی در ایران قابل مشاهده است. این موضوع امکان بهتر ارتباط با بدنه اقوام ایرانی و خواست اصلی آنها به دور از فعالیت سران قومی را که ممکن است به دنبال اهداف خاصی باشند، بهتر فراهم میسازد.
- جنبشهای اجتماعی بهواسطه ایدههای جهانشمولی که دارند، امکان گسترش و تکثیر دارند. فعالیتهای کارگری در ایران به حوزه معلمان، کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و رشد و گسترش آگاهی عمومی در ایران منجر شده است و تقاضاهای صنفی در حال شکلگیری است. جنبشهای کوچک، امکان تبدیل شدن به جنبشهای بزرگ اجتماعی در شرایط مناسب یا یک دقیقه تاریخی را به تعبیر هگل فراهم میسازد. این وضعیت امکان تبدیل جنبش قومی به جنبشهای دیگر را فراهم میسازد که هم میتواند تأثیرگذاری آن را افزایش دهد و هم در عین حال به خاطر درهم ریختگی شکافها، باعث کاهش وجه قومی آن شود. درک و شناخت این جنبشها میتواند فرصت را به تهدید بدل سازد.
- جنبشهای اجتماعی در بهترین حالت، فعالیت اجتماعی اعتراضی دارند. پس همانطور که در مورد جنبشهای اجتماعی در ایران هم شاهد هستیم، وجه نفی و نقد جنبشها، قوی است. مثلاً شرکت در انتخابات مردم و رأی دادن به یک فرد ضرورتاً به معنی تأیید آن فرد یا جناح نبوده است، بلکه بیشتر به معنی نفی رویکردها و اندیشههای ناکارآمد جاری بوده است. تجربه فعالیت نهادهای اجتماعی اقوام نشان میدهد که ناکارآمدی یکی از ویژگیهای مشترک اعتراضی اقوام است. هرگاه دولت مرکزی از ناکارآمدی بیشتری برخوردار بود، انجمنهای اجتماعی قومی تحرکات بیشتری داشتند.
- جنبشهای اجتماعی فعالیتی است که ریشه در امیدها و آرزوها دارد. سرکوب آنها میتواند زمینه نارضایتی و ناکامی را فراهم سازد. در شرایطی که فضای سیاسی شکست جنبشها وجود دارد و نقد نظم اجتماعی موجود پاسخ مناسب دریافت نکرده است، زمینه سوءاستفاده و پذیرش هر نقدی در جامعه فراهم میشود و فضای عمومی جامعه به سمت اقدامات و بازی و بسیج غیرعقلانی و نسنجیده نیل مینماید. از آنجا که جنبشهای اجتماعی به یکدیگر وابسته هستند، پس هدف کلی آنها در نقد نظم موجود یکی است، از یکدیگر تجربه میاندازند. این امر تحرک اجتماعی آنها را افزایش میدهد. تا مادامی که اقوام مورد پذیرش و شناسایی قرار نگیرند، این امکان عمیقتر شدن شکاف اجتماعی وجود دارد.
- یکی از وجوه بسیار مهم جنبشهای اجتماعی، چگونگی کارکرد نظام سیاسی یا دولت در جامعه است. عدم دسترسی به قدرت، خشونت ناسنجیده، ضعف امکانات و سیاستگذاریها و فساد و قوانین سلیقهای باعث سیاسی شدن جنبشهای اجتماعی میشود و شرایط از نقد وضعیت موجود تبدیل به «طرد» نظم موجود میرسد. به عبارت دیگر، جنبشها از حالت رفتار معطوف به هنجار به رفتار معطوف به ارزش تغییر وضعیت میدهند . بنابراین، عملکرد دولت در کاهش، تداوم یا افزایش جنبشهای اجتماعی بسیار مهم است. ورود ناسنجیده دولت به عرصه اقوام نه تنها به سیاسی شدن آن میانجامد، بلکه اعتراضات را «اسطورهای» نموده و باعث ماندگاری و تأثیرگذاری بیشتر آنها میشود.
- بنابراین مدیریت جنبشهای اجتماعی نیازمند اقدامات زیر است؛
ابتدا باید جنبشهای قومی را یک تحول بدانیم نه بحران یا یک امر نابهنجار.
دوم این که دولت باید با نظارت اجتماعی مؤثر تأکید را بر پیشگیری و جلوگیری از رفتار جمعی اعتراضی قرار دهد. این امر با انجام مناسب وظایف نهادهای اجتماعی مقدور است. این امر از سیاسی شدن و اسطورهای شدن جنبشهای قومی جلوگیری میکند.
سوم، در صورت بروز جنبشهای قومی، نتیجه اقدامات نهادهای نظارت مستقیم دولت مثل نیروهای انتظامی، دادگاهها، مطبوعات، رهبران اجتماعات، رهبران دینی... باید بیشتر نیل به پذیرش و درونی کردن جنبشهای قومی داشته باشند تا رویکرد خصمانه و سرکوبگرانه.
چهارم، باید اجازه داده شود که نارضایتی بیان شود، امّا سعی شود این نارضایتی قانونی و مشروع باشد.
پنجم؛ اجازه داده شود که به شکایات و خواستههای جنبشهای قومی گوش فرا داده شود، این لزوماً به معنی تن دادن به آنها نیست.
- مقاومت در برابر جنبشهای قومی ممکن است با این ذهنیت انجام پذیرد که پذیرش جنبشهای قومی به معنی پذیرش تحول و دگرگونی فرهنگی و اجتماعی در جامعه است. امّا این تحول و تغییر فرهنگی و اجتماعی مورد مقاومت قرار گیرد، تنها یک گزینه همیشه برای دولت اهمیت مییابد، «سرکوب» و این سادهترین وجه بازی سیاسی است، تازه میزان نفوذ و کنترل دولت در هدایت کلیت جامعه هم جای تردید است. امّا اگر جنبشهای قومی مورد پذیرش قرار گیرد، با اصلاحات تدریجی، موقتی و متناسب با شرایط و مقتضیات جامعه، امکان مناسبتر مدیریت آنها را فراهم میسازد. جنبشهای اجتماعی در ایران نیز نشان داده شده است تا مادامی که جنبشهای قومی، کژکارکردیها را آشکار میسازند، در چارچوب همبستگی ملی و اجتماعی نظم مستقر حرف میزنند، امّا زمانی که مقاومت صورت میگیرد، نتیجه ممکن است لزوماً به بروز انقلاب، خشونت و سرکوب نیل نکند، امّا در هر جهت شرایط مطلوب و مناسب برای نظام سیاسی و اجتماعی نخواهد بود و بیشترین چیزی که آسیب میبیند، همبستگیهای اجتماعی (سطح افقی) و ملی (عمودی) در جامعه است.
5-چه نسبتی میان فرهنگ دینی و رفع بی توجهی به اقوام قابل ترسیم است؟ چگونه می توان از ظرفیت مذهب و دین در خصوص حل آسیب بهره برد؟
دین در دو وجه فردی و اجتماعی در جامعه اهمیت دارد. در سطح فردی، دین باعث حمایت روانی، معنیبخشی به زندگی و نجات از واماندگیها میشود. در سطح اجتماعی ـ که برای ما اولویت بیشتری دارد ـ دین در کنترل اجتماعی، همبستگی اجتماعی، ایجاد هویت اخلاقی و اجتماعی و در نهایت فراهم آوردن تفسیرهای مختلف برای محیط اجتماعی و سیاسی مفیدفایده است. (رابرتسون، 1374: 336-7؛ سیفالهی، 1373: 148؛ کوئن، 1376: 114)
اگر به نمودار زیر توجه گردد، وجه مذهبی بیشتر از همه در میان بلوچها و در مرتبه بعدی شاید کردها جدی باشد. موضوع مهم در مورد رابطه دین در ایجاد همبستگی ملی این است که آیا دین قادر است از مرزهای قومی گذر کند و زمینه همبستگی ملی را فراهم آورد؟ این یکی از محورهایی اساسی بود که جمهوری اسلامی از ابتدا سعی داشت با طرح وحدت اسلامی آن را در جامعه و همچنین در رابطه ما با دیگر کشورهای اسلامی پیرامونی و منطقه حل کند. این نوع نگاه به دنبال این بود که از بالای سر مسایل جاری پرشی صورت گیرد و بدون درگیر شدن با مسایل جزیی و مشکلات مبتلابه در گذشته، گامی بزرگ رو به جلو باشد.
طرح این ایده بسیار مهم، ارزشمند و خلاقانه بود؛ اما باید بهطور جدی بررسی شود که در این زمینه چقدر موفق بودیم. طرحهای خلاقانه بسیار مفید، راهگشا و کارگشا خواهند بود اگر درست عمل کند، اما اگر مؤثر نباشد، نه تنها مشکلات قبلی دوباره رخ برمیآورند بلکه مسایل جدیدی نیز با خود به همراه دارند. در این رابطه کافی است بررسی کنیم که مسایل قومی بلوچها که در دوره پهلویها با آن دست و پنجه نرم میکردند و آن رژیم سیاسی از طریق سازوکار سنتی خوانین سعی داشت آن را کنترل کند، در دوره جمهوری اسلامی در چارچوب مولویها در بلوچستان و ماموستاها در کردستان دنبال شد. این تغییر و شیفت پارادیمی دین را بر قومیت اولویت بخشید اما از آنجا که نه تنها برای تمامی اقوام کاربرد ندارد، قابلیت چترگونه ندارد بلکه برای اقوام مرتبط نیز اختلافات دینی را در کنار مسایل قومی ایجاد کرد که نوعی همافزایی مسایل قومی را در این مناطق درپی داشته است.
اگر این بحث و برداشت من درست باشد و ممکن است بر آن تشکیک هم وارد باشد، علت آن را باید در آن دانست که نیت خیر دینی به صورت انضمامی نمیتواند کارساز باشد و ضروری است که این ایده با قواعد زیست اجتماعی در تناظر و همنشینی قرار گیرد. چرا نیت خیر اسلامگرایی ایران، منجر به مقاومت و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شد؟ چرا کشورهای منطقه از جمله عربستان در داخل و خارج از ایران تا این حد بر اساس مسأله شیعی و سنی درگیری داشته است؟ چرا ایده خوب، نتیجه منفی درپی دارد؟
به نظرم این موضوعی بسیار قابل بررسی و پژوهش برای جمهوری اسلامی در تصحیح روندهای گذشته و ارتقای چهره وحیانی دین است.
6-نقش رسانهها در ایجاد همگرایی و واگرایی اقوام چیست؟ و شما چه راهکارهایی برای رسانه ها در ایجاد حس برابری و حل معضل بی توجهی به اقوام پیشنهاد می دهید.
امروز ما در کل جهان زندگی میکنیم. این امکان به واسطه فناوریهای ارتباطاتی پدید آمده است. رسانه تقریباً محور هر گونه ارتباط درون، بین و میان کشورهاست. با پیچیدهتر شدن سازوکارهای اجتماعی نیاز به رسانه برای تسهیل روابط اجتماعی بیش از پیش ضرورت یافت. به یک معنی پیشرفت کشورها در داخل یا میان کشورها تابعی از نوع و کیفیت ارتباطات اجتماعی در جامعه و بین جوامع است.
در یک تحلیل کلی رسانه دارای سه کارکرد اجتماعی است: تولید خبر، توزیع خبر و نقد رسانهای. در مرحله اول آنچه برای یک رسانه اهمیت دارد تولید خبر است. زمان، سرعت، دقت کسب خبر، فرستادن خبر مستند و از نزدیک خبر فرستادن اهمیت زیادی دارد و یکی از تفاوتهای مهم بین خبرگزاریهای معتبر است. در مرحله دوم وظیفه اصلی رسانه توزیع خبر است. نوع و نحوه و سطح و کیفیت خبررسانی با تنوع مکانی، زمانی و زبانی نیز باعث تقویت یا جایگاه رسانهها خواهد بود. در نهایت کارکرد سوم با دو کارکرد دیگر تفاوت جدی دارد و به یک معنا امروزه دو کارکرد دیگر را تحتتأثیر قرار میدهد.
جدا از این مسأله رسانه یک ابزار تعامل اجتماعی است. امروزه علیرغم افزایش جمعیت، گسترش جغرافیایی زیست انسانها و پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی، تعامل بین کشورها نیز از حالت ساده چهره به چهره به سازوکارهای بسیار گسترده بدل گردیده شده است. با توجه به فاصله فزاینده بین کشورها احساس نزدیکی بیشتری در جهان تصور میشود. این امر به لطف رسانهها پدید آمده است. لذا رسانهها وجوه مختلف دیگری پیدا کردهاند. از جمله آنها وجه فناوری است.
در بررسی تحول رسانهها 5 دوره مختلف مورد اشاره است. دوره اول از میانه سده نوزدهم و ابتدای سده بیستم را شامل میشود که مطبوعات محور آن است. دوره دوم از سال 1914 تا 1918 را شامل میشود که تلگراف و تلفن، دوربین و سیستم حمل و نقل گسترش یافت. دوره سوم از سال 1939 تا 1945 است که با آمدن رادیو در کنار حمل و نقل هوایی و دریایی باعث سرعت بیشتر ارتباطات اجتماعی شد. دوره چهارم مصادف با جنگ سرد است که به دوره تلویزیون موسوم است. مالکیت بر رسانههای تصویری و سرعت بالای انتقال خبر به طرز شگرفی جهان را متحول نمود که غیرقابل تصور بود. و در نهایت دوره پنجم با پایان جنگ سرد شروع شده است که جهانیشدن اقتصاد، عصر ماهواره، اینترنت، تلفن موبایل، شبکههای اجتماعی و به یک معنا جهانیشدن رسانه است. به همین دلیل امروزه از رسانههای جمعی صحبت میشود.
یکی از کارکردهای رسانه، کارکرد اجتماعی آن است. آنچه در این بین اهمیت دارد رسانه دارای چه کارکرد و جایگاهی در میان مخاطبان برخوردار است. آیا مردم معانیشان را در رسانه مییابند، آیا رسانه با مقاومت در میان جامعه همراه است یا نه، چگونه رسانه در شکلگیری وجوه قوی اجتماعی زندگی مثل آزادی، عدالت، برابری، رفاه عمومی و اعتماد اجتماعی نقش دارد.
وجه سیاسی رسانه اهمیت بسیاری دارد که باید دید چگونه ایدئولوژی سیاسی در رسانه تصویر میشود، ظرفیت نظام سیاسی برای تحمل انتقاد و بیان نظرات مختلف را چگونه است؟ و در نهایت رابطه رسانه و فرهنگ باید مورد توجه قرار گیرد. رسانه بیرون از بافت فرهنگ باعث فقدان آیندهنگری میشود. لذا رسانه در هر مرحله نیاز به پیوند محکم با فرهنگ هر جامعه است. رسانه ساخته معناهای اجتماعی است و معانی اجتماعی را میسازند.
بر این اساس زمانی که از رسانه در ایران و نسبت آن با اقوام صحبت میشود به سه گونه رسانه باید اشاره کرد: رسانههای دیداری و شنیداری همانند صدا و سیما، رسانههای نوشتاری همانند مطبوعات و رسانههای ترکیبی همانند شبکههای اجتماعی. تا قبل از پدیداری شبکههای اجتماعی یکی از اختلافات میان اقوام داشتن مطبوعات محلی بود و در مرحله بعدی اختصاص بخشی از رسانه شنیداری و دیداری به اقوام مختلف بود. اما به نظر میرسد شبکههای اجتماعی و اینترنت و حتی ماهوارههای فارسی زبان خارجی تأثیرگذاری بسیاری در این شرایط دارند.
صدا و سیما به عنوان یکی از عمدهترین و اصلیترین رسانه در گستره ملی از جایگاه و تأثیرگذاری بینظیری برخوردار است. صدا و سیما واجد سه ویژگی مهم است که که آن را در کشور ما از موقعیت ممتازی برخوردار کرده است. ابتدا این که صدا و سیما برابر قانون اساسی کشورما در انحصار دولت قرار دارد. لذا نحوه تأثیرگذاری آن بر مخاطبان و ارتباط متقابل بین آنها از اولویت بسیاری برخوردار است. دوم، هیچ رسانه همانند صدا و سیما از قدرت پخش وسیع در میان کل کشور برخوردار نیست. و سوم، صدا و سیما در کنار رادیو و تلویزیون رقیب جدی دیگر رسانهها از مطبوعات گرفته تا فیلم و سریال و کتاب و غیره برخوردار است. بر این اساس از تأثیرگذاری عظیمی برخوردار است. گسترش این تأثیرگذاری تا حد زیادی همان طور که در طرح مسأله آمد، تابع نقد حساب شده رسانه در صدا و سیما است. در عین حال به هر میزان امکان جذب مخاطب بیشتر شود، گرایش به رسانههای جایگزین کاهش و رو به افول مینهد. این دو در شرایط مختلف نشان داد که رابطه معناداری بین آنها برقرار است.
7-نقش نهادهای آموزشی و پژوهشی برای مقابله با واگرایی و ایجاد هویت ملی در میان اقوام چیست؟
مهمترین کارکرد نهاد آموزش و پرورش را میتوان اینگونه دستهبندی کرد (علاقهبند، 1375: 68-59):
- انتقال فرهنگ: استمرار و بقای هر جامعهای بستگی تام به چگونگی انتقال سنن و آداب و رسوم به نسلهای بعدی دارد و این کار به بهترین نحو امروزه از طریق آموزش و پرورش انجام میگیرد. در این فرایند انسان میآموزد که در یک بستر تاریخی و فرهنگی زیست میکند و اهداف و آرمانهایی در مورد اجتماع وجود دارد و جریان زندگی یک روال مقطعی نیست، بلکه کاملاً هدفمند است.
- جامعهپذیری: «جامعهپذیری فراگردی است که به واسطه آن هر فرد، دانش و مهارتهای اجتماعی لازم برای مشارکت مؤثر و فعال از زندگی گروهی و اجتماعی را کسب میکند». (بروم و سلزینک، به نقل از علاقهبند، 1375: 73 – 72). به عبارت دیگر، جامعهپذیری دو هدف مهم دارد، یادگیری وظایف و نقشها و دوم برآوردن انتظارات ناشی از آن نقش. بر این اساس، آموزش و پرورش، زمینه شناخت این وظایف و نقشهایی را که افراد بعداً باید در جامعه بر عهده بگیرند، به افراد میشناساند تا هر فردی براساس استعداد و علایق خود در راستای نقش آینده خود اقدام نماید.
- گزینش و تخصص: آموزش و پرورش نقش مهمی در تحرک اجتماعی دارد. چگونگی تحصیل، رشته تحصیلی، نوع شغل، نوع مدرسه، میزان درآمد و منزلت اجتماعی، منحنی تحرک اجتماعی را نشان میدهد. در جامعهای که سعی دارد براساس فرهنگ و آرمان خود، پایگاه اجتماعی مناسبتری در جامعه و یا نظام سیاسی به دست آورد. از این طریق، اگر چه نوعی نگاه محافظهکارانه به آموزش و پرورش پدید میآید؛ اما الگوهای فرهنگی آموزش را با محیط اجتماعی پیرامونی دانشآموز و ارزشهای جامعه و نظام سیاسی پیوند میزند.
- یگانگی اجتماعی: یکی از ویژگیها و کارکردهای مهم آموزش و پرورش در نظام دولتهای ملی جدید، تبدیل یک جامعه نامتجانس به جامعه یگانه و یکپارچه است. دولتها سعی دارند از طریق آموزش و پرورش، زبان رسمی، یکپارچگی اقوام مختلف داخل کشور، تعلق به یک ملیت، پذیرش هنجارهای اجتماعی، آرمانها و ایدئولوژیهای سیاسی و نظام سیاسی یکدستی را فراهم سازند، البته در اینجا هدف این نیست که تفاوتها، عدم تجانسها و خاستگاههای فرهنگی متفاوت نابود گردد و مجالی برای عرضاندام نداشته باشند؛ بلکه یگانگی اجتماعی به گونهای است که تفاوتها و خردهفرهنگ، روال کلی جامعه را دچار اخلال ننماید و باعث بینظمی و بیثباتی سیاسی و اجتماعی نشود.
- نوآوری و تغییر: کارکردهای چهارگانه اشاره شده در بالا، نوعی رویکرد محافظهکارانه به نهاد آموزش و پرورش است. اما این نگاه نباید مانع پیشرفت و ترقی جامعه شود. عمدتاً گرایش به انتقال میراث فرهنگی به نسل جدید باعث میشود تا انطباق مناسبی بین ارزشها و شرایط اجتماعی پدید نیاید. بر این اساس، لازمه پیشرفت و نوآوری، تغییر و دگرگونی است.
- پرورش و رشد شخصی: امروزه زندگی اجتماعی ایجاب میکند تا افراد زمان نسبتاً قابل توجهی را در خارج از منزل بگذرانند و این امر ممکن است فرایند پرورش فرزندان را دچار اخلال نماید. همچنین خانواده کارکردهایی را که مدرسه میتواند داشته باشد، نمیتواند فراهم سازد. بر این اساس، نیازمند تبدیل دنیای شخصی افراد به امر اجتماعی است و فرد، وقتشناسی و به ترتیب، وجوه جسمی، عاطفی، روانی، ذهنی و ذوقی مناسب برای پذیرش نقشهای اجتماعی را درمییابد.
- کارکرد سرمایهگذاری: آموزش و پرورش نهادی است که افراد را از نظر مهارتی و فرهنگی آماده حضور در جامعه میسازد. بدون سرمایهگذاری در این زمینه امکان به دست گرفتن امور اجتماعی تقریباً امکانپذیر نیست و این هزینههای گزاف آموزش و پرورش امری ضروری و لازم است، چه جدا از وجوه فرهنگی و اجتماعی، آموزش درست میتواند در انجام بهتر نقشهای اجتماعی و توسعه و ترقی جامعه مؤثر باشد. به تعبیر دیگر، آموزش و پرورش هزینههای اجتماعی، تسهیل در دستیابی به منابع، کاهش جرایم اجتماعی و ضرورتهای اعمال قانون، امکان بهزیستی جامعه و شکلگیری وجدان و شعور اجتماعی مؤثر است و سرمایهگذاری بیشتر، مناسبتر و دقیقتر در آموزش و پرورش نه تنها امری ضروری است، بلکه امری کاملاً سرمایهگذارانه از نظر اقتصادی و اجتماعی است. (تاجبخش، 1381)
- پرورش سیاسی: پرورش سیاسی فراگردی است که فرد با نظام سیاسی آشنا میشود و طرز کار آن را یاد میگیرد. وفاداری ملی، وظیفهشناسی و تعهدات شهروندی را میآموزد و آماده میشود تا به وظایف خود در مواقع بحرانی به ویژه جنگ را به خوبی عمل نماید. همچنین، آموزش و پرورش افراد مناسبی را برای تصدی امور مدنی و سیاسی جامعه آماده میسازد. نوع و نحوه رفتار پدر در خانواده، نقش و نحوه عملکرد معلم در مدرسه، افراد را در پذیرش و عدم پذیرش نظام سیاسی آماده میکند (همچنین نگاه کنید به خورسندی، 1385).
- نظارت اجتماعی: افراد برای این که بدانند چطور در جامعه رفتار کنند و قادر به پیشبینی رفتار دیگران هم باشند و در یک روال منظم با یکدیگر زندگی کنند، لازم است ارزشها و هنجارهای مشترک داشته باشند. این هنجارهای و ارزشهای مشترک از طریق آموزش و پرورش اعمال میشود و نظارت اجتماعی اشاره به شیوههایی است که از طریق ضمانتهای اجرایی مثبت و منفی (پاداش و تنبیه) و رسمی و غیررسمی (گیدنز، 1376: 133) باعث میشود فرد از فرایندهای اجتماعی شدن پیروی کند. مدرسه به دانشآموزان میآموزد تا معیارهای رفتار مناسب و نحوه پوشش و صحبت کردن را که مورد انتظار جامعه است، فراگیرند(براون، 1996: 176-7). اگر این فرایندها به درستی صورت پذیرد، فرد در زندگی اجتماعی کمتر مورد بیاحترامی، تنش و برخوردهای نامناسب میگردد. توجه به مقررات راهنمایی و رانندگی، احترام به یکدیگر و بزرگترها، وقتشناسی، احترام به سنتها و الزامات اجتماعی در مدرسه آموخته میشود و اگر در جامعهای هنوز به مقررات راهنمایی در رانندگی توجه بایسته نمیشود، نشاندهنده این است که این دقت در آموزش صورت نگرفته است. به عبارت دیگر، نظارت اجتماعی در آموزش و پرورش این امکان را فراهم میسازد که دانشآموزان تا چه اندازه چیزهایی را که به آنها آموخته شده، درونی کردهاند. از این طریق میتوان معیارهای آموزش، محتوای پرورش و سازوکار انتقال این مفاهیم را مورد ارزیابی قرار داد و به هر میزان این مسأله بهتر حل شده باشد، در فرایندهای بیرونی کمتر با نظارت اجتماعی مبتنی بر ضمانتهای رسمی مواجه خواهد بود. بنابراین، با توجه به جایگاه آموزش و پرورش است که معمولاً دولتها سعی در کنترل و اداره سطوح آموزش دادند، در استخدام و تربیت آموزگاران و برنامههای آموزش نفوذ میکنند و آموزش ابتدایی را اجباری و رایگان میسازند.
در مورد نقش آموزش و پرورش در رابطه با همگرایی ملی و مباحث قومی باز ذکر چند نکته ضروری است:
- توجه جدی به هر دو وجه همبستگی تصوری و نهادی امری ضروری است. داشتن پیشینه زیست مشترک، تاریخ گذشته، ساخت جغرافیایی، درک زبان میانجی و همزیستی دینی بسیار ضروری و اساسی است.
- آموزش و پرورش باید به گونهای باشد که امکان زیست مناسب برای هر ایرانی در محیط اجتماعی برای دانشآموز فراهم گردد. مهارتاندوزی متناسب با ساخت جغرافیایی میتواند بسیار در جذب اقوام در ساخت ملی مؤثر باشد. توجه به آموزش و پرورش نباید به بیعدالتی اجتماعی برای اقوام بدل گردد.
- طرح نشانگان مشترک تصوری همانند تاریخ و پیشینه و زبان و غیره و موضوع نهادی همانند افراد سرشناس، تیمهای ورزشی قومی و محلی مؤثر در سطح ملی، مفاخر و بزرگان محلی که در سطح ملی نقش داشتند، دوره زمانی که قومی در سطح ملی نقش کلیدی داشت همانند نقش قوم عرب در جنگ تحمیلی بسیار ضروری است.
- یادگیری مهارتهای اجتماعی همانند مدارا، صلح دوستی، احترام، پرهیز از توهین و خشونت، چندفرهنگیگرایی و راهکارهای حل اختلاف بسیار ضروری است.
- یادگیری امکان زیست مدرن و پذیرش مظاهر جدید در عین پاسداشت بنیانهای هویتی باعث میشود زمانی که وارد جامعه میشود به سادگی تحت تأثیر شرایط قرار نگیرد.
- آشنایی با حقوق اساسی و ملی و محلی در عین برداشت جهانی و بینالمللی میتواند نگاه افراد را به مسایل مضر خارجی روشن سازد.
- مشارکت اقوام مختلف در برنامهریزی درسی و نگارش متون درسی اهمیت دارد.
- توجه بایسته به اصول قانون اساسی مرتبط با اقوام و اقلیتها در آموزش و پرورش بسیار مهم است.
- آموزش و پرورش به تمرکززدایی شدید اداری باز میگردد که باعث شده است مسایل و مقتضیات منطقهای و جغرافیایی کشور مورد توجه قرار نگیرد. شاید به جای سه ماه تعطیل تابستان، بهتر باشد، تعطیلات مناطق سردسیری که عمدتاً با توجه به امکانات کشور بیشتر مواقع تعطیل است، جایگزین تعطیلات تابستان شود. ضرورتی ندارد که تمام کشور با این تنوع شرایط محیطی و جغرافیایی، یکسان عمل نمایند.
- مشکل بسیار جدی آموزش و پرورش عدم وجود فرایندهای مناسب ارزیابی در تمام حوزههای فعالیت آن است. بدون امکان ارزیابی، فرایندهای طی شده، کنونی و آتی مشخص نخواهد شد. زیربنای هر تحول مهمی شناخت است و بزرگراه اصلی پیشرفت، با ارزیابی همیشگی، پایدار و واقعی فراهم خواهد شد. مسأله ارزیابی باعث میشود تا آموزش و پرورش پس از اقدامات مفید بسیاری تنها به یک «آزمایشگاه بزرگ آزمون و خط» تبدیل شود.
- در مجموع، متعاقب موضوع قبلی، تبدیل آرمانها به برنامه اقدام امری بسیار ضروری است. بسیاری از مباحث نقشه راه آموزش و پرورش امکان پیادهسازی ندارد و زمانی که امکان عملی و تحقق ندارد در واقع خود برنامه پیش از پیادهسازی خود را با چالش مواجه میکند. برای اینکار ضروری است این موارد مورد توجه قرار گیرد:
1-اولویت دادن به فرد مستقل در جامعه
2-مهارتهای زیست مادی زمینهساز پذیرش الگوهای فرهنگی و ارزشی حتی برای اقوام است.
3-پذیرش قیاسی اصول و عملکرد استقرایی در تحقق آنها.
4-توانمندسازی فرهنگی یعنی توجه به وجوه مادی و معنوی فرهنگ در تناظر با اقوام و اقلیتهای مختلف.
5-باز تعریف آموزش و پرورش به معنی تلاش برای کسب درآمد نیازمند انجام وظیفه مناسب و کسب مهارت مناسب است و کسب درآمد شایسته فرد و جامعه را توانمند میسازد و روحیه کوشش و تلاش را در جامعه توسعه میدهد و تمامی اجزای جامعه از جمله اقوام را در ساخت ملی نهادینه میکند.
- باز تعریف نیازهای مادی به امری که ضرورتاً مذموم نیست. فردی که به دنبال نیاز مادی میرود، نه تنها سربار جامعه نمیشود، بلکه با انجام خدمتی، عمل اخلاقی انجام میدهد. تناظر ویژگیهای اخلاقی به عنوان امری لزوماً غیرمادی و ویژگیهای مادی به عنوان امری لزوماً غیراخلاقی مشکلات زیادی در جامعه پدید میآورد. این موضوع پذیرش مناسبتری برای اقوام پدید میآورد. اقوام نباید تنها در شرایط بیعدالتی باشند و در زمان تهاجم خارجی مقاومت کنند، اما از هیچ بهره مادی برخوردار نباشند. این موضوع در کتابهای درسی درست توضیح داده نمیشود.
- همبستگی اجتماعی و ملی لزوماً امری از پیش ساخته شده و یک طرفه و القایی نیست، بلکه پذیرفتنی، دوجانبه، مشارکتی و آوردنی میان تمامی گروهها و اقوام ایرانی است.
خلاصه راهکارها
1-حاکمیت باید اقوام ایرانی مرزنشین را در متن ساخت سیاسی قرار دهد تا احساس بیگانگی با مرکز در مناطق مرزی از بین برود
2-دولت می بایست در راستای بهبود وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اقوام ایرانی نسبت به کل کشور و اقوام مشابه آن ها اقدامات جدی انجام دهد.
3-مراکز پژوهشی اختلافات قومی را بررسی و شناسایی کرده و همچنین در جلوگیری از پیوند اختلافات اقوام با یکدیگر اهتمام ورزند.
4-دولت می بایست اصول 15، 16 و 20 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را به طورکامل اجرا نماید.
5-حاکمیت باید با تبدیل ساختار وحدت گرایانه به ساختار شفاف و کثرت گرایانه موقعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اقوام را شناسایی کرده و به رسمیت بشناسد.
6-حاکمیت می بایست علاوه بر پذیرش اقوام به منظور مدیریت مسائل در ساخت ملی مسئولیت در قلمرو اقوام را به آن ها تفویض کند.
7-باید توقعات قومی بر اساس روال متعارف بین المللی واقعی شود.
8-باید اعتماد متقابلی میان حاکمیت و اقوام ایجاد شود تا تفکر سرکوب کنندگی در دولت ها از میان برود و هم تفکر جدایی طلبی در اقوام.
9-اقتصاد محلی اقوام می باید در اقتصاد ملی قرار گرفته و وضعیت آن ها از این جهتت در اقتصاد ملی تعریف شود تا همبستگی و همگرایی تداوم بیشتری داشته باشد.
10-حاکمیت نباید میان وفاداری ملی و وفاداری محلی تزاحمی احساس کند و سیاستگذاری ها می بایست مبتنی بر ساخت دولت مدرن همراه با نگاه ازلی انگارانه زیست اقوام ایرانی صورت گیرد.
11-عدالت اجتماعی و تبعیض مثبت دولت به معنای جبران گذشته می تواند در رفع احساس تبعیض در اقوام مؤثر باشد.
12-حاکمیت باید همواره از رویکرد سیاسی و امنیتی نسبت به جنبش های اجتماعی پرهیز کند و در حفظ ویژگی اجتماعی این جنبش ها تلاش نماید.
13-دولت می بایست از استراتژی الگوی حذف یا محو اجتناب کرده و در کنترل جنبش های اجتماعی از انجمن های مردم نهاد استفاده نماید.
14-دولت باید به منظور جلوگیری از سیاسی شدن و اسطوره ای شدن جنبش های قومی بر انجام مناسب وظایف نهادهای اجتماعی نظارت جدی داشته باشد.
15-اقدامات نهادهای نظارت مستقیم دولت مثل نیروهای انتظامی، دادگاهها، مطبوعات، رهبران اجتماعات، رهبران دینی... باید به جای رویکرد خصمانه و سرکوبگرانه منتج به پذیرش و درونی کردن جنبشهای قومی شود.
16-حاکیمت باید اجازه دهد تا نارضایتی ها و شکایات مشروع و قانونی جنبش های اجتماعی شنیده شود.
17-رویکرد دولت باید به پذیرش جنبش های اجتماعی به مثابه پذیرش تحول فرهنگی و اجتماعی و مدیریت جنبش-های اجتماعی سوق یابد که در این راستا می تواند اصلاحات تدریجی متناسب با مقتضیات جامعه اقدام مناسبی باشد.
18-می بایست ظرفیت سیاسی رسانه در بیان نظرات مختلف افزایش یابد.
19-رسانه باید به منظور جذب مخاطب و کاهش گرایش به رسانه های جایگزین مورد نقد حساب شده قرار گیرد.
20-آموزش و پروش می بایست مهارت اندوزی متناسب با ساخت جغرافیایی را آنگونه به افراد آموزش دهد تا امکان زیست مناسب برای هر ایرانی در محیط های اجتماعی فراهم شود.
21--باید نشانگان مشترک تصوری همانند تاریخ، پیشینه، زبان و غیره و موضوع نهادی همانند افراد سرشناس، تیمهای ورزشی قومی و محلی مؤثر در سطح ملی، مفاخر و بزرگان محلی که در سطح ملی نقش داشتند، دوره زمانی که قومی در سطح ملی نقش کلیدی داشته همانند نقش قوم عرب در جنگ تحمیلی توسط نهادهای آموزشی طرح گردد.
22--نهادهای آموزشی باید مهارتهای اجتماعی همانند مدارا، صلح دوستی، احترام، پرهیز از توهین و خشونت، چندفرهنگیگرایی و راهکارهای حل اختلاف را در مدارس آموزش دهند.
23--نهادهای آموزشی باید حقوق اساسی، ملی و محلی در عین برداشت جهانی و بینالمللی آموزش دهند تا نگاه افراد به مسایل مضر خارجی روشن شود.
24-آموزش و پرورش باید به اصول قانون اساسی مرتبط با اقوام و اقلیتها توجه جدی داشته باشد.
25- باید اقوام مختلف در برنامهریزی درسی و نگارش متون درسی مشارکت داشته باشند.
26-آموزش و پرورش باید در سیاست های خود به مقتضیات منطقه ای و جغرافیایی توجه داشته باشد مانند تغییر تعطیلات تابستان در مناطق سردسیر به منظر عملکرد یکسان و تعادل در تمامی نقاط
27-باید فرآیند مناسبی برای ارزیابی در تمام حوزه های فعالیت آموزش و پرورش تنظیم شود.
منابع
1-بيرو، آلن (1375) فرهنگ علوم اجتماعي، باقر ساروخاني، تهران: كيهان.
2-تاجبخش، كيان (1381) "سرمايه اجتماعي، اعتماد و دموكراسي"، در رابرت پاتنام و ديگران، سرمايه اجتماعي؛ اعتماد، دموكراسي و توسعه، افشين خاكباز و حسن پويان، به كوشش كيان تاجبخش، تهران: شيرازه.
3-خورسندی طاسکوه، علی (1385) نظام ارتباطی آموزش و پرورش: آموزش متوسطه و آموزش عالی: تأملی بر علوم انسانی در گفتوگو با علیمحمد کاردان، محمود مهرمحمدی، فریده مشایخ ...، تهران؛ پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
4-رابرتسون، يان (1374) درآمدي بر جامعه(با تاكيد بر نظريههاي كاركردگرايي، ستيز و كنش متقابل نمادي)، حسين بهروان، مشهد: آستان قدس رضوي.
5-روسك، جوزف و رولند وارن (1369) مقدمهاي بر جامعهشناسي، بهروز نبوي واحمد كريمي، تهران: كتابخانه فروردين.
6-سيفالهي، سيفاله (1373) جامعهشناسي؛ اصول، مباني و مسايل اجتماعي، تهران: مرنديز.
7-علاقهبند، علی (1375) جامعهشناسی آموزش و پرورش، تهران؛ روان.
8-كوئن، بروس (1376) درآمدي بر جامعهشناسي، محسن ثلاثي، تهران: توتيا.
9-گيدنز، آنتوني (1376) جامعهشناسي، منوچهر صبوري، تهران: ني.
10-لوپز، خوزه و جان اسكات (1385) ساخت اجتماعي، حسين قاضيان، تهران: ني.
11-ميلر، ديويد (1383) مليت، داود غراياق زندي، تهران: تمدن ايراني.
12-وینست، اندرو (1375) نظریههای دولت، ترجمه حسین بشیریه،
13-Browne, Ken (1996) An Introduction to Sociology, Cambridge, Polity Press.
14-Fararo, Thomas J. and Patrick Doreian (1998) " The Theory of Solidarity: an Agenda Problems", in Patrick Doreian and Thomas Feraro, The Problem of Solidarity; Theories and Models, Australia, Gordon and Breach Publishers.